اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد

چند اشاره از مترجم: 1- این نوشته،به طورِ فشرده، به بخش‌هایی مهم از تنگنایی‌های سیاسی/اجتماعی می‌پردازد که ادبیاتِ آلمان در دورانِ فاشیسمِ این کشور با آن‌ها روبه‌رو بوده است؛ تنگنایی‌هایی که ادبیاتِ بسیاری از کشورها، از جمله ایران، هنوز، به این یا آن میزان، با آن‌ها درگیرند. ایننوشته، بخشی از کتابِ «تاریخِ ادبیاتِ آلمان از سده‌ی ۱۸م تا زمانِ کنونی، بخشِ یک از جلدِ سوّم» است که در ۱۹۸۴م (۱۳۶۳خ)چاپ شده است. جلدِ یکم و دوّمِ این تاریخ، در ۱۹۷۸م ((۱۳۵۷خ) چاپ شده است. این کتاب با مدیریتو گِردآوریِ “ویکتور چمِگاچ” (ژمِگاچ) و با هم‌کاریِ نویسنده‌گان فراهم آمده است.”ویکتور چمِگاچ (ژمِگاچ)” [Viktor Žmegač] (۲۰۲۲-۱۹۲۹) متخصّصِ ادبیات آلمان از کشورِ کرواسی (یوگسلاویِ پیشین) بود.

۲- مطالبِ درونِ [] و زیرنویس‌هاو نیز همه‌ی تأکیدها بر نام‌های اشخاص و نهادها و مکان‌ها از مترجم هستند.

ــــــــــ

ادبیات در «رایشِ سوّم»

ادبیاتِ محافظه کار/توده‌یی و ادبیاتِ ناسیونال‌سوسیالیستی

[۱۹۴۵-۱۹۳۳م (۱۳۲۴-۱۳۱۲خ)]

سیاستِ فرهنگیِ فاشیستی و فرماندهیِ ادبیات

با  اعلامِ رسمیِ انتصابِ آدولف هیتلِر به صدراعظمیِ آلمان (در ۳۰/۰۱/۱۹۳۳م)[۱۰/۱۱/۱۳۱۱خ] و با کمکِ «قانونِ تفویضِ اختیار»([۱])(۲۳/۰۳/۱۹۳۳) [۰۳/۰۱/۱۳۱۲خ]، جنبشِ ناسیونال‌سوسیالیستی به هدفِ نزدیکِ خود دست یافت.

حزبِ NSDAP [حزبِ ناسیونال‌سوسیالیستیِ کارگرانِ آلمان]، که از زمانِ موفّقیتِ غیرِ منتظرهدر انتخاباتِ سپتامبرِ سالِ ۱۹۳۰[۲۵/۰۶/۱۳۰۹خ] به کاراترین عاملِِ سیاسی در «جمهوریِ وایمار»،که رو به نابودیبود، تبدیل شده بود، و گروه‌های ناسیونالیستیِ قدرتِ پیشین [رژیمِ قیصریِ آلمان (رایشِ دوّم)]، در سالِ ۱۹۳۱[۱۳۱۰خ] در «جبهه‌ی هارتزبورگ»([۲]) با هم متّحد شده بودند، رخدادی که در اثرِ آن، نیّاتِ اولیگارشیِ سنّتی، مبنی بر این که با کمکِ حزبِ توده‌ییِ هیتلِر، بر بحرانِ اقتصادی فایق آید و مناسباتِ اجتماعیِ نیروها را به سودِ خود تغییر دهد، آشکار شدند. امیدها و خیال‌پردازی‌های بورژوازیِ بزرگ را هیچ گفتاری بهتر از این گفته‌ی “پاپِن” (Papen)([۳])نشان نمی‌دهد که در رابطه با دولتِ ائتلافیِ کوتاه مدّتِ خود به نامِدولتِ “خیزشِ ملّی” [که با ائتلاف با هیتلِر ساخته شده بود] گفته بود:«ما او [هیتلِر] را نسبت به خودمان متعهّد کردیم».

این که لایه‌های بورژوازیِ بزرگ بر آن شدند تا برای نجاتِ سُلطه‌ی اجتماعیِ خود، بخشی از قدرتِ سیاسیِ‌شان را به حزبِ فاشیستی بسپرند، البتّه از سوی لایه‌های متوسّط که پایه‌های توده‌ییِ جنبشِ ناسیونال‌سوسیالیست را می‌ساختند و خود را در خطرِ سقوطِ اقتصادی می‌دیدند، موردِ توجّهقرار نگرفت -واقعیتی که آن را،مردم‌فریبیِ اجتماعیِ ناسیونال‌سوسیالیسم که بسیار شدید بود و بر هیجان‌های ضدّ سرمایه‌داریِ خرده بورژوازی متوسّل شده بود، همان‌گونه توضیح می‌دهد که خُلقیاتِ اقتدارگرایِ خودِ این مخاطبان. این نابینایی، هم‌چنین، شاخصه‌ی کِرادارِ هر دو حزبِ بزرگِ کارگری هم بود. اگر حزبِ سوسیال دموکراتِ آلمان [SPD]، که می‌خواست مانندِ سندیکاها از راهِ کردارِ وفادارانه نسبت به حکومت، به ادامه‌یابیِ موجودیت‌اش دست یابد، هنوز در مارسِ ۱۹۳۳[فروردین۱۳۱۱] به ادامه‌یافتنِ مسیرِ قانونیِ حزبِ NSDAP [حزبِ فاشیستیِ «ناسیونال‌سوسیالیستیِ کارگرانِ آلمان»] امیدوار بود، حزبِ کمونیستِ آلمان [KPD]، با نشناختنِ خطرِ ناسیونالسوسیالیسم، با سوسیال‌دموکرات‌ها به‌مثابهِ «سوسیال‌فاشیست‌ها» به شکلی انتحاری مبارزه می‌کرد.

احزابِ بورژوایی نیز خود را به دستِ خودفریبیِ فاجعه‌باری سپردند، مثلاً برای نمونه، «حزبِ مرکز» بر این باور بود که می‌تواند بههیتلِردر اِزای تأییدکردنِ «قانونِ تفویضِ اختیاراتِ»، شرایطی را به او تحمیل کند.

نتیجه‌ی سیاستِ خیال‌پردازانه‌ی احزابِ محافظه‌کار و هم‌چنین مخالفانِ سوسیالیست و دموکراتِ ناسیونال‌سوسیالیسم، در سال‌های بعد آشکار شد. تثبیت‌شدنِ قوّه‌ی اجراییِ [فاشیسم] در دست‌های حزبِ خودکامه‌ی فاشیستی، که پیامدِ رَوَندِ قدرت‌گیری و نهادینه‌شدنِ آن رژیم بود، به همراهِ خود، بی‌اختیارساختن و به زیرِ یوغ درآوردنِ همه‌ی لایه‌ها و گروه‌های مردمِ آلمان را به دنبال داشت: یک نظامِ سلسله‌مراتبیِ حُکم‌رانیِ نظامی و یک ترورِ وحشیانه بر ضدّ همه‌ی دگراندیشان، پیش از همه، یهودیان، سوسیالیست‌ها و رقبای مذهبی، جلوی هرگونه اصلاحِ درونیِ بزرگ‌ترین رَوَندِ نامطلوب در تاریخِ آلمان را سد کردند.

“جهان‌بینیِ ناسیونالسوسیالیستی” نقشِ تعیین‌کننده‌ای در استقرار و تثبیتِ رژیمِ استبدادی داشت، یک ایدئولوژیِ درهم و آشفته‌ایکه هم‌زمان (در کلام) ضدّ سرمایه‌داری و ضدّ سوسیالیستی بود و “اصلِ پیشوا” و نظامِ حُکم‌رانیِ اقتدارگرا را ستایش می‌کرد و در برابرِ دموکراسیِ پارلمانیِ ظاهراًفاسد، طرحِمبتنی بر ناسیونالیسم، نژادپرستی و نیز نظامی‌گریِ «اجتماعِ توده»([۴]) را در پیش نهاد. ادبیاتِ ناسیونالسوسیالیستی با همه‌ی قالب‌هایش، در کنار و در پیوند با رسانه‌های رادیو و مطبوعات، مهم‌ترین ابزار برای توضیح و توزیعِ مجموعه‌های مرکزیِ ایدئولوژیک بود.

آگاهی‌بخشیِ مقدّماتی را،پیش از آن، جریان‌های گوناگونِ ادبیاتِ محافظه‌کار/توده‌یی، در سال‌های دهه‌ی۲۰ [سده‌ی۲۰] به انجام رسانده بودند، جریان‌هایی که در پس از ۱۹۳۳[۱۳۱۲خ] هم هنوز جایگاهِ مهمّی در زنده‌گیِ فرهنگیِ رایشِ سوّم داشتند. با این‌حال، در مقایسه با این سنّت‌های ادبی،می‌شود -بر عکسِ باورهای رایج- “یک ادبیاتِ متفاوتو ویژه‌ی ناسیونال‌سوسیالیستیِ را” تشخیص داد، ادبیاتی که “در یک نظمِ دارای تصوّرِ انتزاعیِ کَم، موجودیت دارد و آن را می‌توان از تمثالِ قهرمان،هم‌چنان که ازبرخی دیگر از موضوعاتِ همه‌گیرِ ادبیاتِ ناسیونال‌سوسیالیستی دریافت”. در این نظم، اهمیّتِ مرکزی را مقوله‌ی «اِراده» دارد، مقوله‌ای که نه یک علاقه یا نیازِ ذهنی را بیان می‌کند بل‌که بیش‌تر یک سیمای ضدّ انسان‌گرایی را ترسیم می‌کند که به‌مثابهِ سرشتِ حقیقیِ انسان، وظیفه‌ی قهرمانانه/مُصَمّمانه‌ی خودی را به سودِ یک کارکردِ بدونِ قید و شرط “برای یک والا‌ترین، که با هیچ چیز و با هیچ کسی قابلِ اندازه‌گیری نیست” معیّن می‌کند. «سرنوشت»، مقوله‌ی دیگری که کم‌تر مهم نیست، “سیمای فاشیستیِ انسان را” به “یک نظمِ جهانیِ فراگیرِ اخلاقی” گسترش می‌دهد: اطاعتِ داوطلبانه (“قربانی”) در برابرِ خواستِ مطلقِ یکوالا‌ترین،انسان را متعالی می‌کند؛پاداشِ معنویِ این انسان، مطابقت‌یافتن با آن نظمِ«ویژه‌ی» جهان است. به‌خصوص از ادّعای دائمیِ در مخاطره‌بودنِ “اجتماعِ هم‌سرنوشتِ” توده‌یی/نژادی، این “قانونِ جهانی” حاصل می‌شود که “فرد، تنها و تنها می‌تواند اطاعتِ فعّالِ خود را بخواهد”.

این ادبیاتِ ناسیونال‌سوسیالیسم، که خوداِنکاریِ “قهرمانانه”ی فرد را به کمکِ آراستنِ شاعرانه‌ی معدودی از مقوله‌های ایدئولوژیک تلطیف و تبلیغ می‌کرد، به کُرسی‌نشاندنِ خود را در برابرِ ادبیاتِ بسیار متمایز و پیشرو و انسان‌گرا و دموکراتیک و سوسیالیستیِ جمهوریِ وایمار، در پهنه‌ی یک رقابتِ آزاد به پیش نبرده بود. آنتعویضِ ادبیات، که از آن، پاوُل فِشتِر [Paul Fechter] منتقدِ ملّی/آلمانی به طرزی تأییدآمیز سخن می‌گفت، پس از “به دست‌آوردن قدرت” با کمکِ دخالت‌های بسیار سختِ حکومتی در مناسباتِ تولیدی و ارتباطیِ موجود متحقّق شد. خشونت‌وررانه‌بودنِ این رویدادها را، که پ. فِشتِر در باره‌ی ماهیّتِ حکومتی و سازمان‌یافته‌بودنِ آن سکوت می‌کند، خودِ او دستِ‌کم روشن می‌سازد: “بخشی از جامعه‌ی دانش‌جوییِ آلمان … تصمیم گرفتند ادبیاتِ چپِ بورژوایی، ادبیاتِ روان‌کاوی و جنسی، ادبیاتِ روان‌شناسیک و تحلیلیِ تا کنونی را از میان بردارند”.

سیاستِ فرهنگیِ سازمان‌یافته‌ی ناسیونال‌سوسیالیست‌ها از همان سال‌های پایانیِ جمهوریِ وایمار آغاز شده بود. نهادِ «انجمنِ ناسیونال‌سوسیالیستی برای فرهنگِ آلمان» که در سال ۱۹۲۷م [۱۳۰۶خ] از سوی آلفرِد رُزِنبِرگ [Alfred Rosenberg] بنیان نهاده شده بود (از ۱۹۲۸ با نامِ «اتّحادیه‌ی نبرد برای فرهنگِ آلمان») این وظیفه را در برابرِ خود نهاده بود که «مَردُمِ آلمان را در باره‌ی هم‌بسته‌گیِ نژاد، هنر، دانش، ارزش‌های اخلاقی و سربازانه روشن سازد» و به مجادله بر ضدّ «بلشویسمِ فرهنگیِ» هنرِ پیش‌رو، که «به‌مثابهِ ناقلِ انقلابِ پرولتری، موردِ جاسوسی و خبرچینی» قرار گرفته بود، پرداخت. «اتّحادیه‌ی نبرد برای فرهنگِ آلمانی»، که موفّق شده بود شخصیت‌هایی نامدار از بخشِ محافظه‌کار و ضدّ دموکراسی و نیز بسیاری سازمان‌های توده‌گرا را به هم‌کاری در آوَرَد، پس از یک دوره تبلیغاتِ سیاسی، واردِ کارهای عملیِ هدف‌مندی شد به‌ویژه در منطقه‌ی “تورینگِن” که در آن‌جا از۱۹۳۰ ویلهِلم فریک (Wilhelm Frick)، یک ناسیونال سوسیالیست، وزیرِ داخلی و آموزشِ توده شده بود و موفّقیت‌های بزرگی به دست آورده بود.

«اتّحادیه‌ی نبرد برای فرهنگِ آلمانی» پس از «به قدرت‌رسیدنِ» [فاشیسم] یک سیاستِ خشونت‌ورزانه‌ی گزینشِ کارکنان را به اجراء در آورد. افرادناسیونال سوسیالیست، با زور و فشارهای سخت، بهمسئولیت‌های کلیدیِ هنری/سیاسی (مدیرانِ برنامه‌ها، نمایش‌نویسان و مدیرانِ نمایش‌نامه‌ها) گمارده شدند.سازمانِ آلفرِد رُزِنبِرگهم‌چنین در مارس/۱۹۳۳ (اسفند/۱۳۱۱خ) طلب کرد که “تقریبا همه‌ی بخشِ ادبیاتِآکادمیِ هنرِ پروس که در اِشغالِ مبانیِِ بلشویسمِ فرهنگی و هم‌چنین لیبرالیستیِ بیگانه با توده هستند منحل شود”. در عینِ‌حال می‌خواستند تا از ظاهرِ ضدّ فرهنگی جلوگیری شود و فشار آوردند برای تحمیلِ یک بازسازیِ این بخش، که در نتیجه‌ی آن این بخش، مصداق‌های خصلت‌نمونِ خود را از دست می‌داد. پس از آن که هاینریش مان (Heinrich Mann) و کِته کُلویتز (Käthe Kollwitz)، (۲۶/۱۱/۱۳۱۱خ) به سببِ امضای فراخوان برای ایجادِ یک جبهه‌ی واحدِ سوسیالیستی، در ۱۵/۰۲/۱۹۳۳ [۲۶/۱۱/۱۳۱۱خ] به بیرون رفتن [از بخشِ ادبیاتِ آکادمیِ نامبرده] وادار شده بودند، و آلفرِد دوبلین [Alfred Döblin]، ریکاردا هوخ[Ricarda Huch]، توماس مان[Thomas Mann] مانندِ آلفونس پاگو[Alfons Paguet] آکادمی را رها کرده‌بودند زیرا که آن‌ها بیانیه‌ای که گُتفرید بِن[Gottfried Benn شاعرِ مشهورِ آلمانی] برای هم‌کاری با «وظایفِ ملّی/فرهنگی در معنای شرایطِ تاریخیِ دگرگون‌شده» در میان نهاده بودرا امضاء نکرده بودند، کسانِ دیگری نیز تا ماهِ مِه ۱۹۳۳ بیرون رانده شدند از جمله لِئونارد فرانک[Leonard Frank]، لودویگ فولدا[Ludwig Fulda]، گِئورگ کایزِر [Georg Kaiser]، بِرنهارد کِلِرمان[Bernhard Kellermann]،رودُلف پان‌ویتس [Rudolf Pannwitz]،رِنه شیکِله[Rene Schickele]،فریتز فون اونروه[Fritz von Unruh]، یاکوب واسِرمان[Jakob Wassermann]، و فرانس وِرفِل [Franz Werfel].

شماری از اعضای تازه‌ی [آکادمی] از همان دورانِ جمهوریِ وایمار دارای هم‌بسته‌گیِ تنگاتنگ با ناسیونال‌سوسیالیسم بودند. (وِرنِر بویمِل‌بورگ[Werner Beumelburg]، هانس فریدریش بلونک[Hans Friedrich Blunck]، هانس گریم[Hans Grimm]، اِروین گویدو کُلبِن‌هایِر[Erwin Guido Kolbenheyer]، هانس یوست[Hanns Johst]، ویل وِسپِر[Will Vesper].

یک گروهِ دیگر، از جنبشِ محافظه‌کار/توده‌ییِ هنرِ میهنیِ سال‌های پایانیِ سده‌ی ۱۹ و سال‌های۲۰ [سده‌ی۲۰] آمده بودند (گوستاو فرِنسِن [Gustav Frenssen]، فریدریش گریزه [Friedrich Griese]، آگنِس میگِل[Agnes Miegel]، بوریس رون مونش‌هاوزِن [Böries von Münchhausen]، ویلهِلم شِفِر [Wilhelm Schäfer]، اِمیل اشتراوس [Emil Strauß]).

ادبیاتِ کلاسیسیمِ نو با پاول اِرنست [Paul Ernst] و ایزولده کورتس [Isolde Kurz]، ادبیاتِ کاتولیکی با پِتِر دُورفلِر [Pete Dörfler]، “ِنریکا فون هَندِل-ماستی [Enrica von Handel-Mazzetti] و یوزِف ماگنوس وِنِر [Josef Magnus Wehner]، نماینده‌گی می‌شدند. بخشِ ادبیاتِ آکادمیِ هنرِ پروسپس از تغییرِ اعضاء، به یکی از تابلوهای فرهنگیِ رژیم تبدیل شد. اُسکار لورکه [Oskar Loerke] که جایگاهِ خود به عنوانِ دبیرِ این نهاد را از دست داده بود، در ۱۱/۰۶/۱۹۳۳ (۲۱/۰۳/۱۳۱۲خ) در کتابِ “سال‌های مصیبت” ۱۹۳۳، با عصبانیت می‌نویسد: «آری، از آکادمی، پس از رخدادهای اخیر، یک محفلِ آوازخوانان، یک اتّحادیه‌ی آرایشگران ساخته شد».

هم‌راستا با جابه‌جایی‌هادر بخشِ ادبیاتِآکادمیِ هنرِ پروس، فاشیستی‌سازیِ «کانونِ نویسنده‌گانِ آلمان» (SDS) به پیش رفت.فراکسیونِ ناسیونالسوسیالیستیِ آن کانون، در ماهِ مِهِ ۱۹۳۳[اردیبهشت ۱۳۱۲خ]، از رییسِ آن کانون خواست کناره‌گیری کند. در ماه‌های پس آن، اعضای نامطلوبِ کانون زیرِ نظر گرفته شدند و از کانون بیرون رانده شدند. در ژوئن ۱۹۳۳(خرداد ۱۳۱۲خ) «کانونِ نویسنده‌گانِ آلمان»(SDS) به «کانونِ نویسنده‌گانِ رایش» (RDS)منتقل شد. وابسته‌گانِ این سازمانِ تحمیلی، بیانیه‌ای با عنوانِ «سوگندِ پیروانِ وفادار»([۵])نسبت بههیتلِر صادر کردند؛ این بیانیه از سوی ۸۸ نویسنده امضاء شد.«کانونِ نویسنده‌گانِ رایش» (RDS) در ۱۹۳۵ (۱۳۱۴خ) در «مجلسِ مکتوباتِ رایش» اِدغام شد.با این کارها، از “نماینده‌گیِ سندیکاییِ منافعِ نویسنده‌گان” در قبل، “در طولِ مراحلِ گوناگون، یک ابزارِ دیده‌بانیِ سیاسی پدید آمد”. در ۱۹۳۳ «کانونِ نویسنده‌گانِ آلمان» در تبعید پایه‌گذاری شد. به همان‌گونه که در باره‌ی کانونِ نویسنده‌گان، بخشِ آلمانیِ «انجمنِ قلمِ» جهانی[PEN]هم تعویض شد. ولی از آن‌جا که نویسنده‌گانِ تبعیدشده، یک بخشِ تبعید را [در پِنِ جهانی] پایه‌گذاری کردند، بخشِ فاشیستیِ انجمنِ قلمِ جهانی در ۰۸/۱۱/۱۹۳۳ [۱۷/۰۸/۱۱۳۱۲خ] از انجمنِ قلمِ جهانی بیرون رفت. درست در ۲۶/۰۵/۱۹۳۳ [۰۵/۰۳/۱۳۱۲خ] نماینده‌گانِ آلمانیِ رایش در انجمنِ قلمِ جهانی،هنگامی که به اِرنست تولِر[Ernst Toller] نویسنده‌ی تبعیدی، مهلتِ سخن‌رانی داده شد، کنگره‌ی سالانه‌ی انجمنِ قلمِ جهانی در “دوبرونیک” (راگوسا) [Dubrovnik (Ragusaشهری در یوگوسلاویِ پیشین، امروزه کرواسی] را تَرک کردند.آن‌ها در ۱۹۳۴ کوشیدند تا یک «اتّحادیه‌ی نویسنده‌گانِ ملّی» بر پا کنند ولی این کوشش شکست خورد.

مطمئنّاً پُر سر و صداترین روی‌دادِ ادبی/سیاسیِ سالِ ۱۹۳۳[۱۳۱۲خ] همان کتاب‌سوزانِ رسوای انگشت‌نما بود. سخن بر سرِ یک رشته کردارهایی بود که به طورِ نقشه‌مند زمینه‌چینی شده بودند و در بسیاری از شهرهای دانش‌گاهی در آلمان با مراسمی همانند همراه بودند: در حینِ خواندنِ «فرمان‌های آتش»([۶])، که ۹ فرمان بودند و در برنامه‌ی فرهنگی/جهان‌نگرانه‌ی ناسیونالسوسیالیسم به شکلِ شعار نگارش شده بودند، کتاب‌های آن گروه از نویسنده‌گانِ لیبرال و سوسیالیست سوزانده می‌شدند که رژیم آن‌ها را به عنوانِ خطرناک‌ترین مخالفانِ “اجتماعِ توده‌”نگاه می‌کرد. دوّمین «فرمانِ آتش» می‌گفت: «بر ضدّ فساد، و سقوطِ اخلاقی. برای پرورش و اخلاق در خانه‌واده و کشور. من به آتش می‌سپارم نوشته‌های “هاینریش مان”، “اِرنست گلِیزِر”، و “اِریش کِستنِر” را».سخن‌رانی‌هایِ دانش‌مندانِ معتبر، از جمله دانش‌مندانِ ادبیاتِ آلمان مانندِ هانس نائومان[Hans Naumann]، گِرهارد فریکه[Gerhard Fricke]، اِرنست بِرترام [Ernst Bertram] نقشِ بزرگی بازی می‌کردند، [این سخن‌رانی‌ها] می‌کوشیدند تا این روی‌دادهای بی‌سابقه را برحق جلوه دهند.

ولی کتاب‌سوزان تنها چشم‌گیرترین بخشِ یک اقدامِ گسترده بر ضدّ ادبیاتِ نامطلوب بود. «فهرست‌های سیاه» که از وزارتِ تبلیغات سرچشمه می‌گرفتند پخش می‌شدند؛ در کنارِ آن، «اتّحادیه‌ی نبرد برای فرهنگِ آلمان» می‌گذاشت تا فهرست‌هایی با نامِ نویسنده‌گانِ گویا دشمنِ توده تنظیم شوند. نخست، کتاب‌خانه‌های توده “پاک‌سازی” شدند، سپس دستورهایی به ناشران و کتاب‌فروشی‌ها داده شد. ولی این ادبیات که با این روش‌ها نشانه‌دار[ستاره‌دار] شدند هم‌چنان ناشر و خواننده پیدا می‌کرد. از این‌رو، شماری از مطبوعاتِ وابسته به ناسیونالسوسیالیسم دست به تحریکِ سیاسی بر ضدّ ادبیاتِ رسماً نفرین‌شده زدند. در این باره، مجلّه‌ی “ادبیاتِ نو” که آن را ویل وِسپِر[Will Vesper] بیرون می‌داد، به‌ویژه سرآمد بود. این‌ها و دیگر کردارها، در پیوند با تهدیدهای فیزیکیِ مستقیم، موجِ بزرگی از مهاجرت را برانگیخت: بیش از هزار نویسنده، در میانِ آن‌ها نزدیک به همه‌ی شناخته‌شده‌گان در گستره‌ی جهان، آلمان را در این زمان ترک کردند.

در رَوَندِ سال ۱۹۳۳ (۱۳۱۲خ) ممنوعیت‌ها پِی در پِی از جاهای گوناگون به طرزی افزاینده اعلام می‌شدند. با توجّه به هرج و مرجِ تهدیدکننده در بخشِ ادبیات، [رژیم] خود را ناگزیر دید تا یک نظامِ با کارکردِ دقیق را بر پا سازد، و دست به اقدام‌های اداری/اجرایی زد. وزارت‌خانه‌یِ گوبِلز [Paul Joseph Goebbels] با نامِ «وزارت‌خانه‌ی رایش برای روشن‌گری و تبلیفات» به”قدرت‌مندترین نهادِ نظارتِ ناسیونال سوسیالیستی فرا رویید”. شعبه‌ی ۸ این وزارت‌خانه، که از ۱۹۳۸[۱۳۱۷خ] مسئولِ همه‌ی ممنوعیت‌ها برای کتاب‌ها در آلمان بود، بر اساسِ الحاقِ مهم‌ترین وظایفِ فرماندهی، به جایگاهِ یک اداره‌ی قدرت‌مندِ نظارت و سانسور دست یافت: این نهاد، در سال ۱۹۴۰ [۱۳۱۹خ] بر ۲۵۰۰ [دو هزار و پانصد] بنگاهِ انتشاراتی، ۲۳ هزار کتاب‌فروشی، ۳ هزار نویسنده، ۲۰ هزار چاپِ تازه، و نزدیک به یک میلیون عنوانِ کتاب در بازار نظارت داشت.

وزارت‌خانه‌ی تبلیغات با «کمیسیونِ حزبیِ بازرسی» [PPK] هم‌کاریِ تنگاتنگ داشت، ولی با دیگر نهادهای فرماندهی، پیش از همه، با نهادِ زیرِ مسئولیتِ آلفرِد رُزِنبِرگ با نامِ «اداره‌ی رایش برای تقویتِ مکتوباتِ آلمانی»که بر پایه‌ی گسترده‌گی، بزرگ‌ترین نهادِ نظارتی در رایشِ سوّم بود، به یک روابطِ رقابتی در افتاد. رقابتی که درگیری‌های بزرگی بر سرِ صلاحیت‌ها به بار آورد. درگیری میانِ این دو نهاد، بیانِ یک درگیریِ درونی بر سرِ قدرت میانِ گوبِلز و رُزِنبِرگ بود که دیدگاه‌های هنریِ‌شان تا حدودی متفاوت بودند. این تفاوت‌ها یک نظامِ نظارتیِ متقابل را پدید آوردند و به‌طورِکلّی به یک تشدیدِ نظارت منجر شدند. امّا ناشران می‌توانستند گاه‌گاه از این روابطِ رقابتی، که از دو پارچه‌گیِ اداره‌ها و از ساختارِ درونیِ حکومتِ ناسیونال سوسیالیست نتیجه می‌شد، بهره‌برداری کنند و از یک نهاد، مجوّزِ یک اثرِ ناسازگار را بگیرند پیش از آن که نهادِ دیگر برای مخالفت اقدام کند.

ولی تأثیرگذارترین نهادِ سیاسی/ادبی در رایشِ سوّم، «مجلسِ مکتوباتِ آلمانی» (RSK)بود که تنگاتنگ با شعبه‌ی هشتمِ وزارتِتبلیغات، وابسته بود. این نهاد، یک سازمانِ در حقیقت حرفه‌یی با گرایشِ ضدّ لیبرالی بود که سال ۱۹۳۳ (۱۳۱۲خ) تشکیل شده بود و فرماندهیِ همه‌ی فعّالیت‌های ادبی در آلمان را در دست داشت. عضویت در این سازمانِ زیرمجموعه‌ی «مجلسِ فرهنگِ رایش»، پیش‌شرطِ اجتناب‌ناپذیرِ هرگونه عملِ نویسنده‌گی بود. با کمکِ «مجلسِ مکتوباتِ آلمانی» (RSK)نویسنده وادار می‌شد تا با نظامِ فاشیستی هماهنگ شود: برای حکومت، همان‌گونه که گوبِلزدر «اندیشه‌هایبنیادی برای بنیادنهادنِ «مجلسِ مکتوباتِ رایش» نوشت،مهم این بود که «نویسنده را به‌مثابهِ یک شخصیّتِ تأثیرگذار، در آفرینشِ او، در محتوا و در معنای زنده‌گیِ او» دریافت و شناخت. توجیهِ قانون مجلسِ فرهنگ، به رسمیت‌شناختنِ حقّ حکومت در “نظارت و مراقبت” بر هرگونه حرفه‌ی شخصی بود. نویسنده‌گان می‌بایستی یک گواهیِ «کارشناسیِ آریایی» را ارائه کنند و خود را کتباً موظّف سازند که در خدمتِ حکومت باشند. اهرم‌های خبردهیِ اجباری، ممنوع‌ساختن، و برکنارکردنِ هستی بر باد دِه، امکانِ سرکوب‌کردنِ هر ادبیاتِ نامطوب را فراهم می‌ساختند. در سال ۱۹۴۱ [۱۳۲۰خ] «مجلسِ مکتوباتِ آلمانی» (RSK) که همه‌ی گروه‌های شغلیِ دخیل در تولید و توزیعِ ادبیات را در بر می‌گرفت، نزدیک به ۳۵هزار عضو داشت؛ در میانِ آن‌ها ۵هزار نویسنده بودند. در میانِ نویسنده‌گانی که از ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ [از ۱۳۱۲ تا ۱۳۲۴خ] دچارِ تحریم شده بودند، کسانی بودند مانندِ گُتفرید بِن[Gottfried Benn] (ممنوعیتِ نوشتن در ۱۹۳۶[۱۳۱۵خ]؛ وِرنِر بِرگِن‌گرون[Werner Bergengruen] (1937[1316خ] برکناری از «مجلسِ مکتوباتِ آلمانی»(RSK))؛ یوخِن کلِپِر [Jochen Klepper] (1937[1316خ]برکناری از«مجلسِ مکتوباتِ آلمانی»(RSK))؛ اِلیزابت لانگ‌گِسِر[Elisabeth Langgäser] (1936[1315خ] ممنوعیتِ نوشتن)؛ راینولد شنایدِر” [Reinhold Schneider] (1941 [1320خ] ممنوعیتِ چاپ)؛رودولف اَلِکساندِرشرودِر [Rudolf Alexander Schröder] (1941[1320خ] ممنوعیتِ سخن‌رانی)؛ اِرنست ویشِرت [Ernst Wiechert] (1938 [1317خ] زندانی‌شدن در اردوگاهِ کارِ اجباری).

مطابق با برنامه‌های بسیار گوناگون برای سرکوب‌کردنِ ادبیاتِ نامطلوب، تلاش‌های عظیمی برای پشتیبانی از ادبیاتِ توده و ناسیونال سوسیالیستی انجام می‌گرفت. بیش از ۱۰۰ جایزه‌ی اَدواریِ ادبی، انبوهی از مسابقه، هزاران مراسمِ شعر و داستان‌خوانیِ نویسنده‌گان -تنها، انجمنِ ناسیونال سوسیالیستیِ رُزِنبِرگ از ۰۱/۰۱/۱۹۳۶ تا ۲۶/۰۳/۱۹۳۶[از ۱۰/۱۰/۱۳۱۴ تا ۰۶/۰۱/۱۳۱۵خ] ۴۸۹ مراسمِ ادبیات‌خوانی در ۲۵۵ شهر برگزار کرد-، مراسمِ بزرگِ مشابه (“هفته‌ی کتابِ آلمانی” از ۱۹۳۴ [۱۳۱۳خ]، “روزِ شاعرانِ وایمار”(۱۹۴۲ تا ۱۹۳۸ [۱۳۲۱ تا ۱۳۱۷خ]، بعدتر «فهرست‌های سفید»، دفترهای راهنمای پشتیبانی‌های حزبی، و یک نظامِ توسعه‌یافته‌ی نقد، این‌ها خدمتِ مؤثّری به توصیه‌گری و گسترش‌دادنِ “مکتوباتِ”مطلوبِ ایدئولوژیک می‌کرد. در همین‌حال، نباید آن نقشی را دستِ‌کم گرفت که بنگاه‌های حزبیِ نشر، به‌ویژه “انتشاراتِ اِهِر” [Eher-Verlag] (در مونیخ،برلین، وین) بازی می‌کردند.

با این‌همه، این نادرست است که تولیدِ ادبی در “رایشِ سوّم” را تنها از منظرِ ممنوعیت و پشتیبانی بنگریم. آثارِ نویسنده‌گانِ محافظه‌کار/توده‌یی،از پیش‌ترها،در همان دورانِ جمهوریِ وایمار، جریانِ ادبیِ به لحاظِ کمّی مسلّط را تشکیل می‌دادند. در رابطه با حوزه‌ی تولیدِ ادبی، نام‌های بیشترینه‌ی نویسنده‌گانی که در جابه‌جایی‌ها در «بخشِ ادبیاتِ آکادمیِ هنرهای پروس» به تازه‌گی پذیرفته شده بودند -و نیز نام‌های بخشِ بزرگی از آن‌هایی که در این آکادمی باقی مانده بودند (رودولف گ. بیندینگ [Rudolf G. Bindig]، ماکس مِل [Max Mell]، والتِر فون مولو [Walter von Molo ]، یوزِف پونتِن [Josef Ponten]، اینا زایدِل [Ina Seidel]، ویلهِلم فون شولتز [Wilhelm von Scholz]، هِرمان اشتِهر [Herman Stehr]- کاملاً حضورِ مؤثّر داشتند. هم‌چنین یک آماده‌گیِ غیرِعادیِ انطباق‌پذیریِ شمارِ بزرگی از نویسنده‌گانِ جوان‌ترِ کم‌تر شناخته شده، که درست در تابستان ۱۹۳۳، یعنی مدّت‌ها پیش از سازمان‌دهیِ نقشه‌مندِ فرماندهیِ ادبیات، در رونقِ ادبیاتِ گروهِ ضربت [SA-Literatur] بازتاب یافت، نیز باید مورد تأکید قرار بگیرد.

محمّدرضا مهجوریان، ۱۴۰۴

زیرنویس‌ها‌:

[۱] «قانونِ تفویضِ اختیارات» [Ermächtigungsgesetz]، نامِ اصلیِ آن «قانون در باره‌ی بر طرف‌ساختنِ محرومیت‌های مردم»، قانونی بود که در ۲۳/مارس/۱۹۳۳ [۰۳/فروردین/۱۳۱۲خ] از سوی هیتلِر -که آن زمان صدراعظمِ رایش شده بود- و پشتیبانانِ او به مجلسِ رایش آورده شد و نماینده‌گانِ آن مجلس -به‌جز نماینده‌گان سوسیالیست و کمونیست- به آن رأی دادند. بر پایه‌ی این قانون، به دولتِ صدراعظم هیتلِر این حق داده شده بود که بدونِ نیاز به رأیِ نماینده‌گانِ مجلس و بدونِ نیاز به تأییدِ رییسِ جمهورِ رایش، قوانین را تصویب و اجراء کند.

[۲] “جبهه‌ی هارتزبورگ” (FrontHarzburger):”هارتزبورگ”، نامِ کامل: “باد-هارتزبورگ (Bad Harzburg)، نامِ شهری کوچک است در استانِ “نیدِرزاکسِن” (Niedersachsen) در شمالِ غربیِ آلمان. «جبهه‌ی هارتزبورگ» نامِ یک گِردِهم‌آییِ بزرگ است که در همین شهر در ۱۱/اکتبر/۱۹۳۱ (۱۸/۰۷/۱۳۱۰خ) برگزار شد. برگزارکننده‌گان و شرکت‌کننده‌گانِ این گِردِهم‌آیی، گروه‌های اصلیِ نژادپرست و ضدّ دموکراسی و ضدّ سوسیالیسم بودند در بر گیرنده‌ی احزاب و نهادها و وابسته‌گانِ فاشیسمِ آلمان -ناسیونال‌سوسیالسیت‌ها-، و احزاب و نهادها و وابسته‌گانِ ملّی‌گرایی محافظه‌کارِ آلمان به شمولِ وفادارانِ رژیمِ قیصریِ آلمان (رایشِ دوّم) که در ۱۹۱۸م (۱۲۹۷خ) سرنگون شده بود.

فاشیست‌های پُرآوازه‌ای مانندِ “هِرمان گورینگ”، “هاینریش هیملِر”، و نیز افرادِ شناخته‌شده‌ای از ملّی‌گرایانِ محافظه‌کارِ آلمان مانندِ Prinz Eitel Friedrich von Preußen. “شاهزاده آیتِل فریدریش فون پروس” پسرِ “ویلهِلم دوّم” قیصرِ آلمان (رایشِ دوّم) در این گِردِهم‌آیی شرکت داشتند. اگرچه گفته می‌شود که بیش از ده هزار نفر در این گِردِهم‌آیی شرکت داشتند. ولی ابعادِ گسترده‌گی و نفوذِ سیاسی/اقتصادی/نظامیِ برگزارکننده‌گانِ این گِردِهم‌آیی بسیار وسیع بود.

این گِردِهم‌آیی در ظاهر به بهانه‌ی مخالفت با دولتِ وقت بود ولی اهدافِ آن گِردِهم‌آیی به مراتب فراتر از مخالفت با آن دولتِ وقت بودند. دولتِ وقت، یک دولتِ راستِ محافظه‌کار با صدراعظمیِ “فرانس فون پاپِن” از “حزبِ مرکز” (Die Deutsche Zentrumspartei (Zentrum) بود که مدّعی بود در یک ائتلافِ موسوم به “خیزشِ ملّی” با احزابِ راستِ ملّی‌گرای محافظه‌کار ساخته شده است.این دولت که تنها نزدیک به ۶ ماه بر سرِ کار بود یک دولتِ اقلیت بود و در مجلسِ رایش دارای اکثریت نبود. این دولت، که یکی از آخرین دولت‌های “جمهوریِ وایمارِ” آلمان بود نقشِ ویژه‌ای در رویِ کار آوردن (و در رویِ کار آمدنِ) هیتلر داشت. بخشی از حزبِ راست و محافظه‌کارِ “مرکز” پس از جنگِ جهانیِ دوّم و شکست‌خوردنِ رژیم هیتلِری،یکی از پایه‌های حزبِ “اتّحادیه‌ی دموکرات‌های مسیحیِ آلمان” (CDU) را تشکیل داد. “کُنراد آدِناوئِر”، نخستین صدراعظمِ آلمان در پس از شکستِ فاشیسم، از اعضای پیشینِ همین “حزبِ مرکز” بود.

[۳]-فرانس فون پاپِن (Franz von Papen): 1969- 1879م. سیاست‌مدار، دیپلمات، و ارتشیِ آلمانی که نقشِ بزرگی در به قدرت‌رساندنِ هیتلِر داشت. او به عنوانِ صدراعظم، رییسِ دولتِ کوتاه مدّتی بود که از ۰۱/۰۶/۱۹۳۲ تا ۰۳/۱۲/۱۹۳۲ [۱۱/۰۳/۱۳۱۱ تا ۱۲/۰۹/۱۳۱۱خ] یعنی تنها نزدیک به ۶ ماه بر سرِ کار بود. “پاپِن” مدّعی بود که دولت‌اش از یک ائتلافِ موسوم به “خیزشِ ملّی” ساخته شده است. او در زمانِ صدراعظمی‌اش هوادارِ حکومتِ سلطنتی بود.

[۴]Volksgemeinschaft

[۵]– (Gelöbnis treuester Gefolgschaft). از نام های آشنا در میانِ امضاءکننده‌گانِ این بیانیه، دو تن از شاعرانِ آلمانی هستند: “گُتفرید بِن”، “اُسکار لورکه”.

[۶]Feuersprüche: احکامِ آتش، که در این‌جا به “فرمان‌های آتش” ترجمه شد، مجموعه‌ای از ۹ حُکم بود که هر یک از آن‌ها ویژه‌ی نوعِ معیّنی از کتاب‌ها و نویسنده‌گان بود و در هر مراسمِ کتاب‌سوزان، نخست، آن حُکمی کهبه آن نوع از کتاب‌ها که در آن مراسم باید به آتش سپرده می‌شدند مربوط بود خو انده می‌شد و سپس آن کتاب‌ها به آتش سپرده می‌شدند.

print
مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0292020
Visit Today : 1008
Visit Yesterday : 1461