
داخل این «ما» نمیگنجد و اگر چنین کسی یا چنین کسانی که واقعا نفعی از تداوم شرایط ندارند بلکه درست در صف اصلی بازندگانند احساس پیروزی کنند مفهومش صرفا این است که به ما احساس کاذب پیروزی تزریق کردهاند و تشخیص ما را از صفبندیهای سیاسی مغشوش کردهاند به طوری که دیگر «خودی» را از «دیگری» تمیز نمیدهیم.
حرف برای گفتن زیاد بود و هست. هنوز هم جامعه پتانسیل زیادی دارد که یک چند نفری را به اذن رهبر جلو بفرستند تا امتیازهای کلان دهد و یک چند صباحی دیگر زمان بخرد. در این صورت هم باز خواهید دید که دوباره دایره و دنبکها درمیآید و سبز و بنفش و قرمز و صورتی میشوند و میخوانند و میرقصند. گویا در عصر «پسا- حقیقت» کسی وقت اضافی ندارد که پای ملاحظاتی از این دست بنشیند که «توسعه» یعنی چه؟ اقتصاد پویا و توسعهگرا الان چه مختصاتی دارد؟ چرا تنش در سیاست خارجی نافی رونق اقتصادیست؟ و یا چرا قدرت و عزت یک ملت لزوما به بمب هستهایش نیست بلکه به فاکتورهای متعدد بسته است. دوستان عمیق و متفکری هم داشتیم که ضرورت «امید» و «امیدواری» را موعظه میکردند. اینها میفهمیدند که قابلمهی خالی را هم میزدند و وعدهی چلو مرغ میدادند. منتها چون با سیاستهای اصلی انقلابی از جمله بخصوص سیاست خارجی رژیم که امالفساد و علتالعلل وضع موجود است همدل بودند از گفتن حقیقت شرم داشتند. (همان طیفی که در سال هشتاد و هشت به شعار «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» اعتراض داشت) اما آیا تبلیغ امیدواری در هر شرایطی خود اخلاقیست؟! آن هم با گفتن جملاتی بدیهی از این دست که بشر به امید نیاز دارد!؟
باور کنید که در شرایط فعلی که همهچیز با سرعت رو به ویرانی میرود یا دستکم این طور به نظر میرسد شخصا این قدر امیدوارم که بهتر از گذشته میتوانم طنز بنویسم یا ویدئوهایی با چاشنی طنز بسازم! اتفاقا درست در شرایطی که پردهها افتاده و شلوار ما از تن درآمده است بهتر میتوان واقعیاتی از این دست را مشاهده کرد که ما اقتصاد نداریم. به تبع اینکه اقتصاد نداریم ارتش قابل ذکری هم نداریم. و چون بمب هستهای هم هنوز نساختهایم حداقل امنیت از آن جنس که مردم کرهی شمالی دارند هم نداریم! چون واقعیت با تلخی و بیرحمی هرچه تمامتر مقابل چشم ماست و امکان موعظهی رمانتیک امید دیگر هیچ نیست بهتر میتوانم به بعضی دوستان خود مثل همان خانم پزشک بگویم که چرا از دیدن رقص و شادی بیمبنای مردم حالتی از رقت به من دست میداد.
واقعیت این است که اصیلترین امیدواریها از دل ناامیدی برمیآیند. و ما اکیدا احتیاج داریم که رهیده از افسون رسانههای حکومتی و پروپاگاندای موثری که دارد یک بار به تمامی ناامید شویم تا دوباره خیلی محتاطانه و وسواسگونه اولین سنگهای امیدواری بزرگ را بنا کنیم. باید بفهمیم که ما در شرایطی نبودیم که برای جهان خط و نشان بکشیم و رجز بخوانیم که «هرگز یک ایرانی را تهدید نکنید»! همانطور که باید بفهمیم قواعد نیرومندشدن در دنیای امروز با آنچه که در زمان دایوش و کوروش بود تفاوتهای ریشهای کرده است. باید دهها عنوان کتاب دیگر مانند کتاب دکتر رضا منصوری «ایران ۱۴۲۷: عزم ملی برای توسعهی علمی و فرهنگی» نوشته و با شمارگان بارها منتشر و خوانده شود و همهی آنها که فقط منتظرند تا وسط خیابان بزن و برقص راه بیاندازند کمی خویشتنداری پیشه کنند تا روزی برسد که واقعا شایستهی اقتدار باشیم. تا روزی برسد که بفهمیم امیدواری و ناامیدی هیچکدام فینفسه ارزشمند نیستند مگر به همان اندازه که از واقعبینی بهره برده باشند. اما این ناامیدی که رو به گسترش است به اعتقاد من طلیعهی واقعیترین امیدواریهاست.
برگرفته از فیس بوک نویسنده/ نقطه