جناب آقای اژهای ریاست محترم قوه قضائیه با سلام و احترام : من مادری از مادران ایران و مادر وحیده (ویدا) ربانی از بیعدالتیهایی که به دخترم طی دو پرونده قضایی در یک سال گذشته رفته است، قلبم به درد و فریادم به آسمان برآمده است.
جناب آقای اژهای
کاش مجالی برای عدالت درباره دخترم وجود داشته باشد تا بپرسم چه شده و چرا او که یک روزنامهنگار و دانش آموخته علوم سیاسی است، طی مدت یک سال و در دو پرونده در دادگاه انقلاب به ۱۱ سال حبس تعزیری قابل اجرا محکوم میشود؟ در پرونده نخست در خرداد ماه ۱۴۰۱ دخترم با حکم ۳ سال حبس تعزیری و ۲ سال حبس تعلیقی مواجه شد. آنچه این رای را ناعادلانه و تحمل آن را طاقت فرسا میکرد آن بود که از جمله مستندات دادگاه برای صدور این حکم، انتشار شعری است که بوسه را به نماز تشبیه میکند و گوید «تو مومن هستی و نمازت بوسههایت هست»! این شعر شاعر افغانستانی، در کمال شگفتی از سوی قاضی توهین به مقدسات تلقی میشود، و ۳ سال حبس تعزیری و ۲ سال حبس تعلیقی را برای دخترم رقم میزند.
من به عنوان یک مادر که دخترش در بند است کجا فریاد برآورم که تشبیه بوسه به نماز چرا و چگونه توهین به مقدسات است؟! و توهین به کدام مقدسات ماست؟! با این برداشت، گنجینه شعر و ادبیات فارسی را چگونه ارزیابی باید کرد؟ آیا سراسر توهین به مقدسات هستند؟! آنجا که حافظ میگوید:
«در نمازم خَمِ ابرویِ تو با یاد آمد / حالتی رفت که محراب به فریاد آمد»
این نمونهها در ادبیات فارسی فراوانند، در انتشارات رسمی کشور چاپ میشوند، در مدارس آموزش داده میشود، مسئولین در سخنرانیها و مردم در روزمره شان آن را به کار میبندند. آیا همه ما مجرم به توهین به مقدسات بوده و هستیم؟!
در یک قضاوت منصفانه چرا چنین شعری مصداق مجرمانه برای اتهام توهین به مقدسات محسوب میشود؟! و چرا دخترم باید ۵ سال (۲+۳ سال) از بهترین سالهای زندگیاش را برای این تنگ نظری در زندان سپری کند؛ و آیا این حکم، محصول یک تفسیر تنگ نظرانه قاضی است و یا برخوردی سلیقهای او با دخترم؟!
از زمان صدور این رای تنها امید و دلخوشیام آن بود که این بیعدالتی اجرایی نخواهد شد و ویدا به زندان نخواهد رفت؛ و البته چه امید عبثی در خیال مادرانهام پرورانده بودم.
در حالی که پرونده ویدا به شعبه اجرای احکام رفته و او آماده اجرای حکمش بود، در اول مهرماه ۱۴۰۱ وقتی که تنها ۴ روز از اعتراضات گذشته بود در منزل شخصی خود توسط وزارت اطلاعات به همراه همسرش، که تازه زندگی مشترک شان را آغاز کرده بودند بازداشت میشوند؛ و این اتفاق آغاز مسیری دوباره بود که طی آن دخترم در معرض بی عدالتیهای بزرگ قرار گرفت. از روزهای تلخ و پر اضطراب بازداشت او در ۲۰۹ که بدون بازجویی جدی ۴۰ روز ادامه پیدا کرد و مشت کوبیدن بر چهره نازنینش در آن ایام میگذرم، چرا که در همه مدت بازداشت تصور میکردم آن زمان که پرونده از دست وزارت اطلاعات خارج شود و مرحله تحقیق را سپری کند، به واسطه بی گناهی اش، بی شک در محضر دستگاه قضایی تبرئه خواهد شد. تصویر امیدواری که به سیاهی و شگفتی انجامید. هنوز داغ حکم ناعادلانه ۳ سال حبس تعزیری و ۲ سال حبس تعلیقی، بر دل ما سرد نشده بود که این بار با رایی عجیب و ناعادلانهی ۷ سال ۳ ماه حبس تعزیری برای آنچه بعید میدانم حتی یک برگ مستندات برای اثبات آن وجود داشته باشد، مواجه شدیم.
ریاست محترم قوه قضائیه
به استناد مدارک پزشکی کاملی، دخترم ویدا از چند هفته پیش از شروع اعتراضات و بازداشتش از ناحیه مچ پا دچار آسیب دیدگی شده بود به نحوی که ناچار باید از آتل استفاده میکرد. به این ترتیب حتی اگر میخواست نیز نمیتوانست در اعتراضات شرکت کند. از این روی خبر بازداشتش برای من شوکه کننده و دور از انتظار بود. از همان لحظه میدانستم دخترم گرفتار نگاه نادرست نهادهای امنیتی شده که احتمالا در راستای اقدامی پیش گیرانه او را بازداشت کرده است، اما هرگز گمان نمیکردم که دستگاه قضایی این برخورد امنیتی را به چنین برخورد سنگین و شگفت آور قضایی تبدیل کند.
دخترم روزها و هفتههای طولانی در بند ۲۰۹ در بازداشت باقی ماند در حالی که تنها ۳ جلسه مورد بازجویی قرار گرفت و به دنبال آن نخست به زندان قرچک و بعد به بند زنان زندان اوین منتقل شد و در انتظار محاکمه ماند. اتهام تفهیم شده به ویدا اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی بوده است و شگفت آنکه مصداق این اتهام، حضور در مرکز شهر به همراه همسرش با ماشین و در ساعات پایانی شب که همه راهپیماییهای اعتراضی پایان یافته است، ذکر شده است!
در پیشگاه کدام داوری عادلانهای همراهی یک زوج مصداق اجتماع و تبانی است؟! با چه منطقی حضور شب هنگام و پس از پایان راهپیماییها در شهر، برای صرف شام آن هم با خودرو مصداق اجتماع و تبانی به قصد اقدام به جرم محسوب میشود؟! مگر مقامی یا نهاد ذیربطی، فرمان ممنوعیت تردد اعلام کرده بود؟
اما چه میتوان گفت و کجا باید دادخواهی کرد وقتی این موارد برای ضابط پرونده موضوعیت نداشته و مورد توجه و سوال نبوده است، ناباورانه از سوی بازپرس در کیفرخواست ذکر و مورد توجه قرار میگیرد و از نظر قاضی دادگاه بدوی دخترم، میشود مصادیقی برای اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور؛ و لابد این جرم نکرده را تکرار جرم تشخیص داده که این بیداد را به من و ما روا داشته است. دخترم در این دادگاه به ۷ سال و ۳ ماه حبس تعزیری که ۶ سال آن اجرایی است محکوم شد؛ و همسرش به ۵ سال حبس تعزیری؛ و او که از ابتدای پاییز در بازداشت و سپس حبس به سر میبرد، حالا در ۳۳ سالگی در مجموع باید ۱۱ سال از سالهای جوانی خود را در بند حبسی ناعادلانه و برآمده از پیش داوریها و قضاوتهای سلیقهای سپری کند.
چگونه زنی را که سالها در روزنامههای رسمی کشور روزنامهنگار بوده است و در راستای ساختن زندگی بهتر مردم ایران از هیچ تلاشی فروگذار نبوده است، به استناد رای دادگاه «نمی توان او را فردی دلسوز برای کشور محسوب کرد»؟! دخترم چگونه باید دلسوزی خود را برای کشور ثابت میکرد؟ او در همه این سالها در برابر توهینها بداخلاقیها تاب آورده، اما از نگاه خیرخواهانه و خشونت پرهیز کوتاه نیامده، از کشور هم خارج نشده و در ایران مانده تا به اندازه توان خود گامی برای زندگی بهتر در ایران بردارد. آیا سزای وطن دوستی و خیرخواهی دخترم ۱۱ سال حبس تعزیری است؟ و فغان که او حالا در وضعیتی که نمیدانم بازداشت است یا سپری کردن ۱۱ سال حبس از یکم مهر ماه همچنان در بند و حبس است.
آنچه ذکر شد همه غصه پرقصه بازداشت، محکومیت و محبوس شدن دخترم نیست که این خود روایتی طولانی و بسی تلخ است.
جناب آقای اژهای
در پایان امید دارم دستگاه قضایی کشور برای تحقق عدالت درباره همه زنان و مردانی که در ماههای اخیر مورد بی عدالتی و ظلم واقع شدهاند و از جمله دخترم ویدا ربانی، تجدید نظر کرده و همراهی لازم را به جا آورد.
باشد که این کشور بتواند به همت بهترین فرزندان خود روزهای روشن آینده را تجسم کند.
فاطمه مهاجری
۸ بهمن ۱۴۰۱
منبع: دیدارنیوز