نرخ دلار در بازار تهران تقریبا به ۵۰ هزار تومان رسیده است. اگر اقتصاد ایران تا این حد وابسته به دلار نبود، برای اکثریت مردم ایران نرخ دلار اهمیت چندانی نداشت. اما از آنجا که به علل مختلف و از جمله علل روانی، تورم و رکود در ایران بسیار از نرخ دلار تاثیر می گیرد، این نرخ متاسفانه نسبت مستقیم با وخامت وضع معیشتی مردم دارد. قدرت خرید مردم هر روز کمتر می شود.
حکومت جمهوری اسلامی نمی خواهد و نمی تواند این روند را متوقف کند. پاسخ جمهوری اسلامی به بحران اقتصادی، درست عکس آن چیزی است که می توانست از بار فشار اقتصادی بر اکثریت جامعه ایران بکاهد. این روزها با حمایت صریح و مصرانه علی خامنه ای، مشی به اصطلاح مولدسازی در اقتصاد ایران پیش برده می شود. (۱)
شغل اصلی اقتصاددانان مدافع سرمایه داری – هر جا که باشند، از ایران تا انگلیس و آمریکا، و در خدمت هر دسته سیاسی که باشند، از فقهای حاکم تا اپوزیسیون غربگرا – پرداختن به علم و تحقیق نیست، فعالیت تبلیغاتی برای نظام سرمایه داری است. در این راستا، آنها پیوسته برای یک برنامه ثابت که تامین سود سرمایه در هر شرایطی است، نامهای جدید اختراع می کنند. اصطلاح جدید، مولدسازی است. می گویند برخی اموال دولتی مانند کارخانه ها بلااستفاده مانده و باید آنها را مولد کرد، یعنی به بخش خصوصی سپرد. همین جا لابد مدافعان غربگرای سرمایه داری اعتراض می کنند که خیر، این خصوصی سازی واقعی نیست، خصولتی سازی است و قس علی هذا. اما از نظر من خصوصی سازی همه جا یعنی فساد و غارت، حتی در کشوری مثل آلمان که در آن اموال دولتی آلمان شرقی به جیب سرمایه داران رفت.
من نمی دانم در لحظه کنونی انگیزه اصلی علی خامنه ای برای این گونه اصرار بر خصوصی سازی تحت عنوان اجرای اصل ۴۴ قانون اساسی چیست. خامنه ای زمانی گفته بود از اقتصاد سررشته ندارد. می توان درباره محرکهای رهبر جمهوری اسلامی در دفاع تمام قد از خصوصی سازی در این مقطع به حدس و گمان روی آورد، مثلا این که عجالتا منابع مالی برای تامین مالی دستگاه سرکوب فراهم آورد و از این طریق به مهمترین بخش پرسنل نظام پول تزریق کند.
آنچه مسلم است، این است که به اصطلاح مولدسازی یعنی انتقال باز هم بیشتر منابع از جیب عموم به جیب خواص. و چنین روندی نمی تواند آبستن خیزشهای بعدی نباشد، به ویژه که حکومت علیرغم همه ددمنشی و جنایاتی که در پنج ماه سرکوب قیام ژینا مرتکب شده،نتوانسته است شعله آن را کاملا خاموش کند.
بدین ترتیب، آینده معیشت مردم تیره است و به تبع آن، آرزوی خامنه ای و حکومتش برای برقراری آرامش گورستانی، بسیار واهی است. زمانی بود که حکومت می توانست همراه با کاربرد سرکوب و قهر، بخشی از درآمد حاصل از صدور نفت و محصولات پتروشیمی و غیره به کشورهای دیگر را به تامین نیازهای مردم اختصاص دهد. اما با آغاز روند فشار حداکثری دولت آمریکا به جمهوری اسلامی، امکانات برای این کار گام به گام کمتر شد. روی آوردن به روسیه و چین هم از ابعاد معضلات اقتصادی جمهوری اسلامی نکاسته است. روسیه در حال جنگ، خود به کمک جمهوری اسلامی نیاز دارد تا بر عکس. چین هم اولویت را به روابطش با همسایگان ثروتمند ایران می دهد.
از این رو، دونالد ترامپ می تواند به خود ببالد که توانسته است با فشار حداکثری، در ایران بی ثباتی ایجاد کند.
دولت بایدن هم مشی فشار حداکثری را ادامه داده است. علاوه بر آن، بایدن توانسته است بر خلاف دوره ترامپ، متحدان اصلی آمریکا یعنی اتحادیه اروپا، بریتانیا، کانادا، استرالیا، کره جنوبی و تا حدی ژاپن را زیر پرچم ایالات متحده گرد آورد. این کشورها نیز به مشی فشار حداکثری به ایران پیوسته اند. جمهوری اسلامی با حمایت از روسیه در جنگ اوکرایین، کار کسانی را در غرب تسهیل کرده است که از مشی فشار حداکثری بر ایران دفاع می کنند. باید انتظار داشت بر عوامل بی ثبات کننده وضع داخلی ایران، از این هم بیشتر افزوده شود.
اما آیا بدین معنی است که غرب می خواهد و می تواند رژیم جمهوری اسلامی را سرنگون کند و به جای آن، یک رژیم با ثبات طرفدار غرب در ایران روی کار آورد؟ پاسخ من بدین پرسش، منفی است. نه فقط در کوتاه مدت، بلکه در میان مدت نیز چنین پروژه ای چشم انداز موفقیت ندارد. در زیر به موانع بر سر راه اجرای چنین نقشه ای می پردازم.
دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی سرِ پاست
حکومت فقها بارها نشان داده است که بنا ندارد آن گونه که رضا پهلوی در اظهاراتی مثل همیشه احمقانه در مونیخ بیان کرد، اجازه »عبور بی دردسر« از جمهوری اسلامی – عین کلمات او در یک مصاحبه در حاشیه کنفرانس مونیخ – را بدهد. دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی سرِپاست. بر خلاف پرویز ثابتی که خیلی پیش از محمدرضا شاه از ایران گریخت، پرویز ثابتی های جمهوری اسلامی برای خود راه فرار نمی بینند. دادگاه حمید نوری برای آنها هشدار است. اگر شکنجه شدگان توسط تیم ثابتی پس از انقلاب بسیار مشغولیت های دیگر در ایران داشتند و تعقیب ثابتی در خارج از ایران، کمترین دغدغه آنها بود، زخم خوردگان از ۴۴ سال یکه تازی خلخالی ها و لاجوردی ها و ری شهری ها و نیری ها و رئیسی ها و سایرین، آن قدر پرشمار هستند که بعد از جمهوری اسلامی آب خوش از گلوی این جنایتکاران فرو نرود، لااقل در جاهایی مثل غرب که بسیار هم به زندگی در آنجاها علاقه دارند.
پس پرویز ثابتی های جمهوری اسلامی تا لحظات آخر خواهند ایستاد، حتی اگر اندوخته کافی برای فرار کنار گذاشته باشند.
اگر آمران سرکوب از امکانات مالی برای گریز برخوردارند، اکثر عاملان سرکوب از این هم محرومند. من هیچ گاه فیلمهای حاوی صحنه های دهشت بار آزار انسانها را نمی بینم، اما کسانی که دیده اند توصیف کرده اند که چگونه یک مامور بسیار جوان سرکوب، زیر ضرب و شتم گروهی خشمگین، تا زمانی که جان داد حاضر نشد علیه خامنه ای کلمه ای بگوید. انگیزه این گونه افراد برای جنگیدن هر چه باشد، از اعتقاد به اسلام گرفته تا دینامیسم درون گروهی باندهایی که عضو آنند یا کینه نسبت به دشمن، در هر حال برای ۴۴ سال سرکوب خونین کفایت کرده است. نشانه ای از ریزش در درون این هسته سخت دستگاه سرکوب دیده نمی شود. درست مثل اس – اس و نیروهایی همانند آن در آلمان نازی، بعید نیست که تا آخرین لحظات حیات جمهوری اسلامی، چنین ریزشی را شاهد نباشیم. تازه بعد از جمهوری اسلامی نیز هر حکومتی که بر سر کار باشد، با معضلی به نام نیروی بنیادگرای شیعی روبرو خواهد بود. یک عامل برای بی ثباتی.
فعال تر شدن مجاهدین
سالهاست که بین سازمان مجاهدین و شورای مقاومتش از این سو، و سایر نیروهای سیاسی ایرانی از سوی دیگر، دیوار بلند تحریم برقرار است.
خیلی ها تصور می کنند این تحریم یک سویه است و آن را در این خلاصه می کنند که رهبری مجاهدین به ویژه از هنگام استقرار در عراق صدام حسین در اواسط دهه ۱۳۶۰ به بعد، توانسته است نیروهای خود را از طریق قطع ارتباطشان با دیگر نیروهای سیاسی، شستشوی مغزی دهد.
اما تحریم، دوسویه است. رسانه های پربیننده فارسی زبان، تحریم این رسانه ها از سوی مجاهدین را بهانه قرار داده اند تا اصلا اخبار مربوط به مجاهدین را بازتاب ندهند. در نتیجه، کل جامعه سیاسی ایرانی تا جایی که مربوط به مجاهدین می شود، دچار یک نوع کوری خودخواسته شده است. سیر تحول مجاهدین در سالهای اخیر به کلی از انظار اکثر ایرانیان دنبال کننده امور سیاسی دور مانده است.
تقریبا همزمان با فروپاشی آخرین توهمات اکثر مردم ایران نسبت به اصلاح پذیری جمهوری اسلامی، یعنی پس از رأی مجدد به روحانی در سال ۱۳۹۶، زمانی که در دی همان سال مردم در خیابانها حضور یافتند، مشی مبارزاتی به اصطلاح کانونهای شورشی مجاهدین نمود گسترده یافت (۲). تاکتیک این کانونها، اکسیونهای ضربتی و کوتاه مدت با هدف شعارنویسی، نشان دادن پوستر، به آتش کشیدن نمادهای تبلیغاتی رژیم و کارهایی از این دست بود. از این گونه اقدامات فیلم تهیه می شد و در سالهای اخیر از طریق رسانه های مجاهدین انتشار می یافت، بدون این که مورد کوچکترین توجه سایر رسانه ها قرار گیرد (۳). از شروع قیام ژینا به بعد، شاهد گسترش چنین اقداماتی بوده ایم. من نمی توانم به طور قطع در مورد میزان مشارکت کانونهای شورشی مجاهدین در قیام ژینا اظهار نظر کنم، اما شباهت ها زیاد است و احتمال الهام گرفتن سایر مبارزین از عملکرد این کانونها وجود دارد. کما اینکه در پنج ماه اخیر نیز بر شمارش اقدامات نام و نشان دار هواداران مجاهدین در ایران افزوده شده است.
در خارج از کشور نیز مجاهدین در پنج ماه اخیر بسیار فعال بوده اند. فعالیت مجاهدین خارج از کشور در این پنج ماه را می توان به دو مرحله تقسیم کرد. در مرحله نخست، مجاهدین نیروی خود را روی شرکت بدون نام و نشان در گردهمایی های فراگیر مانند تظاهرات اکتبر ۲۰۲۲ در برلین متمرکز کردند. این مشی در انطباق با عملکرد اکثر مبارزان در ایران بود که می کوشیدند به طرح اشتراکات همه مخالفان جمهوری اسلامی و دادن شعارهای مورد پذیرش همه آنها بسنده کنند.
مرحله دوم فعالیت مجاهدین در خارج از کشور زمانی آغاز شد که بخشی از اپوزیسیون غربگرای برون مرزی، به ویژه سلطنت طلبان، تلاش برای مصادره به مطلوب گردهمایی ها در خارج از کشور را علنی کرد و دست به نوعی کودتا در این گردهمایی ها زد. این مصادره از حد حمل پرچم شیر و خورشید که از آغاز مرسوم بود فراتر رفت و به تدریج بر شمار عکسهای رضا پهلوی و سایر پهلوی ها در تظاهرات افزوده شد. اخیرا عکسهای پرویز ثابتی هم اضافه شده است (۴).
در مرحله دوم، مجاهدین دیگر صف خود را جدا کرده اند. به طور مثال، همزمان با حضور رضا پهلوی، مسیح علی نژاد و نازنین بنیادی در کنفرانس امنیتی مونیخ، مجاهدین چند روز پیاپی در میادین بسیار نزدیک به هتل کنفرانس، تظاهراتی سازمان دادند که یکی از مشخصه های اصلی آن، اعتراض به دعوت از رضا پهلوی به کنفرانس مونیخ بود. من این تظاهرات را دنبال کردم (۵). دیده ام که ترکیب سنی شرکت کنندگان به هیچ وجه محدود به نسل به اصطلاح پنجاه و هفتی یعنی افراد بالای ۵۵ سال نیست. حتی تقریبا مطمئنم متوسط سن هواداران مجاهدین از میانگین سنی کسانی که توسط نیروهای چپ بسیج می شوند کمتر است، شاید به استثنای نیروهای کردستانی.
مجاهدین خلق بیش از هر گروه دیگری در مبارزه با جمهوری اسلامی قربانی داده اند. طبق آماری که برای هر کس قابل جستجو و تحقیق است (۶)، مجموع شمار همه قربانیان دیگر سرکوب سیاسی بسیار از شمار تلفات مجاهدین کمتر است (۷). جان باختگان مجاهدین، خانواده داشتند، دوستها داشتند. نادیده گرفتن یا کم بها دادن به نیروی مجاهدین، یکی از بزرگترین خطاهایی است که یک نیروی سیاسی ایرانی می تواند مرتکب شود.
علاوه بر پایگاه اجتماعی، مجاهدین در طول نزدیک به چهار دهه، از منابع مالی گسترده ای نیز بهره برده اند. آنها به مبارزه انتخاباتی بسیاری از نمایندگان پارلمانهای کشورهای غربی و به ویژه آمریکا کمک مالی کرده اند. مسیح علی نژاد که به این نکته بی توجه بود، در میزگرد جانبی کنفرانس مونیخ ناچار شد درسی در این باره بیاموزد که شناختن حد خود، بسیار مهم است (۸). در بخش سئوالات، یک نفر که خود را نماینده پارلمان اروپا معرفی کرد گفت بسیاری از همکارانش تحت تاثیر مجاهدین اند و تشکیل دهندگان ائتلاف جرج تاون باید فعالتر شوند تا جلوی نفوذ مجاهدین در پارلمانهای گرفته شود. مسیح علی نژاد بلافاصله در این باره سخن گفت و تذکر داد مجاهدین نماینده مردم ایران نیستند. او در همین میزگرد قبلا گفته بود خوشحال است که کنفرانس مونیخ از مردم ایران دعوت کرده است. منظورش خودش بود. زیر سئوال بردن مجاهدین توسط علی نژاد با این خواست تکمیل شد که اعضای پارلمانهای غربی از این پس مجاهدین را به عنوان نمایندگان مردم ایران نپذیرند.
رابرت منندز، رئیس کمیته روابط خارجی سنای آمریکا که یکی از دو سیاستمدار غربی حاضر در میزگرد بود، فورا جواب مسیح علی نژاد را داد، با این جمله که ما کماکان با هر کس که خواهان دمکراسی در ایران باشد دیدار می کنیم. ترجمه به زبان غیرمودبانه: فضولی به تو نیامده. مسیح علی نژاد، مست از سالها رانت رسانه ای فاکس نیوز و پر و بال گرفتن زیر حمایت بخشی از هیأت حاکمه آمریکا، شاید فراموش کرده بود که منندز در گذشته از سازمانهای نزدیک به مجاهدین در ایران کمک مالی انتخاباتی گرفته (۹) و همین چند ماه پیش حضور ویدئویی در یک کنفرانس مجاهدین داشته است. (۱۰)
تفرقه در صفوف اپوزیسیون غربگرا
در میزگرد مونیخ، هانا نویمان نماینده سبز آلمانی در پارلمان اروپا، شاید در واکنش به بحث علی نژاد و منندز، ساز دیگری کوک کرد و گفت امیدوار است در آینده با کسانی به عنوان نمایندگان مردم ایران دیدار کند که امروز در خود ایران در زندان اند (۱۱). او به طور مشخص از نسرین ستوده نام برد. شامگاه همان روز برگزاری میزگرد مونیخ، شبکه دوم تلویزیون آلمان در برنامه خبری – تحلیلی اصلی خود، گزارشی در معرفی حامد اسماعیلیون پخش کرد. گوینده در مقدمه این گزارش گفت از اسماعیلیون به عنوان رئیس جمهور انتقالی آینده نام برده می شود (۱۲). به کار بردن فعل مجهول و بدون فاعل، گاه به معنی این است که فاعل، خودِ گوینده است.
به مشاهداتم در روزهای اخیر، این هم اضافه شد که شبکه های تلویزیونی سلطنت طلبان علیه مسیح علی نژاد سخن پراکنی و افشاگری می کنند و سابقه طرفداری او از اصلاح طلبان جمهوری اسلامی را به رخ او می کشند. یک سخنرانی علی نژاد در مونیخ بارها با فریادهای جاوید شاه و نیز شعارهای لومپنی قطع شده است. به این فیلم از دقیقه ۵ به بعد نگاه کنید:
امانوئل مکرون رئیس جمهور فرانسه چند هفته پیش در دیدار حضوری به مسیح علی نژاد به او گفت وقتی می تواند انتظار جدی گرفته شدن اپوزیسیون ایرانی از سوی غرب را داشته باشد که این اپوزیسیون متحد باشد – نقل از خود علی نژاد. در کنفرانس مونیخ، علی نژاد در یک صحنه یک دقیقه ای در شرایطی که به نظر می رسید مکرون را غافلگیر کرده است، فیلمی از خود و مکرون گرفت حاوی این پیام: اپوزیسیون متحد را آورده ام. ظاهرا قرار است مکرون با جرج تاونی ها دیدار کند (۱۳).
اگر بخواهم وضعیت اپوزیسیون غربگرای ایرانی را خلاصه کنم، این اپوزیسیون به شدت دچار تفرقه است. به میزان تفرقه در صفوف این اپوزیسیون، حامیان غربی آنها نیز به پشتیبانان از این یا آن گروه یا چهره ایرانی تقسیم می شوند. تلاش برای غلبه بر این تفرقه البته وجود دارد. یک نمونه، ماموریت کریم سجادپور برای گرد هم آوردن مخالفان جمهوری اسلامی است. سجادپور در گذشته از مذاکره با جمهوری اسلامی حمایت می کرد و مورد عنایت سازمان نایاک هم بود. ورود سجادپور به پروژه متحد کردن اپوزیسیون ایرانی را باید به عنوان یک نشانه از تلاش بخشی از هیأت حاکمه آمریکا برای تقویت و یکپارچه کردن اپوزیسیون غربگرای ایرانی تلقی کرد. اما کار سجادپور ساده نیست. او می تواند به انگلیسی رضا پهلوی را آر پی جان خطاب قرار دهد (۱۴) و سعی کند مناسبات دوستی بین پهلوی و بقیه جرج تاونی ها برقرار کند، اما به همان میزانی که این مناسبات دوستانه را جوش می دهد، بر خشم بخش اصلی طرفداران رضا پهلوی می افزاید. رضا پهلوی بدون هوادارانی که از پدرش به ارث برده، هیچ است، هوادارانی که ایده آل آنها احیای همان رژیم پیش از انقلاب و قهرمانشان پرویز ثابتی است.
طبیعی است که به اصطلاح کارشناسان رسانه های پیش برنده مشی همه با هم در اپوزیسیون غربگرا، از وضعیت این اپوزیسیون تصویری متفاوت از آنچه من ترسیم کردم ارائه دهند. این ناظران، خسته نمی شوند از این که پیشرفتها در همگرایی اپوزیسیون غربگرا را عمده کنند و به مخاطبانشان امیدواری بدهند. ماموریت آنها چنین روحیه دادنی است. معاش آنها را کسانی تامین می کنند که پروژه همه با هم را به راه انداخته اند.
آیا غرب واقعا به دنبال تغییر رژیم در ایران است؟
ابراهیم رئیسی در یک دیدار با خامنه ای مدعی شد که غرب با قطع مذاکره با ایران و روی آوردن به حمایت از اپوزیسیون غربگرا، دچار خطای محاسبه شده است (۱۵). این یک یاوه سرایی است. خطای محاسبه در کار نیست. غرب ۴۴ سال تجربه در کاربرد سیاستهای مختلف در قبال ایران را پشت سر گذاشته است، سیاستهایی که گاه تنها در ظاهر، متضاد به نظر می رسند. وجود یک اپوزیسیون حتی المقدور متحد و پرمخاطب طرفدار غرب، تنها به کار تغییر رژیم در ایران نمی آید. در شرایطی که ثبات زدایی در ایران به حدی میسر نباشد که جمهوری اسلامی را متزلزل کند، می توان از یک اپوزیسیون پر سر و صدا به عنوان اهرم فشار در چانه زنی با جمهوری اسلامی بهره گرفت.
چند روز پیش یک مصاحبه با عباس عراقچی مسئول مذاکرات برجام در زمان وزارت جواد ظریف منتشر شد که بر خلاف خود ظریف، اکنون در یک پست مشاوره، حضور رسانه ای یافته است (۱۶). عراقچی گفت باید جلوی تظاهرات مشروعیت زدا از جمهوری اسلامی را گرفت. به گمانم منظور عراقچی تظاهرات در داخل ایران نبود، زیرا نیروهای سرکوب در ایران نیازی به راهنمایی امثال عراقچی ندارند و کار خود را بلدند. تخصص عراقچی، روابط با غرب است. از این رو من حرف او را چنین تعبیر می کنم که خواهان جلوگیری از تظاهرات علیه جمهوری اسلامی در غرب شده است. جمهوری اسلامی چگونه می تواند از انعکاس فعالیتها علیه خود در غرب بکاهد؟ از این طریق که به غرب امتیاز بدهد و در مقابل خواستار کاستن از بازتاب رسانه ای فعالیت اپوزیسیون ایرانی شود. اظهارات عراقچی بدین معنی است که نیروهایی در جمهوری اسلامی نمی خواهند در گفتگو با غرب کاملا بسته شود. سخنان ناصر کنعانی سخنگوی وزارت خارجه جمهوری اسلامی درباره کنفرانس مونیخ را نیز باید در این راستا ارزیابی کرد. کنعانی ضمن محکوم کردن عدم دعوت جمهوری اسلامی به این کنفرانس، اظهار امیدواری کرد که در سال آینده از جمهوری اسلامی دعوت شود (۱۷).
تاثیر جنگ اوکرایین
اما گاه روابط دو بازیگر صحنه سیاست، تنها تابع رفتار دو طرف نیست و به عوامل خارجی نیز بستگی دارد. لااقل از هنگامی که کمک تسلیحاتی جمهوری اسلامی به روسیه در جنگ با اوکرایین آشکار شد، یک موضوع مهم دیگر پیش آمده است که فهرست خواستهای غرب از جمهوری اسلامی را بلندتر می کند. اکنون دیگر فقط محدود کردن پروژه هسته ای و کاستن از یاری رساندن به نیروهای اسلام گرا در خارج از ایران و آزادی شهروندان غربی زندانی در ایران، در لیست مطالبات غرب از تهران قرار ندارد. یک موضوع جدید در صدر لیست است: قطع حمایت تسلیحاتی از روسیه.
این موضوع جدید، آینده مناسبات بین جمهوری اسلامی و غرب را پیچیده تر می کند. اکنون این مناسبات، تابع تحولات جنگ اوکرایین نیز شده است. در کنفرانس مونیخ، علیرغم وعده زلنسکی مبنی بر شکست دادن روسیه در سال جاری، صدراعظم آلمان و رئیس جمهوری فرانسه آب پاکی را روی دست همه ریختند و گفتند باید آمادگی جنگی طولانی در اوکرایین را داشت. اگر سیاست غرب یا سیاست جمهوری اسلامی در قبال جنگ اوکرایین تغییر نکند، جنگی فرسایشی در اوکرایین، می رود تا سالها بر روابط غرب و ایران سایه افکند. چنین جنگی طولانی، می تواند مدت زمان پروژه حمایت تبلیغاتی از اپوزیسیون غربگرای اپوزیسیون ایرانی را نیز طولانی کند. در قیاس با صدها میلیارد دلار هزینه جنگ اوکرایین، ده ها میلیون دلار رانت رسانه ای برای اپوزیسیون ایرانی برای غرب قابل تحمل است.
ادامه جنگ اوکرایین می تواند برای ایران عواقب وخیم تری نیز داشته باشد، تا حد اقدام نظامی مستقیم غرب علیه صنایع تسلیحاتی جمهوری اسلامی، چیزی بسیار فراتر از ترقه بازی اخیر در اصفهان. حداقل تدارک سیاسی چنین اقدامی، از هم اکنون آغاز شده است.
آتش تهیه
نزدیک به چهار سال پیش، دونالد ترامپ سپاه پاسداران را در لیست تروریستی ایالات متحده قرار داد. همان زمان متن کوتاهی در واکنش به اقدام ترامپ نوشتم که در اخبار روز منتشر شد:
http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=92598
البته من آن زمان نمی دانستم که اقدام ترامپ به قول نظامیان یک نوع آتش تهیه است برای کاری که حدود ۹ ماه بعد انجام شد و حتما تدارک اطلاعاتی و نظامی اش همزمان با تروریستی نامیدن سپاه پاسداران جریان داشت: ترور قاسم سلیمانی.
در تابستان سال ۹۸ یعنی چند ماه پس از قرار داده شدن سپاه در لیست تروریستی آمریکا،در جلسه ای دوستی قدیمی به من چیزی را گفت که در برخی واکنشهای کتبی هم دیده بودم: تو از سپاه دفاع کرده ای.
متاسفانه ما هنوز گرفتار دوگانه هایی هستیم که می خواهند به ما تحمیل کنند. دو مثال ملموس می زنم: برگردیم به سال ۱۳۵۸. فرض کنید یک نفر در آبان آن سال می نوشت گروگان گرفتن دیپلماتهای آمریکایی محکوم است و عاقبت خوشی ندارد. آیا آن فرد فرضی به صرف آن موضعش از امپریالیسم آمریکا دفاع کرده بود؟ یا اگر فردی در سپتامبر ۲۰۰۱ حملات انتحاری به نیویورک را محکوم کرده بود باید تنها بدین خاطر او را در صف طرفداران جرج بوش قرار می دادیم؟
من در سالهای اخیر دریافته ام که مقابله با دوگانه هایی که در ذهن ما شکل گرفته اند بسیار دشوار است. با این حال هنوز معتقدم این مقابله مهم است.
دوباره موضوع قرار دادن سپاه در لیست تروریستی داغ شده است. بخشی از اپوزیسیون برون مرزی ایران از کشورهای غربی می خواهند در این مورد به آمریکا بپیوندند. مثلا خواست اصلی تظاهرات یکم اسفند بروکسل همین بود. نیروهای مختلفی از چنین اقدامی حمایت می کنند و باید میان انگیزه ها و ماهیت آنها تفاوت قائل شد:
۱ – بخشی از محافل حاکم غربی مدافع اقدام نظامی علیه ایران یا علیه نیروهای هوادار جمهوری اسلامی در غرب آسیا یا علیه مواضع سپاه در خارج از ایران مثلا در سوریه اند. فعلا تدارک سیاسی اقدام نظامی در دستور کار آنان است. بخشی از این تدارک سیاسی، این است که شمار هر چه بیشتری از دولتهای غربی به آمریکا تأسی کنند و سپاه را در فهرست تروریستی قرار دهند. آنگاه نوعی مشروعیت سیاسی خودساخته برای جنگ علیه ایران سرهم بندی خواهد شد (۱۸).
۲ – برخی نمایندگان پارلمانهای غربی، عمدتا از میان بک بنچرها، حمایت از اعتراضات در ایران را در ماه های اخیر به عنوان روشی برای کسب شهرت کشف کرده اند. منظور از بک بنچر، نماینده ای است که مسئولیت مهمی در فراکسیون ندارد و در ردیفهای عقب می نشیند. در انتخابات بعدی، اگر رأی حزب کم شود معمولا شماری از بنک بنچرها باید پارلمان را ترک کنند و از حقوق و مزایای هنگفت نمایندگی چشم بپوشند. برای این که از بک بنچری بیرون بیایی باید در رسانه ها مطرح شوی. باید موضوعی بیابی که به اصطلاح، موضوع انحصاری خودت باشد. چنین کاری به خصوص وقتی اهمیت می یابد که بدانی حزب متبوعت، تو را برای جور کردن جنس، نامزد کرده است. یک نماینده با اصل و نسب خارجی را که بک بنچر بماند در انتخابات بعدی شاید به بازی نگیرند. برای این که مشخص سخن بگویم، از دو نفر اسم می برم: علیرضا آخوندی عضو مجلس سوئد که در مصاحبه با ایران اینترنشنال منت بر سر مردم ایران گذاشت و گفت به خاطر حمایت از اعتراضات در ایران، طی تعطیلات کریسمس خانواده را ترک کرده و برای رایزنی به آمریکا رفته است (۱۹)، و دریا صفایی عضو یک بلوک دست راستی ضد مهاجر در بلژیک. انگیزه این گونه افراد برای میداندار شدن در طرح خواستهایی مانند گذاشتن سپاه در لیست تروریستی، از نظر من کسب شهرت به منظور حفظ موقعیت خود است (۲۰).
۳ – بخشی از اپوزیسیون دست راستی ایرانی که مسیح علی نژاد شاید مشهورترین چهره آن باشد، از چند سال پیش در نوعی همدستی با جنگ افروزترین محافل حاکم در آمریکا، مانند مایک پمپئو (۲۱)، و رسانه های آنها مانند شبکه فاکس نیوز (۲۲)، از فشار حداکثری بر ایران دفاع می کنند. این فشار در حال حاضر یعنی فشار و لابی کردن برای گذاشتن سپاه در لیست تروریستی.
۴ – برای شماری از نیروهای سیاسی و افراد ایرانی زخم خورده از جمهوری اسلامی، این رژیم به دلایل قابل درک، تبدیل به شر مطلق شده است. از نظر این گروه، باید از هر اقدام علیه جمهوری اسلامی، از سوی هر کس که باشد، دفاع کرد.
تکلیف با سه گروه اول روشن است. حرفی با آنها ندارم.
یک پیشنهاد جایگزین در برابر خواست قرار دادن سپاه در لیست تروریستی
در اینجا خطاب من به کسانی است که هم مخالف جمهوری اسلامی اند و هم مخالف دخالت بلوکهای امپریالیستی در ایران.
چرا باید دنباله رو سه گروه اول نامبرده در بالا شد؟ چرا نمی توان صدای مستقلی داشت؟ چرا باید از شعاری دفاع کرد که دیگران، یعنی سه گروه نخست در بالا، طرح کرده اند، تبلیغ کرده اند و با آن اهدافی را دنبال می کنند که ما با آن مخالفیم؟
پیشنهاد جایگزین من در برابر خواست قرار دادن سپاه در لیست تروریستی، شعار انحلال این نهاد است، شعاری که مخاطب آن نه قدرتهای امپریالیستی، که مردم ایران اند. یک نیروی سیاسی ایرانی می تواند انحلال سپاه را در برنامه خود بگنجاند، انحلال نهادی که در بیش از چهار دهه گذشته نقش تعیین کننده در سرکوب مردم ایران داشته و امپراتوری اقتصادی دارد.
جزئیات اجرای خواست انحلال سپاه باید با استفاده از تجربیات کشورهای دیگر تعیین شود. مثلا یک تجربه منفی در عراق وجود دارد. وقتی افراد ارتش صدام توسط حکام اشغالگر آمریکایی اخراج شدند، بسیاری از این اخراجی ها به حال خود رها شدند، بدون هیچ درآمد و تامین اجتماعی. شمار زیادی از بدنه گروه داعش و سایر باندهای تبهکار را همین افراد تشکیل دادند. باید میان سرداران غارتگر سرمایه دار و ده ها هزار نفر از افراد تحت فرمانشان تفاوت قائل شد. هر کس مرتکب جنایت شده است، باید تحت پیگرد قرار گیرد. دارایی هر افسری که با تکیه بر پست نظامی خود، سرمایه هنگفت به دست آورده است، باید ضبط شود. برای مابقی، باید اشتغالی شرافتمندانه در عرصه های مولد در نظر گرفته شود.
البته این را نیز بیافزایم که من خواست انحلال نیروهای سرکوب را به سپاه پاسداران محدود نمی کنم. نیروهای سرکوب دیگری نیز مانند ارتش، وزارت اطلاعات، نیروی انتظامی، قوه قضاییه و غیره وجود دارند. توجیه پذیر نیست که میان نیروهای سرکوب رژیم تفاوت قائل شویم. اینکه سپاه این روزها عمده شده است، در حالی که در پنج ماه اخیر، نیروی انتظامی اگر نه بیش از سپاه، حداقل به اندازه سپاه مرتکب جنایت شده است، بدین باز می گردد که مبتکران اصلی شعار قرار دادن سپاه در لیست تروریستی، نه عملکرد سپاه در داخل ایران، که فعالیت برون مرزی آن را هدف قرار داده اند. البته این فعالیت هم عمدتا جنایتکارانه است. اما در غرب آسیا، ما عمدتا با جنگ بین قدرتهای تبهکاری سر و کار داریم که به لیست آنها باید در کنار جمهوری اسلامی، نام امپریالیسم آمریکا و دولتهای عربستان و اسرائیل و ترکیه و روسیه و مصر و امارات و غیره را نیز بیافزاییم. حالا بخشی از این قدرتها، گروهی از اپوزیسیون برون مرزی ایرانی را برای آتش تهیه جنگ علیه جمهوری اسلامی راه انداخته اند.
ضرورت مبرم وجود دارد که نیروهای چپ و آزادیخواه، صف و شعار خود را از این آتش تهیه جدا کنند. این بر عهده مردم ایران است که تکلیف خود را با سپاه مشخص کنند، مثلا در وهله اول خواهان رفتن نیروهای سرکوب به پادگانها و پایگاه هایشان و بی طرفی آنها در مناقشات سیاسی شوند، درست همان گونه که روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ اعلام شد، متاسفانه خیلی دیر و پس از کشته شدن شمار زیادی از مردم.
جمعبندی
در این مقاله به برخی از موضوعات مورد بحث روز در محافل سیاسی ایرانیان برون مرزی پرداخته شد، با حفظ روش نگارنده در احتراز از هر اظهار نظری که بتواند به نوعی زیر سئوال بردن حق انحصاری مردم ساکن ایران در تعیین مسیر مبارزاتشان تلقی شود. مخاطبان این مقاله در درجه اول ایرانیان تبعیدی و مهاجرند.
نتیجه گیری اصلی این مقاله این است که باید در مقابل دخالتهای امپریالیستی در امور ایران ایستاد و با هر گونه توهم که گویا می توان برای دستیابی به دمکراسی و عدالت در ایران از کمک دولتهای امپریالیستی به شمول آمریکا، بریتانیا، آلمان، فرانسه، کانادا و سایرین بهره گرفت، مبارزه کرد. این قدرتهای امپریالیستی نه می خواهند و نه قادرند کاری کنند که یک دمکراسی با ثبات در ایران شکل گیرد. آنها می توانند ایران را بی ثبات کنند و برای دستیابی به اهداف تجاوزکارانه خود، گامهایی در این راستا برداشته اند. اهداف تجاوزکارانه است که برای آنها اولویت دارد، اهدافی که بسته به اوضاع و تناسب قوا، هم می تواند از طریق اعمال فشار بر جمهوری اسلامی تعقیب شود و هم، اگر شرایط ایجاب کرد و تناسب قوا اجازه داد، از طریق تغییر رژیم در ایران.
عمر جمهوری اسلامی مانند هر رژیم سیاسی دیگری روزی به پایان می رسد. نیروهای چپ و آزادیخواه ایرانی باید بکوشند که هر تحولی در ایران، به دور از حیطه دخالت قدرتهای امپریالیستی صورت گیرد.
منابع
۱ – سایت علی خامنه ای، ۱۰ بهمن ۱۴۰۱
۲ – درباره تاکتیک کانونهای شورشی مجاهدین، مقاله مفصلی در ویکیپدیای فارسی آمده است.
۳ – در سایت مجاهدین فیلمهای زیادی از اقدامات کانونهای شورشی مجاهدین آمده است. در بسیاری از این فیلمها، محل فیلمبرداری در داخل کشور کاملا مشخص است و به نظر نمی رسد فیلمها دستکاری شده و جعلی باشند.
۴ – رجوع کنید به فیلم سخنرانی مسیح علی نژاد در مونیخ که لینک آن در متن مقاله آمده است. عکس بزرگ پرویز ثابتی در میان جمعیت دیده می شود.
۵ – گزارشهای تصویری تظاهرات مونیخ در سایت مجاهدین آمده است.
۶ – به عنوان نمونه، رجوع کنید به اسامی جان باختگان در کشتار ۱۳۶۷: