روایت: رحیم، جوانی حدود ۳۵ ساله، به خاطر ورشکستگی و بدهی به زندان افتاده است. همسرش او را ترک کرده و پسر حدودا ده ساله اش هم پیش خانواده خواهرش زندگی می کند.فرخنده، دوست دختر رحیم، که منتظر آزادی رحیم و ازدواج با او است، یک کیف زنانه حاوی ۱۷ سکه پیدا کرده است. آنها برنامه ریخته اند که با فروش سکه ها بتوانند بدهی رحیم را داده و او را آزاد کنند. رحیم دو روز مرخصی می آید که سکه ها را بفروشند و از طلبکار رضایت بگیرند. ولی او در نیمه راه از این کار پشیمان می شود و می خواهد سکه ها را به صاحبش برگرداند. این کار او باعث تشویق مسئولا زندان، پخش گزارش کار «قهرمانانه» او از تلویزیون و جمع اعانه توسط انجمن خیریه شهر برای پرداخت بدهی او می شود. ولی به خاطر برخی ابهامها و پخش شایعات در رسانه های اجتماعی، ورق بر می گردد و او دوباره به زندان بر می گردد.
شکنندگی موقعیتهای اخلاقی و منطقه خاکستری بین خیر و شر
‘فیلم قهرمان’، علیرغم محوریت پدیده قهرمانی در آن، در اصل همچنان روایتی دیگر از موضوع محوری فیلمهای فرهادی یعنی پل نازکتر از موی بین راستی و دروغ است؛ پلی که همه ما هر روز بارها از روی آن رد می شویم و احتمال ماندن در این سوی پل و یا رفتن به آن سوی پل، درست مثل رفت و آمد از در باز زندان در دقایق آخر فیلم، امکانی تر (contingency)، شکننده تر و ساده تر از آن است که فکر می کنیم. هنر اصغر فرهادی به تصویر کشیدن ظرایف این شکنندگی و امکانیت در موقعیتهای زندگی روزمره، آشنا و ملموس است. مثلا تصمیم رحیم، قهرمان، برای پس دادن سکه ها خیلی دور از تصور دو قطبی و صفر ـ یکی بوده و ترکیبی از درستی و با وجدان بودن او و همینطور عوامل دیگر است از جمله اینکه، ارزش سکه ها فقط به اندازه نصف بدهی (۷۵ میلیون تومان) است و بهرام، طلبکار و باجناق، با این شرایط حاضر به رضایت دادن نیست؛ قیمت سکه نسبت به چند روز قبل که پرسیده بودند ارزانتر شده است؛ از دسته چک حسین، شوهر خواهرش، که برای ضمانت لازم است فقط سه برگ مانده؛ و اینکه به قول خودش، حتی ماشین حساب و خودکار طلافروش هم کار نکردند.
قهرمان و ضد قهرمان
همانطور که مرز بین راستی و دروغ خیلی باریک است مرز بین قهرمان و ضد قهرمان و تبدیل شدن یکی به دیگری ساده تر از آن است که فکر می کنیم. قهرمان شدن یک فرد با چیزهایی پیش پا افتاده مثل ارزان شدن قیمت سکه یا ننوشتن خودکار و بعد تصمیم و منافع گروههای دیگر مثل مسئولان زندان و فرمانداری شکل می گیرد. و تازه، ضد قهرمان شدن یک قهرمان هم به تار مویی بسته است. شاید هم هر قهرمانی محکوم به ضد قهرمان شدن است. همان افراد، از جمله مسئولان زندان و رسانه ها و مسولان انجمن خیریه، که رحیم را قهرمان کردند، دقیقا همونها در نهایت برای حفظ منافع و اعتبار خود او را رسوا و ضد قهرمان می کنند. این مسئله در همان ابتدای فیلم با معرفی یک قهرمان سابق یعنی بهرام، طلبکار و باجناق رحیم، به ما گفته می شود. بهرام در جلسه انجمن خیریه می گوید، او وقتی ضامن رحیم می شود که نزول بردارد و بعد وقتی با فروش طلاهای خانم و جهیزیه دخترش بدهی رحیم ورشکسته را می دهد قهرمان بود ولی حالا به طلبکار بی انصاف و ضد قهرمان تبدیل شده است. در ابتدای فیلم که در محوطه نقش رستم است، فرهادی به شکل سمبولیک هم این فراز و فرود را نشان می دهد. علاوه بر اینکه بالا رفتن و بعد پایین آمدن از پله های سازه مرمت، خود نوعی قهرمان شدن و ضد قهرمان شدن را تمثیل می کند، وقتی رحیم بعد از پله های زیاد به بالای سازه می رسد با نفسهای سنگین از حسین، شوهر خواهرش که مرمت کار است، می پرسد: من موندم که ۲۵۰۰ سال پیش چطور آدمها تا اینجا می آمدند؟ به عبارتی دیگر چطور آن شاهان، شاه و قهرمان می شدند. کل فیلم در واقع جواب دادن به این سوال رحیم است. بعد می بینیم که چطور با دست به دست دادن عوامل مختلف و بعضا پیش و پا افتاده که الزاما مربوط به شهامت و صداقت فرد ندارند، یک فرد عادی قهرمان/شاه می شود و باز چگونه به خاطر شرایط و عواملی دیگر قهرمان از پله ها پایین می رود و ضد قهرمان و خائن می شود. در این فیلم به نوعی طیفی بودن دو مفهوم اخلاقی دیگر یعنی شهامت و ترسویی را می ببینیم. همان چالش محوری فیلمهای فرهادی یعنی دو قطبی ندیدن امور و فرشته ـ شیطان نکردن انسانها، این بار در قالب قهرمان و ضد قهرمان بیان می شود. رحیم که در برخی موقعیتها، از جمله در تصمیم به نفروختن سکه ها و یا در اصرار بر پاک کردن فیلم پسرش از موبایل طاهری؛ اعتراض به زندانی دیگر که او را متهم به خوش خدمتی به مسئولان زندان می کند و همینطور مقاومت در برابر خواست مسئولان زندان برای مسکوت گذاشتن کل داستان، نوعی شهامت به خرج می دهد ولی بارها شاهد ترس و عقب نشینی او می شویم؛ وقتی که بعد از اتهام تبانی با مسئولان زندان بدون درگیری جدی با زندانی اتهام زننده می رود و در یک گوشه کز کرده و ساکت می نشیند و یا وقتی در خروج از دفتر مسئول زندان در را به اعتراض محکم می بندد یا احضار مجدد، عذرخواهی می کند. فیلم قهرمان در واقع به نوعی ضد قهرمان است، چه قهرمان اخلاقی و چه قهرمان سیاسی. عجیب آنکه این مسئله و تراژدی به یک شکلی بعد از فیلم بر سر خود اصغر فرهادی آمد. او که با فیلمها و جوایزش بین اپوزیسون قهرمان بود، بعد از فیلم و به اتهام همدلی با حاکمیت به ضد قهرمان تبدیل شد. به خاطر حواشی بعد از فیلم، چنان نظرها درباره این فیلم و فرهادی دو قطبی می شوند که حتی در سایت ریتینگ آی ام دی بی هم این دو قطبی و قهرمان ـ ضد قهرمان دیدن خود را نشان داد و بیشتر ارزیابیها یک یا ده، بیشترین و کمترین امتیاز، هستند. سرنوشت فلیم و فرهادی بعد از فیلم به نوعی ادامه فیلم بود و موید تز اصلی فیلم در باره پدیده قهرمان است.
اخلاق طیفی و خوانش تفسیری
نتیجه شکنندگی و امکانیت موقعیتهای اخلاقی، طیفی شدن داوری اخلاقی است. انسانها بیش از آن که در دو قطب شر و خیر، فرشته و شیطان و سیاه و سفید و حالا در این فیلم بین قهرمان و ضد قهرمان طبقه بندی شوند بیشتر به شکل طیف و در منتطقه خاکستری این دو قطب دیده می شوند. هنر فرهادی در نشان دادن وسعت این منطقه خاکستری و شکلهای بی نهایت و تنوع در این منطقه است. در فیلمهای فرهادی همه شخصیتها، از هر طبقه و جنسیت و جهان بینی و ملت (با ساخت فیلم در خارج از ایران)، می خواهند اخلاقی زندگی کنند ولی همه در یک جایی، به خاطر تضاد منافع یا قصور و وسوسه یا شرایطی که شکل می گیرد به سمت دروغ سُر می خورند. در این فیلم می بینیم که چطور رحیم که در مقابل وسوسه فروش سکه های پیداشده مقاومت می کند در موقعیتهای بعدی مثلا نسبت دادن پیداکردن سکه به خود و حتی افراط در آن با نشان دادن محل دقیق پیدا شدن کیف سکه ها در حاشیه جدول خیابان به سمت دروغ سر می خورد. دروغهایی به ظاهر بی اهمیت و غیر ضروری که نهایتا هم کل داستان را به سمت تراژدی می بردند و قهرمان ضد قهرمان می شود. در ادامه فیلم همینطور شاهد دروغ گفتن مسئولا زندان و کارکنان انجمن خیریه می شویم. امر دیگری که امکانیت و شکنندگی موقعیتهای اخلاقی و ذاتی و صفر ـ یکی نبودن آنها را نشان می دهد تفسیری و ذهنی بودن معرفت است. و این مسئله که چقدر تفسیر انسان از رویدادها بر ارزیابی و تصمیمهای اخلاقی او و نهایتا در شکل گیری واقعیت بعدی تاثیر می گذارد. مثلا پیداشدن سکه ها را رحیم ابتدا به «معجزه» تفسیر می کرد که خدا جلو راهش قرار داده تا او را نجات دهد. به خاطر همین تفسیر که از ابزارهای فرهنگی و نرم است در هر جامعه و فرهنگ است رحیم به ندادن سکه ها متمایل می شود و بعد البته با تفسیر آن به «امتحان» ورق بر می گرد.
عادت و غریزه و سُر خوردن به طرف دروغ
جنبه دیگر امکانیت امر اخلاقی برخی رفتارهایی است که نه از روی تصمیم آگاهانه برای راست یا دروغ گفتن و نه ناشی از حساب و کتاب عقلانی برای جلب لذت و یا دفع درد، بلکه بیشتر از سر بی توجهی و صرفا از روی عادت از انسان سر می زند. مثلا وقتی رحیم بعد از شنیدن تصمیم مسئولان زندان برای دعوت از تلویزیون برای تهیه گزارش، به آقای طاهری از مسئولان زندان به صراحت می گوید که سکه ها را او پیدا نکرده و دوست دخترش پیدا کرده، طاهری می گوید اونها رو نگو. با اینکه بعدا طاهری همین را هم به شکل نیمه نصفه انکار می کند، ولی رحیم هم علاوه بر آنکه آن را (اینکه نه او بلکه کس دیگری سکه ها را پیدا کرده) نمی گوید بلکه به شکل ایجابی، حالا به خاطر بدفهمی یا بی تدبیری، اضافه هم می کند که او خودش سکه ها را پیدا کرده. حتی در حین فیلم برداری، حاشیه جدول خیابان و ایستگاه اتوبوس را نشان می دهد که کیف حاوی سکه ها را دقیقا اینجا پیدا کرده است. اینها جنبه هایی از داستان رحیم است که در عین حال که هیچ تاثیری در رسیدن او به هدف ندارند بلکه دروغهایی از سر بدفهمی و بدعادتی هستند که باعث ابهام و نهایتا نقض غرض می شوند.
بافتاری و جمعی بودن امر اخلاقی
جنبه دیگری از امکانیت موقعیتها و تصمیمهای اخلاقی، نقش افراد و عواملی غیر از فرد در شکل گیری آن موقعیت و تصمیم است. مثلا در اضافه شدن دروغهای حاشیه ای به داستان که نهایتا کل پروژه را به شکست می کشانند علاوه بر اینکه رحیم در موقعیت ناچاری است و دوست دخترش او را ترغیب می کند و یا خانمی که سکه ها را گرفته پیدایش نیست، مسولان زندان و تیم فیلمبرداری تلویزیون هم برای به نتیجه رسیدن طرح، که به نوعی از آن منتفع می شوند، رحیم را تشویق به ساختن این دروغهای حاشیه ای، اینکه خود او سکه ها را پیدا کرده و اینکه وام گرفته بود نه نزول، می کنند. خود این افراد هم در شرایط خنثی شاید حاظر به دروغ گفتن نشوند ولی وقتی که در وسط واقعیت قرار می گیرند گویا به طرف دروغگویی سر می خورند. گروه فیلمبرداری حرکت کرده و آمده، دیگر طاهری نمی تواند صرفا به خاطر اینکه ‘خود’ رحیم کیف را پیدا نکرده کل کار را تعطیل کنند. یا گروه فیلمبرداری نمی خواهد با ذکر شدن نزول گرفتن رحیم از اهمیت و تاثیرگذاری گزارش کاسته شود. در پایان حتی مسئولان خیریه هم حاضر می شوند برای حفظ اعتبار به دروغ بگویند که رحیم خودش و برای نجات محکوم به اعدام حاظر شده که از پول صرف نظر بکنه و به زندان بره. رحیم واقعا از گرفتن پول خیریه منصرف شده ولی فقط بعد از آنکه از گرفتن آن مایوس شده است. نکته فلسفی و اخلاقی دیگردر فیلم «در نسبت بودن» و در هم تنیدگی امور از جمله خیر و شر در این زندگی است. مورد ملموس و عینی آن گره خوردن عدم آزادی رحیم با نجات زندانی دیگر از قصاص و اعدام است. ندادن کمکهای جمع شده توسط انجمن خیریه به رحیم امری ذووجهین است. امری که برای یکی، رحیم و اطرافیانش، شر است برای دیگری، زندانی محکوم به قصاص و اطرافیانش، خیر و رحمت است.
ایهام و سوالهای بی جواب
یکی از جنبه های مهم فیلمهای اصغر فرهادی بی پاسخ ماندن سوالهای زیادی در پایان فیلم است. جنبه ای که باز در خدمت مسئله اصلی اصغر فرهادی یعنی سیاه و سفید و صفر و یکی ندیدن موقعیتهای اخلاقی و ایهام و ابهام ذاتی در هستی است. مثلا بیینده در پایان فیلم نمی داند آیا واقعا رحیم قصدی در عمومی و رسانه ای شدن پس دادن سکه ها داشته یا نداشته. چون از یک طرف گفتار و رفتار و زبان بدن او صادقانه است از طرف دیگر نشانه هایی وجود دارد بر اینکه رحیم احتمالا ناخودآگاه یا نیمه خودآگاه، قصد داشت جلب توجه کرده و در نهایت با کمک دیگران و خیرین به هدف اصلی خود یعنی آزادی برسد.شواهدی دال بر این احتمال وجود دارد. مثلا همانطور که چند بار هم خود او در فیلم با این سوال مواجه شد چرا به جای شماره زندان شماره خواهرش را که سکه ها پیش او بود در اطلاعیه نداد. همینطور وی در ادامه فیلم برخی رفتارهای منفی ناشی از مشهور شدن از خود بروز می دهد. مثلا در مراجعه به فرمانداری وقتی مسئول پذیرش او را از چهره و نام نمی شناسد، گویا تعجب می کند و به شکل ضمنی می فهمیم که او فکر می کند یا انتظار دارد همه او را بشناسند و احتمالا احترام بگذارند. ابهام و سوال بی پاسخ دیگری که در فیلم است آنکه نمی دانیم آیا واقعا خانمی که سکه ها را گرفت صاحبش بود یا نه. نشانه ها را درست گفت ولی اینکه از خود نشانی به جا نگذاشت و به قول حسین، بعدش تماسی نگرفت و تشکری نکرد و اینکه به طلافروشی رفته و از واقعی یا تقلبی بودن سکه ها سوال کرده او را مشکوک می کند. در عین حال او نشانه ها را دقیق می دانست و عدم تماسش شاید به خاطر ترس از شناخته شدن و لو رفتن پیش شوهرش باشد و سوال از تقلبی نبودن سکه ها، همانطور که رحیم می گوید، شاید برای این بوده که یک وقت یابنده یا کسی دیگر سکه های واقعی او را با سکه های تقلبی جابه جا نکرده باشد. البته این ابهام را احتمالی دیگر شدیدتر می کند و آن اینکه دوست دختر رحیم آن نشانی ها را به خانم داده باشد. مخصوصا که وقتی رحیم به دوست دخترش می گوید که نمی تواند سکه ها را بردارد به شوخی دیالوگی بینشان رد و بدل می شود. رحیم به او می گوید ‘خوب برو شماره رو از روی اطلاعیه بردار و زنگ بزن بگو که سکه ها مال منه’. شاید دوست دختر با آن خانم صحبت کرده که این کار رو بکنه. مخصوصا که می بینیم دوست دختر رحیم در فرمانداری خیلی آماده صحبت می کنه و با هوش است. ابعاد این ابهام بیشتر می شود اگر این احتمال را هم لحاظ کنیم که شاید اصلا پیداکردنی در کار نبود. شاید دوست دختر رحیم آنها را از کسی زده چون بند کیف پاره شده است. ابهام دیگری که در پایان فیلم باقی می ماند نیت مسئولان زندان در رسانه ای کردن داستان است. آیا آنها صرفا قصد تشویق رحیم و احتمالا الگوسازی برای دیگران داشتند و یا می خواستند، همانطور که زندانی دیگر گفت، با راه انداختن این برنامه ها و مراسم اشتباهات خود، خودکشی یک هفته پیش یک زندانی، را از یادها ببرند و یا، همانطور که بهرام گفت، سرپوش بر مشکلات و مصیبتهای جامعه گذاشته همه چیز را گل و بلبل نشان دهند. شاید هم هر دو، احتمالی که با منطق فازی و نگاه طیفی به امر اخلاقی بیشتر سازگار است.
لکنت زبان کودک، ریش رحیم و چادر فرخنده
نکته دیگر نقش پسر بچه رحیم است که لکنت زبان دارد و بزرگترها در عین حال که نسبت به او ترحم دارند و از وضعیت او ناراحت هستند کودکی و معلولیت او را برای رسیدن به اهداف خود مورد سوء استفاده قرار می دهند. چه خود رحیم که او را در جلسه انجمن خیریه بالای سن می برد و یا طاهری از مسئولان زندان که برای حفظ اعتبار در خطر مسئولان زندان با اصرار از او فیلم می گیرد. نکته مهم دیگر درباره لکنت زبان بچه آن است که که قرار است او حقیقت را بگوید ولی حقیقت، مثل صحبتهای کودک لکنت دار، برای ما نامفهوم است و ما دسترسی به آن نداریم. حقیقت علاوه بر اینکه فی نفسه گنگ است در زمانه ما رسانه های اجتماعی این ابهام و گنگی را با ایجاد امکان جعل بیشتر، تشدید می کنند. عنصر سمبلیک دیگر ریش رحیم و چادر فرخنده است. با تعجب دوست دختر و هیمنطور خواهر رحیم بعد از آزادی، ما متوجه می شویم که رحیم قبلا ریش نگه نمی گذاشته. فرخنده می گوید از ریش او خوشش می آید، ولی برخی از جمله حسین و خواهرش و آقای طاهری به اش می گویند که ریشش را اصلاح کند. در طول فیلم فرخنده چادر به سر دارد و رحیم هم ریش خود را نگه می دارد و فقط وقتی که مسئله آزادی و کارمند شدنش در فرمانداری منتفی می شود، به عبارتی دیگر قهرمان شدنش تمام می شود و او دارد به زندان بر می گردد ریش خود را زده است و فرخنده هم دیگر چادر ندارد. اینها درست مثل حرفهای انتقادی به حکومت که یکی دوبار از زبان برخی کاراکترهای فیلم می شنویم؛ راننده تاکسی به مسئول فرمانداری می گوید که حیف از مملکتی که به دست شماها افتاده و یا بهرامو زندانی دیگر می گویند که این کارها و قهرمان درست کردنها برای سرپوش گذاشتن بر خرابکاریهاست، شاید کارگردان نقش حکومت را نیز در دامن زدن به قهرمان بازی و ریاکاری نقد می کند. او از وقتی تصمیم می گیرد با سکه ها نقشه آزادی بریزد. حالا که رحیم و فرخنده از تله قهرمان بازی نجات پیدا کرده اند نیازی به تظاهر هم ندارند و طبیعی و خودشان هستند. رحیم در واقع تازه قهرمان شده است و برای همین هم شیرینی می گیرد.
امکانیت امر اخلاقی و دیوزدایی از زندانی
این نگاه به امر اخلاقی که از آن می توان به ‘اخلاق فازی’ و طیفی در مقابل اخلاق سیاه و سفید و صفر و یکی تعبیر کرد علاوه بر اینکه با به تصویر کشیدن ظرایف و پیچیدگیهای زندگی انسان و با گوشزد کردن آسانی افتادن از پل باریک راستی، ما را به دقت و هوشیاری بیشتر فرامی خواند، ما را در قضاوتهایمان نسبت به دیگران و همینطور خودمان نرمتر و مهربانتر می کند. ما از بار سنگین آرزوی قهرمان شدن هم شاید رها شویم و به خود غیر قهرمان و عادی خود آشتی کنیم. اینکه اولا موقعیت و عوامل بافتاری و فرافردی و پیش و پا افتاده تاثیر زیادی بر ارزیابیها و تصمیمهای اخلاقی ما و قهرمان یا ضد قهرمان شدن ما می گذارند ثانیا معلوم نیست که ما در آن موقعیتها بهتر از دیگران عمل کنیم. با همین منطق فرهادی در این فیلم سراغ گروهی در جامعه می رود که بیش از دیگران هدف بی رحمی و نامهربانی قضاوتهای اخلاقی ما می شوند؛ زندانیان. فرهادی در این فیلم با نقد مجرم انگاری و دیوانگاری هر زندانی، که متاسفانه در جوامع شایع است، از زندانی دیوزدایی می کند. قهرمان به خوبی نشان می دهد، همانطور که بالا گفته شد، اولا هر فردی که در زندان است الزاما انسان شیطان صفتی نیست که در یک شرایط خنثی و کاملا آزادانه تصمیم گرفته باشد که ظلم کند. ثانیا ورود و خروج از در نیمه باز زندان، همانطور که در صحنه پایانی فیلم می بینیم، ساده تر و تصادفی تر از آن است که فکر می کنیم و برای هر فردی می تواند اتفاق بیفتد. همانطور که فیلم جدایی نادر از سمین در راهرو دادگاه شروع می شود و در راهرو دادگاه تمام می شود، فیلم قهرمان در راهرو زندان و با خروج زندانی و تولد قهرمان شروع می شود و باز در راهرو زندان و با بازگشت قهرمان به زندان و در واقع با مرگ قهرمان تمام می شود.