بحث درباره رابطه زبان و تفکر و تأثیر این دو بر یکدیگر بحث تازه اى نیست. افلاطون معتقد بود که هنگام تفکّر، روح انسان با خودش حرف مىزند. واتسون، از پیشروان مکتب رفتارگرایى در روانشناسى، در اوایل قرن بیستم همین مطلب را به زبان دیگرى بیان کرده است. او معتقد است که تفکر چیزى نیست مگر سخن گفتن که به صورت حرکات خفیف در اندامهاى صوتى درآمده است. به عبارت دیگر، تفکّر همان سخن گفتن است که وازده شده و به صورت حرکات یا انقباض هاى خفیف در اندامهاى صوتى ظاهر مىشود.
ولى امروز پژوهشگران با ارائه شواهد کافى نشان دادهاند که طرح مسأله به هیچ یک از دو صورت بالا درست نیست، اما خود نیز هنوز نتوانسته اند جواب قانعکنندهاى که قبول عام داشته باشد براى این سؤال ارائه کنند. گره کار عمدتاً در اینجاست که بر سر تعریف تفکر اتفاق نظر وجود ندارد. براستى تفکر چیست؟ به چه فرایند یا فرایندهاى ذهنى تفکر گفته مىشود؟ ماروین مینسکى، که از طرفداران دوآتشه هوش مصنوعى و سیستمهاى هوشمند است و معتقد است هر کارى که مغز انسان بتواند انجام دهد کامپیوتر نیز روزى از عهده آن برخواهد آمد، در پاسخ این سؤال که آیا کامپیوتر مىتواند فکر کند، جواب مىدهد: «بله، به شرط اینکه شما براى من تعریف کنید تفکر چیست.» مینسکى خوب مى داند که با این جواب چه سنگ بزرگى پیش پاى مخالفان خود مى اندازد.
ولى عدم توافق بر سر تفکّر مانع بحث ما نمىشود. پژوهشگران درباره چگونگى تفکر تقریباً به همان نتیجهاى رسیدهاند که درباره چگونگى هوش به آن دست یافته اند. قبلاً تصوّر مىشد که هوش یک توانایى ذهنى واحد است که بعضى بیشتر و بعضى کمتر از آن برخوردارند. ولى امروز پى بردهاند که هوش مجموعه اى از مؤلّفههاست که نحوه توزیع یا پراکندگى آن در افراد مختلف متفاوت است. مفهوم این سخن این است که برچسبهاى «باهوش»، «کمهوش» یا «بىهوش» به طور مطلق چندان معتبر نیستند، و به زبان علمىتر باید گفت: «باهوش یا کم هوش از چه لحاظ». این نگرش تازه نسبت به هوش، محتوا و ترکیب آزمونهاى هوش را متحول ساخته است. در مورد تفکر نیز نتیج هاى مشابه به دست آمده است. پژوهشگران به این نتیجه رسیده اند که تفکر یک فعالیت ذهنى واحد نیست، بلکه از مؤلفه هایى تشکیل شده است و هر بار که ما فکر مىکنیم یکى از این مؤلفهها یا آمیزهاى از آنها را به کار مىگیریم. ما بعداً به بعضى از مؤلفه هاى تفکر اشاره خواهیم کرد، ولى یک مؤلفه مهم تفکر که همه درباره آن توافق دارند، حل مسأله (problem solving) است. گفتنى است که بسیارى از پژوهشگران، تفکر را فقط حل مسأله مىدانند و دیگر مؤلفه هاى تفکر را در حل مسأله مستتر مىدانند.
اما مسأله و حل مسأله یعنى چه؟ فرض کنید شما در وضعیتى هستید که ما آن را وضعیت (الف) مىنامیم و مىخواهید به وضعیت دیگرى برسید که اسم آن را وضعیت (ب) مى گذاریم. در این موقع مشاهده مىکنید که براى گذر از وضعیت (الف) و رسیدن به وضعیت (ب) راهى به نظرتان نمىرسد یا راههایى که به نظر مىرسد، مناسب نیست. در این صورت شما با یک مسأله مواجهید. پس از این مرحله، شما به یک رشته تلاشهاى ذهنى دست مىزنید – که ما در اینجا به چند و چون آن وارد نمىشویم – و سرانجام راه مناسبى پیدا مى کنید که شما را به وضعیت (ب) مىرساند. در این صورت شما مسأله اى را که با آن مواجه بودید حل کردهاید؛ به بیان دیگر، موفق به حل یک مسأله شده اید.
گروهى از پژوهشگران، زبان را نه تنها شرط کافى براى تفکر نمىدانند بلکه آن را شرط لازم نیز به حساب نمىآورند، و اتفاقاً یکى از استدلالهاى ایشان همین حل مسأله است. آنها مىگویند اگر ماهیت تفکر از نوع حل مسأله باشد، در این صورت بسیارى از حیوانات دیگر نیز که فاقد زبان – به معنى انسانى آن – هستند فکر مىکنند، چون مسأله حل مىکنند. کالین بلیکمور در کتاب “Mechanics of the Mind” که با عنوان ساخت و کار ذهن[۱] به فارسى ترجمه شده است به دو مورد از حل مسأله توسط میمونها اشاره مىکند.