آقای بهزاد کریمی به عنوان سخنگوی چپ های سابق ذوب شده در غرب، اخیرا به بهانه نقد دوسایت برون مرزی در نوشتاری مغشوش به دفاعی شرمگینانه ـ ولی تمام قد – از امپریالیسم پرداخته است. ایشان نوشته خود را اینگونه می آغازد:
“نقد حاضر به بازنمایی نگاه و نوع سیاستی اختصاص دارد که معدود و محدودهای از محافل و سایتهای منتسب به طیف چپ، سخت دلبسته و دلمشغول آنند.”
اما بلافاصله چنین ادامه می دهند:
” موضوع نقد، کیستی این تیپ فکری نیست؛ بلکه و فقط چیستی طرز نگرش و رفتار عملی آن را بر میرسد.”
به این ترتیب ایشان اذعان می کند که، مشکل اصلی ایشان نه با دو سایت مزبور، بلکه چنانکه در بخش بعدی مشخص می شود، با حاملان اندیشه ای است که مخالف سلطه گری امپریالیزم و به قول ایشان “غرب ستیزی” است. قاعتا ایشان باید بداند که مهد اصلی چپ استقلال طلب در ایران قرار دارد و نه در یکی دو سایت خارج از کشور. به عبارت دیگر اگر نوشته ایشان صرفا بر مدار دشمنی با دو سایت مزبور، و جنگ های زرگری پاره ای افراد و سایت های برون مرزی می چرخید، نیازی نبود تا زحمت پاسخگویی بدان داده شود. اساسا سراسر نوشته دراز دامان ایشان نه بر مبنای خطای تحلیلی نوشته مورد نقد ایشان در مورد ایران، بلکه در ضدیت با استقلال خواهی چپ و مردم ایران است.
نکته دوم مورد مناقشه، از کلمه “منتسب به چپ” بر می خیزد، این عبارت به طور ضمنی این مفهوم را تداعی می کند، که ایشان مدعی چپ بودن هستند. حال چگونه ممکن است هم چپ بود و هم مدافع امپریالیسم، رازی است نامکشوف.
تبار نامه چپ ایران از زمان حیدرعمو اوغلو و علی موسیو تا ارانی و مرتضی کیوان و تا جزنی و ضیاء ظریفی و صدها به خون خفته در جای جای ایران، و تا سربداران خفته در خاوران، معین و مشخص است. سرتاسر دستاوردهای استقلال خواهانه و تمدنی و آزادیخواهی در ایران مهر و نشان این ستاره های پرفروغ آسمان میهن ما را دارد. آقای کریمی خود را ادامه دهنده راه کدام یک از این بزرگان ایران می داند؟ اساسا چپ ایشان که زاده شده در اروپا است، هرچه که هست، چپ ایرانی نیست و ارتباطی هم با ما ایرانیان ندارد.
پس از انقلاب انبوهی از جوانان میهن رو به سازمان فدائیان خلق نهادند. دو عامل اصلی این گرایش دو خصلت صداقت و شجاعت بود.آقای کریمی به ما بگوید، که کدام یک از دو خصلت نامبرده را از پیشینیان خود به ارث برده است؟ چگونه ممکن در نوشته ای چنین عریض و طویل که تقریبا همه چیز را در بر می گیرد، نویسنده کلمه ای در باره اروپا و تبه ورزی های آن سخن نگوید؟ لازمه صداقت صراحت است، چرا آقای کریمی به جای حمله به دیگران ـ درست یا نادرست – صریحا نظر خود در مورد امپریالیسم آمریکایی و اروپایی را بیان نمی کند.
نکته دیگر، نیز نشاندن واژه غرب ستیزی به جای مبارزه با امپریالیسم است.
چرا آقای آقای کریمی واژه ها را تغییر می دهد؟
کاربرد واژه “غرب ستیزی” به جای “مبارزه با امپریالیسم” رفتار مورد علاقه نولیبرال هاست. آنان که واژه ها را چنین دگرگون می سازند، می کوشند، تا چنین بنمایانند که گویا همه چپ استقلال طلب ایران، با همه مظاهر تمدن، که بخش بزرگی از آن دستاورد سرمایه داری – که در آغاز پیدایی آن مترقی بود ـ است، سر ستیز دارند. و ذوب شدگان در امپریالیسم، مدرن و ترقی خواه هستند.
ایشان نگاه حاملان این اندیشه را چنین توصیف می کنند:
“جهان امروز در مسیر شتابندهی «چند قطبی» و با سمتگیری به زیرکشیدن امپریالیسم غرب از مقام سرکردگی پیش میرود و محوریت اصلی در این کشاکش را هم قطب چین و روسیه دارد. این دو قدرت، یکی نوظهور و دیگری دوباره سر بر آورده، یار و یاور کشورهایی هستند زیر سلطه و یا تحت فشار در مبارزه با «امپریالیسم غرب» و لذا به لحاظ عینی نقش ترقیخواهانه و رهگشایانه ایفاء میکنند. هم از اینرو، هر جریان «استقلال»طلب در جهان، میباید سنگ بنای سیاست خارجی و جهات سیاست داخلیاش را در پیوند با این قطب تنظیم کند و راهبرد کاربردی خود را بر همین پایه بسازد.”
ایشان به طور ضمنی این تفکر را که:
“هر جریان «استقلال»طلب در جهان، میباید سنگ بنای سیاست خارجی و جهات سیاست داخلیاش را در پیوند با این قطب تنظیم کند.” را مورد شماتت قرار می دهد، ولی از بیان این که “جریان استقلال طلب”چگونه باید در مقابله با امپریالیسم مقابله کند و در راه دستیابی به استقلال روی کدام متحدین موقت و یا غیرموقت می تواند حساب باز کند، به عمد خودداری می کند.
چرا؟
در سرتاسر نوشته مزبور، اما دم خروس هویداست و نشان از آن دارد که ایشان اساسا اعتقادی به “استقلال” ندارد.
واقعیت این است که، دو مقوله “استقلال” و “ضدیت با امپریالیسم” به عنوان دو روی یک سکه هستند. علت گریز ایشان از ورود عمقی به مساله و برخوردی صریح به آن نیز همین است.
به عبارت دیگر هیچ کس عاشق مبارزه با امپریالیسم نیست، بلکه این امپریالیسم است که با مداخلات نابجای و زورگویانه خود ملت ها را به مبارزه با خود بر می انگیزد و در بسیاری از موارد، چاره ای به جز در دست گرفتن سلاح برای آنان باقی نمی گذارد. بهترین دلیل آن هم رفتار چین و ویتنام است، که پس از تسلیم شدن امپریالیسم، هردوی این کشورها، به برقرای روابط دیپلماتیک با آمریکا و دیگر تجاوز گران پرداخته اند. کوبای قهرمان نیز همواره خواستار برقرای روابط با آمریکا در چارچوب همزیستی مسالمت آمیز بوده است. این امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا و دیگر دنباله روان اروپایی و غیراروپایی آنند، که افروزنده اصلی جنگ ها هستند.
خوی تجاوزگر وسلطه طلب سرمایه داری که در مرحله امپریالیسم به اوج خود می رسد، در بسیاری از موارد، راه هرگونه همزیستی مسالمت آمیز را می بندد.
برداشتن انگشت اشاره از سوی نیروهایی که پس از جنگ جهانی دوم دنیا را به خاک و خون کشانده اند، جرمی است، غیر قابل بخشایش. چنین کسانی حق ندارند، نام چپ را مصادره کنند وبه این ترتیب هزاران سربدار و به خون خفته خلق ما را بدنام کنند.
ایشان که جرات و شهامت دفاع صریح از این عملکردهای امپریالیسم را ندارد، جابجا از در پشتی وارد شده و با حمله به مدافعان استقلال می کوشد، تا نظام موردعلاقه خود را که همانا جهان زیر سلطه امپریالیسم است، را از زیر امواج رو به گسترشش خارج کند.
یکی از این ترفند ها پیوند زدن بین ضدیت با امپریالیسم و استقلال خواهی با عملکردهای جمهوری اسلامی است. ایشان می کوشد تا هرگونه جریان استقلال خواهی را در پیوند و یا این همانی با جمهوری اسلامی بنمایاند.
ایشان به عمد، این نکته را فراموش می کند که، تاکنون هیچ یک از مقامات جمهوری اسلامی واژه امپریالیسم را در بیانات رسمی خود بیان نکرده اند و به جای آن از واژه هایی چون “استکبار” و “سلطه طلبی” استفاده می کنند. واژه هایی که فقط بخشی از ماهیت “امپریالسم را نمایندگی می کنند.
واژه هایی که از همان فرهنگ لغتی استخراج می شوند، که اصطلاح مورد علاقه آقای کریمی و دیگر نولیبرال های ایرانی یعنی “غرب ستیزی” بیرون آمده است.
چرا اقای کریمی که می کوشد اندیشه خود را صرفا در ستیز با جمهوری اسلامی (افزون بر چین ستیزی و روس ستیزی) تعریف کند – در ضدیت خود با چپ ایران – این چنین در کنار چنین گرایش هایی در درون و پیرامون آن قرار می گیرد و از یک فرهنگ گفتاری مشترک با آنان تغذیه می کند؟
برای این که “امپریالیسم پرستی” ایشان را بهتر فاش کنیم بهتر است به این جملات که، ایشان کوشیده است در لابلای نوشته خود پنهان کند توجه کنیم:
” این طرز نگاه اما، برعکس دنیای فعلی را جدال بین خیر و شر میبیند و نمیخواهد هم آن را جز در تقابل اقطاب نیک سرشت و بدسرشت به تصور برآید؛ او را توان رهایی از تصور شیطان – فرشته نیست”
در دنیای ما شاید نتوان از فرشته سخن گفت، اما بی گمان می توان چهره شیطان را به عیان دید. همان شیطانی که صرفنظر از گذشته اش، دستکم از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون با به خون کشیدن جهان، آن را به زیر سلطه خود درآورده است. همان شیطانی که با مسلح کردن نژادپرستان صهیونیست در نسل کشی غزه شرکت کرد. همان شیطانی که چشم در چشم کشور نلسون ماندلا دوخت و علیه اقدام آن در شکایت علیه نسل کشی تمام قد ایستاد و در عمل این نسل کشی را تایید کرد و بر همه ادعاهای پیشین خود مبنی بر دفاع از حقوق بشر خط بطلان کشید و چهره واقعی خود را از پس این ماسک دروغین عیان کرد. آری نسل کشی آشکار فلسطینیان به معیار بین انسانیت و بربریت تبدیل شده است. برای شناخت بهتر این امپریالیسم خوش خط و خال به نظرات رییس جمهور نامیبیا توجه شود:
“دفتر هاگ گیونگوب رییس جمهور نامیببیا در بیانیه ای گفت: «آلمان از نظر اخلاقی نمی تواند تعهد خود را به کنوانسیون سازمان ملل متحد علیه نسل کشی، از جمله نسل کشی در نامیبیا اثبات کند، آنهم در حالی که از معادل هولوکاست و نسل کشی در غزه حمایت می کند.»
نیروهای استعماری آلمان بیش از ۷۰ هزار نفر از مردم هررو و ناما را بین سالهای ۱۹۰۴ و ۱۹۰۸ در آنچه که آن زمان آلمان جنوب غربی آفریقا نامیده می شد، قتل عام کردند. این کشتارها در پاسخ به سلسله قیام هایی علیه حاکمیت آلمان صورت گرفت و توسط سازمان ملل به عنوان اولین نسل کشی قرن بیستم شناخته می شود.
رئیس جمهور هاگ گیونگوب از تصمیم تکان دهنده آلمان برای حمایت و دفاع اسرائیل در دادگاه بینالمللی ابراز نگرانی عمیق می کند. و گفت «دولت آلمان هنوز برای نسل کشی که در خاک نامیبیا انجام داده است، توبه نکرده است».
ودر ادامه «بنابراین، دولت آلمان هنوز به طور کامل تاوان نسل کشیی را که در خاک نامیبیا مرتکب شده است، پرداخت نکرده است.”
اقای کریمی سپس ادامه می دهند که:
“اوباما این هوشمندی امپریالیستی را نمایندگی کرد که چون آن ممه را لولو برده است، مدیریت ینگه دنیایی دیگر نمیتواند از جهان قدرت سهمی فراتر از حد خویش ببرد. همین واقعیت هم بود که کاخ سفید را واداشت رنجر آمریکایی از عراق بیرون بکشد و در سیاست خارجیاش خاورمیانه تدریجاً از آن جایگاه محوری سابق بیفتد.”
به این ترتیب ایشان می کوشد، تا چنین بنمایاند که آقای “اوبامای امپریالیست” و “هوشمند”، امپریالیسم جدیدی را نمایندگی می کند که:
” دیگر نمیتواند از جهان قدرت سهمی فراتر از حد خویش ببرد.”
حال این چگونه امپریالیستی است؟ آقای کریمی از بیان آن یا عاجز است ویا به عمد پاسخ نمی دهد.
ایشان در ادامه می فرمایند:
به عبارت دیگر خروج رنجرهای امریکایی از عراق نه در نتیجه شکست ایشان از مبارزان استقلال طلب بلکه به علت هوشمندی آقای اوباما صورت گرفت و پس از آن هم دیگر امپریالیسمی در کار نیست. چرا که آمریکا دیگر فهمیده است که:
“دیگر نمیتواند از جهان قدرت سهمی فراتر از حد خویش ببرد.”
ایشان حتی فرارآمریکایی ها از افغانستان را به همین حساب می گذارند.
آقای کریمی بازهم در این مورد، خود را به فراموشی می زند، که این امپریالیسم عاقل شده ایشان همین چندی پیش با پل هوایی برای رژیم “فوندامنتالیست یهودی و نژاد پرست اسراییل، جهت نسل کشی در غزه مهمات لازم را ارسال کرد. بازهم فراموش می کند که همین امپریالیسم عاقل شده در تمامی اطراف ایران پایگاه نظامی دارد و در سرتاسر جهان بیش از ۸۰۰ پایگاه نظامی و سیزده ناو هواپیما بر و …دارد.
ایشان فراموش می کند که همان سازمان جهنمی که ویتنام و کامبوج و لائوس و عراق و لیبی و سوریه و…را به خاک و خون کشید هنوز برقرار است. ایشان نمی خواهند به یاد بیاورند که همان نظامی که رژیم نژاد پرست آفریقای جنوبی و اسراییل را به قدرت رساند و مسلح کرد، همچنان در قدرت است. همان سازمان تجارت جهانی، همان بانک جهانی، همان صندوق بین المللی پول و همان…
آقای کریمی همچنین در هیچ جای نوشته خود نمی گوید که سهم آمریکا از جهان چه مقدار است و اساسا این سهم بر اساس کدام سند به او تعلق دارد؟
ایشان در هیچ کجای نوشته خود – که در آن جابجا از چین و روسیه سخن می گوید و گهگاه نظری هم به آمریکا دارد – از امپریالیسم اروپا و از همراهی هایش با جنایات آمریکا و عضویتشان در ناتو سخن نمی گوید، آیا این نشانه آلزایمر سیاسی است و یا ذوب شدن در میهن جدید اروپایی. ایشان بازهم فراموش می کند که آلمان دومین کشور صادر کننده سلاح به اسراییل است.
چرا آقای کریمی به صراحت از نقش اروپا کلامی بر لب نمی راند.
آیا خوانندگان نوشته ایشان حق ندارند، به چنین پنهانکاری ای مشکوک شوند؟
آیا این همه فراموشی شک برانگیز نیست؟
ایشان و همفکرانشان همانند روستازاده ای که برای اولین بار به شهر آمده و ذوق زده به نئون پرزرق و برق شهر می نگرد، مفتون رنگ و لعاب های امپریالیسم اروپایی شده است، و دروغ و فریب و خشونت پنهان و کلاشی در پشت سر شهر را نمی بیند، اما از آن جایی که از سرزنش هم ولایتی های زخم شهر خورده می هراسد، به جای نشان دادن، این ذوق زدگی، به نکوهش هم ولایتی هایش می پردازد.
رفتار و گفتار ایشان آدمی رابه یاد بیماران، “سندرم استکهلم” می اندازد که شکنجه شده عاشق شکنجه گر می شود. به این ترتیب ایشان هم عاشق کسانی شده اند که در کشور ما کودتا کردند و جهان را به خاک و خون کشاندند.
فرانتس فانون از سیاه پوستانی در مستعمرات سخن می گوید که شیفته اربابان سفید خود می شوند.
ایشان درجایی دیگر از سیاست “هم شرقی هم غربی” سخن می گوید. یک بار دیگر ایشان فراموش می کند، که یکی از دلایل مهمی که جمهوری اسلامی اعتمادی ـ به قول ایشان غرب – ندارد، این است که هربار، که دولتمردان آن کوشیدند، تا در مقابل “غربی ها” عشوه گری کنند، با خنجری از پشت مواجه شدند. آخرین نمونه آن، پس از امضای برجام و گذاشتتن همه تخم مرغ های درشت قراردادهای نفتی و غیرنفتی در سبد “غربی ها” بود، که به نارضایتی شدید چینی ها و روس ها منجر شد. حاصل چنین طنازی ای چیزی نبود جز خروج آمریکا از برجام و ترک کردن و نیمه کاره گذاشتن همه قراردادها و تعهدات از سوی اروپایی ها.
سیاست هم شرقی و هم غربی بی گمان سیاست درستی است، اما لازمه آن وجود شرایطی یکسان در عرصه جهانی و پیرامون آن دارد. شرایط یکسان در عرصه نظامی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و…
آقای کریمی به ما بگوید که توازن نیروهای بیگانه و پایگاه های نظامی و نیروهای دریایی آنان در اطراف ایران به نفع کدام کشور است. سلطه اقتصادی و کالایی در ایران تاکنون به نفع کدام کشورها بوده است. ارزهای رایج در بازار ایران از آن کدام کشورهاست. سنگینی وزن رسانه های برون مرزی به نفع کیست. زبان خارجی ای که در آموزش و پرورش و دانشگاه های ما تدریس می شود، چیست و از آن کدام کشور و یا کشورهاست. آیا زبان چینی و روسی است؟ آیا نباید برای ایجاد موازنه نظامی، همکاری بیشتری با کشورهایی که در اطراف ما پایگاه نظامی ندارد، بر قرار کرد؟ آیا نباید برای گریز از زیر سلطه رسانه های غربی و ایجاد موازنه در سیاست “هم شرقی و هم غربی” به تقویت رابطه با “غیرغربی ها” پرداخت. آیا وضعیت زیاده خواهی امپریالیست ها – یا به قول آقای کریمی سهمشان از جهان – باعث نشده است که کشورهایی چون عربستان و ترکیه هم برای ایجاد اندکی توازن به دور شدن از “غرب” و نزدیکی به “شرق”روی آورند. آیا ضرورت گسترش بریکس و شانگهای، حاصل زیاده خواهی امپریالیسم نبوده است؟ وضعیت ساختار اقتصادی و سیاسی جهان چگونه است؟ بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و… زیر سلطه کدام کشورها هستند؟ در شورای امنیت سازمان ملل، توازن حق وتو به نفع کدام کشورهاست؟ و سرانجام سیاست “هم شرقی، هم غربی” در چنین شرایطی چگونه باید باشد؟
نه آقای کریمی!
ما را به خیر شما امیدی نیست.
ما هم ضد امپریالیست می مانیم و هم بر آزادی و برابری پای می فشاریم و هم پرچم سکولاریسم را بر می افرازیم. با هیچ کس در شرق و غرب هم خصومتی نداریم و به همه کسانی هم که در هر نقطه دنیا در صدند تغییر این نظم کهن به هر شیوه ای که صلاح می دانند و هر امکانی که در دسترس دارند، اقدام می کنند، درود می فرستیم و آنان را ستایش می کنیم. ما به امپریالیست های اروپایی و آمریکایی می گوییم، ما خواهان صلحیم، به همین جهت مصرانه می خواهیم که همه نیروهای خود را از جای جای جهان بیرون بکشند. ما منطقه خود را امن می خواهیم، لذا خواهان خلع سلاح اتمی اسراییل هستیم و با دادن اسلحه به این رژیم مخالفیم. ما با هر رژیم فوندامنتالیست مذهبی مخالفیم چه در شکل یهودی، چه در شکل مسیحی و چه اسلامی آن. اما برای هر فرد و سازمان و حزب و ملت و کشور، صرفنظر از رنگ و نژاد مذهب و مرام و مسلکشان، حق مبارزه برای استقلال و آزادی قائلیم. ما خواهان انحلال سازمان جهنمی ناتو هستیم. ما ناتو را ارگانی امپریالیستی که قصدش سلطه بر جهان است می دانیم. ما به رشد مبارزات ضدامپریالیستی در سراسر جهان باور داریم. من به جبهه های آزموده می روم. جبهه را دگر مکن
و پایان سخن این که:
بیداری زمان را
با من بخوان به فریاد
ور مرد خواب و خفتی
رو سر بنه به بالین
تنها مرا رها کن
برایتان در وطن جدید آرزوی رویاهای خوشی می کنیم!