ایران کشوری که عمرش و افسانه هایش به بلندای تاریخ اند، ردپای سرگردانی اش میان دوگانه مشهور فرشته/لکاته قدمتی طولانی دارد. هرچقدر که فرشته در طول زمان ایستا و لایتغیر به نظر می آید، لکاته مفهومی پویا و رو به تکامل است. اقتضای فرشته بودن نجابت است و ایثار و سکوت. گویی زن تجسد دیگری نداشته جز اینکه یا دختری پرده نشین باشد که رویش را آفتاب و مهتاب ندیده و جز به خورشید وجود مرد رخ از نقاب نکشیده و یا مادری که نقشی جز فرزند آوری و مهرورزی و دم فروبستن بر جفای مرد نداشته. انسان نیست فرشته است. معنای زمینی ندارد چون بهشت زیر پایش است. نیازی ندارد، جز ایثار هم کاری ندارد. لکاته اما زنی است که روبنده و چادر را به کناری می نهد، درس می خواند، سودای استقلال می پرورد، از حقوقش آگاه است، می اندیشد، می رزمد، عشق می ورزد، حتی علی رغم طبیعت فیزیولوژیک خود از مادری سر باز می زند. نیاز جسم و روح خود را می شناسد و خود را دوست می دارد. این زن لکاته است از او باید دوری کرد. او چون مدوسا جز خطر برای مردان پیرامون خود نداشته و ندارد. دختر لیلیث است که با شیطان جفت می شود.
نامه زهرا رهنورد اما آغاز فرو ریختن این دوگانه شوم است. او مادر است در خانه اش ماکت یک متری مجسمه معروف مادر قرار دارد، در کشاکش بازداشت نگران نقاشی ها و مجسمه هایش است. سه دختر دارد. به میل خود حجاب دارد روسری های گلدارش و لبان سرخش به بخشی از تاریخ مبارزاتی ایران زمین گره خورده. از آزادی پوشش دفاع می کند و اوست که بیشتر از همه برای بازداشت کنندگانش رعب و نگرانی ایجاد می کند. تن صدای زیرش از خلال نامه اش به گوش می رسد که بی مهابا با زندانبانش بحث می کند و می خواهد به بیرون برود، حقش را طلب می کند و بر سر آن اصرار دارد. می ماند چون انتخاب کرده بماند و بجنگد. عاملیت و نقش پر رنگ و فعالش همه را سر در گم و مجذوب می کند. او بخشی از نسل مبارزی است که یکبار بر استبداد زمان خروشیده است. آن نسل و آن زنان تاوان سختی داده اند. کم نبودند زنانی که در دهه شصت در بیدادگاه ها مرگ را در آغوش کشیدند با گامهای لرزان گردن سرافرازشان برطناب دار بوسه زد. آنها نیز می دانستند و حقشان را طلب می کردند.
انقلاب مرد زنده باد انقلاب.
دختران نسل کنونی در اکباتان می رقصند، برهنه می شوند، موهای خود را برای جنگ می بندند و با لبخند به کارزار می روند تا حق انتخاب پوشش، این اولیه ترین حقوق انسانی را طلب کنند و هل من مبارز بطلبند. اینها دختران و نوادگان همان زنان بی بدیلند. در زندان میرقصند و آواز می خوانند. در حصر آگاهانه می مانند اما از پدرسالار طلب عفو نمی کنند. اینان از شهرناز و ارنواز شجاعترند. تن به همبستری با ضحاک نخواهند داد. آواز خوانان و دست افشان می جنگند.
دیگر دوگانه ای نیست! پرده افتاده، جادوگر شهر اوز دیگر با تتمیع و فرمان نمی تواند کسی را به تماشاخانه بیاورد. دیگر مادربزرگها هم افسانه را باور ندارند. آنها هم برایمان از دختر شاه پریان نمی گویند. زنان در حصر، در زندان، در تبعید و در خیابان این دوگانه ذلت بار را در هم شکسته اند. زنان مبارز، چریک، فعال حقوق زنان و کودکان، مادران و دختران دیگر از قالبهای قدیمی تبعیت نمی کنند. همه را به دور بریزید.نطفه ای نو بسته شده، از زنانی که می دانند چه می خواهند. از زنانی که دوگانه تاریخیتان را شکسته اند و شما دیگر به روزهای خوش گذشته بر نخواهید گشت. دستشان را بگیرید و بگذارید شما را به ماجراجویی با آینده مهمان کنند.
پردیس مدرسی
۲۵ بهمن ماه ۱۴۰۳