مقدمه: در روزگاری که بسیاری از نویسندگان و فیلمسازان درگیر پیچیدگیهای فرمی و بازیهای رواییاند، احسان عبدیپور راه دیگری را میپیماید. او روایت را نه در سطرهای صیقلخورده و نثر رسمی، بلکه در «کلام زنده» جستوجو میکند؛ کلامی که شبیه به صداست، به لحن و مکث قصهگو. داستان در کار او شنیده میشود، نه صرفاً خوانده یا دیده.
روایت به مثابه کلام
ریشه این شیوه در سنت قصهگویی جنوب ایران است؛ جایی که نقالی، آوازهای محلی و مجلسهای روایت بخشی از حافظه جمعیاند. عبدیپور این سنت را از نو زنده میکند، اما نه به شکل نوستالژی یا بازآفرینی صرف، بلکه در قالبی مدرن که با زبان روزگار ما پیوند میخورد.
زبان محاورهای
زبان محاورهای در روایت او فقط زینت یا رنگولعاب نیست؛ بلکه ستون اصلی روایت است. شخصیتها نه در نثر کتابی، که در همان گفتار روزمره جان میگیرند. همین انتخاب، روایت او را صمیمی و باورپذیر میکند. با این حال، میتوان پرسید: اگر این زبان محلی گاه اندکی پالایششدهتر یا چندلایهتر به کار گرفته میشد، آیا امکان ارتباط برای مخاطب غیربومی یا حتی غیرایرانی بیشتر فراهم نمیآمد؟ در همین نکته است که هم نقطهی قوت و هم محدودیت او نهفته است.
نوآوری در دل سنت
نوآوری عبدیپور در همین پیوند است: پیوند میان سنت شفاهی و روایت مدرن. او نشان میدهد که داستانگویی نوین الزاماً از دل تکنیکهای پیچیده فرمالیستی یا تقلید از جریانهای جهانی بیرون نمیآید، بلکه میتواند از دل همان زبان بومی و لهجه محلی بجوشد. روایت او همزمان بومی و جهانی است؛ ریشه در خاک جنوب دارد و در عین حال به تجربهای فراگیر از انسان و جهان بدل میشود. اما همین اتکا به زبان بومی گاهی میتواند روایت را در مرز اقلیمیبودن نگاه دارد؛ مرزی که اگرچه منحصربهفردی میآورد، اما خطر فاصله گرفتن از افقهای وسیعتر را هم با خود دارد.
آشتی دوباره مردم با قصه
و شاید مهمترین دستاورد او همین باشد: آشتی دادن دوباره عموم مردم با شنیدن و خواندن داستان. در روزگاری که فاصله میان مردم و ادبیات بیشتر شده، عبدیپور توانسته با زبانی زنده و صمیمی، مخاطب عام را دوباره پای قصه بنشاند. او یادآوری کرده که قصه فقط کار خواص و اهل کتاب نیست؛ قصه میتواند در کوچه و بازار، در زبان روزمره و در صدای مردم جریان داشته باشد.
اجرای زنده در وست ونکوور
نمونهای روشن از این آشتی دوباره را میشد در اجرای اخیر او در Kay Meek Arts Centre در وست ونکوور دید. شبی که با همکاری مینا دریس، خواننده توانمند، قصه و آواز در کنار هم نشستند و تجربهای کمنظیر رقم خورد. «شب قصه و ترانه: هزار و یک شب» نشان داد که روایت عبدیپور تنها روی کاغذ یا پرده سینما زنده نیست، بلکه میتواند در صحنه، در لحظه و در برابر چشم و گوش مخاطب جان بگیرد. آنچه این شب را ویژهتر میکرد، توانایی عبدیپور در خلق لحظهای داستان بود؛ گویی همانطور که سخن میگفت و روایت میکرد، داستان تازهای زاده میشد. با این حال، همین بداههگویی زنده، در کنار جذابیت، میتواند خطر پراکندگی و فقدان انسجام روایی را نیز به همراه داشته باشد؛ خطری که عبدیپور تاکنون با مهارت از آن گریخته، اما همواره در کمین چنین اجراهایی است.
جمعبندی
شیوه عبدیپور، بیش از هر چیز، یادآور این نکته است که نوآوری همیشه در نزدیکی ماست: در صداهایی که شنیدهایم، در گفتارهایی که از کودکی با ما بودهاند، در ریتم زبانی که هنوز زنده است. او با بازگرداندن این صداها به مرکز روایت، راهی تازه برای داستانگویی گشوده؛ راهی که نه به گذشته میچسبد و نه در دام تقلید از بیرون میافتد، بلکه از دل زندگی روزمره، تجربهای تازه و خلاق میآفریند. و درست همینجاست که نقد نیز آغاز میشود: اگر این تجربههای زنده بتوانند در کنار شوری که میآفرینند، انسجام و افقهای گستردهتری بیابند، شاید روایت عبدیپور به الگویی ماندگارتر برای ادبیات و سینمای ایران بدل شود.