آنارشیسم Anarchism: آنارشیسم یک ایدئولوژی است که با این عقیده اساسی تعریف می شود که اقتدار سیاسی در تمام اشکالش، به خصوص در شکل دولت، هم شیطانی و هم غیر ضروری است(از لحاظ لغوی آنارشی به معنای «بی حکومتی» است.) آنارشیست ها اعتقاد دارند که دولت شیطانی است، زیرا به عنوان منبعی از اقتدار قهری، اجباری و مطلق است، زیرا نفی کننده اصول آزادی و برابری و نیز استقلال شخصی نامحدود است که در کانون تفکر آنارشیستی قرار دارد. از اینرو، دولت و نهادهای حکومتی و قانون همگی فاسد و فاسد کننده هستند. در هر حال، عقیده غیرضروری بودن دولت نیز اهمیتی کمتر برای آنارشیسم ندارد. آنارشیست ها نظم سیاسی را رد میکنند، ولی اعتقاد عمیقی به نظم طبیعی و هماهنگی اجتماعی ذاتی دارند که از سوی فرضیه های خوش بینانه ای درباره سرشت بشر نافذتر شده اند. به کلام دیگر، حکومت از نظر آن ها راه حلی برای مشکل نظم نیست، بلکه خود علت این مشکل است.
با این همه، آنارشیست ها جامعه ای بدون دولت را ترجیح می دهند که در آن انسان های آزاد امور خودشان را از طریق توافقات و همکاری های داوطلبانه، که بر مبنای دو سنت رقیب گسترش یافته، مدیریت می کنند: یکی اشتراک گرایی سوسیالیستی و دیگری فردگرایی لیبرال. بنابراین آنارشیسم را می توان نقطه تلاقی سوسیالیسم و لیبرالیسم تصور کرد: در واقع شکلی از سوسیالیسم افراطی و لیبرالیسم افراطی. این حالت در دو سنت رقیب آنارشیستی یعنی آنارشیسم اشتراکی و آنارشیسم فردگرا متجلی است. آنارشیسم اشتراکی یا آنارشیسم کلاسیک در ایده وحدت اجتماعی یا آنچه پیوتر کروپوتکین کمک متقابل می نامد، ریشه دارد،این عقیده که روابط طبیعی و درست در بین مردمان، یکی از سه حالت همدلی، مهربانی و هماهنگی است. آنارشیست های اشتراکی با طرفداری از جمله معروف پیرژوزف پرودون که «دارایی عبارت از دزدی است»، بر اهمیت برابری اجتماعی و مالکیت مشترک مخصوصا تاکید کرده اند که به صورت افراطی در شکل آنارشیسم _کمونیسم تجلی یافته است. آنارشیسم فردگرا بر پایه برتری فرد و این اعتقاد قرار دارد که وجدان فردی و تعقیب نفع شخصی نباید از سوی مجموعه ای اشتراکی یا اقتداری عمومی محدود گردد. آنارشیسم فردگرا با اصالت آزادی اراده دارای اشتراکات زیادی بوده و به مکانیسم خودتنظیمی بازار که در شکل آنارشیسم_کاپیتالیسم متجلی است، اعتقاد راسخی دارد. دموکراسی مسیحی Christian Democracy:
دموکراسی مسیحی جنبشی ایدئولوژیکی و سیاسی است که نوعی از محافظه کاری میانه رو و وابسته به خدمات رفاهی را ارائه می دهد. ریشه های دموکراسی مسیحی در تئوری اجتماعی کاتولیک قرار دارد که، در مقایسه با تأکید پروتستانتیسم بر فردگرایی، بر اهمیت گروه های اجتماعی، به خصوص خانواده، و هماهنگی منافع در میان این گروه ها تکیه می کند. اگرچه دموکراسی مسیحی از لحاظ ایدئولوژیکی مبهم است و خود را با فرهنگ های ملی و شرایط سیاسی متفاوت وفق داده است، اما دو موضوع همواره وجود داشته است. یکی نگرانی در مورد تأثیرات کاپیتالیسم بازاری نامنظم که در تمایل برای اتخاذ سیاستهای کینزی و رفاهی متجلی است. دیگری ترس از کنترل دولتی که در خصومت با سوسیالیسم، به طور کلی، و کمونیسم به طور ویژه، منعکس است. بانفوذترین ایده های دموکرات مسیحی، به ویژه در رابطه با اتحادیه دموکرات مسیحی آلمان، را می توان در نظریه بازار اجتماعی مشاهده کرد. بازار اجتماعی که اقتصادی است متشکل از اصول بازاری و تا حدود زیادی فارغ از کنترل دولتی، در متن جامعه ای عمل می کند که، در آن، انسجام از طریق سیستم رفاهی جامع و خدمات عمومی مؤثر حفظ شده است. از این رو، بازار به معنای وسیله ای برای تولید ثروت در جهت یابی به اهداف اجتماعی گسترده تر، چندان به عنوان یک هدف مطرح نیست.کمونیسم Communism:
واژه کمونیسم در سه تعبیر متفاوت، ولی در ارتباط با یکدیگر، استفاده شده است :1.بعنوان یک اصل سیاسی 2.بعنوان یک مدل یا رژیم اجتماعی 3.بعنوان یک جنبش ایدئولوژیکی که هدف اصلی اش تاسیس جامعه یا رژیم کمونیستی است. کمونیستم، به عنوان یک اصل سیاسی، از سازمان اشتراکی حیات اجتماعی و، به طور اخص، از مالکیت دسته جمعی یا مشترک ثروت پشتیبانی می کند. از این رو، در مانیفست کمونیست(1848)،کارل مارکس تئوری کمونیسم را با «الغای مالکیت خصوصی» خلاصه می کند. کمونیسم به عنوان یک مدل یا رژیم اجتماعی دارای دو تفسیر است. اولی مدلی از جامعه آینده که در آثار مارکس و انگلس تعریف شده است. مارکس پیش بینی می کرد که بعد از سرنگونی کاپیتالیسم، شاهد مرحله انتقالی توسعه سوسیالیستی خواهیم بود که ویژگی آن دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا است و، همان طور که تضاد طبقاتی کاهش می یابد، جامعه نیز سرانجام به سوی کمونیسم کامل سوق پیدا خواهد کرد.
اگرچه مارکس از شرح جزئیات این جامعه کمونیستی خودداری کرد، تصور می کرد که این جامعه دارای ویژگی های زیر خواهد بود :
1. این جامعه بر پایه مالکیت مشترک ثروت و بنابراین بی طبقه خواهد بود.
2. زمانی که سیستم طبقاتی الغا شود، دولت به تدریج از بین خواهد رفت، بنابراین این جامعه بدون دولت خواهد بود.
3. این جامعه هیچ سازگاری با تولید کالا و بازار نخواهد داشت، مگر برای استفاده و برآورده ساختن نیازهای بشری.
4. هر چه تکنولوژی از محدودیت های تولید طبقاتی رهایی یابد، جامعه نیز به توسعه بیشتر «نیروهای تولید» سوق داده خواهد شد.
5. با تقویت کار انتقال ناپذیر، این جامعه سبب شکوفایی انرژی های خلاق خواهد شد و اجازه پرورش کامل توانایی های بالقوه بشری را خواهد داد.
دومین تفسیر از کمونیسم به عنوان یک مدل اجتماعی بر پایه رژیم هایی که احزاب کمونیست در قرن بیستم، در کشورهایی همچون روسیه، اروپای شرقی، چین، کوبا، ویتنام و جاهای دیگر، زمانی که قدرت را در دست گرفتند، ایجاد کردند. در این حالت، کمونیسم به معنای «سوسیالیسم واقعا موجود» است که مواقعی به نام کمونیسم ارتدوکس خوانده می شود. کمونیسم ارتدوکس شکلی از سوسیالیسم دولتی است که، درآن، کنترل سیاسی در اختیار یک حزب کمونيستی انحصارطلب و سلسله مراتبی قرار دارد و اقتصاد نیز بر پایه اشتراک سازی دولتی و برنامه ریزی مرکزی سازمان یافته است.
کمونیسم به عنوان یک جنبش ایدئولوژیکی در اصل به مارکسیسم پیوسته است :این دو واژه یا به تناوب به جای یکدیگر به کار می روند یا اینکه کمونیسم به عنوان مارکسیسم کاربردی مطرح می گردد. با این همه، باید گفت که مارکسیسم تئوری و کمونیسم عمل است. به هر حال، در این معنا کمونیسم به مارکسیسم ارتدوکس ارتباط بهتری دارد که گاهی اوقات «ماتریالیسم دیالکتیک» نیز توصیف شده است، زیرا به همان اندازه که تحت تاثیر عقاید کلاسیک مارکس بوده، تحت تاثیر عقاید لنینیسم و استالینیسم نیز بوده است. همان طور که کمونیسم شوروی مدل مسلط حکومت کمونیستی در قرن بیستم شد، مارکسيسم _لنینیسم نیز ایدئولوژی حاکم بر جهان کمونیستی گشت. اگرچه ایدئولوژی کمونیستی در جوامع متفاوت و توسط رهبران متفاوت دوباره تفسیر شد، با شماری از موضوع های تکراری مشخص شده بود. مهم ترین این موضوعات زمانی عبارت بود از اعتقاد صرف به برتری اقتصاد بر دیگر عوامل تاریخی، حمایت قوی از انقلاب به جای اصلاحات، شناسایی پرولتاریا به عنوان طبقه ای انقلابی، اعتقاد به حزب کمونیست به عنوان پیش قراول طبقه کارگر، حمایت از بین الملل گرایی سوسیالیستی یا پرولتاریایی و اعتقاد به اشتراک سازی جامع و کامل. جامعه گرایی Communitarianism:
جامعه گرایی عقیده ای است که ساخته شدن شخص را از طریق جامعه بیان می کند، بدین معنی که اشخاص شکل جوامعی را پیدا می کنند که به آن ها تعلق دارند. از این رو، باید به آن جامعه احترام گذارند و توجه لازم را داشته باشند_ در اینجا هیچ «شخص کاملا آزادی» وجود ندارد. جامعه گرایی در ذات خود یک ایدئولوژی نیست، بلکه به بیان دقیق تر، دیدگاهی تئوریکی است که نوعی از سنت های ایدئولوژیکی آن را پذیرفته است. اشکال مختلف جناح چپ جامعه گرایی ایده جامعه را به نظریات آزادی نامحدود و برابری اجتماعی پیوند می دهد (به عنوان مثال، آنارشیسم و سوسیالیسم یوتوپیایی). اشکال مرکزی جامعه گرایی عنوان می کند که بنیان جامعه در تأیید حقوق و مسئولیت های متقابل قرار گرفته است (به عنوان مثال، سوسیال دموکراسی و پدرسالاری توری). اشکال جناح راست جامعه گرایی بیان میکند که جامعه برای اقتدار و ارزش های پایدار نیاز به احترام دارد( به عنوان مثال، نومحافظهکاری و، شکل افراطی آن، فاشیسم). در دهه های 1980و1990 جامعه گرایی در مکتبی فکری توسعه پیدا کرده است که فلسفه سیاسی ویژه ای را مطرح می سازد. جامعه گرایی در این شکل، که به نظریه پردازانی همچون الاسدیر مک اینتایر و مایکل ساندل ملحق شده بود، انتقادی مشخص از لیبرالیسم را مطرح کرد که آسیب وارد شده به فرهنگ عمومی جوامع لیبرال را، به دلیل تاکیدشان بر حقوق و آزادی های فردی به جای نیازهای جامعه، پر رنگ نشان می داد. در بعضی مواقع نیز به اشکالی از جامعه گرایی با نام های «والا» و «سفلا» برمیخوریم. جامعه گرایی والا بیشتر به بحث فلسفی می پردازد، در حالی که جامعه گرایی سفلا که چهره برجسته آن امیتای اتتسیونی است، بیشتر به مسائل سیاست عمومی توجه دارد.محافظه کاری Conservatism:
محافظه کاری، به عنوان یک ایستا سیاسی، تمایل برای حفظ کردن تعریف شده است و در مقاومت، یا حداقل بدگمانی نسبت به تغییر متجلی است. به هر حال، اگرچه تمایل برای مقاومت در برابر تغییر ممکن است موضوعی پایا در محافظه کاری باشد، آنچه محافظه کاری به عنوان یک ایدئولوژی را از مسلک های سیاسی رقیب متمایز می سازد، روش مشخص این دیدگاه است. موضوعات اصلی ایدئولوژی محافظه کاری عبارت اند از: سنت، نقص بشری، جامعه ارگانیک، اقتدار و مالکیت. از نظر یک محافظه کار، سنت عقلانیت انباشته گذشته، و نهادها و اعمالی را منعکس می کند که زمان آنها را آزمایش کرده است، و باید به سود زندگی و نسل های آینده نگه داشته شوند. محافظه کارها به سرشت بشر با بدبینی، حداقل در سه معنا، نگاه می کنند. اول اینکه موجودات بشری، مخلوقاتی هستند محدود، وابسته و در جستجوی امنیت، دوم اینکه از لحاظ اخلاقی فاسدند و با خودخواهی، حرص و آز و عطش قدرت تباه شده اند، سوم اینکه عقلانیت بشری قدرت حل مشکلات نامحدود جهان را ندارد(در این حالت محافظه کاران به عمل گرایی و برتری دادن توضیح عقایدشان به عنوان «ایستاری از ذهن» به جای یک ایدئولوژی اعتقاد پیدا می کنند). این عقیده که جامعه را باید به صورت یک کلیت ارگانیک در نظر گرفت، تلویحاً بدین معنی است که نهادها و ارزش ها به خاطر ضرورت طبیعی ظهور کرده اند و باید، برای ایمن نگه داشتن تار و پود شکننده جامعه، محافظت شوند. محافظه کارها اقتدار را پایه ای برای انسجام اجتماعی در نظر می گیرند و می گویند که این اعتقاد به مردم توانایی می دهد تا بفهمند که چه کسی هستند و چه انتظاری از آنها می رود، و منعکس کننده سرشت سلسله مراتبی تمامی نهادهای جامعه است. محافظه کارها برای مالکیت نیز ارزش قائل اند، چرا که به اعتقاد آن ها به مردم امنیت داده و سبب استقلال آنها از حکومت می گردد و همچنین آن ها را به احترام گذاشتن به قانون و مالکیت دیگران تشویق می کند.
به هر حال، تقسیمات قابل توجهی در تفکر محافظه کارانه وجود دارد. محافظه کاری اقتدارگرا تا حد زیادی حالت استبدادی و ارتجاعی دارد و بر این امر تکیه می کند که حکومت از بالا تنها وسیله ایجاد نظم است، از اینرو، با محافظه کاری میانه رو و عمل گرای انگلیسی_امریکایی که از نوشته ادموند برک نشئت می گیرد، متفاوت است. محافظه کاری پدرسالارانه در مبحث «اصلاح از بالا» بر «انقلاب از پایین» ارجحیت دارد و اینکه ثروتمندان تعهدی دارند به مستمندان توجه کنند به ترکیبی از مصلحت اندیشی و ضابطه می رسد. موثرترین اظهارات را درباره چنین عقایدی بنجامین دیزریلی مطرح کرده است. این سنت کاملا به شکل «یک ملت» محافظه کار که از رهیافتی میانه در روابط دولت_بازار حمایت کرده و از مدیریت و رفاه اقتصادی به صورت مشروط حمایت می کند، توسعه یافته است. محافظه کاری آزادی خواهانه از آزادی هر چه بیشتر اقتصادی و حداقل دخالت دولت در حیات اجتماعی حمایت می کند که، در واقع، لیبرالیسم بازار آزاد را منعکس می کند، ولی این امر را، با اعتقاد به فلسفه ای اجتماعی تر و محافظه کارتر و سنتی تر که بر اهمیت اقتدار و وظیفه تاکید دارد، تحت کنترل در می آورد. این سنت پایه تئوری ها و ارزش های راست جدید را بنیان گذاشت.