جان لاک، فیلسوف بزرگ انگلیسی قرن هفدهم، یکی از تأثیرگذارترین متفکران در تاریخ فلسفه سیاسی است. ایدههای او در مورد حقوق طبیعی، دولت مبتنی بر رضایت و مفهوم مالکیت، پایه و اساس بسیاری از اندیشههای مدرن در زمینه آزادی و حکومت محدود را تشکیل میدهند. این مقاله به بررسی عمیقتر نظریات لاک، با تمرکز بر تعاریف او از “حالت طبیعت”، ریشههای “حقوق طبیعی” و چگونگی شکلگیری “مالکیت خصوصی” میپردازد و سپس وارد بحث “رضایت” به عنوان مبنای دولت مشروع میشود، و در نهایت به بررسی تناقضات و چالشهای این نظریات، به ویژه در مواجهه با اندیشه لیبرتارینها میپردازد.
حالت طبیعت و قانون طبیعی: ریشههای آزادی و برابری
برای درک دیدگاه لاک در مورد حقوق طبیعی، ابتدا باید مفهوم “حالت طبیعت” او را درک کنیم. لاک از ما میخواهد تا وضعیتی را تصور کنیم که پیش از وجود هر گونه دولت یا قانون رسمی وجود داشته است. در این حالت، انسانها آزاد و برابرند؛ هیچ سلسله مراتب طبیعی وجود ندارد، به این معنی که کسی برای پادشاهی و دیگری برای سرف بودن متولد نشده است.
با این حال، لاک تأکید میکند که حالت طبیعت، وضعیت بیبندوباری نیست. حتی در این حالت، “قانون طبیعت” حاکم است. این قانون، که توسط قانونگذاران وضع نشده است، آنچه را که میتوانیم انجام دهیم محدود میکند. بر اساس قانون طبیعت، ما آزاد نیستیم که جان، آزادی یا مال خود یا دیگران را بگیریم. این محدودیتها از کجا میآیند؟ لاک دو پاسخ ارائه میدهد:
- خلقت الهی: لاک استدلال میکند که انسانها مخلوق خداوند هستند، و بنابراین متعلق به او هستند. حقوق ما به زندگی، آزادی و مالکیت، به معنای دقیق کلمه، “مال ما” نیستند، بلکه ما اموال خدا هستیم. بنابراین، ما نمیتوانیم این حقوق را واگذار کنیم.
- خرد و عقل: برای کسانی که به خدا اعتقاد ندارند، لاک به ایده خرد متوسل میشود. او معتقد است که اگر به درستی در مورد معنای واقعی آزادی تأمل کنیم، به این نتیجه میرسیم که آزادی صرفاً انجام هر کاری که میخواهیم نیست. خرد به ما میآموزد که هیچ کس نباید به دیگری در زندگی، سلامت، آزادی یا داراییهایش آسیب برساند، چرا که همه برابر و مستقل هستند.
این ایده منجر به مفهوم “حقوق سلبناپذیر” (unalienable rights) میشود. حقوق سلبناپذیر به این معناست که ما نمیتوانیم آنها را به دیگری واگذار کنیم، بفروشیم یا معامله کنیم. لاک این مفهوم را با بلیتهای غیرقابل انتقال هواپیما یا مسابقه ورزشی مقایسه میکند: شما میتوانید از آنها برای خودتان استفاده کنید، اما نمیتوانید آنها را بفروشید یا واگذار کنید. اما لاک معنای عمیقتری را در نظر دارد: حقوق سلبناپذیر (به ویژه زندگی، آزادی و مالکیت) آنقدر عمیقاً متعلق به ما هستند که حتی ما خودمان هم نمیتوانیم آنها را واگذار کنیم. به عنوان مثال، نمیتوانیم خودکشی کنیم یا خود را به بردگی بفروشیم. این ایده، پایه و اساس اعلامیه استقلال آمریکا را تشکیل داد، جایی که توماس جفرسون مفهوم حقوق سلبناپذیر به “زندگی، آزادی و جستجوی خوشبختی” را از لاک اقتباس کرد.
این مفهوم حقوق سلبناپذیر، لاک را از لیبرتارینهای رادیکال امروزی متمایز میکند. لیبرتارینها غالباً معتقدند که ما مالک مطلق خودمان هستیم و بنابراین میتوانیم با خودمان هر کاری بخواهیم انجام دهیم. اما لاک با تأکید بر محدودیتهای ناشی از قانون طبیعت (چه الهی و چه عقلی)، این ایده را رد میکند. او متحد محکمی برای این دیدگاه لیبرتارینی که هیچ محدودیتی بر اختیار فردی قائل نیست، نیست.
مالکیت خصوصی: چگونه بدون دولت پدید میآید؟
یکی از چالشبرانگیزترین جنبههای فلسفه لاک، توضیح چگونگی شکلگیری “مالکیت خصوصی” پیش از وجود هر دولت یا قانون رسمی است. پاسخ مشهور لاک در بخش 27 کتابش مطرح میشود:
“هر انسانی بر شخص خود مالکیت دارد؛ هیچ کس حق دیگری بر آن ندارد جز خودش. زحمت بدن او و کار دستان او، میتوان گفت، به درستی از آن اوست.”
لاک از ایده مالکیت بر “شخص خود” (self-ownership) شروع میکند، و سپس آن را به ایده مالکیت بر “کار خود” (labor) گسترش میدهد. از این نقطه، او به ادعای بعدی میرسد: هر چیزی که کار خود را با آن مخلوط کنیم و قبلاً متعلق به کسی نبوده باشد، به مالکیت ما در میآید. چرا؟ زیرا کار، مالکیت غیرقابل انکار کارگر است، و بنابراین هیچ کس جز کارگر نمیتواند بر آنچه با کار او آمیخته شده، حقی داشته باشد.
این نظریه نه تنها شامل ثمرات زمین (مانند شکارهایی که صید میکنیم یا میوههایی که میچینیم) میشود، بلکه به خود زمین نیز تعمیم مییابد. اگر کسی زمین را شخم بزند، بکارد، بهبود بخشد و محصول آن را استفاده کند، به همان اندازه زمین به مالکیت او در میآید. این ایده، به وضوح نشان میدهد که چگونه لاک باور داشت مالکیت میتواند پیش از هر توافق یا قانون دولتی شکل بگیرد.
محدودیتهای مالکیت و بحث استعمار
با این حال، لاک یک شرط مهم به این نظریه اضافه میکند: “به شرط آنکه به اندازه کافی و به همان خوبی برای دیگران مشترکاً باقی بماند”. این شرط “کافی و به همان خوبی” (enough and as good) اهمیت زیادی دارد.
نظریه مالکیت لاک، هرچند جذاب، مورد انتقادات شدیدی قرار گرفته است. یکی از مهمترین انتقادات، به ویژه در مورد مالکیت زمین، این است که آیا این نظریه به نوعی توجیهی برای استعمار بوده است؟ رُشِل، یکی از منتقدان در بحث، اشاره میکند که این نظریه میتواند برای توجیه تصرف اراضی بومیان آمریکا توسط مهاجران اروپایی به کار رود، زیرا بومیان، زمینها را به شیوه اروپاییها (کشت و زرع و حصارکشی) “کشت نکرده بودند”. این دیدگاه نشان میدهد که نظریه لاک ممکن است نه تنها یک توجیه فلسفی، بلکه یک “عقلانیسازی” برای اقدامات استعماری باشد که از نظر اخلاقی قابل دفاع نیستند.
در مقابل، برخی دیگر سعی در دفاع از لاک دارند. دَن و فنگ اشاره میکنند که شاید بومیان آمریکا نیز با شکار و جمعآوری، به نوعی از زمین استفاده میکردند که طبق تعریف لاک (مخلوط کردن کار با طبیعت) میتوانست حق مالکیت ایجاد کند. همچنین، فنگ به شرط “کافی و به همان خوبی” اشاره میکند و میگوید که لاک نمیگوید میتوان زمینهای مشترک را گرفت، بلکه باید مطمئن شد که به اندازه کافی و به همان خوبی برای دیگران باقی مانده است. این بحث، نشاندهنده پیچیدگی نظریه لاک و تفاسیر مختلف از آن است.
مثال معاصر دیگر در مورد مالکیت، به بحث “حقوق مالکیت معنوی” (intellectual property rights) باز میگردد. بحران ایدز در آفریقای جنوبی و قیمت بالای داروهای آمریکایی، منجر به این شد که دولت آفریقای جنوبی به سراغ نسخههای ژنریک ارزانتر هندی برود. شرکتهای داروسازی آمریکایی این اقدام را نقض حق اختراع خود دانستند، اما در نهایت، صنعت داروسازی مجبور به عقبنشینی شد. این اختلاف، مانند یک “مرز نهایی حالت طبیعت” است، زیرا در بین ملتها، قوانین یکسانی برای حقوق اختراع وجود ندارد و تا زمانی که توافقی بینالمللی حاصل نشود، این مسائل “بسته به برداشت هر کشور” است. این مثال نشان میدهد که چگونه ایدههای لاک در مورد مالکیت، حتی در دنیای مدرن نیز کاربرد دارند و به بحثهای پیچیده میانجامند.
از حالت طبیعت به جامعه مدنی: نقش رضایت
اگر حالت طبیعت تا این اندازه آزاد است و حقوق طبیعی در آن تضمین شده، چرا انسانها باید آن را ترک کرده و دولت تشکیل دهند؟ لاک به “ناراحتیها” (inconveniences) در حالت طبیعت اشاره میکند. اصلیترین ناراحتی این است که هر کسی “مجری قانون طبیعت” است. اگر کسی قانون طبیعت را نقض کند، مهاجم تلقی میشود و هر فرد حق دارد او را مجازات کند، حتی تا حد مرگ.
مشکل اینجاست که وقتی افراد “داور پرونده خود” هستند، تمایل به زیادهروی و مجازات بیش از حد دارند. این وضعیت منجر به خشونت، ناامنی و عدم اطمینان در لذت بردن از حقوق سلبناپذیر زندگی، آزادی و مالکیت میشود. لاک وضعیت حالت طبیعت را “وحشیانه و پر از خشونت” توصیف میکند، تا حدی که متجاوزان را “جانوران درنده” مینامد که باید نابود شوند.
بنابراین، برای فرار از این وضعیت ناامن، انسانها با “رضایت” (consent) یکدیگر به جامعه مدنی وارد میشوند. این عمل رضایتبخش شامل واگذاری قدرت اجرایی (حق مجازات) به یک دولت یا جامعه است که در آن قانونگذاری انجام میشود و همه موافقت میکنند که از تصمیمات اکثریت تبعیت کنند.
دولت مشروع و محدودیتهای آن
لاک معتقد است که دولت مشروع، دولتی است که بر اساس رضایت تأسیس شده باشد و قدرت آن محدود به حفظ حقوق طبیعی و سلبناپذیر شهروندان باشد. حقوق طبیعی در جامعه مدنی ناپدید نمیشوند؛ هیچ پارلمان یا قانونگذاری، هر چقدر هم دموکراتیک باشد، نمیتواند به طور مشروع حقوق طبیعی ما به زندگی، آزادی و مالکیت را نقض کند. این ایده که هیچ قانونی نمیتواند این حقوق را نقض کند، ظاهراً از دولت بسیار محدودی حمایت میکند که مورد پسند لیبرتارینهاست.
اما اینجاست که پیچیدگیهای نظریه لاک آشکار میشود. اگرچه قانون طبیعت پس از تأسیس دولت همچنان پابرجاست و دولت برای “حفظ مالکیت” (که شامل زندگی و آزادی نیز میشود) ایجاد شده است، اما “آنچه به عنوان مالکیت من محسوب میشود” و “چگونگی احترام به زندگی و آزادی من” توسط دولت تعریف میشود. آیا این تناقض است؟
مالکیت: طبیعی در یک معنا، قراردادی در معنای دیگر
لاک استدلال میکند که مالکیت از یک سو “طبیعی” است و از سوی دیگر “قراردادی”.
- بعد طبیعی: این حق بنیادی و سلبناپذیر وجود دارد که “مالکیت” به عنوان یک نهاد وجود داشته باشد و مورد احترام دولت قرار گیرد. بنابراین، یک سلب خودسرانه مالکیت، نقض قانون طبیعت و غیرمشروع خواهد بود.
- بعد قراردادی: اما “چه چیزی به عنوان مالکیت محسوب میشود” و “چگونه تعریف میشود” و “چه چیزی به عنوان سلب مالکیت در نظر گرفته میشود”، بر عهده دولت است که از طریق قوانین جامعه تعیین کند.
این تمایز، در بحث “مالیات برای بازتوزیع” اهمیت پیدا میکند. لیبرتارینها ممکن است اعتراض کنند که مالیات بدون رضایت فرد (مثلاً بیل گیتس) نقض حق مالکیت اوست. اما لاک میگوید که مالیات مشروع، نیازی به رضایت فردی بیل گیتس ندارد، بلکه به “رضایت جمعی” (collective consent) اکثریت نیاز دارد؛ رضایتی که همه ما هنگام خروج از حالت طبیعت و تشکیل دولت دادهایم. بر اساس این تفسیر، رضایت نقش بسیار گستردهای ایفا میکند و دولت محدود لاک، آنقدرها هم که به نظر میرسد محدود نیست.
رضایت ضمنی و چالشهای آن
یکی دیگر از چالشها در نظریه رضایت لاک، این است که بسیاری از ما به دولتهای کنونی “متولد شدهایم” و هیچ قرارداد اجتماعی را امضا نکردهایم. پس آیا ما ملزم به اطاعت هستیم؟ لاک در پاسخ به این مشکل، مفهوم “رضایت ضمنی” (implied consent) را مطرح میکند. او میگوید با زندگی در جامعه و بهرهمندی از خدمات دولتی (مانند استفاده از جادهها یا زیرساختها)، ما به صورت ضمنی به دولت رضایت دادهایم.
اما این ایده نیز مورد انتقاد قرار میگیرد. نیکولا، یکی از دانشجویان، استدلال میکند که صرفاً استفاده از منابع دولتی، لزوماً به معنای موافقت با شکلگیری دولت یا پیوستن به قرارداد اجتماعی نیست. این بحث به سوالات مهمی درباره تعهدات شهروندان و اعتبار “رضایت ضمنی” میانجامد. اگر کسی به صورت ضمنی رضایت نداده باشد، آیا میتواند از خدمات دولتی استفاده کند و مالیات نپردازد؟ پاسخی که در بحث مطرح میشود این است که اگر نیکولا بخواهد در حالت طبیعت زندگی کند، آزاد است، اما نمیتواند از خدمات دولتی (مانند رانندگی در جادهها) استفاده کند.
حقوق سلبناپذیر و قدرت دولت: تناقض نهایی؟
بزرگترین معمای نظریه لاک، در تعارض ظاهری بین “حقوق سلبناپذیر” و “قدرت دولت” نهفته است. اگر ما حتی حق نداریم جان خود را بگیریم یا خود را به بردگی بفروشیم، چگونه میتوانیم با اکثریت موافقت کنیم که ما را مجبور به قربانی کردن جان (مانند خدمت سربازی) یا واگذاری اموالمان (مانند مالیات) کند؟.
لاک چگونه از این معضل بیرون میآید؟ راه حل او در تمایز بین “اقدامات خودسرانه” (arbitrary takings) و “قوانین عمومی” (generally applicable laws) است. لاک با قدرت خودسرانه پادشاهان مخالف است و نمیتواند دولت یک فرد خاص را برای تأمین مالی جنگی انتخاب کند (مثلاً بیل گیتس را برای تأمین مالی جنگ در عراق). دولت همچنین نمیتواند به طور خودسرانه افراد خاصی را برای جنگ انتخاب کند. اما اگر یک “قانون عمومی” وجود داشته باشد که به صورت غیرخودسرانه (مثلاً از طریق قرعهکشی یا فرآیندهای عادلانه) اعمال شود و اکثریت به آن رضایت دهند، در این صورت، حتی خدمت سربازی اجباری یا نظام مالیاتی، نقض حقوق اساسی افراد محسوب نمیشود.
این بدان معناست که دولت محدود لاک، توسط “قاعده عدم خودسری” (non-arbitrariness) محدود میشود، نه توسط رضایت فردی به هر عمل. بنابراین، دولت میتواند قوانینی وضع کند که از ما بخواهد برای دفاع از جامعه، جان یا اموال خود را به خطر بیندازیم، به شرطی که این قوانین کلی، غیرخودسرانه و بر اساس رضایت اکثریت باشند.
در نتیجه، لاک دو دلیل برای ناامیدی لیبرتارینها ارائه میدهد:
- حقوق سلبناپذیر: ما مالک مطلق خودمان نیستیم و نمیتوانیم جان، آزادی یا مال خود را به شیوهای که حقوقمان را نقض کند، واگذار کنیم.
- محدودیتهای غیرخودسرانه: پس از تشکیل دولت مشروع، تنها محدودیتهای آن، مربوط به سلب “خودسرانه” جان، آزادی یا مالکیت است. اگر اکثریت با رویههای عادلانه قانونی عمومی را وضع کند (مانند مالیات یا خدمت سربازی)، نقضی صورت نگرفته است.
میراث لاک و سوالات بیپاسخ
نظریه لاک، هم به عنوان ابزاری برای مهار قدرت خودسرانه پادشاهان و هم (به طور بالقوه) به عنوان توجیهی برای تصرف زمین در قاره آمریکا (به دلیل نیاز نداشتن به رضایت برای مالکیت از طریق کار)، اهمیت دارد. او به عنوان یک نظریهپرداز بزرگ رضایت، نظریهای از مالکیت خصوصی ارائه داد که نیازی به رضایت نداشت و ممکن است این امر با منافع او در اداره یکی از مستعمرات همزمان شده باشد.
سوال بنیادی که باقی میماند این است که نقش “رضایت” چیست و قدرت اخلاقی آن تا کجاست؟ رضایت نه تنها برای دولتها، بلکه برای بازارها نیز اهمیت دارد، و محدودیتهای آن همچنان موضوع بحث و تأمل است. اندیشههای جان لاک، با وجود پیچیدگیها و تناقضاتشان، ستونهای اصلی فلسفه سیاسی مدرن را تشکیل دادهاند و بحثهای عمیقی را درباره آزادی، مالکیت، عدالت و مشروعیت قدرت، همچنان زنده نگه میدارند.