اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد

مکمل[۱]: اگرچه این اصطلاح در متون دستور زبان فارسی بسامد بالایی ندارد، از آنجا که دیر یا زود کاربرد بیشتری خواهد یافت و بنا به تعریفش در بر گیرندۀ مفهوم «جملۀ معترضه» نیز می‌باشد، شناساندن آن ضروری می‌نماید. از نگاه هادلستون و پولوم ( ص. ۱۳۵۰) جملات معترضه زیر‌گروهی از مکمل‌ها هستند. آنها مکمل‌ها را عناصری می دانند که وارد ساختار نحوی جمله نمی‌شوند، هر چند که در ترتیب خطی جمله جایی را اشغال می‌کنند. مکمل‌ها در جایی بین آغاز و انجام بند قرار می‌گیرند و در گفتار از نظر طنین با بقیه جمله متفاوتند، در نوشتار معمولاً با نشانه‌های سجاوندی ( مانند ویرگول، خط تیره، کمانک و …) جدا می‌شوند. این ساختارها بی هسته[۲] هستند و در ساختار نحوی جملۀ پایه وارد نمی‌شوند و با این معیار از ساختارهای وابسته و همپایه متمایز می‌گردند. مکمل‌ها اگر چه از نظر نحوی به هیچ هسته‌ای وابسته نیستند، از نظر معنایی وابستۀ یکی از عناصر جمله اند. این عنصر ممکن است یک بند، صفت، فعل و یا از هر مقوله دیگری باشد. مکمل باید با این عنصر سازگاری معنایی داشته‌باشد. مکمل‌ها دارای کنش غیر بیانی هستند و ممکن است ساختار و صورت و حتی تعبیر یک بند را داشته‌باشند.

نوبهار[۳] (ص. ۸۵) مکمل را چنین تبیین می کند: « اسم یا جانشینان اسم (ضمیر، صفت اسمی، عبارات اسمی) که در جمله می آید تا ابهام را از جمله رفع کند و بدون آن، جمله غالباً مفهوم روشنی ندارد و پیام اصلی گوینده را نمی رساند. افعال مورد استفاده در این نوع کاربردها غالباً فعل متعدی هستند، یعنی جمله مورد نظر دارای عنصر مفعول است و تمیز یا مکمل غالباً متمم مفعول است و به همین علت در برخی دستورها مکمل را با نام «مفعول دوم» نامیده اند… در چنین جمله‌هایی جمله علاوه بر فاعل و مفعول به مکمل هم نیاز دارد… فعل‌های …این جمله ها… فعل‌های ناقصه نام دارند… ولی در بسیاری از صورت‌های کاربردی، از افعال ناقصه نمی باشند». نوبهار مثال‌های زیر را در این مورد آورده است:

– پنداشتم که تو می آیی. (بدون مکمل)

– تو را عاقل پنداشتم. (فعل ناقصه با مکمل؛ مکمل غیر قابل حذف)

او در ادامه توضیح می دهد که مکمل را با بدل یا قید نباید اشتباه کرد. او مکمل را از ارکان کلام و حذف ناشدنی می داند، در حالیکه قید و بدل حذف شدنی هستند.

غلامعلی‌زاده (ص. ۱۵۵) اگرچه اصطلاح جمله معترضه را به کار نمی‌برد، مفهوم آن را در مبحث ساخت جمله در فصلی به نام « ناهمپایگی » بیان می‌دارد. او در این فصل (ص۱۸۲- ۱۵۱)، پس از توضیح جمله‌واره‌ها، سه گونه جمله‌وارۀ وابسته در فارسی تشخیص می‌دهد: جمله‌وارۀ متممی، جمله‌وارۀ موصولی و جمله‌وارۀ قیدی. در توضیح جمله‌وارۀ موصولی چنین می‌گوید: « آن جمله‌وارۀ وابسته‌ای که به منزلۀ وابستۀ پسین گروه اسمی ظاهر می‌شود و آن را توصیف می‌کند.» در مثال‌هایی که از جمله‌وارۀ موصولی به دست می‌دهد، نمونه‌هایی از جملات معترضه مشاهده می‌شود، از جمله:

– ملت ما، که در سطح جهانی با بحران‌های پیچیده مواجه است، به هوشیاری و وحدت ملی بیشتری نیاز دارد.

(همان، ص. ۱۵۶)

به نظر می‌رسد که دو اصطلاح «مکمل» (هادلستون و پولوم، ص۱۳۵۰) و «جمله‌وارۀ موصولی» (غلامعلی زاده، ص. ۱۵۶) مبین یک مفهوم دستوری باشند؛ که این خود جلوه دیگری از تکثر اصطلاحی در موارد هم‌مفهوم است.

فرشیدورد (۱۳۸۲، ص. ۲) [۴] عناصر جمله­‌های دارای فعل‌های ناقص(ربطی) متعدی را به قرار زیر تعیین می‌کند: مسند الیه، مفعول را، مکمل(مسند) و فعل ناقص متعدی. او در این رابطه مثال زیر را مطرح می کند:

    من              فرهاد را           عاقل                می­پنداشتم.

مسندالیه        مفعول را        مکمل(مسند)      فعل ناقص متعدی

او مکمل در جمله بالا را مکمل مفعولی یا مسند مفعولی می‌­خواند و متذکر می‌­شود که گاهی مفعول و مکمل افعال ناقص به صورت جمله‌­واره می آید، مانند:

من تصور کردم که او خوشحال است.

مشاهده می شود که اصطلاح مکمل علاوه بر این که به عناصر واژگانی و فراواژگانی اطلاق شده است، هم مفهوم با متمم، مسند و تمیز تلقی شده است.

متمم[۵]

نوبهار (ص. ۸۷) دربارۀ متمم چنین می­گوید:« اگر اسم و جانشینان اسم برای تمام شدن مفهوم یکی از عناصر جمله به واسطه یکی از حروف اضافه به جمله اضافه شوند نقش متممی به خود می گیرند [ …] متمم‌ها در دستورهای سنتی تحت عنوان مفعول بواسطه یا غیرمستقیم نامیده می شوند.» مثال‌های او عبارتند از:

 

– به کتاب توجه کن.

– همه آمده بودند جز تو.

– مانند پدرش شجاع است.

باطنی(ص.۷۶) عناصر ساختمانی بند را متمم، اسناد، مسندالیه و ادات می­داند. او مفعول و مسند را متمم تلقی کرده، ضمن اینکه گروه اسمی بعد از مفعول را نیز متمم می نامد و به این ترتیب، جمله زیر را چنین تجزیه می نماید:

در گوشه و کنار مملکت       همه          او را         دانشمند بزرگی       می­شناسند.

ادات                   مسندالیه       متمم               متمم                اسناد

 

غلامعلی زاده(ص. ۷۹) در بیان نقش‌های مختلف گروه اسمی به نقش «متمم حرف اضافه» اشاره می کند و آن را گروه اسمی ای معرفی می کند که به دنبال حرف اضافه ظاهر می­شود. در ادامه این جمله می­گوید:«البته، این نقش را به اصطلاح مفعول حرف اضافه نیز مشخص می کنند». او نقش دیگرگروه اسمی را «متمم مفعول» معرفی می کند(همان، ص.۸۴) و آن را گروه اسمی­ای می داند که پس از مفعول قرار می­گیرد:

آنها اسم پسر خود را علی گذاشتند.

مشکوه الدینی (ص. ۱۳۵) نیز این مفهوم را با نام متمم مفعولی معرفی می کند. همین مفهوم در برخی دستورها (انوری و گیوی، همان. ص ۱۲۳؛ ارژنگ[۶]،ص ۱۰۱) با برچسب «تمیز» مشخص شده است. انوری و گیوی (همان) تمیز را چنین معرفی می کنند:« گاهی اسم در جمله نه فاعل است و نه متمم، … بدون آن جمله معنی روشن و کاملی ندارد». آنها مثال زیر را برای تمیز بیان می کنند:

خراسان را خاوران نیز می گفتند.

در پاورقی همین صفحه از کتاب انوری و گیوی آمده است که برخی از دستورنویسان تمیز را نوعی متمم و برخی آن را مفعول دوم نامیده‌اند. ارژنگ ( همان) تعریف نسبتاً متفاوتی از تمیز به دست می­‌دهد: «جمله‌هایی که با فعل‌های گمان و پندار و نامیدن و تبدیل کردن نظیر پنداشتن، تصور کردن، نامیدن، خواندن (به معنی نامیدن)، کردن (به معنی تبدیل کردن) و امثال آن ساخته شده‌اند، علاوه بر مفعول به کلمه دیگری که نمی‌توان آن را مفعول نامید نیاز دارد. این کلمه را تمیز نامیده‌اند.»

از دیگر سو، فرشیدورد (همان. ص. ۱۳۴) این مفهوم را با نام مکمل طرح و بررسی می کند که در بخش ۴ به آن پرداخته شد. غلامعلی زاده (ص. ۴۲ ، ۸۳) در توضیح مقوله‌های واژگانی، آنگاه که از فعل رابط سخن می گوید، نام دیگر مسند را «متمم نهاد» معرفی می کند. او در جای دیگر(ص. ۱۰۸) یکی از نقش‌های گروه صفتی را «متمم نهاد» می داند. غلامعلی زاده (ص. ۱۱۷) در تبیین ساخت گروه فعلی به «متمم‌های فعل» اشاره می کند. متمم فعل را سازه ای می داند که لزوم حضور آن را در جمله نوع فعل تعیین می کند و ادامه می دهد که متمم فعل را زیرمقوله فعل نیز می نامند. او اضافه می­کند که متمم‌های فعل نقش‌های نحوی مختلفی از قبیل مفعول مستقیم، مفعول غیرمستقیم، مسند/ متمم نهاد، متمم مفعول و متمم قیدی را ایفا می­کند.

 

بدل[۷]

غلامعلی‌زاده (ص.۱۵۷) دو نوع جمله‌وارۀ موصولی در زبان فارسی می شناسد، یکی جمله‌وارۀ موصولی محدود‌کننده و دیگری جمله‌وارۀ موصولی غیر محدود کننده. در واقع این دو گونه جمله‌واره به ترتیب معادل همانی است که پیشتر و در دستورهای قدیمی‌تر از آن به عنوان بند موصولی توصیفی و بند موصولی توضیحی یاد شده‌است. غلامعلی‌زاده (ص. ۱۵۸) از معیارهایش را در تشخیص این دو گونه جمله‌واره چنین می­گوید: « در پایان گروه اسمی جمله‌واره موصولی غیر محدود کننده،{ی} پدیدار نمی‌شود، اما هم در آغاز و هم در پایان آن مکث ظاهر می‌گردد.» و می افزاید که تفاوت مهم دیگر این دو نوع جمله‌واره، قابلیت حذف نوع غیر محدود‌کننده است و این که از جمله‌وارۀ موصولی غیر محدود کننده می‌توان، به دنبال اعمال فرایند تخفیف، بدل ساخت.

کریستال[۸] (ص. ۲۲) بدل را چنین تبیین می‌کند: «اصطلاحی است سنتی که در برخی توصیفات دستوری امروز هم حفظ شده‌است. این اصطلاح به زنجیره‌ای از عناصر اطلاق می‌شود که سازه‌های دستوری هم سطح می‌باشند. این سازه‌ها دارای مرجع‌هایی بسیار مشابه بوده و یا اصولاً هم مرجع هستند. ضمناً، نقش نحوی این دو سازه نیز یکی است [….] البته در تعریف این مفهوم دشواری‌های نظری و روش‌شناختی بسیاری وجود دارد، چون ساخت‌های متعددی وجود دارند که فقط برخی از این شرایط را دارا هستند و با مفاهیم معنایی و نحوی دیگری درگیر می‌باشند، مثلاً در برخی عنوان‌ها و نام‌گذاری‌ها ( دوست من ژوزف،…). گاهی برای« بدل»، اصطلاح «موصولی بدلی[۹]» به جای «موصولی غیر محدود کننده»[۱۰] به‌کار می‌رود». در واقع، جملۀ آخر کریستال دال بر وجود چند اصطلاح در منابع دستور زبان انگلیسی برای این مفهوم است.

مشکوه‌الدینی (ص. ۱۵۹) در مبحثی با نام « وابسته‌های اسم»، در توضیح وابسته‌های پسین صفتی به گونه‌ای از آنها اشاره می‌کند که دارای ساخت زیرند:

گروه اسمی اسم + کسره اضافه + قید + صفت

و این مثال‌ها را برای این ساخت به دست می‌دهد: مای معلم، شمای دانشجو، توی کارگر. و در ادامه می‌گوید که رو ساخت درست و عادی این مثال‌ها « ضمیر + بدل» و یا « ضمیر + جمله وابسته» است.

وی به نوع دیگری وابسته اسم اشاره می‌کند که اسم است( و نه صفت) و آن را وابستۀ اسمی می نامد و توضیح می‌دهد که صورت‌های نحوی گوناگون « اسم + وابسته اسمی» به معانی متفاوتی اشاره می‌کنند و طبقه‌بندی معنایی را در زیرگروه‌هایشان ممکن می‌سازند. او یکی از این زیر‌طبقه‌ها را وابسته بدل می‌نامد و متذکر می‌شود که در جایگاه وابسته بدل ممکن است گروه اسمی، ضمیر مشترک تاکیدی، گروه صفتی و… ظاهر شود و بین نتیجه می رسد (ص. ۱۸۰): « همه صورت‌های گوناگون وابسته بدل را… می‌توان به عنوان گروه اسمی، گروه صفتی و یا صفت خلاصه کرد». وی ( ص. ۱۸۲) « جملۀ وابسته» را نیز از زمرۀ انواع وابسته‌های اسم معرفی می‌کند. برخی از مثال‌هایی که در این طبقه ذکر شده اند، نمونه‌هایی از جملات معترضه‌اند.

خانلری (ص. ۹۳) در مبحثی با نام وابستۀ اسم، تنها بدل را معرفی می‌کند و آن را چنین تعریف می‌نماید: « اسم یا عبارتی که همراه اسم می‌آید تا نام دیگر یا لقب یا شغل و مقام یا شهرت یا یکی از خصوصیات آن اسم را بیان کند». اما او در جای دیگر( ص. ۲۴۱) وابسته‌های اسم را که به نظر او تکمیل کننده معنی جزء اصلی می‌باشند را بر سه گونه تقسیم می‌کند: صفت، متمم اسم ( مضاف الیه) و بدل. او اضافه می‌کند که ممکن است این اجزاء وابستۀ بخش گزارۀ جمله باشند.

نوبهار(ص. ۸۳) بدل را اسم یا جانشین اسم افزوده شده به کلام می­داند که نامی دیگر ( نسبت، شغل، مقام، شهرت و یا خصوصیتی) را به اسم دیگری، که از ارکان یا اجزای جمله است، می افزاید و آن را موکد می سازد. او می گوید که بین بدل و مبدل منه هرگز کسرۀ اضافه نمی آید و وجه تمایز مضاف و مضاف الیه با بدل را همین ویژگی می داند. او مبدل منه را جزء حذف ناشدنی جمله و بدل را قابل حذف می داند. در نظر او، ویژگی دیگر ساخت‌های بدلی در گفتار، وجود مکث بین مبدل منه و بدل است. او بدل را همنشین عناصری با نقش‌های نهادی، مفعولی، مضاف الیهی، متممی، مسندی، مکملی و قیدی می­داند (ص. ۸۴) و می­گوید که گاهی در محاوره ساختهای بدلی به نوعی به کار می روند که تشخیص آنها از یکدیگر دشوار است. به مثالش توجه کنیم: احمد اخلاقش خوب است (ص.۸۵). به تعبیر او واژۀ «احمد» که عنصری حذف شدنی است بدل و واژه «اخلاقش» که غیر قابل حذف است مبدل منه است. وی بدل را گونه­ای نقش تلقی می کند.

باغینی‌پور[۱۱] (ص. ۹۹) با نگاهی معنا‌مدار و نقش‌گرا، بدل را چنین تبیین می کند: « بدل ساختی است که با ارائه دانشی جدید به شنونده، این فرصت را به گوینده می‌دهد تا به مدیریت دانش اقدام کرده و … بافتی را فراهم می‌سازد که در آن شنونده نیز موفق شود مدل ذهنی خود را بر مدل بافتی مورد نیاز منطبق‌کرده و هر دو طرف از ارتباط سربلند بیرون آیند.» می بینیم که تبیین او متضمن در نظر گرفتن ملاحظات بافتی و گفتمانی در دستور زبان است. با این وجود، این تبیین برای اصطلاحات صفت[۱۲] / وصف،[۱۳] جملۀ معترضه و مکمل نیز صادق است.

 

صفت

نوبهار (۱۳۷۲: ۱۰۹) صفت را کلمه، عبارت و یا جمله‌ای می داند که با اسم یا جانشین اسم همراهی کرده و به مفهوم آن مطلبی می‌افزاید و یا ویژگی آن را بیان می‌کند. با این تعریف او عبارت «دختری که کیف به دست دارد» را نیز صفت و موصوف معرفی می‌کند. او صفات را از حیث تقدم و تاخر به دو گونۀ پیشین و پسین طبقه‌بندی می‌کند.

کریستال (۱۹۹۱: ۸) صفت را چنین تبیین می‌کند:« اصطلاحی است که در طبقه‌بندی واژه‌ها برای اطلاق به مجموعه اصلی اقلام مشخص کنندۀ ویژگی‌های اسم به‌کار می‌رود.» از دیدگاهی صورتگرایانه، در انگلیسی چهار ملاک برای تعریف صفت وجود دارد: صفت در درون گروه اسمی (که در جایگاهی وصفی نقش دارند)، صفت‌ پس از فعل یا در جایگاه «اسنادی» (که ممکن است پیش از آنها یک قید تاکید بیاید) و صفت در صورت‌های تفضیلی ( برتر) و عالی (برترین). با این وجود همۀ صفات، این چهار شرط را یک جا دارا نیستند و به نظر می‌رسد که طبقه‌بندی صفات کار بسیار دشواری باشد. اصطلاح صفت در دستور زبان‌های مختلف تعابیر گوناگونی دارد. صفت در وسیع‌ترین مفهومش شامل هر چیزی در میان دو سر طیف اسم و وابسته پیشرو[۱۴] (باطنی[۱۵]، ص.۹۵) می‌شود. اما بسیاری از زبانشناسان ترجیح می‌دهند که این اصطلاح را در مواردی به کار ببرند که اکثر شرایط ذکر شده در بالا محقق باشد و بقیه موارد را صفت گونه یا وصف بنامند. صفات می‌توانند هستۀ گروه‌ها نیز باشند و گاهی برای برخی بند‌ها هم می‌توان نقش صفتی در نظر گرفت. به نظر می‌رسد که کریستال هم نگاهی پیوستاری به مفاهیم دستوری دارد و دایره اطلاق برچسب «صفت» به اقلام زبانی را وسیع‌تر از آنچه عرفاً به نظر می‌رسد به شمار می‌آورد.

 

کلام آخر

در مجموع، مشاهده می‌کنیم که اگر چه نمونه متعارف صفت و بدل یک واژه است و نمونه متعارف جمله معترضه، جمله و مکمل می‌تواند در قالب واژه، بند، گروه و جمله جلوه‌گر شود، این اقلام چنان پیوند مفهومی نزدیکی دارند که می‌توان آنها را در یک شبکه معنایی ترسیم کرد و بین آنها پیوند برقرار نمود. برای این کار لازم است که در ابتدا همۀ اصطلاحاتی را که بر مفاهیم مشابه و مرتبط دلالت می‌کنند جمع‌آوری کنیم و سپس برای هر مفهوم، یک اصطلاح به عنوان اصطلاح معیار برگزینیم. در گزینش و معیارسازی این اصطلاحات باید تلاش کنیم که پیوند ساخت‌واژه‌ای و معنایی مفاهیم مربوط به یک شبکۀ معنایی دستوری تا حد امکان حفظ گردد.

شاید تعدد اصطلاحات دستوری، مانعی بزرگ بر سر راه درک واقعیت‌های دستوری ‌باشد. مثلاً، استدلال‌های باغینی‌پور (همان) در تبیین ساخت دستوری ترکیب «ما دانشجویان» بسیار قابل فهم‌تر خواهد بود اگر بدانیم که «بدل» مخفف «جملۀ معترضه» است و در واقع «ما دانشجویان»، کوتاه شده «ما که دانشجو هستیم» است. باید متذکر شد که باغینی‌پور علیرغم استدلالات محکم خود دچار نوعی خلط در نام‌گذاری مقاله شده است. در مقاله عالمانه ایشان آنچه مورد بحث است نقش دستوری «دانشجویان» است و نویسنده بر این باور است که واژۀ «دانشجویان» بدل است و نه موصوف. مشخص نیست که چرا در عنوان، بدل در تقابل با صفت قرار گرفته است. تردید بر سر این نکته نیست که «دانشجویان» بدل است یا صفت، تردید بر سر این است که این واژه «بدل» است یا «موصوف» ضمیر ما. به هر ترتیب، شاید این خلط نیز ناشی از تعدد و تنوع اصطلاحات دستوری است برای مفاهیمی یکسان و مشابه. ما در دستور زبان به طور کلی و در دستور زبان فارسی به ویژه و به شدت دچار اختلافات انگوری[۱۶] یا به اصطلاح امروزی، اختلافات اصطلاح‌شناختی هستیم. شاید یکی از فایده‌های بسیار مهم مطالعۀ درس دستور گشتاری در دوره‌های کارشناسی ارشد و دکتری زبانشناسی، دریافت همین یک نکته باشد که می‌توان مقولات متنوع دستوری دستورهای سنتی و غیر سنتی را با برچسب‌هایی بسیار کلی‌تر و در نتیجه با شمار بسیار کمتری برچسب، نام‌گذاری کرد و به آنها اندیشید که در این صورت فهم و درک دستور نیز آسان­تر خواهد گردید.

همان­گونه که دیدیم، تعداد اصطلاحاتی که تنها در این متن، که گزیده‌ای از معدودی از کتاب‌های دستوری است، برای مفاهیمی مشابه و بعضاً یکسان، متجاوز از ده اصطلاح است.[۱۷] در انگلیسی هم وضعیتی مشابه وجود دارد، هر چند به سبب تلاش‌های پیگیری که در زمینه مدون‌سازی و در نتیجه معیارسازی زبان انگلیسی در همه حوزه‌های علمی و از جمله دستور زبان صورت گرفته است و به هم­پوشانی معنایی برخی از این اصطلاحات در توصیفات موجود در واژه‌نامه‌های دستوری و زبانشناسی اشاره شده‌است. در این حوزۀ کاری و دربارۀ زبان فارسی ما هنوز در ابتدای راهیم. افزون بر آن، تأثیرپذیری از متون غربی خطر ورود اصطلاحات خارجی جدید به این حوزه و معادل‌گزینی برای آنها بدون توجه به ضرورت یا عدم ضرورت وضع کردن معادلهای جدید، زبان فارسی را در حوزه‌های علمی و به ویژه در حوزۀ دستور زبان تهدید می‌کند.

بدری زاده و یوحنایی[۱۸] (ص. ۱۵) نیز در محاسبات آماری خود در اصطلاحات زبان‌شناسی به این نتیجه می‌رسند که کاربرد اصطلاحات زبان‌شناسی فارسی از سوی متخصصان یکدست و هماهنگ نیست. آنها با شمارش واژه‌های انگلیسی و فارسی یک واژه‌­نامه زبانشناسی به این نتیجه می‌­رسند که برای هر ۱۰۰ واژه انگلیسی، ۱۲۳ معادل فارسی به کار رفته است. از طرف دیگر اصطلاحات فارسی­‌ای وجود دارند که به عنوان معادل چند اصطلاح انگلیسی به کار رفته‌­اند. آنها در توضیح مورد اخیر می‌­گویند (ص. ۸): « از ۸۸۲ واژه فارسی {که هر یک معادل بیش از یک اصطلاح انگلیسی قرار گرفته‌اند}، تعداد ۶۳۱ عدد از آنها معادل ۲ اصطلاح، ۱۷۵ عدد معادل ۳ اصطلاح، ۴۵ عدد معادل ۴ اصطلاح، ۲۲ عدد معادل ۵ اصطلاح، ۶ عدد معادل ۶ اصطلاح و ۳ عدد معادل ۷ اصطلاح مختلف به کار رفته‌اند.» در ادامه، معادل­‌های انگلیسی مختلف واژۀ «وابسته» را به عنوان نمونه و به قرار زیر آورده‌­اند:

Determinant (شناسگر)، dependence (وابستگی)، bound (مقید)،  attributive (وصفی، اسنادی، توصیفی، کلمه وصفی)، relation (پیوند) و subordinating (وابسته).

از طرف دیگر، هر یک از این معادل­‌های انگلیسی، خود دارای معادل­‌های فارسی دیگری نیز می‌­باشند که در داخل کمانک آمده‌­اند. بدری زاده و یوحنایی (ص. ۹) نمودار کاملی از پیوندهای معادل­‌های فارسیِ درون کمانک‌های موارد بالا با دیگر اصطلاحات انگلیسی را نیز به دست می­دهند. شاید اصطلاحات مورد بررسی در این مقاله را بتوان زیر عنوانی واحد (مثلاً بند وصفی) جا داد و سلسله مراتب و سامانۀ پیوند مفاهیم را از جزء (واژه) به کل (جمله و گفتمان) به صورت نظام‌مند طبقه‌بندی کرد. به نظر می‌­رسد که تعبیر کاربردی و ساده کمینه‌گرایی نیز همین باشد. این اقدام که نوعی معیارسازی اصطلاحات دستوری است بی‌تردید، آموزش و یادگیری دستور زبان به طور کلی و به ویژه دستور زبان فارسی را آسان خواهد ساخت.[۱۹]

 

[۱] supplement

[۲] اصطلاحی است که در توصیف دستوری گروه‌های درون مرکز مورد استفاده قرار می گیرد و به عنصر اصلی گروه اشاره دارد؛ عنصری که از نظر توزیعی همتراز کل گروه است. این ساختارها را هسته دار می نامند و در مقابل آنها ساختارهای بی هسته هم وجود دارند (کریستال، ص. ۱۶۳).

[۳] نوبهار، مهرانگیز (۱۳۷۲)، دستور کاربردی زبان فارسی. رهنما.

[۴] فرشیدورد، خسرو (۱۳۸۲)، جمله و تحول آن در فارسی. امیرکبیر.

[۵] complement

[۶] ارژنگ، غلامرضا (۱۳۷۸)، دستور زبان فارسی امروز. نشر قطره.

[۷] appositive

[۸] Crystal D. (1991), A Dictionary of Linguistics and Phonetics, Blackwell, Cambridge.

[۹] appositive relative

[۱۰] non-restrictive relative

[۱۱] باغینی‌پور، مجید (۱۳۸۴)، « بدل یا وصف؟»، مجله زبانشناسی، سال بیستم، ش. اول، پیاپی ۳۹.

[۱۲] adjective

[۱۳]   adjectival یا modifier اصطلاح وصف را باغینی‌پور(همان) و اصطلاح توصیف‌کننده را غلامعلی‌زاده (همان) احتمالاً در برابر به کار برده‌اند.

[۱۴]   اصطلاح وابسته پیشرو از باطنی (همان) است که احتمالاً معادل واژه انگلیسی determiner است.

[۱۵] باطنی، محمدرضا (۱۳۵۶)، توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی، انتشارات امیر کبیر، تهران.

[۱۶]   اختلاف انگوری اشاره به داستان انگور و استافیل و عنب و اوزوم در مثنوی مولوی دارد. در واقع اختلافی که ناشی از اختلاف لفظ است و نه اختلاف در معنا.

[۱۷]   جمله معترضه، جمله متداخل، جمله‌واره موصولی غیرمحدودکننده/ موصولی غیر محدود کننده/ موصولی بدلی، بند موصولی توضیحی، جمله پیرو، وابسته پیشرو، مکمل،… وصف، صفت و بدل.

[۱۸] بدری زاده، فضل الله و یوحنایی، منیژه (۱۳۸۱)، « اصطلاحات زبان شناسی و مشکل تعدد معادل‌ها در زبان فارسی»، پژوهش زبان‌های خارجی، ش. ۱۳، ص ۳-۱۷.

[۱۹] از آقای دکتر حافظیان که با بردباری، برخی اشکالات این مقاله را مرتفع نموده و با این کار شوق اصلاح آن را در من صد چندان نمودند، بی نهایت ممنونم. ضمناً از آقای کیومرث نیک سرشت (دانشجوی رشته آموزش زبان فارسی دانشگاه شهید بهشتی) که در جمع آوری برخی اطلاعات این مقاله مرا یاری نمودند بسیار سپاسگزارم.

print
مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0292297
Visit Today : 29
Visit Yesterday : 1256