سیاست در دنیای مدرن، کنشی متکی به مصالح و منافع عمومی افرادی دانسته میشود که در دامنه محدودی به نام مرزهای مشخص زندگی میکنند. این مجموعه انسانی در درون یک سرزمین با مرز مشخص را ملت میخوانند. بنابراین هر کنشی در عرصه قدرت داخلی و مناسبات بینالمللی صورت گیرد، باید منافع عمومی را درنظر بگیرد. این رویکرد به کنش سیاسی، بسیار متفاوت از سیاستورزی گذشتهگرا و متعلق به دوران سنت یا پیشامدرن است. در گذشته، سیاست معطوف به قدرت و توسعه سرزمینی و دامنه اعمال حاکمیت بوده است. با این بینش به قدرت، ساختارهای حکومتی امپراتوری شکل گرفتهاند. با سقوط دو امپراتوری بزرگ ساسانی و بیزانس در دوره پساباستان توسط حکومت نوپای مسلمانان، ایده برسازی امپراتوری توسط مسلمانان امتداد یافت. امری که در ابتدا در تلاش اموی در زمان هشام بن عبدالملک به اوج رسید و در زمان عباسی نهادینه شد.
شکلگیری امپراتوری اسلامی در قالب حکومتاندیشی اسلامی به مثابه مؤلفهای پایدار در مُخلیه انسان مسلمان جای گرفت. این مؤلفه در بستر دانش اسلامی در عرصه سیاستنامهها، شریعتنامهها، فلسفه و تاریخ و ادبیات اندیشیده و نظریه-پردازی شد. در بستر تفکر شیعی که به مثابه جریان اپوزیسیون حکومت اسلامی عمل میکرد؛ بعد از ماجرای شهادت حسین بن علی و زید بن علی بن حسین به سمت گرایش معنویتگرایانه سوق یافته بود. با این وجود مؤلفه برسازی امپراتوری اسلامی در ذیل حکومت فرزندان پیامبر اسلامی از نسل فاطمه را در فقه خود مستور و نهادینه نگهداشتند.
از این چشمانداز اگر به جریان انقلاب اسلامی در ایران در سال ۱۳۵۷ش/۱۹۷۸م توجه کنیم، بعد از ارائه بُعد انقلابی از جریان فکر شیعی، برسازی امپراتوری با حاکمیت فکر شیعی در بنیاد فکری رهبرانش نمود داشت. اگر آیتالله خمینی را رهبر انقلاب تفکر شیعی در ایران بدانیم؛ حجه الاسلام خامنهای را باید رهبری خودخوانده برسازی امپراتوری شیعی تلقی کرد. جریان شهادت امام حسین در سال ۶۱ هجری در کربلا توسط یزید بن معاویه، بُنمایه تفکر انقلابی شیعی را تغذیه میکرد. دکتر علی شریعتی با بازخوانی این تاریخ در چارچوب انگارههای انقلابی، خدمتی بیمانند را به تفکر فقهی شیعه کرد؛ زیرا دانش فقه در قالب دادههای برسازنده نظم و استقرار در جامعه از هرگونه تفکر انقلابی بدور بود. حتی فقه شیعی که حاشیهای بر فقه حاکم در امپراتوری مسلمانان بود؛ ایدههای فردگرایانه ایمانی و شریعت مسلمان بودن را در خود نمود میداد. لذا تفکر موعودگرایی در دوری از انگارههای انقلابی و التزام به صبر و عمل به وظایف ایمانی تعریف میشد.
حال علی شریعتی با بازاندیشی تاریخی این حادثه حسینی را به بستری برای نمود زیست انقلابی در عصر انتظار موعود تبدیل کرد. موج فکری انقلاب شیعی را روحانیت شیعی مصادره و خود را رهبران عصر نظم و استقرار حکومت معرفی کردند. با مرگ آیتالله خمینی و پایان جنگ، خامنهای ایده تداوم انقلاب را در بستر گسترش دامنه حکومت و نفوذ تفکر شیعی مطرح کرد. او که میتوانست رهبری انقلاب را به رهبری حکومت و ساختار تبدیل کند؛ رهبری گسترش بخش تفکر حکومت شیعی بر مدار هلال سبز شیعی در خاورمیانه را به دست گرفت.
مسائلی چون غیریتسازی با غرب و سیاستهای آنان که برآمده از تصور فکری عصر استعمار بود را به مثابه یک هدف مطرح کرد. مبارزه با غرب از طریق نمود عینی سیاستهای استعماری آنان در خاورمیانه که همانا اسرائیل بود را در دستور کار قرار داد. اگر به سخن مهندس مهدی بازرگان به نیکی توجه کنیم که در مقایسه خود با آیتالله خمینی گفته بود که خمینی ایران را برای اسلام میخواست و من (بازرگان) اسلام را برای ایران؛ از این منظر باید گفت با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و به دست گرفتن قدرت توسط روحانیت شیعی، ایران از قالب یک حکومت با حاکمیت مشخص بر مرزهای ملی و ملت ایران به سمت ساختاری انقلابی و جنبشگرا سوق پیدا کرد که برای تحقق منویات ایدئولوژیک با مؤلفههای نهادینه در خیال رهبران مذهبی آن، یعنی ایده حکومتاندیشی امپراتوری سوق پیدا کرد.
در مدت سی و شش سال رهبری خامنهای کشور در کشمکشی بیپایان با هدف مقابله با غرب و نمود استعماری آن اسرائیل، بنیاد دولت-ملت، حکومت ملی، رفاه و آزادی مردم ایران را به اسارت گرفته است. خامنهای در مقام رهبری با مشکلات عدیدهای روبرو بود؛ از آن جمله، موقعیت علمی و آخوندی که در مقایسه با آیتالله خمینی و دیگر همسلکان در پایینترین سطح ممکن بود. همچنین او در زمانی به مقام رهبری دست یافت که تصور نخبگان، روشنفکران و بسیاری از عامه مردم این بود که با پایان جنگ و مرگ آیتالله خمینی، پایانی بر مرحله انقلابیگری و آغاز دوره ساختارگرایی متکی بر جمهوریت و دموکراسی بود.
خامنهای برای مقابله با این دو دشواره، رهبری تداوم انقلابیگری را بر پایه رکن نظامی(سپاه) و امنیتی (وزارت اطلاعات) استوار ساخت. او میخواست رهبری حکومت ج.ا را با رفتن در جُبه آیتالله خمینی، به صورت رهبری تداوم انقلاب با هدف برسازی امپراتوری شیعی صورت دهد. او سپاه و وزارت اطلاعات را برای مقابله با منتقدین و معترضین ساحت رهبری به کار گرفت. در ابتدای رهبری، هاشمی رفسنجانی چون در اندیشه بازسازی کشور بود، در راستای مقابله با هرگونه نقد و اعتراض با سیاستها با خامنهای همسو و همآواز شد. اگرچه بعدها هاشمی از این کرده خود رویگردان شد؛ اما در زمانی بود که او خارج از ساحت قدرت بود و در نهادینه سازی ساحت قدسی برساخته برای مقام رهبری در عمل نقش داشت.
خامنهای در طول رهبری خود، همواره به صورت یک طرفه و مونولوگ جامعه ایران را با سخنرانیهای انقلابی مینواخت. هرکس به هر صورت به نقد و توصیه از باب نصیحت به ائمه مسلمین، سخنی را متوجه میکرد با اتهام توهین به مقام رهبری مواجه، محکوم و به حبس میرفت. خامنهای در طول رهبری خود با ایجاد یک حاشیه مورد اعتماد خود که همواره او را تأیید کرده و خود را مجری منویات او میدانستند، مسیر یکسوی قدرت را پیموده است. نتیجه این ساختار، ایجاد توهم قدرت و برسازی امپراتوری شیعی بزرگی بود که از یک مقطع به بعد به صورت علنی و بدون ابأ از غرب و کنش متقابل آنان، به تهدید منافع و مصالح آنان اقدام کرد. مقابله با داعش در عراق و سوریه و ابقای بشار اسد در قدرت سوریه بر توهم قدرت و نفوذ خود در منطقه افزود. این روندِ در حال اوج با کشته شدن، قاسم سلیمانی، فرمانده نظامی برسازند امپراتوری روبه افول گذاشت.
خامنهای چون همواره در چارچوب یاران چاپلوس محاصره و ارتباطی مونولوگ با جامعه قرار داشت؛ از شنیدن سخنان منتقدین باز ماند. او در زمانی که دکتر محمد جواد ظریف از سر مهر به ساختار ج.ا سخنی را مطرح کرد که داشتههای نظامی ما در مقابله داشتههای نظامی آمریکا چیزی نیست؛ به جای توجه به کُنه سخن ظریف، دستور داد تا او را به تور گردشی در شهرهای موشکی و بمبها ببرند.
خامنهای، رهبری که با رفتن در جُبه خمینی، دیکتاتور شد و با انجام ائتلافهای نامتقارن از لحاظ منافع ملی با روس و چین، خود را رهبر انقلابی برسازنده امپراتوری شیعی و نابود کننده غرب و اسرائیل معرفی میکرد. او چنان در درون این جُبه رفت؛ که چونان کلاغی که میخواست راه رفتن طاوس را بیاموزد، راه رفتن خود را هم فراموش کرد. او فراموش کرد که ج.ا قانون اساسی دارد که او آن را نادیده گرفته است و با به قدرت رسانیدن افرادی که الیگارشی مالی و سیاسی در ساختار قدرت شکل دادند، قدرت حکومت ج.ا به مثابه یک نظام را تضعیف کرد. او فراموش کرد که بر جامعهای حکومت میکند که در مسیر تحولات زمانی با گسست نسلی، مشروعیت سیستم در ذن آنان سقوط کرده است. لذا با ایجاد ساختار سرکوب، اعتراضهای به حق مردم را به بدترین شیوه دیکتاتوری که به توتالیتاریسم مینماید، مقابله کرد. چه نیک فرمود استاد علوم سیاسی که؛ خامنهای در مقابله با اعتراضهای مردم و سرکوب هرباره آن اعتراضها، بخشی از مشروعیت و وجود سیاسی خود را میکشد و از دست میدهد.
حال خامنهای در نقطهای حساس از تاریخ ایران ایستاده است که مسیر بازگشت و تصحیح غلطهای صورت گرفته را ندارد. در این مسیر سی و شش سال رهبری هزینههای مالی گزافی که با بحرانهای اقتصادی سخت بر مردم ایران تحمیل شده است؛ مسیری که با نابودی تمام مؤلفههای نفوذ و قدرت منطقهای ج.ا به مثابه یک جنبش انقلابی از حزبالله در لبنان، سقوط حکومت بشار اسد در سوریه، برخورد با جریان حوثی در یمن و گروههای شبه نظامی عراق به مرگ سیاسی رسیده است.
در نقطه مرگ سیاسی، در سن پیری نزدیک به نود سال، تنها چیزی که برایش باقی مانده، سخن گفتن و رجزخوانی از پناهگاه بوده است. در حالی که به سخنان او بعد از سخنرانی ترامپ در سازمان ملل گوش میدادم که در تجسم جهل تنه به هم میزدند؛ همواره این پرسش را مطرح میکردم، چرا؟ دلیل تو چیست؟ مذاکره مفید نیست. چرا ضرر دارد؟ چرا؟ به چه دلیل؟ و تا پایان سخن انتظار ارائه یک تحلیل تازه، حرف جدید، درک مدیریت سیاسی متناسب با شرایط اکنون میرفت؛ اما تنها چیزی که در آن نمود مییافت، تکرار مکرار از رهبر خودخواندهای که در کشورش مشروعیتش و مقبولیتش از بین رفته است.
امروز خامنهای در نقطهای از تاریخ ایستاده که با اصرار بر ادامه روند رو به افول و لجبازیهای بیمعنا در عرصه کنش سیاسی، کیان ایران و ایرانی را در معرض خطر قرار داده است. امروز پزشکیان باید بداند براساس وعده انتخاباتی خود، مجری منویات رهبر است؛ لذا در تمام مسائل پیشروی جامعه مسؤل و پاسخگو در مقابل ملت و تاریخ خواهد بود.