در دو کشوری که بیتردید در میان دو جنگ جهانی رژیمهای فاشیستی در آنها برپا شد ـ یعنی ایتالیا و آلمان ـ جامعه مدنی پیش از استقرار اقتدارگرایی بسیار رشد کرده بود. این تصور که آلمان و ایتالیای پیشافاشیستی جامعههایی تودهای و اتمیزه بودند، گمراهکننده است. فاشیستها پس از رسیدن به قدرت با این زیرساخت سازمانی چه کردند؟ آن را تصرف کردند و در خدمت اهداف رژیم درآوردند. این واقعیت درسی مهم به ما میآموزد…
در میان درسهای بیشماری که از بازگشت ترامپ به کاخ سفید میتوان گرفت، یکی از مهمترینها به جامعه مدنی مربوط میشود؛ مفهومی مبهم و گاه آزاردهنده، اما در هر صورت گریزناپذیر. این مفهوم نخست در فلسفه حق هگل مطرح شد ـ جایی که «جامعه بورژوایی» بهطور دوپهلو هم به عرصه نوظهور مبادله بازاری اشاره داشت و هم به طبقات و سلسله مراتب اجتماعی* اواخر قرون وسطی. مارکس کوشید ساختار زیرین و قوانین حرکت آن را آشکار کند. اما در این گام نظری، چیزی از اهمیت سیاسی و فرهنگی حوزه انجمنها و گروههای ذینفع را که مشخصه این «سطح دوم روبنا» بود، از دست داد؛ سطحی که بهگفته گرامشی میان اقتصاد تولیدی و دولت قرار میگیرد. (البته مارکس در تحلیل خود از بناپارتیسم بار دیگر به همین معنای پیشین بازگشت و دولت متأخر و فربه فرانسه را در برابر جامعه مدنی قرار داد.)

خط فکری جداگانهای از دو توکویل آغاز شد، از دورکیم گذشت و به جامعهشناسی سیاسی و علوم سیاسی معاصر رسید. تمرکز این جریان بر فضیلتهای ساختارهای میانی بود (یادآور قدرتهای میانی در اندیشه منتسکیو) که کارکرد اصلیشان مهار افراطهای دموکراسی مدرن بود ـ نظامی که بهزعم دو توکویل تنها در صورتی میتوانست با آزادی سازگار شود که حوزهای شکوفا از انجمنها و همبستگیهای مدنی وجود داشته باشد؛ حوزهای که نقش خاندانهای بزرگِ رژیم کهن را بهطور کارکردی جایگزین میکرد.
آرنت بود که این دو سنت، یعنی سنت مارکسی و سنت دو توکویلی را در روایت خود از توتالیتاریسم مدرن به هم پیوند داد، (هرچند هیچ نشانهای در دست نیست که او گرامشی را خوانده باشد). از دید آرنت، پیششرط اصلی توتالیتاریسم، در هم کوبیده شدن جامعه مدنی بود؛ فرآیندی که به انزوای جامعه تودهای انجامید، جامعهای پر از افراد سرگشته که آماده جذب در جنبشهای تودهای عوامفریب بودند.
پس از چند دهه سکوت، این مفهوم در دهه ۱۹۹۰ بار دیگر با تمام نیرو به صحنه بازگشت؛ دورهای کوتاه که به «پایان تاریخ» شهرت یافت و با دوگانگی خاصی شناخته میشد: از یکسو جشن شکست بدیل کمونیستی، و از سوی دیگر نگرانی از فرسایش دموکراسی لیبرال در غرب. جامعه مدنی به نظر میرسید برای هر دو بحث اهمیت دارد ـ هم برای توضیح پایان سوسیالیسم دولتی، و هم برای ارائه نسخهای در جهت احیای انتخابات نحیف و کمرمق در هستهٔ سرمایهداری.
امروز بار دیگر جامعه مدنی در کانون توجه قرار گرفته، اما در زمینهای کاملاً متفاوت: روشنفکران لیبرال و فعالان NGO با شور و حرارت، نسخههای کهنه و پرورقخورده خاستگاههای توتالیتاریسم را از قفسه بیرون میکشند و جامعه مدنی را به مقاومت در برابر تهدید فزاینده اقتدارگرایی فرامیخوانند.
تیموتی اسنایدر، که کتاب «درباره استبداد» او به مرجع اجباری مفسران سیاسی لیبرالِ چپگرا با ادعای روشنفکری بدل شده است، بر اهمیت حمایت از «سازمانهایی که به حقوق بشر میپردازند» تأکید میکند تا از «آنچه آرنت فروغلتیدن یک جامعه به درونِ “توده” توصیف کرده است» جلوگیری شود. ربکا باربر، نویسنده نشریهی Non-Profit Quarterly که ویژه بخش NGOهاست، مینویسد: «باید به یاد داشته باشیم که جامعه مدنی پیشتر هم برای شکست دادن تهدیدها برخاسته است و دوباره میتواند چنین کند.» همکار او، دیوید اسنایدر، هم بر این باور است که «در این لحظهی بحران عمیقتر، جامعه مدنی باید دست به کار شود.» رندی وینگارتن، رئیس فدراسیون معلمان آمریکا، و ایمی اسپیتالنیک، مدیرعامل شورای یهودی برای امور عمومی، در نیوزویک جامعه مدنی را چنین تعریف میکنند: «شبکهای زنده و پویا از انسانها و سازمانها که هر روز برای بهبود جوامعمان کار میکنند.» در این روایت، جامعه مدنی عمل میکند، مقاومت میکند، و حتی «نفس میکشد» و «زندگی» میکند.
هرچند نگرانی از حمله دولت ترامپ به بخش غیرانتفاعی بهجا بود، اما بخش بزرگی از این اظهارنظرها گرفتار دو نوع سردرگمی است: یکی درباره تاریخ توتالیتاریسم، و دیگری درباره چیستی جامعه مدنی.
در مورد برداشت نادرست اول باید تأکید کرد که با وجود نکات جالب بسیار در کتاب «خاستگاههای توتالیتاریسم» بهویژه درباره امپریالیسم، استدلال مرکزی آن تا حد زیادی نادرست است. در دو کشوری که بیتردید در میان دو جنگ جهانی رژیمهای فاشیستی در آنها برپا شد ـ یعنی ایتالیا و آلمان ـ جامعه مدنی پیش از استقرار اقتدارگرایی بسیار رشد کرده بود. در هر دو کشور، از دههٔ ۱۸۷۰ به بعد، تعاونیها، کلیساها، اتحادیههای کارگری، احزاب سیاسی و انجمنهای همیاری رشدی چشمگیر پیدا کرده بودند. این تصور که آلمان و ایتالیای پیشافاشیستی جامعههایی تودهای و اتمیزه بودند، گمراهکننده است.
فاشیستها پس از رسیدن به قدرت با این زیرساخت سازمانی چه کردند؟ آن را تصرف کردند و در خدمت اهداف رژیم درآوردند. این واقعیت درسی مهم به ما میآموزد درباره اینکه جامعه مدنی چیست و چه چیزی نیست. جامعه مدنی، همانگونه که گرامشی درک کرده بود و لیبرالهای امروز نمیفهمند، زمینی برای مبارزه است. جامعه مدنی نه یک «فاعل» است، و نه میتواند چنین باشد.
این نکته برای وضعیت کنونی ایالات متحده کاملاً معنادار است. زیرا مسئله این نیست که جنبش «مگا» میخواهد عرصه انجمنها و گروههای ذینفع را نابود کند؛ بلکه قصد آن تسخیر و استعمار این عرصه است. این جریان مردم را از مشارکت مدنی دلسرد نمیکند، بلکه میکوشد شکلهای خاص خود از آن را ترویج کند. به همین دلیل، پس از ترور چارلی کرک، جی. دی. ونس شنوندگان پادکست کرک را فراخواند که «درگیر شوید، درگیر شوید، درگیر شوید» و توضیح داد که جامعه مدنی «فقط چیزی نیست که از دولت سرچشمه بگیرد، بلکه از تکتک ما جریان مییابد». رایان والترز، رئیس پیشین آموزشوپرورش اوکلاهما، نیز اعلام کرد که قصد دارد در هر دبیرستان و دانشگاه این ایالت شاخهای از «ترنینگ پوینت آمریکا» راهاندازی کند.
این یک نبرد بر سر هژمونی است که در میدان جامعه مدنی جریان دارد، نه نبردی بر سر یا علیه یک قلمرو خیالیِ پیشاسیاسیِ اجماع و حلوفصل عملی مشکلات ـ چیزی که گرامشی آن را «جنگ مواضع» مینامید.
اما درست در همینجا طنزی نهفته است که به نظر میرسد ترامپیستها کاملاً از آن بیخبرند. زیرا برخلاف ادعای راست مبنی بر نفوذ عظیم فرهنگی چپ، روشنفکران چپ و پیشرو در ایالات متحده طی چند دهه بهعنوان یک طبقه ممتاز اما عمدتاً بیارتباط و بیاثر در درون مجموعه دانشگاهی ـ سازمانهای غیردولتی منزوی شدهاند. آنها در این حصار، چیزی را شکل دادهاند که گرامشی آن را «روشنفکران سنتی» مینامید؛ قشری که با زبان رمزی و پیچیدهٔ خود فقط با خویش سخن میگوید و در نتیجه چپ را در موقعیتی بسیار نامساعد قرار داده است.
بعید نیست که تلاش دولت ترامپ برای نابود کردن این حصارِ بهاصطلاح بهداشتی، شرایطی پدید آورد که روشنفکران چپ بتوانند پیوندی نزدیکتر با نیروهای سیاسی و اجتماعی روز برقرار کنند؛ نیروهایی که اکنون از آنها جدا افتادهاند. اگر چنین شود، ترامپ خود در پدید آوردن «شهریار نوین» سهم خواهد داشت ـ شهریاری سازگار با عصر شبکههای اجتماعی، ویروسی شدن محتوا و هوش مصنوعی، افزون بر صنعت فرهنگی همهجا حاضر. در این صورت، جنبش «مگا» قابلهٔ همان چیزی میشود که بیش از همه از آن هراس دارد.