دیشب زهران ممدانی در گردهماییای پرشور برای هواداران خود، و در حقیقت خطاب به همهٔ مردم نیویورک، سخنرانیای ایراد کرد که بهراستی الهامبخش بود؛ سخنانی که میتواند همچون مانیفستی برای جنبشهای چپ در هر نقطه از جهان به کار آید و بهمثابه دستور کاری برای کنش سیاسی و اجتماعی آنان عمل کند.
امیدوارم چپ ایران نیز، بهجای دوختن چشم به جریانهای فرسودهٔ سوسیالدموکرات اروپایی و نیروهای میانهرو راست، به سوی بازگشت به مردم، سازماندهی از پایین و پیشبرد مطالبات عدالتخواهانه گام بردارد تا بتواند جایگاه تاریخی و شایستهٔ خود را در جامعهٔ ما بازیابد.
دیشب در یک گردهمایی انتخاباتی، زهران ممدانی خطاب به هوادارانش گفت:
«برای مدتهای طولانی فقط تلاش کردهایم که بازنده نباشیم.
اما اکنون، زمان آن رسیده است که پیروز شویم.»
از مسئولان منتخب، رهبران کارگری و فعالان جنبشها که امشب در کنار ما هستند سپاسگزارم.
و از دادستان کل ایالت نیویورک، «تیش جیمز»، نیز تشکر میکنم. سالهاست که شما برای مردم نیویورک در خط مقدم نبرد ایستادهاید، و اکنون نوبت ماست که برای شما بجنگیم.
امشب در این سالن چیزی خاص وجود دارد. چیزی به نام قدرت.
این همان قدرت صدها هزار نیویورکی است که باهم متحد شدهاند، آمادهاند تا روزی نو را رقم بزنند.
این قدرت جنبشی است که بر سرِ روح حزب دموکرات پیروز شد، و دیدگاه «اندرو کومو» دربارهٔ ریاضتکشی و کوچکی را به جایی فرستاد که باید میرفت: خطی از برگهٔ رأی که هیچکس حتی نامش را هم نشنیده است.
این قدرتی است بزرگتر از هر فردِ منفردی؛ قدرتی که در همکاری جمعی متجلی میشود، برای نیویورکی که در آن کرامت انسانی به همه عرضه میگردد.
و این همان قدرت کارزاری است که برای دومین بار در عرض پنج ماه، در آستانهٔ پیروزی ایستاده است. سه هفتهٔ دیگر از فردا، ما دوباره پیروز خواهیم شد.
و این تنها بهخاطر شما ممکن شده است.
این کارزار بزرگترین بسیج داوطلبانه در تاریخ شهر نیویورک را ساخته است.
امشب در این سالن ۳۲۰۰ نفر حضور دارند، و در کنار شما بیش از ۸۰ هزار نفر دیگر در سراسر شهر—در «براونزویل»، «پارکچستر»، «فلشینگ» و همینجا در «واشینگتن هایتز»—هستند؛ نیویورکیهایی که روزبهروز، هفتهبههفته، ماهبهماه در زدوبند خانهها، تماسهای تلفنی و ثبتنام رأیدهندگان شرکت کردهاند.
شما با یک دلیل ساده چنین سخت کار کردهاید: برای اینکه بهطور بنیادی بازاندیشی کنیم که در شهر نیویورک چه چیز ممکن است.
اکنون کسانی هستند که با این چشمانداز مخالفاند.
میلیاردرهایی چون «بیل اکمن» و «رونالد لاودر» میلیونها دلار در این رقابت هزینه کردهاند، چون میگویند ما تهدیدی وجودی برای آنانیم.
و من آمدهام تا به چیزی اعتراف کنم:
آنها درست میگویند.
ما تهدیدی وجودی هستیم برای میلیاردرهایی که گمان میکنند میتوانند با پول خود دموکراسی ما را بخرند.
ما تهدیدی وجودی هستیم برای وضع موجودی شکسته، که صدای کارگران را زیر پای شرکتهای عظیم دفن کرده است.
و ما تهدیدی وجودی هستیم برای نیویورکی که در آن، یک روز کارِ سخت، دیگر کفاف آن را نمی دهد که شب را با آرامش و آسودگی بخوابی.
و ما بدون شک تهدیدی وجودی هستیم برای سیاستمداران رسوایی مانند «اندرو کومو» — کسانی که اعتماد عمومی را خدشهدار کردهاند، به زنان آزار رساندهاند، و بیشرمانه در اشتیاق همکاری با «دونالد ترامپ» و حامیان مالی او میسوزند.
ما تهدیدی وجودی هستیم برای میلیاردرهایی که فکر میکنند میتوانند دموکراسی را با پول بخرند.
اکنون اجازه دهید روشن بگویم:
این لحظه، لحظهٔ تسلیم نیست.
ما در دوران تاریکی سیاسی زندگی میکنیم.
«دونالد ترامپ» و مأموران سازمان مهاجرت و گمرک او (ICE) همسایگان مهاجر ما را در روشنای روز، درست جلوی چشمانمان، از شهرمان میربایند.
دولت اقتدارگرای او کارزار بیرحمانهای از انتقامجویی به راه انداخته، علیه هرکس که جرأت کرده با او مخالفت کند، علیه دادگاههایی که جرأت کردهاند او را پاسخگو کنند، و علیه همسایگان دگرباش ما — فقط به این دلیل که جرأت کردهاند خودشان باشند.
و بارها و بارها، ترامپ وعدهای را که به مردم آمریکا داده بود شکسته است — وعدهای که میگفت برای طبقهٔ کارگر خواهد جنگید و بحران هزینهٔ زندگی را مهار خواهد کرد.
در نه ماه گذشته، ما شاهد بزرگترین انتقال ثروت از فقرا به ثروتمندان در تاریخ کشورمان بودهایم.
ترامپ درست مانند اندرو کومو است: بندهٔ میلیاردرها و الیگارشها. و همانند کومو، در برابر ارادهٔ آنها زانو زده است.
ویرانیای که از خود بر جا گذاشته، حیرتآور است.
دهها میلیون آمریکایی — از جمله میلیونها نفر همینجا در نیویورک — بیمهٔ «مدیکید Medicaid »، «مدیکر Medicare» و مزایای تغذیه (SNAP) خود را از دست خواهند داد.
بهسبب فساد ترامپ، کودکان گرسنه خواهند خوابید و بیماران خواهند مُرد.
از هر زاویهای که بنگریم، زندگی ما بدتر شده است.
در چند هفتهٔ گذشته، با کشیشی در منطقهٔ «ایست فلتبوش East Flatbush» نشسته بودم. او برایم تعریف کرد که در سپتامبر، زنی جوان از اعضای جماعتش پس از مراسم کلیسا نزد او آمده بود. گفته بود که حکم اخراج از کشور گرفته است. کشیش او را خوب میشناخت؛ میدانست که با جوانان دارای ناتوانی disabilities در این شهر کار میکند. آن زن گفت که توان پرداخت وکیل را ندارد و کسی را هم ندارد که کمکش کند، و از او خواست آیا میتواند همراهش به ساختمان فدرال شمارهٔ ۲۶ در نیویورک بیاید. کشیش گفت: بله.
وقتی در دادگاه نشسته بودند، قاضی به او گفت آماده باشد تا با همان لباسهایی که به تن دارد، کشور را ترک کند. از او پرسید آیا با خانوادهاش خداحافظی کرده است. زن شروع به گریه کرد.
و سپس، در لحظهای که شبیه معجزه بود، قاضی نظرش را عوض کرد. تصمیم گرفت که دستور «وضعیت حمایت موقت» (TPS) او را بر حکم اخراج مقدم بدارد. برای لحظهای به نظر رسید که خطر رفع شده است.
اما کشیش میدانست که مأموران ICE بیرون از دادگاه ایستادهاند.
میدانست که آنها هیچ اعتنایی به دستور قاضی ندارند، چون برایشان «حاکمیت قانون» اهمیتی ندارد.
او به چند نفر از ناظران دادگاه در سالن گفت اول از همه بیرون بروند. از مردی دیگر خواست آسانسور را نگه دارد. زن جوان را از زیر بازوان گرفت، در را باز کرد، او را با شتاب از برابر مأموران ICE گذراند و وارد آسانسور کرد، تا در نهایت به ماشینی که در خیابان منتظر بود رساند و با سرعت به بروکلین بازگشت.
در تمام این مدت، پای آن زن حتی به زمین نرسید.
کشیش به من گفت این تجربه برایش مثل زندهشدن راهآهن زیرزمینی (Underground Railroad) بود.(اشاره ایست به: «راهآهن زیرزمینی» Underground Railroad شبکهای تاریخی از مسیرها و پناهگاههایی که در قرن نوزدهم به بردگان فراری در آمریکا کمک میکرد تا به آزادی برسند.)
اما با همهٔ اینها، میدانست که هنوز هم آن زن در امان نیست.
ما اکنون در همان زمانهایی زندگی میکنیم که پیشتر دربارهشان میخواندیم.
میدانم که برای بسیاری از ما، وقتی به لحظاتی از تاریخ مینگریم که شباهتی به امروز دارند—زمانهایی که استبداد سایه میانداخت و دولت با لذت و بیرحمی خشونت میورزید—از خود میپرسیم اگر در آن دوران میزیستیم، چه میکردیم؟
دیگر نیازی نیست حدس بزنیم. آن زمان، همین اکنون است.
و من افتخار میکنم که امشب به این جمع نگاه میکنم—به نیویورکیهایی که در میانهٔ این یأس و تاریکی، همچنان به جهانی بهتر از این ایمان دارند.
با هر خیابانی که پیمودهاید، با هر امضایی که برای دادخواست گرفتهاید، شما از پذیرش «سیاستِ بیرحمی، آزمندی و استثمار» سر باز زدهاید.
شما قدرت خود را نشان دادهاید.
ما این قدرت را میبینیم وقتی پرستاران، آموزگاران و رانندگان اتوبوس—زنان و مردان سختکوشی که ستونهای نیروی کار سازمانیافتهاند—پس از پایان شیفت کاریشان، مستقیم به جلسات تبلیغ و آگاهیرسانی میروند.
ما این قدرت را میبینیم وقتی همان نیویورکیهایی که پیاده به محل کار میروند، آخر هفتههایشان را وقف مبارزه برای اتوبوسهای سریع و رایگان میکنند—برای مردمانی که شاید هرگز در زندگیشان نبینند.
و این قدرت را میبینیم وقتی پدربزرگها و مادربزرگهایی که فرزندانشان مدتهاست بزرگ و مستقل شدهاند، هنوز برای مهدکودک رایگان همگانی میجنگند، تا خانوادهٔ جوانی را که هرگز ملاقاتش نکردهاند، بتواند در این شهر بماند و زندگی کند.
در جهانی چنین تاریک، شجاعت لازم است تا راهی تازه را روشن کرد.
چنانکه «توماس سانکارا» گفته است:
«دگرگونی بنیادین تنها از شجاعتِ پشت کردن به فرمولهای کهنه و از جسارتِ اختراع آینده زاده میشود.»
و ما—با هم—دقیقاً همین کار را کردهایم.
برای مدتهای طولانی، به ما گفتهاند که باید به «ابهامات» قانع باشیم؛
به بیانیههای پرطمطراق و نامههای اعتراضی بیاثر بسنده کنیم؛
به سیاستی دل خوش کنیم که تنها بر پایهٔ مخالفت با چیزی بنا شده، بیآنکه هرگز اعلام کند برای چه چیزی ایستاده است؛
و رهبرانی را بپذیریم که ما را به بالاترین پیشنهاد دهنده میفروشند.
اما ما باور داریم که در ثروتمندترین شهرِ ثروتمندترین کشور در تاریخ بشر، مردمِ زحمتکش سزاوار زندگیای شرافتمندانه هستند.
این، آن چیزی نیست که جنبش ما باشد، و هرگز هم نخواهد بود.
ما دقیقاً میدانیم برای چه میجنگیم، و هرگز از آن عقب نمینشینیم.
جنبشی که از مردم برخاسته و برای مردم است، تنها در برابر مردم پاسخگوست.
پس با بیستودو روز باقیمانده تا بسته شدن صندوقهای رأی، بیایید باورهای خود را بلند و روشن بگوییم، تا جهانیان بدانند ما به چه ایمان داریم:
ما باور داریم که در ثروتمندترین شهرِ ثروتمندترین کشور در تاریخ جهان، مردم زحمتکش سزاوار زندگیای شرافتمندانهاند.
ما باور داریم که اتوبوسها باید سریع و…
(جمعیت فریاد میزند: «رایگان!»)
ما باور داریم که مسکن بیش از اندازه گران است.
ما صدها هزار خانهٔ مقرونبهصرفه خواهیم ساخت، با مالکان سودجو مقابله خواهیم کرد، و…
(جمعیت فریاد میزند: «اجاره را منجمد میکنیم!»)
و باور داریم که هزینهٔ مهدکودک نباید به اندازهٔ شهریهٔ یک سال دانشگاه «سیتی کالج» باشد.
به همین دلیل، ما مهدکودک همگانی و رایگان را فراهم خواهیم کرد.
(جمعیت فریاد میزند: «Childcare!»)
اینها شعار نیستند، تعهدات ما هستند.
ما آنها را فقط برای الهامبخشی تکرار نمیکنیم، تکرار می کنیم چون واقعاً قصد داریم آنها را محقق کنیم.
ما به مدارسی باور داریم که سرمایهگذاری لازم را دریافت کنند.
به زیرساختی باور داریم که در برابر آثار فزایندهٔ بحران اقلیمی مقاوم ساخته شود.
و به بودجهای باور داریم که پارکها و کتابخانههای ما را بهطور کامل تأمین مالی کند.
ما باور داریم به امنیت عمومیای که واقعاً امنیت و عدالت را بههمراه بیاورد.
ما میتوانیم شهری بسازیم که در آن هیچکس از راهرفتن در خیابان یا سوارشدن به مترو نترسد.
شهری که در آن پلیس ما بر جرایم واقعی تمرکز کند، و متخصصان سلامت روان، بحرانهای روانی را درمان کنند.
مدتهای طولانی است که تنها تلاش کردهایم بازنده نباشیم.
اکنون زمان آن رسیده که برنده شویم.
در نیویورک، ما به ایستادگی برای کسانی که دوستشان داریم باور داریم.
در نه ماه گذشته، دیدهایم که مردی با بیشترین قدرت در جهان، تمام انرژی خود را صرف حمله به کسانی کرده که کمترین قدرت را دارند.
فرقی ندارد که تو یک مهاجر باشی، عضوی از جامعهٔ ترنس trans community، یکی از زنان سیاهپوستی که دونالد ترامپ از کار فدرال اخراج کرده، مادری مجرد که هنوز در انتظار پایین آمدن قیمت مواد غذایی است، یا هر انسان دیگری که پشتش به دیوار خورده—
مبارزهٔ تو، مبارزهٔ ما نیز هست.
هیچ تردیدی نداشته باشید: جنبش ما جنبشی است که دقیقاً میداند برای چه و برای چه کسانی میجنگد.
ما از ایدههای خود نمیترسیم.
مدتهای طولانی است که فقط سعی کردهایم بازنده نباشیم — اکنون زمان آن رسیده است که پیروز شویم.
میدانم که از زمانی که ما در ۲۴ ژوئن پیروز شدیم، برخی تردید کردهاند که آیا آرمانهایی که به دنبالش هستیم واقعاً ممکن است؟
آیا جوانانی که همیشه از آنها بهعنوان «آینده» یاد میشود، میتوانند حال هم باشند؟
آیا چپگرایی که همیشه منتقد بوده، میتواند همان نیرویی باشد که «عمل» میکند؟
پاسخ من به همهٔ این پرسشها بسیار ساده است:
بله.
و خطاب به آنان که تردید دارند، آنان که نمیتوانند باور کنند، آنان که چشمانداز ما را میپذیرند اما از امید بستن میترسند، میگویم:
کرامت، در طول تاریخ، کی به کسی داده شده است؟
همین پرسشها از ما پرسیده میشد، همانطور که از جنبشهای کارگری سازمانیافته پرسیده میشد، همانطور که از جنبش حقوق مدنی پرسیده میشد، همانطور که از هرکسی پرسیده میشد که جرأت میکرد آیندهای را مطالبه کند که هنوز ندیده بود.
به آنان میگفتند:
«نمیتوانید کمی صبر کنید؟»
«نمیبینید که زیادی میخواهید؟»
اما آنان میدانستند حقیقت را:
ما نمیتوانیم بزرگیِ بحرانهایی را که با آن روبهرو هستیم تعیین کنیم — تنها میتوانیم تصمیم بگیریم چگونه پاسخ دهیم.
ما میدانیم که هر پیروزی بزرگ باید بهدست آورده شود، چون هیچگاه به ما داده نخواهد شد.
وقتی جنبشهای کارگریِ سازمانیافته «آخر هفته» را بهدست آوردند—برای آنکه کارگران بتوانند زمانی برای استراحت داشته باشند—این قدرت، بهدست آورده شد، نه بخشیده.
وقتی نسلهای پیش از ما برای «حق رأی» و «حقوق مدنی» به خیابانها آمدند، پیروز شدند، زیرا جرأت رؤیا دیدن داشتند، نه چون از نظام سیاسی حاکم اجازه گرفتند که خواستههایشان را بیان کنند.
وقتی میلیونها سالمند از فقر رهایی یافتند و با طرح «تأمین اجتماعی» زندگی بهتری یافتند، این بهآندلیل بود که آمریکاییها از «معاملهٔ بد» خسته شده بودند و خواستار معاملهای نو شدند.
و نیویورکی که ما دوستش داریم، حاصل کار کسانی است که از «کم قانع شدن» سر باز زدند.
رهبران بزرگی چون «فیورلّو لاگواردیا» به ما آموختند که «آرمانخواهی» چیزی نیست که باید پنهانش کرد، بلکه چیزی است که باید در آغوش گرفت.
وقتی زنجیر انتظارات کوچک را از دست و پای خود میگشاییم، شهر ما پارکها و بیمارستانها میسازد، و به جهان نشان میدهد که «بلندنظری و شفقت» در حقیقت در هم تنیدهاند.
ما از «امتیاز صبر کردن» برخوردار نیستیم.
زیرا بسیار اوقات، صبر کردن یعنی اعتماد کردن به همان کسانی که ما را به این نقطه رساندهاند.
در روزگار تاریکی، نیویورک میتواند نور باشد.
ما میتوانیم برای همیشه ثابت کنیم که سیاست، ناگزیر از انتخاب میان «ترس» و «میانمایگی» نیست.
که قدرت و اصول میتوانند در تالار شهر در کنار هم زندگی کنند.
زیرا ما از قدرت خود برای تبدیل «اصول» به «امکان» استفاده خواهیم کرد.
در دوازده روز آینده، نیویورکیها آغاز خواهند کرد به رأی دادن.
ما برای شهردار بعدی خود رأی خواهیم داد.
اما بیش از آن، تصمیمی بسیار ساده خواهیم گرفت:
انتخابی میان دموکراسی و الیگارشی.
انتخابی میان شهری که میتوانی در آن زندگی را تأمین کنی، یا همان وضعیت تکراری گذشته.
انتخابی میان شهرداری که برای کسانی کار میکند که به سختی میتوانند هزینهٔ خوراک خود را بدهند، یا شهرداری که برای کسانی کار میکند که به سختی میکوشند یک انتخابات را بخرند.
انتخابی میان امید به آیندهای روشنتر، و گذشتهای شکسته و فرسوده.
سالهاست که، به قول «دکتر مارتین لوتر کینگ»، از ما خواستهاند منتظر «فصلی مناسبتر» بمانیم.
به ما گفتهاند تغییر هنوز ممکن نیست.
که نوبت ما هنوز نرسیده است.
که زمانش «بهزودی» فرا خواهد رسید.
به ما گفتهاند صبر کنیم، در حالی که دوستان و همسایگانمان از این شهر کوچ کردهاند.
گفتهاند صبر کنیم، در حالی که زندگی در این شهر روزبهروز غیرقابلتحملتر شده است.
گفتهاند صبر کنیم، در حالی که یک زندگی شایسته از دسترسمان دور شده است.
دوستان من، ما دیگر فرصتِ صبر کردن نداریم.
زیرا در بیشتر موارد، صبر کردن یعنی اعتماد کردن به همان کسانی که ما را به این نقطه رساندهاند.
ما میتوانیم از دولتی مطالبه کنیم که واقعاً زندگی ما را بهتر کند.
میتوانیم به میلیاردرها بگوییم این شهر فقط متعلق به آنان نیست.
میتوانیم به دونالد ترامپ بگوییم که نمیتواند این انتخابات را بخرد.
و میتوانیم به اندرو کومو بگوییم که شهر نیویورک فروشی نیست.
پس در شب چهارم نوامبر، وقتی جهان میبیند که ما بار دیگر پیروز شدهایم، پاسخ ما به آن پرسش روشن خواهد بود:
ما آینده را برمیگزینیم.
زیرا برای همهٔ آنها که میگویند «زمان ما در راه است»،
من میگویم:
رفقای من، زمان ما همین حالاست.