بحثی بود در محفلی از دوستان درباره سنت و مدرنیته. بحث این بود که سنت ادامه گذشته است در زمان حال. که من هم با آن موافق ام. تعبیر کوتاه و گویایی است. منتقدی با اسم مستعار درآمد و سعی داشت اثبات کند که سنت حماقت است! چون در دید او مدرنیته یعنی حکومت عقل! کمی مناقشه کردیم که اصلا سنت نباشد زبان نیست. فرهنگ نیست. علم نیست. بدون تاریخ چیزی وجود ندارد. تصور می کرد آدم سنتی عقب است و فناتیک و عقبمانده. کلیشه رایج. کلی گفتیم و تذکر دادیم که آقا مدرنیته هم سرشار از حماقت است! از دو جنگ جهانی و جنگ ویتنام و هولوکاست و آلودگی های زیست محیطی کلان و همین داستان دروغین عراق و سلاح کشتار جمعی و از این داستان ها گفتیم و مرغ اش یکپا داشت.
اما آدم مدرن عاقل است؟ عقل یعنی چه؟ عقل آمریکایی می گوید بیمه عمومی لازم نداریم. کارمند مرخصی ندارد. عقل اروپایی طرفدار بیمه عمومی و رایگان است. مرخصی که می دهد هیچ گاهی یک ماه حقوق اضافی هم می دهد که کارمندمان خوش باشد. کدام عقل است؟ و از این نمونه ها هزارها. تمام جهان مدرن با کنفورمیسم و گلوبالیسم درآمیخته است. فرهنگ فرنگی را خواسته جهانی کند. همه را به یک رنگ درآورد. نمی شود. نشده است.
اما اصلا آدم مدرن کیست؟ بسادگی: کسی که گلیم خود را در جهان امروز بتواند از آب کشید! نه مظهر عقل است و نه از حماقت مبرا ست. هیچ هم مهم نیست که چقدر پابند سنت است یا نیست. مذهبی است یا نیست. مهم این است که مجهز باشد به شناخت آنچه در سیاست و فرهنگ و اقتصاد جهان می گذرد. یعنی «این» شناخت مهم است نه اینکه سابقه ات چیست یا علایق ات. همین که در کار با جهان مدرن درنمانی مدرن استی! با این حساب چین مدرن است. ترکیه مدرن است. امارات هم مدرن است. جمهوری چک هم مدرن است. اینکه مسیحی اند مسلمان اند یا کمونیست اند هیچ اهمیتی ندارد.
جهان مدرن معصوم نیست. عقلانی هم نیست. حماقت بسیار دارد. و گرنه آلودگی های فراگیر و کنفورمیسم و تبعیض های پایدار و استعمار نمی داشت. اما با همه آلودگی هایش نظم معینی ایجاد کرده است که کار می کند. اگر آن را شناختی بردی. نشناختی اسیرش می شوی چه فرد باشی یا دولت. شناخت این جهان و شیوه کارش رهایی و آزادی است از اسارت آن. مدرن ات می کند. حتی اگر با کلیشه های مدرنیسم قابل تطبیق نباشی.
واقعیت این است که جهان مدرن تنگ بود. جهانی بود که زنان و رنگین پوستان در آن نقش چندانی نداشتند. پدرسالاری در آن حکمفرما بود. تا همین دهه ۶۰ میلادی که جنبش های ضد پدرسالاران راه افتاد. خوشبختانه دیگر جهان مدرن تمام شده است. عصر پسامدرن است. عصر تنوع است. و شناخت واقعی از همیشه دستیاب تر. و این البته ناتوانی ولایت را در وطن ما بیشتر از پیش نشان می دهد. ولایتی که از جهان امروز می ترسد! مشکل ولایت این است. پشت کرده به جهان. تمنای بازگشت به عصر قلعه و دیوار و حصار دارد. اگر گشوده می بود داستان هم دیگر بود. حتی اگر همین جمهوری اسلامی بود.
خلاصه کپسولی داستان این است که: نه! مبارزه ما با جمهوری اسلامی چهل سال پس از تولدش به خاطر این نیست که یکباره کشف کردیم سنت چیز بدی است. ما غرقه سنت ایم. ما مباهی به سنت ایم. اما قصه این است که این ولایت نمی تواند گلیم خودش را در جهان معاصر از آب بیرون بکشد. رژیمی درمانده است. از معرفت جهان جدید عاجز است. و طبعا هر صاحب معرفتی را هم می راند یا می میراند. این رژیم به خاطر ضدیت اش با انسان ایرانی و جهان امروز محکوم به طرد و نفی و نابودی است. با نفی جمهوری ولایی ما فقط به این فکر می کنیم که گلیم خود را از آب بکشیم. به صلح با مردم خود و جهان بازگردیم. مراوده کنیم. تجارت کنیم. آزادانه سفر کنیم. بین فرهنگ ها پل بزنیم. نقشی که هزاران سال بر عهده داشته ایم. و گرنه جنگی با سنت و مذهب و تاریخ و فرهنگ در کار نیست. اگر کسی به این جنگ ها گرایش دارد از حقیقت جنبش بی خبر است. با سایه می جنگد نه با واقعیت. در توهم است. واقعیت بر او چیره خواهد شد. چنانکه بر ولایت چیره می شود.
https://sibestaan.malakut.org/