اندیشه ، فلسفه
تاریخ
  • «ما فراموش نمی‌کنیم که این رهایی از بیرون آمد» سون فلیکس کلرهوف
    مقدمه مترجم: امروز ۸ ماه مه، هشتادمین سالگرد شکست آلمان نازی و پایان جنگ جهانی دوم در اروپاست. سالهای متمادی، برای آلمانی‌ها چگونگی توصیف این روز مایه سردرگمی، سوال و مناقشه بود. به مناسبت چهلمین
  • سوریه؛ ظهور و سقوط یک خاندان – دو سعید سلامی
    علی خامنه‌ای در دیدار با مجمع عالی فرماندهان سپاه پاسداران در مهر ماه ۱۳۹۸، سه ماه پیش از ترور قاسم سلیمانی، گفت: «نگاه وسیع جغرافیای مقاومت را از دست ندهید؛ این نگاه فرامرزی را از دست ندهید. قناعت نکنیم به منطقۀ خودمان…این نگاه وسیع فرامرزی، این امتداد عمق راهبردی گاهی اوقات از واجب‌ترین
  • حماسه گیلگمش سیروس اوندیلادزه
    حماسه گیلگمش داستانی حماسی از (بین‌النهرین) است که ماجراهای گیلگمش، پادشاه اوروک، و دوستش انکیدو را روایت می‌کند.: 1 . معرفی گیلگمش: گیلگمش پادشاهی قدرتمند اما ستمگر در شهر اوروک در(بین‌النهرین) (عراق امروزی) است. او دو سوم خدایی و یک سوم انسانی است و از نیرو و زیبایی فوق‌العاده‌ای برخوردار است. با
  • ایران آبستن انقلابی دیگر! (تجارب و بازخوانی انقلاب ۵۷) – هلمت احمدیان
    انقلاب ۱۳۵۷ یکی از عظیم ترین جنبش‌های توده‌ای در تاریخ ایران بود که منجر به سرنگونی رژیم پهلوی شد. اما با وجود این پیروزی اولیه، این انقلاب توسط ارتجاع اسلامی با یاری قدرت های سرمایه داری ربوده شد و ناکام ماند و شکست خوردو نهایتاً به سلطه‌ی یک نظام استبدادی مذهبی منجر گردید. در چهار دهه گذشته
اقتصاد

(پرسشی بود، کە علت عدم تداوم انقلاب‌ ژینا، در سرزمین تمام اسلامی ایران چە بود؟)  بە استحضار می رسانم، این یک حکایت نیست! تمام و کمال حقیقت است. و هیچگونە تغییری در مکان و اسم اشخاص داده نشدە است!

تنهائی الحق کە لایق حق است، و ما خلق اللە توان این صعب و سختی را نداریم و نخواهیم داشت! ولکن باید اعتراف کرد، گویا از شواهد چنین است! که قادر مطلق هم طاقت واحدیت را ندارد! اگر داشت؟ آن کون و مکان ، از جملە این  همه مخلوق و کواکب و هفت مرتبەی سماوات را خالق، خلق نمی فرمودند! تا لیل و نهار بە تماشای فیلم و سریال های درام، اکشن وعلمی تخیلی و عاطفی و کمدی و فانتزی و.. انهم بە صورت زندە و لایو بنشینند! بگذریم.وگرنە کفراست وشرک ! و خطای کافر توحیدی و مشرک بس نابخشودنی! الله و اعلم! و هر چند اینجانب تنهای تنها هم نبودم ولی خب چە باید کرد؟ کە بخاطر طرق اندیشه و تفکر جماعت حاضر بنده بە ناگزیر گوشە نشین شدە بودم! حقیقتا با بعضیها تا نوش یک پیالە چای و یک جام آب هم، نمی توان تسامح کرد! تا چه برسد بە گفتمان و قیل و قال! و من خلوت نشین، تنها از روی اجبار هردم ضیف و مهمان اندرون خویش می شدم و گاهی کە صاحب منزل روی خوشش را از من دریغ میکرد! بازهم، کە من می ماندم و هذا جماعت و این سرسرای طویل!

***

همەی ما در شهرک مخابرات، قریب شهرک قدس طهران بزرگ، در طبقە همکف در ساختمانی یازده طبقه سکونت  داشتیم، و جملە همگان عملە و کارگر، کە جمیعا سیزدە راس و یک نفر آدمیزاد بودیم! بد فکر نکنید! آن یک نفر من نبودم! زلفعلی بود. آدمی دهری، با یک دست و یک پای معیوب! کە از انگشتان دست چپش، تنها انگشت شست و انگشت صغیرش ماندە بود. و گوی در حالت کار و احداث و ساخت شومینە با سنگ فرز در یک تصادم ناگهانی انگشتانش را بە فنا داده بود! و علت لنگ بودن پای راستش هم، بر من معلوم نبود! او خدای نداشت و اللە ناباور بود! خدایش طبیعت بود و تربت و ارضش. ولکن پیغمبری داشت مشهور و بنام، کە خیام اسمش بود! و هردم میگفت: “لذت جنت یعنی خواندن و خوردن و نوشیدن و خوابیدن و رفتن و آمدن، بە شرط درک مخاطب!” و میگفت: “تا توان دارید مرتاح باشید نە مرتاض!” و هردم مست بود و خیام خوانی میکرد و از حیدر بابا می خواند! صدای چهچەاش دائما در طبقات طنین انداز بود و قلب و گوش را نوازش میداد.

اما، آن سیزده راس دیگر!  انـــا، کە هر دم مثل یک بز بزدل، در تائیدیە خرافات علیها سرم را تکان میدادم و بدون آنکە بخواهم و دوست داشته باشم، کلامشان را نشخوار میکردم و بە خورد مغزم می دادم!

برجعلی، پیمانکار و سیمانکار نمای ساختمان، مردکی مکعب شکل، مدمغ ، متکبر و مدعی و تهی و خالی از درک و شعور! که همیشه ستون یک طرف وافور و منقل بود!

فرهنگ، پیمانکار و نقاش‌ساختمان و صاحبکار اینجانب، مردکی نزار و نحیف، کە چشمانش از مغزش بزرگتر بود! وی در اصل اسمش شکرعلی بود و زوجەاش،  کە از خویشاوندان دور برجعلی و زادەی کرج بود، نام شکرعلی را از رویش برداشتە و بجایش اسم فرهنگ بر وی نهاده بود! ستوندار و علمدار و مالک اصلی آن پای دیگر منقل! هر دم از صبح شروع میکرد بە کشیدن و دود کردن تا ساعت یازدە یا یازدە و نیم، و بعدا می آمد نزد من و معدنعلی و عیسی در مدت یک ساعت و نیم بە اندازه هر سە نفر ما کار میکرد و بعدش میرفت سراغ ادامه دود و دمش! و اما مابقی اشغالگران سراسر عبارت بودند، از گرگعلی و کلبعلی و فرزندش امیرعلی، علی اکبر، ریزعلی، نورعلی، سیفعلی و حسینعلی کە همگان از کارگران حاجی برجعلی، و شاغل بە سیمان کاری!

***

هر شب بعد از فراغت کار و خوردن طعام شام! معدن کە عضو کوچک سرسرا بود ظروف را برای غسل دادنشان بە پای شیر آب میکشاند! کلبعلی کتری را کنار منقل، نزدیک بە فرهنگ و برجعلی میگذاشت و اکبر منقار یا همان علی اکبر، کە بچه ها بە خاطر انف طویلش، بانگش می زدند اکبر منقار استکان و چای و نبات را جنب منقل می گذاشت. و کلهم وافوریهای مجلس کە بجز من و معدن و عیسی همگی منقلی بودند گرد تا گرد برجعلی و فرهنگ حلقە می زدند، در این میان تنها من و معدن معتاد نبودیم و عیسی هم تریاک را با چای مخلوط می نمود و دزدکی نوش میکرد. و البتە زلفعلی، کە همیشه بعد از صرف شام و نوشیدن چند پیاله چای ، و پیش از وعظ برجعلی مجلس را ترک میکرد! و مارا بە دست حاجی میسپرد.

فی ما بین جمع تنها کلبعلی اهل صلات و نماز بود، و همیشه پیش از بساط انداختن وضو میگرفت و می آمد و چند پک میزد و بعد مهر  را بر می داشت و یک دود هم با رب العالمین تقسیم میکرد! بعد از سلام نماز ، به جمع حلقە وافوریان بر میگشت.

همگان زاینده و مولد و تولید دود و بو با رنگ از بالا بودند، لکن گرگعلی، حسنی دیگری هم داشت، بجز تولید فوقانیش، زحمت تولید تحتانی را هم میکشید. البته باصوت و بو، وبی لــون! أجرا عند الله! زیرا سببی بود برای تفریح و خنده جمع!

برجعلی بعد از فارغ شدن از خماری، و  شرب کردن اولین لیوان چای نبات اندکی جابجا می شد، و پائین تنه سنگین  خویش را  تکانکی می داد، و گلویش را صاف میکرد، و شروع میکرد به تعریف خاطرات سفرهایش بە مکە و کربلا و شام و نجف و… و از چگونگی توسلش بە امامان و معصومین میگفت!

در یکی از شامگاهان  ماه مبارک شعبان المعظم بودیم. همانا این ایام ، می توانست احسنترین بهانه برای وعظ واعظ مجلس، حاجی کربلای  برجعلی باشد ولکن بنا به عادت، حاجی تنها قادربود، در باب فضیلت عاشورا و توسل بە معصومین و بلخصوص سید شهدا، و عنان تافتن کوفیان منافق  و فضیحت و رسوایی خاندان یزید خطابت داشتە باشند!

***

حاجی بە اخگر نگاه کرد و فرمودند: “خدایا شکرت کە ما شیعە خالص و مخلص حسینیم! شکرا کە مرا از گرمای آتش جحیم و دوزخ محفوظ و دور نگه میدارید!” بنا بە همان عادت همیشگی ، گلویش را صاف کرد و ادامه داد: “کە امیر المومنین امام علی علیەالسلام میفرمایند: تمام چشم ها در قیامت اشک آلودند مگر دیدگانی کە در این دنیا برای حسین مظلومم  در حالت بکاء بودە باشند!”

هنوز حاجی برجعلی مجذوب  گرمی و حرارت کلام خویش نشده بود، کە زلفعلی پا شد و گفت: لگد اندر کلامت، شامی برجعلی رخصت!

همگان با تبسم و یا خنده سر را بە سوی زلفعلی، کە قد قامت کرده بود، برگرداندن! وی پشت سر ما جلو درب سرپا ایستاده بود.

حاجی برجعلی گفت : ئیشک دارم از معصومین حرف میزنم! هرچند تو کە  نزاکت و اخلاق و ادب نداری ! شناخت این بزرگواران لیاقت می خواهد ، کە انهم نداری، ملحد ملعون…

زلف علی تبسمی کرد و باهمین ابتسام گفت: “شامی برجعلی ! چون  برای زیارت قبور، به شام هم تشریف برید! از لغت شامی استفادە میکنم! تو کە داری احادیث را لگد مال میکنی، رخصت، تا منهم کمکی کنم و لگدی میان احادیث منقولە ول کردە باشم ! وگرنە من کجا و قصد جسارت بە حاجی کجا؟

حاجی از روی خشم  زود یک” کپک اوغلو … ” گفت و بعد بهش پشت کرد!

زلفعلی ار درب سرسرا بیرون رفت و زد زیر آواز …

حیدربابا گؤیلر بوْتوْن دوماندى

گونلریمیز بیر-بیریندن یاماندى

بیر-بیروْزدن آیریلمایون ، آماندى

یاخشیلیغى الیمیزدن آلیبلار

یاخشى بیزى یامان گوْنه سالیبلار

ـ……

بعد از کم رنگ شدن صدای آواز زلفعلی، حاجی برجعلی گفت: الله اکبر مرتیکەی ئیشک، چهارنعل میاد وسط  کلام! آدم را کفری میکند، لا اله الا اللە!

فرهنگ دندان های زردش را با کمک زبانش تمیز کرد. و کاغذ لول شده و سیخ دستش را داد بە گرگعلی و اندام نحیفش را جابە جا کرد و زود یک چای برای حاجی ریخت و گفت: “گوشت تلخی نکن برجعلی، حاجی شما کە خوب می شناسید مرتیکە الکلی را … ” بعد برای تصدیق کلامش اول کلبعلی و بعد به حاضرین یک نگاه انداخت و همە از جملە خودم ، برای تائید سخنش سرمان را تکان دادیم! کە بلە حرفش صادق و راست است!

***

چند روز پیش بود، کە دنبال معدن میگشتم، معدنعلی طبق عادت یومیەاش، برای خلاص شدن از رنج کـار، خود را در طبقات تحتانی و فوقانی گم و پنهان میکرد! در طبقە تاسع ساختمان در حالی کە پشت بە من، در حال نظر انداختن بر پنجرەی روبەروی ساختمان آن طرف خیابان بود. یافتم !

ـــ معدن داری چه غلتی نوش جان میکنی؟ حالا فرهنگ می آید و علت عدم پیشرفت کار را از من می پرسد! من چە بگویم؟

بدون آنکە برگردد، گفت: “بیا این دختر را ببین، لباسش را در آورده و جامەای دیگری بر تن میکند!”

نگاهی انداختم چیز قابل تشخیصی ندیدم، کە لایق مشاهده باشد! گفتم کە بیاید و برویم!

گفت: میدانی آرزویم چیست؟

اندیشیدم. او تنها نوزدە سال سن داشت. بالغ و مجرد بود. گفتم شاید رویایش فرج النساء است و حتما میل به نکاح و هم خوابی با جنس مخالف خود را دارد! بدون هیچ توضیحی گفتم: آمالت چیست؟

با شوق و اشتیاق گفت: کە یک روز از کار تعطیل باشم، در طبقه یازدهم بنیشنم، ناظر و ببیننده تمام پنجرەهای آن برج رو بە روی باشم!!

خندەای تلخ نمودم و گفتم: انشاللە بە آرزوی بزرگت خواهی رسید، حال بیاید کە برویم!

در راه برگشت زلفعلی را دیدم و لا یکون متعبا گفتم و خواستم کە بروم، صدایم زد و گفت: با جمیع جاهلین و احمقها چه میکنم؟

خندیدم. بە معدن گفتم: کە وی برود سر کار و من هم بە دنبالش خواهم آمد. سوال زلفعلی بهانەای شد تا از نوع آمال معدن بگویم و بخندیم !

زلفعلی گفت: “هیچ وقت با این جماعت ابلە و جاهل بحث نکن، کە احمق ها ارزش جدل کردن ندارند! در بحث با آنها سعی کن خودت را خلاص کنی و غیبت بزند! احمق ها تلاششان بر آنست تو را تا مرتبەی خویش پایین بیاورند، و چون در احمق بودن و جاهلیت خبرە و مجرب هستند، حتما بر تو فایق خواهند شد.* نادان ها همیشه مسلحند. اسلحه احمق ها وقاحت و گستاخیست ! پس بگذار آزادانە احمق باشند، ما همگان حریت را دوست داریم و اجازه می دهیم در این سر زمین آزاد، یک گاو پرست، گاو بماند!”

می نوش که عمر  جاودانی  این  است

خود حاصلت از دور جوانی این  است

هنگام گل و مل است و یاران سرمست

خوش  باش  دمی  که  زندگانی  اینست

***

معدن بعد از فارغ شدن از نظافت ظروف، آرام امد، تا کنار من بنشیند، کە تصادفا، جلوس ایشان با نهور برجعلی درهم آمیخت! نگاه برجعلی، نگاه عاقل اندر سفیهان بود. یک بە یک  ما را نگاه و  مواظب و ناظرمان بود! ما را یحتمل  گوسفندانی می دید کە همگی در خواب غفلت، و خود را  یک حامی  و  چوپان  متقیظ و هوشیار  می پنداشت !

فرهنگ رو بالشت هایش لم دادە بود. و همچنان با زبانش مشغول تمیز کردن  داندانهای کج و کولە نامنظم و زردش بوود! فضا بە شدت سنگینی میکرد! رستم دستان را میخواست، کە این ثقیلی را بە بدوش بگیرد!

ریزعلی پیش قدم شد و گفت : برای سلامت خودتان و حاجی علی و فرج اقا امام زمان یک صلوات.. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ” کلهم بع بع کنان بە دنبال نخراز گله صراطمان را دنبال کردیم!

گرگعلی گفت: “بر بد خواه اهل بیت لعنت!”

همگان گفتند: بشمار…

گرگعلی مستقیم در چشمان حاجی نگریست و گفت: “حاجی جان می فرمودید”

حاجی سر تخم مرغیش را تکان داد و گفت: اللە اکبر ! منافقانی چون زلفعلی،  کە لباس دوستی با ائمە را پوشیدەاند. و حیاتشان در یک مملکت اسلامی است! از  عدو خطر ناکترند! چنین اشخاصی، علتی بودند برای شکست جنگ امیرالمومنین با معاویە! اینها  از وهابیت و کفار خطر ناکترند! ولی باز راه و باب توبە باز است! هر چند متاسفانه خداوند فاسقان را هدایت نمی کنند، و شاید توبەی در کار نباشد! اللە اعلم!”

عیسی دزدکی، چای کدر و سیاه رنگ  مخلوط شدەاش را بالا کشید! زیر چشمی نگاهی بە حاضرین انداخت. کسی چیزی نگفت. و مثلا کسی متوجه نشدە است!  حاجی کاغذ لول شده و سیخ را از دست حسینعلی کە فی مابین سیفعلی و خودش نشسته بود گرفت!

نورعلی نگاهی به عیسی کرد در گوش معدن یک چیزی گفت! و هر دو خندیدن!

بە خودم گفتم، از حاجی پرسشی داشته باشم  یا نە؟ تفاوتی نیست! چون باز همان بلغور شده ها را باز گو میکند! و مکررا وارد شرعیات و دین و اسلام می شود! حداقل بگذار سوالاتی بپرسم. ولی بحث نمیکنم راست یا کذبش را تائید میکنم! تا تفسیر و تشریح نکند! فم نا بە موقع، را گشودم و گفتم: حاجی! آیا امامان هم مثل پیامبران، داری معجزات بودەاند؟

حاجی وسایل دود و دم را تقدیم فرهنگ کرد. مسرور از پرسیدن سوال! بازهم گلویش را صاف کرد، و چون  علامە فخور و مغروری، کە بە جز  خود کسی را  فرزانە و عالم و با تدبیر نمی دید! نیش را تا بناگوش باز کرد و چنان نگاهم کرد کە گویا سوالم از جذر و ریشە و بن اشتباه بوده است! وی خویش را متعالی و عقل کل می دید و ما ها را سوقە و جاهل ..! و احساسش در این بود کە حس جذابیت و قدرت جاذبە دارد و با هر شخصی  محادثە کند، مجذوبش می شوند! و جمیعا ما، گردآمدگان سرسرا، شیوە و طرق زندگیمان متٲثر از خلاقیت و ادراک و اندیشە و کلام اوست! اما در واقعیت عمل وی ابلهی بیش نبود! کە هنگام لب گشودن همانا سفاهت و بلاهت و جهالت بود کە خراور خروار ترواش می کرد!

ـــ دلبندم! سخاوت و کرامت و اعجاز و معجزە ، هدیەای است از طرف خداوند العظیم بە مقربان و برگزیدەگان خاصش ، اگر ایمان داشته باشی بە اصول دین و خاصا بە  امامت، خواهی دانست کە معجزە و کرامت جزء شاخصه های ائمە اطهار است! کە به هیچ وجه قابل انکار نیست! آیا ضامن آهو  بودن امام رضا معجزه نیست؟ یا هنگامی کە سالار شهیدان در بطن مادرش فاطمه(سلام اللە علیها) حرف می‌زدند و می‌فرمودند: انا شهید ، مظلومم، غریبم، عطشانم. … (و هق هق گریه ی برجعلی و حاضرین ….) معجزه نیست؟ _با حالتی ازبغض و گریه و منزعج و ناراحتی ادامه داد _ یا  وقتی رأس  قطع شده ی آقامان ، سیدمان ، سالارمان ، شفیع برحق تشیع ، داخل  کوفه و دمشق شد، خدا شاهد است و آگاه، و بە شهادت و مدارک متعدد و معتبر تشیع و وهابیون، به اذن الله ، خداوند قادر، سر مبارکشان شروع به خواندن آیاتی از کلام الله مجید کردند! تا حجت الهی را بر قاتلان و خائنان و جبانان تمام کند! معجزه نیـ….. ـســ…..ـت!

گرگعلی از شدت ناراحتی، در حالت گریه، چنان بر سر خود کوبید، کە از ما تحتش هم ناله برخاست! و همین  صدای ضرطه سوگوار امام کافی بود، کە رشته کلام واعظ مجلس دوباره پاره شود!

الحق کە چنین پرسشی و چنان جوابی ،لایق همین تیز و ضرطه بود!

حاجی به شیوەای حرف زد و من را چون  جاهلی دید زد! کە من از خویش منفعل و شرمسار شدم ! براستی چیزهای کثیری هست، کە کذب و چاخان بودنشان بدیهی و روشن است، اما  متاسفانه خردی برای اندیشیدن و جرٲتی برای هویدا کردنشان نیست! باید پرسشی دیگری میکردم ، کە معقول تر باشد و جبران خطایم ، چون گر بدانی و بپرسی خطاست! و گویا من آگاه بودم و سوالم نابجا! پس با طمأنینه پرسیدم: حاجی! امام حسین ، بنا بە کراماتش می دانست عاقبت کار را ! چرا بە سوی کربلا حرکت کرد؟

جاجی هنوز  از شدت صدای وارد شدە در مابین کلامش ،در شک بود! او  هر چند خود را اندیشمند، مدیر و خطیبی باهوش و ماهر  می دانست! ولی بازهم از رقیب متنفر بود. برای همین از رقابت فی مابین کلام متعفنش با عفن استخراج معقد گرگعلی خوف داشت! و زود با تبسم بە استقبال جمع کردن رویداد، و در دست گرفتن مجلس رفت! و باید در حرفش مجلبەی باشد تا نگاه ها را جلب‌ خویش کند. وگفت:

ـــ “گرگعلی عزیز! نکن پدر من چنان زدی از زیر جر خوردی! ها ها! ــ خنده ی حاجی وحاضرین! حاجی بعد با تبسم ادامه داد.ـــ این اعمال، عادت حسنەی  نیست! مخرج غائط و تیز متواتر در نماز حکم مبطون دارد! کە بعدا برایت تشریح میکنم!”

گرگعلی جواب داد: کبلای مبطون و باطن نمی دانـم چیست! من تنها سیمان و بتن را میشناسم!ـــ قهقه و خندەی جمع ـــ من جنت و بهشت و شفاعتم را از آقام میگیرم. اهل فریضه صلات و روزه هم نیستم!

عیسی زیر لب‌گفت: لا مذهب! با همین بتن و سیمان، مسدودش کن!

تضاحکی مجدد، کە باعث دلخوری دوباره ی حاجی میشد!

بدتر شد! ولی حاجی سنگر را خالی نکردند! رساتر گفتند: بزرگترین هدف امام ، همین عملیست کە من دارم انجام می دهم! ــــ مکثی کرد و همە را نگریست و بعد آرام تر ادامە داد ــــ آری ! والاترین هدف امام، یعنی همین عملی  کە من انجامش می دهم ! امر به معروف و نهی از منکر است!  امام برای احیای سنت پیامبر به قتلگاه کربلا رفتند! از شما می پرسم! چە کسی بر حق است؟ فرزند رسول اللە یا تخم معاویە؟ سالار شهیدان  باید میرفت، تا ما تشیع می آموختیم، کە در برابر  جهل و جهالت ، منافق و بدعت و ظلم ظالمین قیام کنیم! امام بە ما تشیع آموخت، کە مرگ شرافتمندانه و با عذت  هزاراران مرتبه بهتر از زندگی با ذلت است و…!

سریعا، با دست و پازدن، پریدم مرکز کلام حاجی و اجازه استمرار ندادم، و گفتم: حاجی جان  کلام شما متین و برحق! پس چرا حال کە مملکت ما پر از ظلم و ستم ظالمین است،  هیچ یک از شیعیان امام حسین علیە الســلام ، حاظر بە قیام نیستند، و به نبردگاه و یا قتلگاه نمی رود؟

بجز جاجی و فرهنگ ، همگی وافوریان از حلقە ذاکرین دور منقل جدا شده بودند. نوبت! نوبت کشیدن سیگار بود! و شکرا کە من هم می توانستم در این  مرحله ی عمل یک همکاری داشته باشم!

فرهنگ خندەی از روی تمسخر کرد و گفت: “تو هنوز یاد نگرفتەای مثل استادکار کاردک و لیسەات را نیکو در دست بگیری! و اگر من نباشم این کار نفرین شده، بە مانند خرسک قطب شمال بە خواب طویلی خواهد رفت! حال دم از سیاست و انقلاب خواهی زد؟” ــــ با استهزاء و زهر خند ادامه داد! ــــ “پیش از جهاد، اول کارت را بیاموز تا از گرسنگی هلاک نشوی، بعدا در میدان انقلاب در طلب‌ میدان آزادی باش!”

کلامش باعث خندەی حاضرین شد.

خواست بە تمسخر من ادامه دهد. کە حاجی برجعلی رخصتش را نداد و گفت: “ِدر این ایام متیمن عجبا ..! چه پرسش نکو و بجای! ـــ برای اولین بار از کلام حاجی خوشحال شدم! زیرا یک مشت  محکم بود بر دهان فرهنگ! ـــ در جواب شما  باید بگویم که روایاتی هست در باب امامان، امام باقرالعلوم  علیە السلام و امام جعفر صادق علیە السلام ، هنگامی کە صحابه و یاران نزدیک، خدمت امامان رسیدند، و اعلام امادگی کردند و اطمینان بیعت  و پشتیبانی بە امامان دادند، تا که شاید، آن بزرگواران را تحضیض و ترغیب بە قیام کنند! امامان، در جواب صحابه و یارانشان می دانید، چه فرمودند؟ ــــ کمی مکث ـــ  اول عمل پیروانشان را به آرامش دعوت کردند و بعدا فرمودند:  هر چند  ما  امامان قائم هستیم و قدرت سرنگونی حکومت‌های ظالم و ستمگر را داریم! ولی بدانید و آگاه باشید کە قائم موعود، حجت ابن الحسن، ولی عصر صاحب الزمان، پس از غیبت کبری به‌فرمان خداوند عزوجل ظهور خواهد کرد.

و بعد از  قتل کذابین شیعە، مبارزە با  بی‌عدالتی و ستم را بدایت می فرمایند! پس آگاه باش و بدان  کە همیشه ظلم و زور و سـتم و بی عدالتی بد نیست! باعث فرج و ظهور آقا می شود! وما هیچ وقت عملی انجام نخواهیم داد کە دلیلی بر اطاله غیبت آقا باشد!

***

خندەام گرفته بود! عجب کلام بطالەی، در عدم اطالەی غیبت مهدی! برای رام و راندن این گوسفندان ، همیشه جامعە شبانی چون برجعلی میخواهد و بس! “همیشه در این آب و خاک دزدها و قاچاقچی ها همه کاره بودەاند،چون که مقامات صلاحیت دار اجنبی اینطور صلاح دیده اند!** “پس باید صابر بود و منتظر رهبر و ناجی ! انشاللە اگر خدا بخواهد و آقا بیایند ، ما هم از جور خدایگان و  ظالمین خلاص میشویم! پس انقلاب نکنید و  در برابر حقارت و بی عدالتی ظالمین  صبر و استقامت و انظلام و سکوت پیشە کنید و اگر ستم و زور هست بە خاطر عنایت ویژە و ‌خاص‌ الهی است، وشاید ما بندگان خطاکار و روسیاه ،به درجات قرب الهی رسیدەایم، کە چنین لایق آزمون و امتحان الهی هستیم! و انشاللە توفیق حاصل شود و این افتخار نصیب ما حقیران و چاکران آقا گردد، کە شاید در آتیەی نزدیک ما هم عضوی کوچک از اصحاب سیصد و سیزده امام بَقیَّهُالله، حجت بن الحسن شویم! پس بی گدار نباید به آب زد ، شاید کە نشود! و چون  آدمیان ناقص العقلند و همگان نمی توانند، شناگران ماهری باشند! پس بمانید در انتظار ، کە شاید  همین جمعە مصلحی ، با شمشیر خونین در دست، بیاید و تمام علیهای جامعە را از این سرگردانی و بحران زدگی خلاص کند و همگان را به ساحل امن آرامش برساند! این کلام پیامبراست کە می فرماید: “اگر یک روز از جهان باقی مانده باشد، اللە آن یوم را چنان طولانی می گرداند، تا رجلی از پوران من قیام نماید و جهان را از  قسط و عدل وداد لبریز کند.” پس بیاموزید فرهنگ انتظار مهدویت را، و خطای نکنید. کە خدانکرده،  باعث طولانی تر غیبت کبری امام  شود. پس پرهیز کنید، از ثورت و آشوب و انقلاب ،زیرا:

علی ها منتظر ظهور امام زمان هستند!!

ـــــــــــــــــــــــ

* مارک تواین

** کتاب : حاجی آقا  ـ صادق هدایت

print
مقالات
محیط زیست
Visitor
0195783
Visit Today : 343
Visit Yesterday : 718