بیانیهای به امضای ۲۴۰ تن از روشنفکران، اهالی قلم و فعالین سیاسی و اجتماعی عموما چپ، با عنوان «در محکومیت گفتمان جدید فاشیستی» انتشار یافته است تا به استناد موارد متعدد اوباشیگری، پرخاش و توهین به روشنفکران که به نام هواداری از رضا پهلوی و ضرورت احیای سلطنت انجام گرفته، نسبت به شکلگیری یک «جریان فاشیستی» در میان پهلویطلبان هشدار بدهد.
بیانیه تصریح کرده است که: «به نظر میرسد این جریان خواهان هموارسازی راهی بدون دستاندازِ هرگونه نقد و مخالفت در رسیدن به قدرت است و در گام اول با هتاکی، ترور شخصیت و حتی فحاشیهای رکیک قصد دارد مخالفان خود را خاموش سازد. این همان تاکتیک همیشگی جریانهای فاشیستی برای تسخیر قدرت بوده است تا بتوانند با سرکوب و ارعاب آزادیخواهان بر امواج آزادیخواهانه سوار شوند و یک دستگاه جدید استبدادی را بازسازی کنند.»
رابطه روشنفکران دموکرات و فعالین سیاسی چپ با جریان پهلویطلب، رابطهای پر تنش، همراه با تناقضات و فراز و فرودهای زیادی بوده است.
در حالی که بخش بزرگی از فعالین سیاسی، برآمده از تحولات ایدئولوژیک ناشی از شکست در انقلاب و فروپاشی اتحاد شوروی، تلاش خود را بر تدوین اندیشه «جمهوریخواهی» متمرکز کردند، جمع دیگری ترجیح دادند که با کمرنگ و بیرنگ کردن جمهوریخواهی، شرایط را برای همکاری با پهلویطلبان مهیا سازند.
اگر اتحاد جمهوریخواهان ایران و جمهوریخواهان دموکرات – لائیک را نماد جریان نخست بدانیم، جریانی که با منشور ۲۰۰۶ برلین تعین یافت و به «شورای مدیریت گذار» فرا روئید، نماد جریان دوم است.
واقعیت تلخ اما، این است که هیچ یک از این دو جریان نتوانستند به اهداف اعلام شده خود دست یابند.
جریان جمهوریخواهی که با جنبش سبز جان تازهای گرفت، بعد از افول این جنبش، در سراشیب انشعاب و «آب رفتن» قرار گرفت و نتوانست به اهداف اعلام شده خود نزدیک شود.
تلاش جریان دوم برای دستیابی به ائتلاف با پهلویطلبان هم به نتیجهای نرسید تا جایی که دبیرکل وقت شورای مدیریت گذار با حملات تند به رضا پهلوی و جریان سلطنتطلب، عملا پایان پروژه را اعلام نمود.
ولوله و شوری که جنبش «زن-زندگی-آزادی» در داخل و خارج پدید آورد، آغاز فصل نوینی را در مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران نوید داد. در این جنبش، نسل جوان ایران مهر و نشان خود را بر سیاست کشور کوبید. در خارج فریاد رسای «ائتلافخواهی» جوانان، به شکلگیری جمع جرج تاون و تدوین منشور مهسا منجر شد. حضور رضا پهلوی در این جمع و امضای او زیر منشور مهسا، این امید را بوجود آورد که جریان پهلویطلب میخواهد در زمین دموکراسی بازی کند و موجودیت خود را به نتایج انتخاب مردم گره بزند.
این امید اما دیری نپایید و با خروج پهلوی از جمع جرج تاون و فرو پاشی آن، فصل تازهای در حیات پهلویطلبان آغاز شد که میتوان آن را گردش به راست شدید در داخل و خارج دانست. رضا پهلوی در روندی شتابناک با «مشروطهخواهی» وداع کرد، نخست برای رهبری گذار و انقلاب اعلام آمادگی کرد و سپس با گسترش روابطش با دولت راست افراطی اسرايیل، به قدرتهای جهانی اعلام کرد که نگران خلا قدرت در ایران نباشند، چرا که ملت ایران به ارتش او بدل شدهاند و او میتواند خلا ناشی از سقوط جمهوری اسلامی را پر کند.
چرخش به راست پهلویطلبان، صرفا نتیجه بیسیاستی، روابط بدوی و رفتارهای کودکانه درون جمع شش نفره و تصادفی جرج تاون نبود. این چرخش در نتیجه یک «جفت نیرو» پدید آمد. در داخل به موازات شتاب گرفتن روند فروپاشی جمهوری اسلامی، این توهم بوجود آمد که مردم در انتظار فرود آمدن پرواز هواپیمای خاندان سلطنتی، روز شماری میکنند.
به این توهم، هم اطرافیان رضا پهلوی و افرادی نظیر مهدی نصیری با این ادعا که تا ۷۰ درصد مردم فدایی رضا پهلوی شدهاند، دامن زدند و شاهزاده را به آنجا راندند که ملت ایران را ارتش خود بداند. نیروی دیگر این چرخش به راست، در خارج از ایران قرار داشت: نتانیاهو دست نوازش خود را بر سر رهبر دوران گذار کشید و به او اطمینان داد که میتواند برای جلوس به تخت سلطنت آماده شود.
چرخش به راست رهبر پهلویطلبان، پژواک شایسته خود را در میان هواداران و بویژه بخش متعصب آن، نشان داد. «ملا-چپی- مجاهد» که پیشتر، مورد بیمهری رضا پهلوی قرار گرفته بود، مجددا به مرکز صحنه آمد و امواجی از هتاکی، تهمت و اوباشیگری علیه «پنجاه و هفتیها» فضای مجازی سلطنتطلبان را فرا گرفت که البته از سوی روشنفکران دموکرات و چپها و نیز حامیان شعار «مرگ بر ستمگر! چه شاه باشه، چه رهبر!» بی جواب نماند.
در جو متشنج و در شرایط میدانداری افراطیون، یک مطلب ساده و بیآزار به قلم مجری مسلط و خوش نام بیبیسی، به بهانهای برای ناموسپرستی نیروهای خودجوش بدل شد و – در خوشبینانهترین تحلیل- خالی کردن خشم به سبکی بدوی بر گور یک نویسنده پنجاه و هفتی، خون دوستان ما را به جوش آورد تا همه دشنامهای آموخته را یک جا به صورت پهلویها پرتاب کنند.
سال گذشته، پرویز ثابتی، مغز متفکر ساواک، زنده یاد ساعدی را با این عبارت به لجن کشیده بود:
«در مطب روانشناسی و روانکاوی او میکروفونگذاری شد و معلوم گردید که او فرد فاسدی است و سعی میکند با خانمهایی که برای مشاوره و معالجه مسایل روانی به او مراجعه میکنند، و غالباَ همسر داشته و با همسران خود مسأله دارند، روابط جنسی برقرار و در محل کار خود با آنها همبستر شود…»
در آن زمان اما، شاهد هیچ اعتراض جدی از سوی اهل قلم نبودیم. برای آنکه فضا مثل امروز عصبی و متشنج نبود و هنوز قلاده افراطیون سلطنتطلب به شکل امروز رها نشده بود و هنوز رضا پهلوی دچار این توهم نشده بود که ملت ایران ارتش اوست و به کسی نیازی ندارد.
در چنین جوی است که میتوان خشم نویسندگان و امضا کنندگان بیانیه را، بدون همراهی با ادبیات ناروای آن، درک کرد و در عین حال ادعای نادرست و خودستایانه آنرا هم مورد نقد جدی قرار داد. دوستان مدعی شدهاند: «روشنفکران ایران پیشگامان تمامی مبارزات دموکراتیک یک قرن اخیر بودهاند و خواهند بود.»
آیا نقش روشنفکران و بوپژه روشنفکران چپ ایران، در فاجعه بهمن ۵۷، کوچکترین پشتیبانی از این ادعا را در اختیار ما میگذارد؟ بسیاری از امضاکنندگان، میتوانند به پیشینه خود در انقلاب و پس از انقلاب رجوع کنند و ببینند که آیا به تعبیر رسای زنده یاد داریوش شایگان، ما روشنفکران و انقلابیون ضدامپریالیست، به مفهوم دقیق کلمه «گند» نزدیم؟
ما باید از خود بپرسیم که آیا شعار «مرگ بر سه فاسد، ملا، چپی، مجاهد» صرفا حاصل ذهن خشمگین مشتی منتظر السلطنه است یا با هزار زبان از سوی بخش قابل اعتنایی از مردم ایران، مستقل از یاسمین پهلویها، بیان شده است؟ ما که امروز با جوالدوز فاشیست و بدتر از آن پهلویها را مخاطب قرار میدهیم، آیا نمیتوانستیم در همین بیانیه، سوزنی هم به خودمان بزنیم تا اندکی در نزد نسل جوان و خشمگین از فاجعه بهمن باور پذیر شویم؟
ما و پهلویطلبان!
پهلویطلبی، نه آنگونه که دوستان مدعی شدهاند، نسبت وثیقی با «فاشیسم» دارد و نه آنطور که سلطنتطلبان شرمگین سابقا جمهوریخواه ادعا میکنند، نسبتی با دموکراسی و مشروطهخواهی! در جامعه سیاسی اپوزیسیون ایران، هیچ ادعایی بیمعنیتر و پوچ تر از «مشروطهخواهی» وجود ندارد. مشروطهخواه واقعی آقای خاتمی و اصلاحطلبان حامی او هستند که میخواهند نظام ولایت مطلقه فقیه را به قانون اساسی و «اسلام رحمانی» مشروط کنند.
کسی که میخواهد ابتدا سلول سرطانی سلطنت را وارد پیکر ایران کند و بعد آنرا با مشروطهخواهی شیمی درمانی کند، اگر متوهم نباشد، شیاد است. پهلویطلبی که نه این است و نه آن! همان حکومت محمدرضا شاه در فاصله ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵ است: سیاست خارجی چند جانبهگرا و متمایل به غرب، در داخل سکولار و حافظ مذهب شیعه اثنیعشری، سیاست اقتصادی توسعهگرا و بازاربنیاد، رعایت آزادیهای اجتماعی و فرهنگی و سرکوب آزادیهای سیاسی!
ما جمهوریخواهان نتوانستیم به مردم ایران ثابت کنیم که یک نظام جمهوری عرفی، نظامی آزمایش پس داده است که در آلمان، فرانسه، آمریکا و…مستقر شده و با حذف مقامات موروثی و الهی، نه فقط حق انتخاب حکمرانان را به رسمیت میشناسد و تامین میکند، بلکه حق عزل آنها را هم تضمین مینماید، تا شایستهسالاری جایگزین خویشاوندسالاری شود.
اگر مردم به تنگآمده از ظلم و ستم حکومت دزد و پخمهسالار ولایت فقیه، به خاطره جمعی خود رجوع میکنند و بازگشت به پهلوی را آرزو میکنند و برای تحقق آن هزینه هم میدهند، نباید مورد توهین و شماتت ما قرار بگیرند که دارند راه فاشیسم را هموار میکنند. ما نیازمند آنیم که پهلویطلبی را به همان صورتی که هست باور کنیم و رابطه خود را با آن تعریف و باز تعریف کنیم. بدون تردید اوضاع کشور بدین گونه نخواهد ماند و با اولین نهیب واقعیتهای سخت زمینی و خالی شدن باد توهمها، با منظره به کلی متفاوتی روبرو خواهیم شد. هر اتفاقی که بیفتد اما، مردم ایران رضا شاه و محمد رضا شاه را بخشیدهاند و از آنها به نیکی یاد میکنند.
ما باید در پیوند با پهلویطلبان ابتدا بکوشیم تا فتیله تنش را پایین بکشیم و سپس تلاش کنیم که مناسبات مبتنی بر برد-بردی را میان خود تعریف کنیم. سازماندهی نهادهایی از نوع شورای مدیریت گذار و جرج تاون که بر انکار و کتمان واقعیتها مبتنی هستند، ثمری ندارد. شاید تعریف «نجات ایران» به مثابه زمین اصلی بازی، همراه با ارجگذاری خدمات پادشاهان پهلوی و دعوت از پهلویطلبان به گفتگو، بتواند زمینههایی را برای تدوین قواعد بازی در دوران گذار فراهم کند. به این بحث میتوان و باید به تفصیل بیشتری پرداخت.
نظر خوانندگان:
■ بهترین مطلبی بود که از طرف جمهوریخواهان تا به حال خوندم. جمهوریخواهان تا کنون حتی نتوانستند خود را به عنوان جمهوریخواه معرفی کنند و چند فرد خوشنام به عنوان سران جمهوریخواه معرفی کنند و به همین دلیل فقط با عنوان ضد پهلوی شناخته میشوند و انتظار حمایت دارند. من به عنوان یک فرد کاملا بیطرف به طرف پهلوی متمایل شدم چون نتوانستم جذب جمهوریخواهان شوم هیچ کوششی در جذب مردم نمیکنند نمیفهمند که فرخ نگهدار مایه شرمساری ست و حاضر نیستند اقبال مردم به پهلوی را درک کنند. از شما سپاسگزارم برای این مطلب.
م. حیدری
■ با سلام و احترام. متاسفانه نویسنده محترم بار اولی نیست که در مقالاتش یکی به نعل می زند و یکی به میخ! البته معلوم است کجا ایستاده است، در مرکز ، سرگردان میان لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی! البته اگر بتوان دار و دسته پهلوی خواهان را لیبرال دموکرات فرض کرد !!! جناب پورمند مطمئن باشید با این شیوه تحلیل از دو طرف مورد انتقاد، ناسزا و استهزا قرار خواهید گرفت. در زمان تنگنا کسی به کمک شما نخواهد آمد حتی با قدرت کلمات. بهتر است دیر یا زود تکلیف خود را روشن کنید که کجا ایستاده اید؟! این سللطنت طلبان هستند که همانند جمهوری اسلامی تحمل هیج دگر اندیشی را ندارند و از لحاظ تاریخی( دو خواهر همزاد ستم و بهره کشی) همانند هم هستند و جز به خود و گروه و طبقه شان با کسی ویا گروهی همراهی و ائتلاف نمیکنند حتی به صورت موقت! از دلالی برای قدرت های بزرگ گرفته تا مصادره جنبش زن زندگی آزادی و تقلیل آن به جنبش ملی و طرفدارخودشان وتا افکار و رفتار فاشیستی در زمین واقعی و فضای مجازی. واقعن آدم و ناامید میکنید جناب پور مندی! اتفاقن شما باید کمی منصف تر باشید، با این رویکرد و ارزیابی تنها خواهید ماند و ضربه پذیر به هوش باشید.
مرسی. رودین
■ آری، آقای پورمندی، باید منصف باشیم. بدون شک، روشنفکران ایران سال ۵۷، اگر روشنفکر واقعی بودند، به چنین بلایی که سر ملت ایران آمد کمک نمی کردند. به نظر می رسد شما تمام قصور را بر روشنفکران بار کرده اید. در واقع، روشنفکران ایران ۵۷ دنبال مردمی افتادند که بیش از ۳۵ سال بود که حکومت پهلوی دوم آنها را زیر تبلیغات ملاهایی که دنبال خلافت بودند گذاشته بود و میهن پرستان را به بند کشیده بود. وقتی کاشانی بعد از حمایت از ملی شدن نفت برای پسرش از مصدق باجخواهی کرد و مصدق را مورد سرزنش قرار داد که چرا بهایی ها را مورد حمله قرار نمی دهد، مصدق خواست اول را رد کرد و جواب خواست دوم را اینگونه داد که بهایی ها ایرانیند و در ایرانی بودن فرقی با دیگر مذاهب ندارند. همین کاشانی بعد از سقوط مصدق بر اثر کودتای شاه بدستور بیگانگان، نوازشها از پهلوی دوم دریافت کرد و او هم پالگی هایش به نان و نوایی رسیدند. خلاصه ی کلام اینکه روشنفکران در بلوای ۵۷ در مقابل مردم قرار داشتند که به مدت ۳۵ سال آماج مجالس آخوندها بودند. مردمی با پیشینه ۱۹۰۰ ساله ی مذهب سالاری یعنی از سقوط پادشاهی اشکانیان. پهلوی دوم و خاندان هزارفامیلش با سقوط مصدق جلوی رشد مردم و در نتیجه روشنفکران را گرفتند وگرنه متوهمی چون شریعتی نمی توانست چنان گرد و خاکی به پا کند. شریعتی که به دوستی ژان پل سارتر و سدار سنگور افتخار می کرد. طرفداری از پهلوی سوم و آب به آسیاب او ریختن با این طرفداران که ثابتی سردمدار آنهاست، باز غلتیدن به همان دنباله روی از مردمی است که چیزی جز آن دوران را ندیده اند و از نوآوری وحشت دارند و نمی دانند چرا در آن زمان دلار هفت تومان بوده است و خیال می کنند با ورود پهلوی سوم دلار به هفت تومان بر می گردد.
ایرانی
■ با سپاس از آقاى پور مندى كه بر مسئله اى مبرم يعنى “نجات ايران” به عنوان زمين اصلى بازى دست گذاشته اند. بر كسى پوشيده نيست كه شرايط منطقه خاور ميانه و اصرار رهبر متوهم جمهورى اسلامى به در گيرى و “حذف اسراييل از صحنه روزگار” ايران را در يك قدمى پرتگاه هولناك جنگ تمام عيار با اسراييل و به تبع آن با تمامى دنياى غرب قرار داده است. “نجات ايران” كليد واژه اى است كه مى تواند و بايد نيرو هاى مدنى و سياسى ايران را به دور خود گرد آورد. به اطلاعيه گروهى از روشنفكران ايرانى كه به درستى مورد نقد آقاى پور مندى قرار گرفته است، بايد از همين زاويه پرداخت.
براى پرهيز از اطاله كلام من به جملات آخر متن آقاى پورمندى اشاره مى كنم, آنجا كه ايشان به ضرورت گفتگو با پهلوى طلبان اشاره مى كنند. واقعيت تلخ ولى سمج و پايدارى كه نيرو هاى دموكرات و آزاد انديش با آن روبرو هستند: هر جنبشى در ايران بدون وجود اين دو نيروى متعارض جمهورى خواهان و ليبرال هاى دموكرات و پهلوى گرايان برخا اقتدار طلب نمى تواند پا بگيرد. من نمى دانم كه مبناى اينكه آقاى نصيرى طيف هوادار آقاى رضا پهلوى را تا حدود (اغراق آميز) هفتاد درصد قلمداد مى كند چيست، ولى در اينكه خيل بزرگى از هم ميهنان ما خواهان بازگشت رضا پهلوى به قدرت هستند و او را تنها راه حل ممكن و منطقى براى بيرون رفتن از شرايط فعلى يا در حقيقت “نجات ايران” مى دانند شكى نيست. من شخصا با اين خيل ميليونى هم ميهنان خود موافق تيستم و معتقدم كه آقاى رضا پهلوى نه مى تواند و نه شخصا مى خواهد كه با سرنگونى رژيم جمهورى اسلامى قدرت را به دست بگيرد. تعبير من از مصاحبه ايشان با شاهين نجفى و اشاره اش به اينكه او متمايل به قربانى كردن آزادى شخصى اش نيست، چنين است. هم چنين مصاحبه ايشان با پاتريك بت و اينكه او زندگى، دوستان و خط و ربط اش در آمريكا است و نمى تواند از آن دل بكند تاييد كننده همين طرز تلقى است. به عنوان جمله معترضه بايد از خودم بپرسم كه آيا من كه هم سن و سال آقاى رضا پهلوى هستم و در اوايل جوانى به اجبار تن به مهاجرت داده ام، مى توانم دوباره قيد همه آنچه را كه در كشور ميزبان ساخته ام بزنم و دوباره در كشور خودم زندگى جديدى براى خودم و خانواده ام بسازم؟
هسته اصلى مطلب من اين است كه اگر كشور ما بتواند از شرايط هولناك فعلى و آينده شومى كه خامنه اى براى آن رقم زده است به سلامتى عبور كند بايد كه گرو ه هاى اپوزيسيون، چه فعالين مدنى و چه فعالين سياسى حمهورى خواه راهى براى گفتگو و همكارى با هواداران آقاى رضا پهلوى بيابند. اين آزمون سختى براى هر دو طرف خواهد بود، اما واقعيت اين است كه آينده به تمامى به هيچ يك ازاين دو طرف تعلق ندارد. ما ايرانيان بايد كه ياد بگيريم كه على رغم همه اختلافات مى توانيم بر محور مسئله اصلى و حاد كنونى كه همانا “نجات ايران” است، متحد شويم. هر كدام از ما بايد به احترام خون ريخته و رنجى كه جوانان ما در طول جنبش زن، زندگى، آزادى برده اند، بهاى چنين اتحادى را پرداخت كنيم. چنين طرز تفكرى مى تواند به حذف تفكر فاشيستى كه با وقاحت تمام هسته اصلى آزادى هاى ما را تهديد مى كند كمك موثرى بنمايد. اين هسته فاشيستى همان تفكر پرويز ثابتى و هواداران اوست كه نقش موثرش در ايجاد چرخه خشونت و در نهايت تحولات انقلابى سال پنجاه و هفت و نتايج شوم آن منجر شد، غير قابل انكار است. گرداننده ديگر اين چرخه خشونت تفكر چريكى و يا شوروى گراى چپ بود كه من ماهها پيش و در گفتگو با آقاى پور مندى عزيز در همين سايت به آن پر داختم و نيازى به تكرار آن نيست. به نظر من مى آيد بهتر بود كه نو يسندگان بيانيه ٢٤٠ نفره جايى نيز براى انتقاد سازنده از كردار خويش در سال هاى اخير و تلاش براى ارتقاى سطح و كيفيت مبارزات خويش مى گذاشتند. من مطلب خود را با ذكر مطلبى از روز نامه نگار مبارز آقاى سامان رسول پور به پايان مى برم كه براى من بسيار آموزنده بود:
“اين نظر شايد نامحبوب باشد، اما اميدوارم بر خورنده نباشد. برداشت من این است که درگیربودن همیشگی با همه جزییات و متن و حاشیه رفتار و کردار هر شخص مشهور و گمنام طیف سلطنتطلب یا هر طیف دیگری، اگرچه در بسیاری مواقع با توجیههای دموکراتیک و معقول صورت میگیرد اما در موارد زیادی پوششی احتمالا ناخواسته برای انفعال سیاسی و عملی اکثر گروههای سیاسی است. از عملکردشان ناراحت و ناراضی هستید؟ بسیار خب. عملکرد درست خود را به پیش ببرید. آنها را خطر میدانید؟ بسیار خب، مسیر رهاییبخشی خود را به سرانجام برسانید. فرهنگ سیاسی آنها را مضر میدانید؟ فرهنگ سیاسی درست و سازنده خود را فراگیر کنید و گسترش دهید. نفی هزار باره یک عملکرد بد، لزوما به معنای پیشبرد یک عملکرد مثبت در راستای نزدیکشدن به هدف نیست. فضای عمومی بسیار بزرگتر از مخرجمشترک همه این کنشها و واکنشها است. انرژی جمعی در حوزه عمومی باید رهاتر از چرخش متوالی حول یک مجادله محصور و کاهنده باشد.”
با مهر و ارادت وحيد بمانيان
■ با قدردانی از آقای پورمندی عزیز که فتح باب کردند و سایر دوستان که ما را از نظرات خود بهرهمند نمودند. از نظر من دو نکته مهم است. یکی عبور از اسم و ظاهر کلمات؛ و به جای آن، پرداختن به محتوای سیستم جمهوری یا پادشاهی. و نکته دوم، پرداختن به مسئله بلافصل ما، که نه جمهوری است و نه پادشاهی، بلکه شرایط گذار است. در یک دوره گذار (مثلأ دوساله) باید اداره مملکت طوری باشد که از هرج و مرج جلوگیری شده، و در عین حال شرایط آزادی و دمکراتیک برای بحث و انتخاب و پایهریزی سیستم آینده فراهم شود. گردانندگان سیستم گذار، باید (از نظر شکل حکومت) نسبت به هر دو سیستم جمهوری یا پادشاهی تفاهم داشته باشند، و از نظر محتوا، بتوانند همکاری نیروهای مذهبی که خود را ملزم به رعایت منشور حقوق بشر میدانند، را نیز جلب کنند.
با احترام. رضا قنبری. آلمان
■ با دورد بر جناب پورمندی برای این یادداشت با ارزش. بسیاری از نکات را دوستان در اظهار نظرهای خود آوردند. نکته من آن است که اگر جمهوری خواهان میتوانستند متشکل شده و سخنگویی (یا شورای هماهنگی یا عنوان مشابهی) برای خود انتخاب کنند آنگاه آن سخنگو (یا شورای هماهنگی) میتوانست به پشتوانه هزاران جمهوریخواه فعال سیاسی با شاهزاده رضا پهلوی وارد گفتگو شده و به نتایج جالب و قابل قبولی برای هر دو طرف و نیز جنبش انقلابی ایران برسند. من نمیدانم دلیل این ضعف و سستی جمهوریخواهان در ایجاد یک ائتلاف بزرگ بین خودشان چیست؟ واضح است که بدون یک ائتلاف بزرگ جموری خواهان کسی آنها را نه در داخل کشور و نه در اردوگاه پادشاهی خواهان جدی نخواهند گرفت. شاید جناب پورمندی به اتفاق دوستانشان در طیف وسیع جمهوریخواهان با فراخوان یک ائتلاف بزرگ برای جمهوریخواهان بتوانند این طلسم را بشکنند تا قدمی به جلو برداشته شود.
خسرو
■ دموکراسی در فردای گذار برقرار نمیشود، از همین امروز و از زبان و رفتار امروز با مخالفانمان و نگاه حذفی یا غیرحذفی به آنها شروع میشود. شکل قدرت سیاسی را حتی وعدههای زیبا و ادبیات قبل از به قدرت رسیدن تعیین نمیکند، رجوع کنید به وعده آقای خمینی برای «جمهوری شبیه فرانسه». زبان قدرت قبلی بعد از مسلط شدن در کجای دنیا یکی بوده است تا در ایران باشد؟ از آن همه احترام به زندانیان سیاسی، مهر و محبت مردم در تظاهرات و اعتراضات قبل از انقلاب ۵۷ و ارج گذاشتن به نویسندگان و روشنفکران مخالف رژیم شاه چه بیرون آمد تا امروز از تورم نفرت و توهین بر سنگ قبر اهل قلم بدست آید؟
البته فراموش نکنیم که دغدغه بسیاری از مخالفان جمهوری اسلامی چه پادشاهیخواه و چه جمهوریخواه و بخش قابل توجهی از مردم ایران گذار به دموکراسی نیست، بلکه گذار از جمهوری اسلامی و رسیدن به یک دیکتاتوری سکولار و یا کارآمد است. برخی از دموکراسیخواهان سقف توقعات خود را پایین آوردهاند و لقای استقرار یک دیکتاتوری سکولار را بر عطای دموکراسی «فعلا دستنیافتنی» ترجیح میدهند. سوال اما این است؛ کدام عقلانیت سیاسی اجازه ریسک کردن درباره سرنوشت یک ملت و یک کشور را به آنها داده است؟
حمید فرخنده
■ صداقت و خودانتقادی: دکتر شایگان بهدلیل داشتن شجاعت فکری و آمادگی برای پذیرش اشتباهات نسل خود شناخته میشود. در دنیای سیاست ایران، بهویژه در میان چپها، اغلب تمایل به فرار از مسئولیت یا انکار اشتباهات وجود دارد. شایگان برخلاف بسیاری از همفکران خود در آن دوران، بیپرده اشتباهات و خطاهای خود و نسل چپ را بهویژه در انقلاب ۵۷ مطرح کرد.
نقد از ایدئولوژیهای بسته و رادیکال: او بهویژه در نقد ایدئولوژیهای رادیکال چپ و گروههای چپگرای متحجر که تنها بر اصول نظری خود پافشاری میکردند، نظرات شجاعانهای داشت. به گفته او، بسیاری از گروههای چپ در آن زمان به جای توجه به واقعیتهای اجتماعی و سیاسی، درگیر ایدئولوژیهای تئوریک و غیرعملی شدند .. در مجموع، شهامت دکتر شایگان در انتقاد از اشتباهات نسل خود و اقرار به خطاهایی که منجر به انقلاب ۵۷ و پیامدهای آن شد، باعث شد که او تبدیل به یکی از چهرههای شاخص روشنفکری ایران شود که شهامت فکری و خودانتقادی را در برابر ایدئولوژیها و آرمانهای شکستخوردهی نسل گذشته به نمایش گذاشت. بسیاری از چپها و فعالان سیاسی دیگر از پذیرش اشتباهات خود طفره رفتند یا بهطور کامل از آن چشمپوشی کردند، اما شایگان بهعنوان یک شخصیت فکری برجسته توانست این دیدگاه انتقادی را با شجاعت به بیان درآورد و از نسل خود در برابر تاریخ مسئولانه پاسخ دهد.
خسروی
■ رجوع شود به ملاحظات و حمایت های بیقید و شرطی که برخی از امضاکنندگان گروه فوق در مورد یورش و تجاوز فاشیستهای روس به اوکراین داشتهاند. بنابراین کدام عقل سلیم میتواند و باید به صداقت و بیطرفی افراد فوق در مورد فاشیسم باور آورد؟ بدین ترتیب احمد پورمندی در مورد عبارت “یک سوزن به خود یک جوالدوز به دیگران” کاملاً محق است.
مهرداد
■ جناب مهرداد میشود مطلبی که بنا به گفته شما برخی از امضاکنندگان در «حمایتهای بیقید و شرط از یورش و تجاوز فاشیستهای روس به اوکراین» نوشتهاند را برای اطلاع خوانندگان منتشر کنید؟
ضمنا اثبات شئ نفی ماعدا نمیکند، یعنی اگر کسی در جایی از یک حرکت یا تجاوز فاشیستی دفاع کرد دلیل نمیشود که اگر در مورد دیگری چنین حرکتی را محکوم کرد این کارش نیز مانند مورد اولی نادرست باشد یا حق نداشته باشد چنین عملی را محکوم کند.
با احترام/ حمید فرخنده
■ با سپاس بسیار از پورمندی، طبق معمول شما اصلی ترین و مهم ترین دغدغه های روز جنبش را نشانه رفتید. و پیام های عزیزان دیگر تک به تک حاوی نکات قابل تأمل، معنی دار و آموزنده هستند. برخی نکات که اشاره دوباره به آنها بد نیست:
وحید بمانیان – چگونه با جریان سلطنت طلبی که شاه و سلطان ندارد به توافق اصولی برسیم؟ اساسا مشکل است که کل جریان پادشاه خواهی را منهای رضا پهلوی تعریف کرد، اگر چه این وظیفه خود پادشاهی خواهان است که چنین تعریفی را قبل از دیگران ارائه دهند. قابل ذکر است که آقای رضا پهلوی از زمانی که گفتار دمکراسی خواهی و تنوع پذیری را پیشه کرد در نقشه سیاسی اپوزسیون ایرانی به یک وزنه مهم تبدیل شد. پس بی مورد نیست که از کل جریان پادشاهی که حول محور ایشان گرد آمده نیز چنین انتظاری را داشت.
اشاره شد به رویکرد بخش بزرگی از مردم ایران به پادشاهی. از طرفی عدم وجود انسجام فکری-تشکیلاتی در میان روشنفکران و سکولارهای ایرانی. این مساله واقعیت دارد، جامعه ایران سکولار نیست و انسان محوری همچنان در اقلیت است. اما بدانیم که هم اکنون در بیشتر خانواده های ایرانی دست کم یک یا دو نفر نگاهی روشنفکرانه دارند و منتقد به تاریخ پدرسالار هستند. در زمان مساعد که بستری قابل اتکا ایجاد شود این نیروها در کمیت واقعی خود ابراز وجود خواهند کرد.
خسرو – اشاره کرد به فرد یا محفلی که سکولارهای ایرانی را نمایندگی کند، و موثر تر با دیگر نظریات جنبش وارد تاملات سیاسی شود. این نظری عاقلانه و هوشمندانه است. در این گذر روشنفکران میباید وسواسهای عقیدتی را کنار بگذارند. برخی جزییات که در زمان خاص ممکن است بسیار مهم باشد اما در این شرایط ، تحت پوشش اعتماد و توافق بر کلیات میتوانند اغماض شوند و حمایت کامل خود از یک نمایندگی را به اجرا گذاریم.
فرخنده – آری ، هر ایرانی امروز مسئول است در مقابل نسل های آینده، و همینطور وجدان آگاه خودش. در جهان کنونی ما “پوپولیسم” کلید واژه همه جا موجود و تهدید کننده دست آورد های مدنی است. روشنفکران ایرانی را با چوب “۵۷” تنبیه میکنند که چرا شعور درک و شناسایی پوپولیسم زمان خود را نداشتند؟ چرا سونامی مخرب خمینی را به موقع ندیدند، و با این جرم محکومند در مقابل حمله به دمکراسی سکوت کنند. از این منظر همراهم با فرخنده. سر تعظیم فرود آوردن در مقابل “دیکتاتوری خوب” روشنفکر را دوباره شرمنده وجدانش میکند.
با احترام، پیروز
■ جناب فرخنده در طی دو سال گذشته مطالب بیشماری از طرف بعضی از هواداران اسبق اردوگاه شرق در حمایت بیشائبه از جنگ اوکراین در نشریه دیگری چاپ شده است. تقاضای شما مبنی بر انتشار یکی از آن مطالب که برای من بسیار کار سادهای است مستلزم نام بردن از اشخاصی است که در جای دیگر مطالبی نوشته اند که این از نظر اخلاقی برای بنده امکانپذیر نیست، ضمن اینکه ممکن است با موازین ایران امروز در تعارض باشد. اگر به نوشته اول من دقت کنید به صراحت در مورد “صداقت” آن فرد ظهار شک کردهام نه در مورد ذات موضعگیریاش در قبال فاشیسم. بنده با موضع گیری صریح و مستقیم در مقابل تحرکات فاشیستی بعضی گروههای اپوزیسیون، از جمله گروههای نامبرده در مقاله فوق، کاملاً موافق هستم. اما هنوز هم مخالف امضا گذاری در کنار افرادی هستم که خود در جای دیگر مشوق نوع دیگری ازفاشیسم بودهاند.
مهرداد