اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد

از دوستان و خوانندگان محترم درخواست می‌کنم یادداشتی که لینک آن در انتهای این مقاله می‌آید حتما بخوانند.¹ همان‌گونه که در یادداشت «در معنای اغراض»² نوشتم، اغراض سیاسی در شرایط دوقطبی‌شدن جامعه وقتی منافع بر حقیقت چیره می‌شوند، اصلا هیچ راه‌حلی پیدا نمی‌کنند، الا اینکه دیوار دوقطبی‌شده بر اثر حوادث فروبریزد. البته به خواننده حق می‌دهم که همین نسبت را به نویسنده این یادداشت که اینجانب باشد بزند، با این قید که باید پاسخ دقیق یک‌به‌یک استدلال‌های اینجانب را بدهد. دوم اینکه، منافعی که احتمال می‌دهد در نویسنده منجر به اغراض او شده است، توضیح دهد.

نویسنده یادداشتی که اشاره کردم با آوردن یک پاراگراف از دکتر محمد مصدق روی سه مسئله انگشت می‌گذارد. در این‌جا قصد دارم روی این سه مسئله بحث کنم. اما پیش‌تر یادآور می‌شوم که بعضی از تحلیل‌گران سیاسی و شاید بسیاری از آن‌ها، وقتی به نقد گذشته می‌پردازند در نقش بازجو ظاهر می‌شوند. چیزی که من عجالتاً نام آن را «بازجویی از فکت‌ها و روایت‌های تاریخی» یاد می‌کنم. شادروان دکتر کریم سلیمان در سلسله مقالات تحقیقی که متاسفانه عمر با او وفا نکرد که آن‌ها را به گفته خودش در ۲۰ مقاله به پایان برساند، در اولین مقاله خود این روش را: «روشی مچ‌گیرانه، تقلیل‌گرایانه، ابهام‌آمیز و با دستکاری جزئیات تاریخی (زمان‌پریشی و مفهوم‌پریشی)، روایتی مغرضانه و پریشان از تاریخ³» معرفی می‌کند.

یکی از روزهایی که در اوین بازجویی پس می‌دادم، به یکی از بازجویان خود که گاه جملاتی را از توی مقالاتم درمی‌آورد و بر سرم می‌کوفت، گفتم: عیب شما می‌دانید چیست؟ بازجو در حالت تعجب پرسید چیست؟ گفتم: عیب شما این است که هیچ‌کدام از این حرف‌هایی که می‌زنید، با اطمینان می‌گویم، مقالات من را نمی‌خوانید، بلکه سطر به سطر دنبال یک‌سری کلیدواژه‌ها می‌گردید، و یک جمله‌ای را از توی آن درمی‌آورید و می‌کوبید توی سرم. بعد اضافه کردم: از شما خواهش می‌کنم لااقل یکی از این مقالات را از اول تا آخر با دقت بخوانید، شاید چیزی یاد گرفتید و شاید هم پسند کردید. اما این‌جوری فقط با هدف مچ‌گیری، قطعا محکوم و مغضوب شما خواهم بود.

نویسنده محترم ابتدا قولی را از کتاب «خاطرات و تأملات» مرحوم مصدق با این مضمون نقل می‌کند: «مبارزه‌ای که ملت ایران نمود از نظر تحصیل پول نبود، بلکه برای به‌دست آوردن آزادی و استقلال تام بود. و نظر به اینکه حل مسئله نفت با شرکت انگلیس مخالف عقیده ملت ایران و آزادی‌خواهان بود که سال‌ها ابراز شده بود، از شخص من ساخته نبود که باز پای شرکت نفت را در معادن ایران باز کنم و افکار عمومی را ندیده بگیرم. فرض کنیم که غرب احتیاج به خرید نفت از ایران نداشت، پس چاره‌ی منحصر به فرد این بود که ملت ایران خود در استخراج نفت اقدام کند و یک ملت آزاد بتواند هر طور که صلاح کار خود را بداند عمل کند. چه بسیار از دول که درآمدی از نفت ندارند ولی از آزادی و استقلال یک زندگی شرافتمندانه برخوردارند.»⁴

نویسنده محترم با نقل این بریده از مرحوم مصدق سه مسئله را مطرح می‌کند. نخست اینکه، مصدق با نقل این سخنان التفاتی به رفاه و آسایش مردم نداشت؛ چه آن‌که دیدگاه ایشان درباره استقلال به همان برداشتی می‌انجامد که حکمرانان جمهوری اسلامی ابراز می‌کنند. دوم اینکه، چیزی به نام غرب‌زدگی وجود ندارد. و سوم، بحث استعمار در آن زمان بیهوده بود. اکنون این سه مسئله را از نظر می‌گذرانیم.

آیا برداشت مصدق از استقلال همان خودکفایی در ازای فقیر شدن کشور بود؟

۱- در مقدمه عرض کردم که این نوع تاریخ‌نگاری چیزی شبیه بازجویی از روایت‌های تاریخی است. چه آن‌که مصدق در صفحه ۲۸۶ کتاب خاطرات و تأملات همین جملات را به نحو دیگری می‌گوید: «هدف ملت ایران پول نبود، آزادی و استقلال بود که به‌دست آورده بود و در سایه آن می‌توانست همه‌چیز تحصیل کند.»⁵ خوب شما از این حرف چه برداشتی می‌توانید بکنید؟ معنی این حرفی که مصدق می‌زند، که با استقلال و آزادی ملت می‌توانست همه‌چیز را تحصیل کند، این «همه‌چیز» چیست؟ اجازه بدهید از قول مرحوم محمدرضا شاه پهلوی در کتاب «ماموریت به وطنم» نقل کنیم، او بهتر می‌دانست که این «همه‌چیز» چیست: «مصدق به مردم وعده داده بود که دوره فراوانی و رفاه فرامی‌رسد و هزینه آن از درآمد نفت که قانوناً حق ایران است تأمین خواهد شد و هر روز یک میلیون لیره از شرکت به عنوان درآمد خواهد گرفت. و با این وعده کسی نبود که دیگر با او مخالفت کند. زیرا قول می‌داد که ثروت سرانه هر فرد ایرانی را تأمین کند، و با نفوذ خارجی مبارزه نموده و حقوق ایران را حفظ نماید. بنابراین تعجبی نداشت که طبقات مختلف از دانشجو و بازرگان و کاسب و کارگر دور او را بگیرند و تحت رهبری وی درآیند.»⁶ اینکه شخص محمدرضا پهلوی این حرف‌ها را به چه انگیزه‌ای به مصدق نسبت می‌دهد، اهمیت ندارد. حالا فرض کنیم می‌خواست بگوید، مصدق با این حرف‌ها زیاده‌گویی کرد و یا حقه‌بازی کرد تا همه را گرد خود جمع کند، اما اصل قضیه که مصدق بنا داشت با استقلال و آزادی و پول نفت، رفاه و ثروت آحاد جامعه را افزایش بدهد، خوب این حرف کجا و آن تهمت که شبیه بازجویان صورت می‌گیرد کجا؟ نویسنده محترم از نقل آن جمله که از صفحه ۳۸۵ آورده بود، می‌خواست چنین وانمود کند که برای مصدق آنچه اهمیت داشت، همان چیزی است که چهل سال از زبان حکمرانان جمهوری اسلامی می‌شنویم، یعنی در ازای استقلال تنها عزت جامعه حفظ شود، و لابد کلی خوشحال بود که با فقر و بیچارگی کشاندن ملت به نان شب، مبارزه با سلطه جهانی و استقلال را برای مردم به ارمغان آورده است. خوب شما منصفانه بفرمایید که این‌جور نقل قول‌ها با هدف هم‌سنخ‌سازی مصدق با جریان بنیادگرایی که رفاه و آسایش مردم را حرام می‌داند، چه می‌نامید؟ آیا بی‌خود گفته‌ایم که نویسنده در مقام بازجو کوشش دارد تا گزیده‌های تاریخ را به نفع اغراض سیاسی خود، در تخطئه کردن نهضت ملی مصادره کند؟

۲- حالا برگردیم سراغ مفهوم استقلال که مراد نویسنده را از بازجویی بهتر درک کنیم. می‌نویسد: «در جهان جدید که تجارت و تقسیم کار جهانی به بنیاد زندگی مدرن تبدیل شد، دیگه هیچ کشوری نمی‌تونه “استقلال و آزادیِ تام” داشته باشه. هیچ کشوری استقلال تام نداره. همه به هم محتاج‌اند. دوران امر مطلق (تام) گذشته. در تقسیم کار شما به دیگران محتاجید و اگر بهش تن ندید عقب می‌افتید. پایهٔ سیاست‌گذاری ملی باید مبتنی بر پذیرش اصلِ تقسیم کار جهانی باشه.»⁷ و قبل از آن می‌گوید: «ته این حرف‌ها رو بگیرید برید عقب ببینید به کی می‌رسید. ببینید کی بود که می‌گفت توسعه بدون استقلال پشیزی ارزش نداره. این اندیشه در ایران یه پایه‌گذار داره، یه پدر معنوی و واقعی داره.»⁸ بالاخره برای اینکه نویسندهٔ محترم صحبت‌های خود را در هم‌سنخ‌سازی مصدق با جریان بنیادگرایی توجیه کند می‌نویسد: «منتها مشکل زمانی پیش میاد که به تعریفش از “استقلال” توجه می‌کنید. اون‌جا متوجه می‌شید این استقلال نتیجه‌ای جز انزوا نداره. در واقع گیر در مفهومِ ویرانگریه که از مفهوم استقلال دارند.»⁹ آیا نویسندهٔ محترم تعریفی از معنای استقلال از مصدق آورده که می‌گوید، این استقلال نتیجه‌ای جز انزوا نداشت؟ این مفهوم از استقلال ویرانگر بود؟ کو تعریف شما؟ آیا در این صحبت‌ها می‌بینید؟ اکنون من با استعانت به همان کتاب مورد اشاره، معنای استقلال را استخراج می‌کنم. اما قبلش این توضیح لازم است که بنا بر تمام اسناد، انگلیس در انتخابات مجلس دخالت می‌کرد و پول‌هایی را میان بعضی از نمایندگان توزیع می‌کرد. مرحوم دکتر کریم سلیمانی به‌طور دقیق روی این اسناد کار کرده است. بعد از مشروطیت هم در ادوار مختلف و به‌خصوص بعد از کودتا، اغلب نمایندگان از راه تقلب و مداخلهٔ انگلیس به نمایندگی انتخاب می‌شدند. و خود مصدق هم در همین کتاب اشاره‌ای به پول‌های توزیع‌شده توسط انگلیس دارد. آن‌جا که می‌نویسد: «من هیچ‌وقت عرض نکردم که ایران از استقلال تام بهره‌مند بوده است و اکنون هم چنین ادعایی نمی‌کنم، چون‌که در یک مملکت مستقل یک دولت بیگانه نمی‌تواند شاه را تبعید کند، و در یک کشور مستقل حق انتخاب نمایندگان مجلسین با مردم است و همه می‌دانند که بعد از کودتای سوم اسفند تا دورهٔ ششم تقنینه که شاه فقید [رضا شاه] کاملاً به اوضاع مسلط نشده بود اکثریت قریب به اتفاق وکلای مجلس شورای ملی با نظریات یک سفارتخانهٔ بیگانه وارد مجلس شدند، و از آن به بعد که مخالفین دولت از بین رفتند و یا دیگر انتخاب نشدند، حتی برای نمونه هم یک نمایندهٔ حقیقی مردم در مجلس دیده نشدند.»¹⁰

این‌که نویسندهٔ محترم می‌گوید کشورها همه به هم محتاج هستند و در اصل تقسیم کاری که در تجارت جهانی ایجاد شده است، شما به دیگران محتاج هستید و اگر بدان تن ندهید عقب می‌افتید. من فکر می‌کنم ایشان کمترین درکی، جز آنچه بنیادگرایی از استقلال مد نظر دارد، در ذهن ندارد. اگر نگوییم این حرف‌ها را به قصد فریب و حقه‌بازی زده است، جهت اطلاع ایشان و خوانندگان موضوعی را که شاید ده‌ها بار در مقالات و یادداشت‌های خود توضیح داده‌ام، از سر می‌گیرم. هم نویسنده و هم بنیادگرایی یک درک ابتدایی و ساده از استقلال دارند. در این تعریف هر دو مشترک هستند. به همین دلیل هر دو طرف نتایج یکسان می‌گیرند. معنای واقعی استقلال کنشگری است. معنای واقعی استقلال انتقال منابع تصمیم‌گیری از خارج به داخل است. دیگر آن زمان گذشت که از توی سفارتخانه‌ها دستورِ کار به دولت‌های وابسته دیکته کنند. در جاهای مختلف ثابت کرده‌ام که جمهوری اسلامی یک دولت مستقلی نیست. به این دلیل که هم از کنش تهی است، و هم آن‌که منابع تصمیم‌گیری آن داخلی نیست. وقتی شما حتی در زندگی شخصی واکنشی شدید، و از کنش تهی شدید، منابع تصمیم‌گیری شما به دست دیگران می‌افتد. چنان‌چه هم اکنون هم منابع تصمیم‌گیری خارجی است. چون جمهوری اسلامی سیاست داخلی ندارد، بر اساس محور تضاد با دشمن برنامه‌ریزی و تصمیم‌سازی می‌کند، و از این نظر است که بارها گفته‌ام، عوامل خارجی که دشمن هستند، به راحتی کارگزاران نظام را بازی می‌دهند. لیکن در دوران مصدق هنوز معنای کلاسیک و قدیمی استقلال وجود داشت. به غیر از این‌که دول خارجی – در این‌جا انگلیس – روی منابع کشور تسلط داشتند و به قول مصدق بی‌حساب‌وکتاب هم از این منابع – بخوان به دزدی – می‌بردند، نمایندگان مجلس را هم، یا به دستور، و یا با باج و خراج تعیین می‌کردند. خوب طلب چنین استقلالی که دول خارجی دخلی در امور داخلی نداشته باشند، چه عیبی دارد؟ به عکس، طلب چنین استقلالی که دیگری به‌جای انسان و جامعه و دولت تصمیم نگیرد، عین شرافتمندی است، و هرکس ادعایی غیر از این داشته باشد عین بی‌شرافتی است. من اگر در تمام حرف‌ها و مدعیات خود نسبی‌گرا باشم، مایلم در این‌جا مطلق‌اندیشی کنم که عنان تصمیم خود را به دیگری سپردن اگر غیرعمد باشد بردگی است، و اگر از روی عمد باشد بی‌شرافتی است. اگر غیر از این بود، اصلا از این‌جا به بعد نه مایلم یک کلمه از سیاست صحبت کنم، و نه مایلم یک کلمه در دفاع از حقوق و آزادی‌ها صحبت کنم، و چه عرض کنم اگر غیر از این باشد، کل سوابق و لواحق خود را که حاصل بیش از نیم قرن است، فاتحه می‌خوانم و به شط می‌ریزم.

اگر نمی‌پذیرید که جهان به دو قطب برده و برده‌دار، و به دو قطب تصمیم‌گیرندگان و تصمیم‌شوندگان تقسیم شده است، چرا باید وقتی عنان تصمیم یک کشور به دست خود سپرده شود، انزوا‌گرایی بنامیم؟ این‌که جهان امروز در تجارت جهانی و در تقسیم کار یک مجموعهٔ به‌هم‌وابسته و پیوسته هستند، و تقلیل استقلال به اصول خودبستگی و خودکفایی به فاجعه منجر می‌شود، اگر کسی این‌ها را نداند اصلا نه یک کلمه از سیاست می‌فهمد و نه یک کلمه از اقتصاد. چرا اصرار دارید با ساده‌سازی کردن مسئله از راه سنخیت‌سازی نهضتی که استقلال را به منزلهٔ انتقال منابع تصمیم‌گیری از خارج به داخل درک می‌کرد، با برداشت بنیادگرایی که استقلال را به معنای خودکفایی، در ازای فقر و انزوا و نکبت جامعه می‌خواهد یکسان بگیرید، تا امکان تخطئه کردن آسان شود؟

آیا غرب‌زدگی ساختهٔ ذهن خیالی سنت‌گرایی است؟

این‌که دین‌ستیزان همیشه منابع تحلیلی و روایتی خود را مستند به اظهارنظرها و منابع بنیادگرایی می‌کنند، این مطلبی است که بارها بدان اشاره کرده‌ام. این مسئله عموماً برای کسانی که دارای اغراض‌های سیاسی هستند عمومی هم هست. از مبارزهٔ مصدق با استعمار گرفته تا روایت نقدهای شریعتی و آل‌احمد به غرب‌زدگی و مدرنیته، تا همین امروز خیلی تلاش می‌شود مواجهه و نقد جریان روشنفکری را به دنیای غرب از جنس بنیادگرایی توضیح بدهند، و حتی از منطق آن‌ها استفاده کنند، تا کوبیدن و تخطئه کردن و چه عرض کنم نفله کردن این طرز فکر را دست‌کم نزد مخاطبان خود آسان بگردانند. من حاضرم قسم بخورم که اگر نه همه، اما نزدیک به همهٔ نویسندگان و مدعیان بزرگی که این همه بد و بیراه نثار جلال آل‌احمد می‌کنند، حتی به اندازهٔ یک صفحه از کتاب «غرب‌زدگی» ایشان را ندیده و نخوانده‌اند. من هم این کتاب را تا قبل از ده سال پیش نخوانده بودم، ده سال پیش وقتی این کتاب را خواندم از این همه محتوای علمی در فهم ایران‌شناسی و غرب‌شناسی، آن هم از کسی که تحصیلات جدی آکادمیک نداشت، و صرفاً به‌عنوان یک داستان‌نویس در ادبیات شهرت داشت، در شگفت ماندم.

اکنون خوب است به این روایت نویسندهٔ محترم از غرب‌زدگی توجه کنید، واقعاً اگر غرب‌زدگی همین است که ایشان می‌گوید، من از همین‌جا اعلام می‌کنم: از فرق سر تا ناخن پا غرب‌زده هستم. به این عبارات توجه کنید: «غرب‌زدگی اساساً یک مفهوم پوچه. سنت‌گرایان و مدرنیته‌ستیزان برای اینکه بتونن نوگرایان رو به لحاظ اخلاقی رسوا کنند و آبروشون رو ببرند، تعبیر توخالی “غرب‌زدگی” رو به صورت یک برچسب ابداع کردند و به کار می‌برند. دلیلش البته روشنه، انسان میل به بهروزی و رفاه مادی داره و همیشه روش‌هایی که عناصر مدرن برای رسیدن به این بهروزی پیشنهاد می‌دن، معقول‌تر، امکان‌پذیرتر و زودبازده‌تر هست، در نتیجه برای تخریب‌شون باید به “اخلاقیات” پناه برد. تعبیر غرب‌زدگی همین کارکرد رو داره.

غرب‌زده یک آدم بی‌هویته که گول مظاهر دنیا رو خورده و حاضره به خاطر چیزهای ماهیتاً بی‌ارزش به مملکتش خیانت کنه. اما در واقع اون کسی که غرب‌زده نامیده می‌شه گناهی نداره جز اینکه به ایدئولوژی مدرنیته‌ستیزان اعتقادی نداره؛ همین، چون اعتقاد نداره، در نتیجه مسیر معقول بهروزی رو پیشنهاد می‌ده.

مردم عادی هم طبعاً بهروزی مادی رو ترجیح می‌دن… خب چاره چیه؟ هیچی، رسوایی اخلاقی! باید نشون داد که این “غرب‌زده‌ها” ناموس نمی‌شناسند، هویت نمی‌شناسند، فرهنگ نمی‌شناسند».

در این گزاره‌ها

۱- غرب‌زدگی روایت سنت‌گرایی است.

۲- غرب‌زدگی مدرنیته‌ستیزی است.

۳- مدرنیته‌ستیزان و غرب‌ستیزان قصد دارند تا با هتک اخلاقی نوگرایان آن‌ها را رسوا کنند، یا آن‌ها را بی‌آبرو کنند؛ مثلا برچسب بی‌ناموسی به آن‌ها بزنند یا یک آدم بی‌هویتی که گول مظاهر دنیا را خورده است.

۴- گناه غرب‌زده‌ها فقط همینه که به ایدئولوژی مدرنیته‌ستیزان اعتقاد ندارند.

نویسندهٔ این متن بدون یک کلمه کسر، البته با قدری اغراق، غرب‌زدگی را از دریچهٔ دید جریان سنت‌گرایی و بنیادگرایی و افراط‌گرایی بیان می‌کند. حالا چرا با قدری اغراق؟ چون سنت‌گراها و بنیادگراها هم خدائیش خیلی قصد بی‌آبرو کردن و رسوا کردن غرب‌زده‌ها را در سر ندارند. حالا یک عده‌ای ممکنه به لحاظ سیاسی و امنیتی چنین کاری را بکنند، ولی خدائیش این رویه و برنامهٔ عمومی سنت‌گراها و بنیادگراها نیست. خوب وقتی این‌جانب به‌عنوان یکی از مخالفان سرسخت سنت‌گرایی (به‌خصوص از قسم دینداری آن) و بنیادگرایی می‌گویم، آن‌ها هم کاملاً و دقیقاً چنین قصدی را در سر ندارند، بخوانید حدیث مفصل از حجم تهمت‌زنی ناروای نویسندهٔ محترم. اما برگردیم سر بحث خودمان.

اما نکتهٔ بسیار مهم‌تر این است که نویسندهٔ محترم همان روشی را که می‌گوید سنت‌گرایان و یا منتقدین غرب‌زدگی برای بی‌آبرو کردن نوگرایان به‌کار می‌برند، همان روش را برای بی‌آبرو کردن سنت‌گرایان و یا آن‌هایی که منتقد غرب‌زدگی هستند به‌کار می‌برد. دقیقاً به نحو دیگری از همین روش استفاده می‌کند. من خواهشم این است یک بار دیگر عبارات ایشان را بخوانید؛ جوری جملات را کنار هم آورده که بگوید، غرب‌گراها و یا امثال ایشان، و یا آن‌هایی که به ناروا غرب‌زده خوانده می‌شوند، کسانی هستند که دنبال بهروزی و رفاه مردم هستند، چیزی که مردم عادی هم دنبال آن هستند؛ آن‌ها نوگرا هستند و همیشه از روش‌های نو استفاده می‌کنند که برای بهروزی وضع جامعه، معقول‌تر، امکان‌پذیرتر و زودبازده‌تر هست، و این بیچاره‌ها تنها گناه‌شان این است که به ایدئولوژی مدرنیته‌ستیزی باور ندارند. خوب هرکسی نداند و یا اهل مطالعه نباشد، چی برداشت می‌کند؟ اگر این جملات را برای مردم عادی و یا جوانانی که فالور شما هستند و اهل مطالعهٔ جدی‌ای هم نیستند بخوانید، پیش خودشان نمی‌گویند، این ذلیل‌مرده‌ها چقدر نامرد هستند که این‌جور تهمت را به کسانی می‌زنند که صبح تا شب برای بهروزی وضع مردم تلاش می‌کنند؟

پیش از ورود به بحث غرب‌زدگی عرض کنم، نویسندهٔ محترم با صحبت‌هایی که دربارهٔ غرب‌زدگی و لابد دشمنان آن ابراز کرده است، حتم دارم دو خط درک درستی از تفاوت مدرنیته و مدرنیزاسیون و مدرنیسم ندارد. اگر داشت نمی‌گفت، گناه غرب‌زده‌ها فقط همینه که به ایدئولوژی مدرنیته‌ستیزان اعتقاد ندارند. اون کسی که غرب‌زده نامیده می‌شود، در سطح عوام‌شان محتملًا کلمهٔ مدرنیته به گوش‌شان نخورده است. در سطح خواص‌شان هم به آنچه غرب‌زده نامیده می‌شوند، ربطی به مدرنیته ندارد.

دربارهٔ پدیدهٔ غرب و مدرنیته و دموکراسی لیبرال همواره دو رویکرد مختلف و متضاد وجود داشته است. یکی رویکرد بنیادگرایی و سنت‌گرایی است، که از موضع ضدیت با آزادی، ضدیت با برابری حقوق، ضدیت با دموکراسی و حاکمیت مردم، و افراطی‌هاشون هم از موضع ضدیت با توسعه و رفاه و آسایش مردم، فرهنگ و تمدن غرب را به‌عنوان جاهلیت مدرن، به‌عنوان عواملی که جامعه‌ها را از ایمان به خدا و آخرت دور می‌کند، و حق برتری و سیادت متولیان دین را از بین می‌برد، با پدیده‌های مدرن مخالف هستند.

یک رویکرد دیگر وجود دارد که نه از موضع سنت‌گرایی و بنیادگرایی، بلکه از موضع آزادی بیشتر، دموکراسی بیشتر و حقوق بیشتر، نقدهای جدی‌ای به پدیدهٔ غرب دارد. معتقد است که در دنیای غرب دموکراسی وجود دارد، اما هژمونی رسانه‌ها و صدها برنامهٔ دیگری که به قول آلن فینکل‌کروت سرگرمی را به فرهنگ تبدیل کرده است، دست‌اندرکار هستند تا با استفاده از همان آزادی‌ها و دموکراسی به همان نتایجی برسند که دیکتاتوری‌ها می‌رسند. اگر بخواهم در این باره بحث را باز کنم حداقل باید ده‌ها صفحه بنویسم، چنان‌چه بخش زیادی از کتاب «اسطوره‌های سیاسی» اثر همین قلم به شرح همین مطالب پرداخته شده است.

اما چرا می‌گویم کسانی که مدام به آل‌احمد ناسزا می‌گویند، اغلب حتی یک صفحه از این کتاب را ندیده‌اند؟ اجازه بدهید روایت غرب‌زدگی را از زبان خود آل‌احمد و از کتاب «غرب‌زدگی» ایشان نقل کنم، تا ببینیم که چه نسبیتی میان روایت جلال آل‌احمد با این تهمت‌ها دارد؟ جلال آل‌احمد در کتاب «غرب‌زدگی» می‌گوید: «غرب‌زدگی مشخصهٔ دورانی از تاریخ ماست که هنوز به ماشین دست نیافته‌ایم و رمز سازمان آن و ساختمان آن را نمی‌دانیم. غرب‌زدگی مشخصهٔ دورانی از تاریخ ماست که مقدمات ماشین یعنی علوم جدید و تکنولوژی آشنا نشده‌ایم. غرب‌زدگی مشخصهٔ دورانی از تاریخ ما است که به جبر بازار و اقتصاد و رفت‌وآمد نفت ناچار از خریدن و مصرف کردن باشیم.»¹¹ تمام حرف آل‌احمد دربارهٔ غرب‌زدگی به همین عبارت خلاصه می‌شود که ما ایرانیان به‌جای آن‌که مبادرت به ساخت تکنولوژی و ماشین بکنیم، صرفاً مصرف‌کننده و تقلیدکنندهٔ آن هستیم. توجه داشته باشید که آل‌احمد در زمانی این حرف‌ها را زد که هنوز ماشین پیکان هم وارد ایران نشده بود، و خط تولید مونتاژ آن شش سال بعد، یعنی در سال ۱۳۴۶ به راه افتاد. در ادامه جلال آل‌احمد در بحث نخستین ریشه‌های بیماری غرب‌زدگی به بحثی دربارهٔ ریشه‌های گرایش ایرانیان به دنیای غرب از عهد باستان به این طرف را شرح می‌دهد، که حقیقتاً نه تنها نکات منفی و سرزنش‌آمیزی از این گرایش ایرانیان در نگاه آل‌احمد ندیدم، بلکه می‌توان از دید او این‌جور برداشت کرد که از ایام باستان ایرانیان به دلایل منطقی از جمله «فرار از هند مادر»، تا «شاید فشار بیابان‌گردهای شمال شرقی»، و یا شاید به دلیل توجه ما ایرانیان به غرب، ناشیِ چشم‌انتظار و امیدی بود که ایرانیان «در این پهن‌دشت خشک، همیشه چشم به راه ابرهای مدیترانه‌ای» داشته‌اند. به گفتهٔ آل‌احمد: «درست است که نور همیشه از شرق تابید، اما ابرهای باران‌زا همیشه از غرب برآمدند.»¹²

با این وجود، ببینیم حرف حساب آل‌احمد که مسئلهٔ غرب‌زدگی را برای ما مطرح کرده است چیست؟ چه طرحی پیشاروی مخاطبان خود قرار داده است؟ آل‌احمد در فصلی از کتاب خود با عنوان «راه شکستن طلسم» از سه راه‌حل صحبت می‌کند. یکی همان راه‌حلِ غرب‌زدگی است، که ناتوان از تولید ماشین است، و تنها مصرف‌کنندهٔ ماشین است. دوم راه‌حل سنتی است که اساساً با ماشین و تکنیک مخالف است. و سوم راه‌حلی است که او ارائه می‌دهد و می‌گوید: «اما راه سوم – که چاره‌ای از آن نیست – جان این دیوِ ماشین را در شیشه کردن است. آن را به اختیار خویش درآوردن است. همچون چارپایی از آن بارکشیدن است. طبیعی است که ماشین برای ما سکوی پرشی است تا بر روی آن بایستیم و به قدرت فنری آن هر چه دورتر بپریم. باید ماشین را ساخت و داشت. اما در بندش نبایست ماند. گرفتارش نباید شد. چون ماشین وسیله است و هدف نیست. هدف فقر را از بین بردن است و رفاه مادی و معنوی را در دسترس خلق گذاشتن… برای مسلط شدن بر ماشین باید آن را ساخت.»¹³

حالا من این حرف‌ها را از قول کسی نقل کردم که سرمنشأ دشمنی با غرب را به او نسبت می‌دهند. اگر به منتقدینی از جمله همین قلم بخواهم اشاره کنم، آن سخنانی که از نویسندهٔ محترمی که نام او جناب مهدی تدینی است، آوردم جز ساده‌سازی کردن مسئله با هدف تخطئه کردن نمی‌یابیم. اکنون دقیقاً این حرف‌هایی که ایشان می‌زند، که مثلاً غرب‌زدگی را از این جهت به راه انداختند که دوست‌داران نوآوری و لابد پیشرفت و رفاه و آسایش مردم را رسوا و بی‌آبرو کنند، خداوکیلی به خود ایشان باز می‌گردد، که سعی کرده است، با ساده‌سازی کردن مسئله منتقدین تجدد را رسوا و به خیال خود بی‌آبرو سازد، و بعد ثابت کند که غرب‌گرایی یک مفهوم پوچ است.

اما پوچ بودن غرب‌زدگی از آن حرف‌های عجیب و غریب است که واقعاً آدمی به حیرت می‌افتد، که چرا غرض‌ها این‌قدر شدت پیدا می‌کنند که روز روشن را انکار می‌کنند. شما می‌توانید و حق دارید بگویید غرب، چه در فرهنگش و چه در تمدنش و چه در علوم و تکنولوژی‌اش، قابل ستایش است. و کسانی که با این فرهنگ و تمدن مخالفت می‌کنند، حتماً آدم‌های عقب‌مانده‌ای هستند. اما نمی‌توانی بگویی کسی که آداب و رسوم خود را یک‌سر توی تاقچه می‌گذارد، بعضاً تحقیر می‌کند، و در تمام رفتار و سکنات و حرکات از فرهنگ غرب تقلید می‌کند، آن هم نه تقلید از آموزه‌های مدرنیته، بلکه تقلید از آموزه‌های زندگی عامیانه‌ای که غرق در مصرف و سرگرمی است، غرب‌زدگی را پوچ خواند. شما نمی‌توانی به کسانی که در عمرشان یک خط کتاب نخوانده‌اند اما آخرین ژورنال‌های مُد لندن و پاریس را ورق می‌زنند تا تمِ رنگ لباس خود را در ضیافت شب‌نشینی انتخاب کنند، و جز تقلید و تقلید کردن چیزی در کلهٔ آن‌ها نیست، بگویید غرب‌زدگی پوچ است!!! کسی که می‌گوید از فرق سر تا ناخن پا باید غربی شویم، هر چند آن مرحوم [تقی‌زاده] با عمر طولانی‌ای که داشت فرصت پیدا کرد از این حرف برگردد، اما این حرف، حرف بخش بزرگی از نخبگانی است که امثال نویسندهٔ محترم مسحور و مفتون فرهنگ و تمدن دموکراسی لیبرال هستند، و در میان جامعه رواج گسترده‌ای دارد؛ اگر این غرب‌زدگی نیست، پس چیست؟ اصلا شما تعریف کنید؟ حرف شما را می‌پذیرم که چیزی به نام غرب‌زدگی در ایران وجود ندارد، لیکن یک جامعهٔ فرضی که ممکن است غرب‌زده باشد در نظر بگیرید، و فرض کنیم که غرب‌زدگی هم چیز خوبی باشد، بفرمایید چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد که غرب‌زده باشد؟ این کلمهٔ «زدگی» را از هرکجا به عاریت بگیرید، مثل آفتاب‌زدگی، رنگ‌ولُعابی است که بر تمام اندام عینی و ذهنی یک فرد و یا یک جمعیت می‌نشیند، او یا آنان را به موجوداتی تبدیل می‌کند، که با رنگ و لعاب طبیعی‌ای که در زیستگاه فرهنگی و سرزمینی خودش بود، کلاً تفاوت می‌کند. شما می‌توانید بگویید، غرب‌زدگی چیز خوبی است، اما نمی‌توانی بگویید پوچ است.

آیا در دوران نهضت ملی نفت استعمار وجود نداشت؟

چهارمین مسئله که باز هم کمتر از سه مسئلهٔ قبل عجیب نیست، انکار استعمار است. نویسندهٔ محترم می‌نویسد: «در این‌جا برای فرار از واقعیت مسئلهٔ استعمار رو مطرح می‌کنند. درگیری مصدق با شرکت نفت رو می‌برند در بافت مبارزه با استعمار، یا امپریالیسم؛ اما بریتانیا اون موقع دیگه با ایران رابطهٔ استعماری نداشت. این چه جور استعماریه که نه تنها جرأت عملیات نظامی رو نداشت، بلکه هم در دادگاه لاهه شکست خورد و هم به شورای امنیت؟ دوران استعمار سپری شده بود و مبارزه با استعمار در اون سال‌ها واقعیت بیرونی نداشت.»¹⁴ اگر منظور نویسنده از این‌که دوران استعمار سپری شده بود و انگلیس با ایران رابطهٔ استعماری نداشت، این است که خیلی قبل‌تر مثلاً فرض کنید در دورهٔ قاجار ایران تحت استعمار دولت انگلیس بود، عرض کنم که ایران در هیچ دوره‌ای مستعمرهٔ هیچ کشوری نبود. به قول مرحوم بازرگان ایران تحت استیلای دول خارجی بود، اما هیچ‌گاه مستعمره نبود. استعمار با رابطهٔ استعماری فرق دارد. همین الآن هم دولت‌هایی مانند آمریکا و بسیاری از دول غربی با ایران و کشورهای عربی رابطهٔ استعماری دارند. این رابطه هرگز گسسته نشده است. و الا آمریکا به چه حقی می‌گوید، فلسطینیان از نوارهٔ غزه بروند بیرون، و بعد غزه را تبدیل می‌کنیم به یک مرکز لوکس تجاری و تفریحی و چه‌چه؟؟؟ خوب این نگاه استعماری است. این نگاه هرگز از میان نرفته است. این‌که بفرمایید مقصر این نگاه خود ما هستیم، و بفرمایید بحران‌آفرینی سیاست خارجی ایران هستهٔ مرکزی بحران‌ها در منطقه، و در نتیجه هستهٔ مرکزی حفظ و گسترش نگاه استعماری غرب در جهان اسلام است، با شما کاملاً هم‌داستان و همدل هستم. اما این‌که بخواهیم به هر دلیلی نگاه استعماری و رابطهٔ استعماری را انکار کنیم، این از آن حرف‌هایی است که با هیچ‌یک از امورِ واقع سازگاری ندارد.

واقعیت این است که دوران مصدق، به دوران پسااستعمار مشهور بود. بعد از جنگ جهانی دوم بسیاری از مستعمرات به موجب عوامل مختلفی که شرح آن در این‌جا ضرورتی ندارد، برای استقلال به مبارزه با استعمار غرب برخاستند. به غیر از نگاه استعماری، تا یک دهه پس از جنگ جهانی دوم، و تا سال‌ها پس از مصدق، جهان درگیر مسئلهٔ استعمار و استعمارزدایی بود. از آسیا گرفته تا آفریقا و تا اقیانوسیه، ده‌ها کشور بودند که یا از اقمار استعماری خارج شدند، مانند مالزی، سنگاپور، مراکش، لیبی، تونس، و کشورهای دیگری در همین آسیا بودند که هنوز درگیر مسئلهٔ استعمار بودند. کانال سوئز هم که از حقوق مسلم مصری‌ها بود، برای مدت طولانی‌ای این کشور را به مستعمرهٔ انگلیس تبدیل کرده بود. بنابراین تا زمان ملی شدن این کانال در سال ۱۹۵۶ مصری‌ها درگیر استعمار بودند. یکی از دلایلی که دنیای غرب به همراه آمریکا اصرار داشتند تا مصدق را به هر طریق به زانو دربیاورند، این بود که از سرمشق شدن یک کشور در مبارزه با سیاست‌های استعماری به شدت نگران بودند. ایدن، سفیر آمریکا در ایران، هم در خاطرات خود می‌گوید: «روزی که من متصدی وزارت خارجه شدم آبادان از دست رفته بود و نفوذ ما در خاورمیانه رو به تنزل گذاشته بود. در مصر هم پیش‌بینی تحولات می‌شد که لازم بود مطالعه کنم تا بدانم از چه طریق خود را مقابل وضعیات قرار دهم، و من یقین داشتم که قبل از هر چیز باید خود را متوجه کار نفت نمایم که منشأ این اختلاف بود.»¹⁵ ملاحظه می‌کنید سفیر آمریکا هم دریافته بود که مسئلهٔ نفت در ایران مرکز اصلی تحولات کشورهایی است که در آستانهٔ استقلال قرار گرفته‌اند، و سیاست‌های استعماری با آن‌ها درگیر بود.

این‌که نویسندهٔ محترم می‌فرمایند دوران استعمار تمام شده بود، گویا از تاریخ استعمار و تاریخ جهان بی‌اطلاع است. دورانی که مصدق مسئولیت داشت، اوج دورانی بود که به آن دوران پسااستعمار می‌گفتند. پسااستعمار، پایان دوران استعماری نبود، بلکه پایان مشروعیت استعمار بود. جنگ جهانی دوم با درگیر شدن قدرت‌های غربی با یکدیگر، و ضعیف شدن این کشورها در مستعمرات، مشروعیت استعمار را از میان برد. کشورهای مستعمره هم از ضعیف‌شدن استعمار آگاه شدند، نهضت‌های ناسیونالیستی و ضداستعماری در همین دوران شکل گرفت. نفوذ کمونیسم و اتحاد جماهیر شوروی، صرف‌نظر از ماهیت امپریالیستی آن کشور، از مستعمرات به هر دلیلی دفاع می‌کرد، و این موجب تقویت نهضت‌های ناسیونالیستی در مستعمرات شد. لذا مقاومت مصدق در برابر انگلیس و آمریکا و سماجت و پافشاری ایشان روی ملی‌شدن نفت، را دقیقاً باید در کانتکس مبارزات جهانی با استعمار و یا روابط و نگاه‌های استعماری ارزیابی کرد. من کاری به این امر ندارم که سماجت بیش از حد مصدق قدرت‌های خارجی را به سمت کودتا برد و یا نبرد؟ از نظر من شاید مصدق پیشنهاد بانک جهانی را می‌پذیرفت، و این حقیقت را درک می‌کرد که موازنهٔ قدرت به نفع او عمل نمی‌کند، بهتر می‌بود. او نباید خوش‌بینانه روی ایستادگی جامعه‌ای و مردمی حساب باز می‌کرد که بزنگاه مخاطرات و بحران‌ها کاری از پیش نخواهند برد. خوب این بحث‌هایی است که می‌توان به‌طور جدی از راه گفت‌وگو حل کرد.

لیکن یک نکتهٔ اساسی‌ای وجود دارد که باید روشن شود، و آن این‌که اگر مصدق پیشنهاد بانک جهانی را هم می‌پذیرفت، با توجه به این‌که استعمار منافعی استراتژیک در منطقهٔ خلیج‌فارس و در آسیا و در مستعمرات داشت، و در آن دوران برخلاف نظر نویسندهٔ محترمِ «کانال تاریخ‌اندیشی» که لابد از تاریخ استعمار بی‌اطلاع است، کشورهای مستعمره‌زده در اوج مبارزات ضداستعماری و ناسیونالیستی بودند، نهضت مصدق باید بی‌چون‌وچرا شکست می‌خورد. توجه داشته باشید در همان زمان – آبان ماه ۱۳۳۰ – وقتی مصدق به دعوت نحّاس پاشا، نخست‌وزیر مصر، به آن کشور مسافرت می‌کند، و حتی بوسیدن دست مصدق توسط نخست‌وزیر مصر، نشان از موقعیت هژمونیک نهضت ملی ایران در منطقه داشت – صرف‌نظر از درست یا نادرست بودن دست‌بوسی که فعلاً موضوع بحث ما در این‌جا نیست – استقبال میلیونی مردم از مصدق یکی از شگفتی‌هایی بود که استعمار انگلیس نمی‌توانست از این شرایط خوشش بیاید. خاصه آن‌که انگلیس با این سفر مخالف بود، چون مصر بر سر کانال سوئز با استعمار انگلیس وارد مناقشهٔ جدی‌ای شده بود. به همین دلیل است که معتقدم، مصدق و نهضت ملی به ناگزیر باید شکست می‌خوردند، چون سرمشق‌شدن او برای انگلیس سخت‌تر از پیروزی او در مسئلهٔ نفت بود.

بنابراین ادعای این‌که: «دوران استعمار سپری شده بود و مبارزه با استعمار در اون سال‌ها واقعیت بیرونی نداشت»، به همان اندازه با واقعیت می‌خواند که می‌فرمایند، «غرب‌زدگی پوچ است». انکار و تخطئهٔ یک واقعیت، ساده‌ترین راهی است که می‌توان یک جریان سیاسی و یا فکری را انکار و تخطئه کرد.

فهرست منابع

۱- یادداشت آقای تدینی: https://t.me/Garajetadayoni/4629

۲- یادداشت «در معنای اغراض» – احمد فعال: https://t.me/bayane_azadi/4143

۳- مقالهٔ دکتر کریم سلیمانی با عنوان «در نقد انکار دو کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در اَبَرروایت غنی‌نژاد»: Khabaronline.ir/xnw85

۴- کتاب «خاطرات و تأملات» دکتر محمد مصدق، سال ۱۳۸۵، صفحهٔ ۳۶۵

۵- همان منبع، صفحهٔ ۲۸۶

۶- همان منبع، صفحهٔ ۳۶۲

۷- مهدی تدینی، منبع اخیرالاشاره

۸- همان منبع

۹- همان منبع

۱۰- کتاب «خاطرات و تأملات» دکتر محمد مصدق، همان، صفحهٔ ۳۴۹

۱۱- جلال آل‌احمد، کتاب «غرب‌زدگی»، صفحهٔ ۱۷، نسخهٔ الکترونیکی

۱۲- همان منبع، صفحهٔ ۲۰

۱۳- همان منبع، صفحهٔ ۶۵

۱۴- مهدی تدینی، منبع اخیرالاشاره

۱۵- کتاب «خاطرات و تأملات» دکتر محمد مصدق، صفحهٔ ۱۸۱

print
مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0292216
Visit Today : 1204
Visit Yesterday : 1461