سهراب مبشری گرامی در نوشتهای تحت عنوان «کدام فرصت استثنایی؟ برای کدام چشمانداز؟» به نقد نوشتار اخیر من زیر تیتر «فرصتی استثنایی برای عقبنشینی جمهوری اسلامی به سود مردم ایران» پرداخته و با پیشکشیدن رشته پرسشها و پاره پیشگوییها، ابراز نگرانی از فرجام نگاه من کرده است. به صمیمیت این دوست عزیز آگاهم و خود او نیز میداند که با همهی تفاوت نظر پدیدار میان ما، چه جای ویژهای در ذهن و دل من دارد. به پاسخ نوشتهاش هم در شکل این نوشتار بر نمیآمدم اگر برآمد نوع «محورمقاومتی» نداشت که حتی نزدیکشدن به آن نیز آسیبرسان است.
اما پیش از درنگ بر تفاوت نظر و موضع سیاسی، نخست باید بر اختلافی متدیک با یک روش تنزهطلبانه انگشت نهاد. آن هم تفاوت در امر سیاست کردن است و ناهمخوانیام با آن سنخ فکر و روش که سیاست را در بیان باورهای کلی خلاصه میکند، آرمانگرایانه در استراتژی قفل میشود و عملاً کار چندانی با تاکتیک ندارد. متدی که، با دخالتورزی سیاسی بیگانه است و بخاطر نگرانی از به اصطلاح «آلوده» شدن در گرداب سیاست، پرهیز از پذیرش ریسک سیاسی دارد و از دست زدن به آن میهراسد. سهراب را گرچه نمایندهی تیپیک این روش نمیشناسم، اما مبرا از آن هم نمیبینم.
در نگاه من، سیاست هدفمند، چهره در عملگرایی روشمند دارد. در این نگاه، آرمان به استراتژی خوانا با خود ترجمه میشود و استراتژی نیز در مجموعه تاکتیکهای درخور این راهبُرد تحقق میپذیرد. بر پایهی این نگرش، راهبُرد از میان برداشتن شر نظام جمهوری اسلامی، از مبارزهی پیوسته برای عقب نشاندنهای این نظام و روشنگریها و قرار دادن صاحب منصبان آن در برابر مطالبات برحق جامعه میگذرد. استراتژی گذار از جمهوری اسلامی به یک جمهوری سکولار دمکرات، پای در جنبشهای اجتماعی و مدنی دارد بی آنکه چشم از فعل و انفعالات صحنهی سیاسی بردارد و بر هیچ احتمال ولو اندک امکان برای عقبنشاندن نظام در خدمت جنبش و جامعه چشم بربندد و از ابتکارات مقتضی روز باز بماند. در چنین نگاه و روش سیاسی، هدف کلان گذر از نظام همانا در تماس سیاسی زنده با هر فاز و هر پدیده از روند تحولات و فقط هم در اتکاء بر ارایهی ابتکارات تاکتیکی به پختگی میرسد و به بر مینشیند. ابتکاراتی متنوع، که جدا از میزان موفقیتشان، میباید پیش کشیده شوند تا پیشبرندهی همان سیاست به واسطهی آنها و بر متن واقعیات جاری با جامعهاش گره بخورد.
برخلاف تصور مبشری که در اشاره به نوشتار من و نیز یک بیانیهی ضدجنگ مینویسد: «هدف از چنین نوشتههایی، ثبت در تاریخ است و به این معنا که ما گفتیم و به مسئولیت خود عمل کردیم»، باید او را یادآور شوم که «چنین نوشتههایی» نه بخاطر روی مبارک تاریخ، بلکه دقیقاً متوجه تلخ و شیرینهای دینامیسم سیاسی روز است؛ برای تاثیرگذاری فرد یا جریان سیاستورز است بر روندها در همین زمان جاری و نه به نیت ثبت پاکیزگیها در کتاب تاریخ. لذا، کسی که بخواهد بخاطر تاریخ سیاست کند، اصلاً بهتر است وارد سیاست نشود تا تاریخ هم از خیر ورود او در تاریخ بگذرد! همین سنگینیهای احتراز از سیاستکردنها است که سهراب منطقاً آگاه به الزامات امر سیاست را وا میدارد تا نسبت به «تاکتیک نقشههای» مخالف فکر خود، هشدارهای «تاریخی» در مورد «آینده» و «فردا» دهد.
معلوم هم نیست وقتی خود من در آن نوشتار، پزشکیان را «هیچکاره» مینامم و صراحتاً مینویسم «اگر اهلش باشد»، دیگر چه احتیاجی به این تذکرات که نباید خوشخیال بود؟ فرد خوشخیال کی با ادبیاتی چنان شفاف در مورد مصداق پیشنهادیاش سخن میگوید؟ همچنین چه حاجت به شناساندن مختصات مجمع عمومی سالانهی اعضای سازمان ملل متحد در نوشتار سهراب، که هرکسی میداند آنجا فقط جایی است برای نطقها و دیدارهای سمبلیک و نه دیپلماسی مستحکم؟ مگر اشارهی من جز بر نمادین بودن این مجمع و دیدار محتمل در کریدورهای آن بود؟
من، مبتنی بر ارزیابی که از موقعیت داشتم پزشکیان عازم نیویورک را خطاب قرار دادم و نوشتم: «برای یکبار هم که شده» از «هیچکاره بودن» در بیا و «ننگ تاریخی بر دوش نکش» و از «شراکت در جُرم» دست بکش. این در اصل، سخن و پیام اپوزیسیونی است برای رسیدن به مردمانی که با جمهوری اسلامی طرف حساب هستند. این ابتکار و بیان، نه تناقض که عین ورود و حضور زنده و ملموس نگاه سیاستورز است در فضای کنجکاویهای سپهر سیاسی نگران از «مکانیسم ماشه» و تشدید تحریمها و تجدید جنگ. این نگاه همچنان استوار بر همین متد از سیاست اما علاقمند شنیدن پیشنهاد مدعی هم در این باره است.
از این چند تذکر متدیک همهپوش که بگذریم مکث را باید بر اصل مطلب و آن نکتهای گذاشت که مورد انتقاد اصلی سهراب است و برای اینکه کُنه فکر و حرف او روشن شود، لازم است گزارههایی از نوشتهی خود وی آورد.
«این حالت، همان تفکری است که درست در روزهای حمله اسرائیل و آمریکا به ایران، در یک بیانیه با چند صد امضا، از جمله امضای بهزاد، بازتاب یافت.» منظور او البته از ترم «حالت»، همان دعوت و تاکید بیانیهی مورد انتقادش بر فوریت قطع جنگ و محکوم کردن آتشافروزان جنگ از هر دوسو بود که سهراب عزیز به طنز از آن با ترم «در صلح و صفا بودن» یاد میکند تا دق دلیاش بر سر بگفتهی خودش «بیانیه کذا» خالی شود.
استنتاج از این گزارهی مبشری نمیتواند چیزی باشد غیر این که چرا امضاءکنندگان آن بیانیه «درست در روزهای حمله» خواستار قطع فوری جنگ شدند. در واقع او با چنین رویکردی، گرچه نه به صراحت، اما در عمل مشوق جمهوری اسلامی به جنگ در برابر جنگ میشود. آن بیانیه، بگونهی صریح و شفاف در برابر حملات دوازده روزهی مهاجمین به ایران موضع گرفت و شدیداً تجاوز به آن را محکوم کرد. اما در عین حال، بر خلاف «محور مقاومتی»های همدل با جمهوری اسلامی، از این موضع سخن گفت که جنگ میان دو شر است و حکومت ولایی در سوق کشور به این بحران جنگی مسئولیت مستقیم دارد. بیانیه «در روزهای حمله» همانند زمانهی قبل از حمله، حرف اصلی مردم را زد و بر لزوم قطع بیدرنگ جنگ پای فشرد. ناراحتی سهراب از آن بیانیه و نیز نوشتار من، آیا عملاً جز نارضایتی او از این است که چرا ماها در پی قطع و اجتناب از جنگ هستیم و حل معضل را در دیپلماسی میجوئیم؟
اگر من بر انتساب ناخوشایند این پرسشگری به سهراب رسیدهام، به این دلیل است که نتوانستم به خوانشی دیگر از نوشتهی او جز تجویز «مقاومت» به جمهوری اسلامی برسم. او مینویسد: «بهزاد، از شکست مفتضحانه جمهوری اسلامی در جنگ دوازده روزه سخن گفته است. میگذرم از این که اگر در جنگ دوازده روزه، آن گونه که بهزاد تصور می کند، آمریکا و اسرائیل پیروز شده بودند، به گواه تاریخ، در پایان دوازده روز جنگ قطع نمیشد.» این جملات سهراب در شکل پوشیده یعنی اینکه جمهوری اسلامی نه فقط «شکست مفتضحانه» نخورد، بلکه بر اثر «مقاومت» موشکیاش «پیروز»یهایی هم داشت! در برابر چنین ارزیابی از این جنگ، چه چیزی معتبرتر از اعترافات صریح بخشی از پایوران خود جمهوری اسلامی که پنهان و عیان به شکایت از حکومت رجزخوانشان برآمدند که چرا آن سان در برابر تجاوزات مهاجمین زمینگیر شد؟
آیا قرار گرفتن مطلق آسمان کشور به مدت دوازده روز در اختیار مهاجمین، کشته شدن دهها سردار نظامی و کارشناس هستهای سیویل لباس و قربانیشدن بیش از هزار ایرانی و خسارات عظیم وارده بر زیربناهای کشور، همگی افسانه بود یا نه چیزی جز «شکست مفتضحانه»ی نظامی، اطلاعاتی، سیاسی و اقتصادی؟ در شگفتم که چرا سهراب متقاعد نمیشود همانا ترامپ مکار بود که با ورود مستقیم به جنگ و بمباران فردو و طنز و تاسیسات اصفهان، اتمام جنگ را مدیریت کرد تا برنامهاش را در عرصهی سیاست و اقتصاد ادامه دهد؟ آیا این عزیز نباید کمی تامل بر این کند که آرایش و بازنمایی صحنه به دلخواه خود، میتواند آدمی را به خوش خیالیها بکشد و در این خلسه فرو برد که گمان بدارد مهاجمین گویا به این دلیل جنگ را قطع کردند که ابتکار عمل در میدان جنگ با موشک و پهپاد جمهوری اسلامی بود!
سهراب عزیز در ادامه مینویسد: «متاسفم از این که باید بگویم همه این گونه نوشتهها و گفتهها، در خدمت تطهیر نیرویی جنگافروز است که تقریبا در هر جنگ در جهان، یک سوی ماجراست. … و باز متاسفم از این که باید بگویم دوست گرامی من بهزاد، خواسته یا ناخواسته حرفهایی می زند که همان نیروی جنگافروز نیازمند آن است». البته از من دور باد اگر بخواهم با سخن گفتن به همین سیاق، ناخواسته رفیقی را که صمیمانه و به درستی خشمگین از امپریالیسم و ترامپ زورگو و رژیم کودککش و آپارتاید اسراییل میشناسمش، یک «محور مقاومتی» چشمبسته معرفی کنم. یا او را نسبت به سیاستهای منجر به جنگ جمهوری اسلامی بکلی نابینا بدانم و دستاندرکار تطهیر این نظام فتنهگر بخوانمش. اما از این نیز گریز نیست که از او بپرسم: با همهی واقعی و درست بودن آنچه در مورد امپریالیسم و جنگطلبان مینویسی، جمهوری اسلامی چه جایی در این معادلات منجر به جنگ دارد؟
در پایان لازم است با سهراب گرامی این را موکد کرد که اصل اختلاف در چیست. از نظر من، این همانا نوع شناخت از تلاطمات جهان این دورهی سراسر آشوب است و منتج از همین، نحوه رویکردی که برای کشورمان پیشنهاد داریم. آیا میخواهیم در متن معادلات جهان امروز سیاست بکنیم یا با درجازدن در نگاه دو قطبی و تک قطبی؟ در نگاه من، امپریالیسم دیروزی نه تنها از مناسبات بینالمللی رخت بر نبسته است بلکه بروز امروزین در کریهترین چهرههایی چون ترامپ دارد و فزونتر تکثیرشده در تعدد امپریالیستها. تکثیر نیز نه فقط در وجود چند کلانامپریالیست، بلکه در انواع ریز و درشت نیمچه امپریالیستهای منطقهای.
امپریالیسم در اکنون خود نه دیگر بروز در رقابت چند قدرت بزرگ استعماری دارد، نه موجودیت در شاکلهی دو ابرقدرت و بعدش هم تکتازی تکقدرتی نئوکانی. جهان کنونی یعنی زورگویی امپریالیسم آمریکا آنهم با شلتاقهای «مگا آمریکایی» ترامپ، این نیز همراه با توسعهطلبی روسیهای که در پی احیای قدرت پیشین جهانیاش در قالب سرمایهداری است، چین سرمایهداری دولتی نوظهور غول که به دنبال کسب قدرت برتر در جهان است، تقلاهای سهمخواهانهی امپریالیستی اتحادیهی اروپا، هند هندویی شده که خود را قدرت بزرگ اقیانوسی میداند و … تا برسیم در همین منطقهی خودمان به اسرائیل متجاوز که با جنگ و نسلکشی در پی خاورمیانه جدید مطلوب خود است، ترکیه اردوغانی با سودای نئوعثمانی، عربستان بنسلمانی بلندپرواز، جمهوری اسلامی ماجراجوی هلال شیعی و امالقرای اسلامی و …
ما درست در چنین دنیایی به سر میبریم. دنیایی هم بسیار خطرناک و هم اتفاقاً به دلیل تنازع قدرتهای متکثر، قسماً نیز فرصتساز برای بهرهگیری کشورهای کمتوان از شکافهای متعدد در این جهان جهت حفظ و رشد خودشان. رویکرد مردمی ایران دوستانه در چنین جهانی، تعامل چند سویه است با جهان بر پایهی منافع و مصالح مردم ایران چیزی مشابه ویتنامها و نه نگاه «محور مقاومتی» که نگاهی است عقبمانده و هم از این روی مشوق جمهوری اسلامی به «مقاومت» هستیسوز کشور و ضدمنطقه. این نگاه که از «مقاومت»های حکومت ولایی دشمنمحور در برابر «امپریالیسم غرب» قند در دلش آب میشود، حاصلی جز سختی معیشت و افلاس کشور نداشته و ندارد. مشکل اینجاست!
سهراب عزیز به آن دو سه سال مشی «شکوفایی جمهوری اسلامی» سازمان «اکثریت» اشاره میکند و بگونهی بر حق از آن به تلخی یاد میکند و نگران تکرار آن در وجهی دیگر میشود. اما او لازم است به یاد آورد که سازمان آن زمان او و من، بخاطر ریش و پشم آقای خمینی نبود که دنبالهروی از اسلام فقاهتی کرد، بلکه درست در شیفتگی به «ضد امپریالیسم» فناتیک جمهوری اسلامی بود که بر عمده خصلت فقاهتی – دینی و لاجرم خصوصیت استبدادی این نظام چشم پوشید و بر سرش و جنبش سکولار دمکراسی آنی آمد که از درسآموزیهایش هرگز نباید بازماند. آری، امپریالیسم موجود بوده و موجود هم هست، و ما باید که با هر توسعهطلبی و زورگویی آن در هر شکلاش مخالفت کنیم. مخالفت اما نه با کوبیدن سر بر سنگ و نه در خدمت امپریالیسم و نیمچه امپریالیسمی دیگر! مواجهه با امپریالیسم خردورزی هدفمند و واقعبینی روشمند لازم دارد. همین اما در جمهوری اسلامی، نه چیزی کیمیا بلکه بکلی مطرود و مردود!
از یاد نباید داشت که نقد مشی شکوفائی، فقط آنجایی جنبهی پایدار و درسآموز به خود گرفت که تا نقد نظری تعمیق رفت. نقدی ناظر بر بازنگری نظری و روشی که نه به نفی آرمانها و ارزشهای همچنان درست میرسد و نه در سطحینگری سیاسی درجا میزند. این هیچ هم تصادفی نیست اگر که امروز در فضای «ناسیونالیسم کاذب» به اصطلاح ضدامپریالیستی باز هم شاهد برگشت کسانی به همان سیاست شکوفایی ۴۵ سال قبل و البته در مختصات و ظرف و شکل امروزین میشویم! زیرا فیل، مستعد همیشگی یاد هندوستان کردن است!
محمل این بازگشت به اصل نیز نه چیزی جز همین سیاست چند دههای زیر نام «مقاومت» که ولی فقیه و جریان «آمریکاستیز» و «نابودباد اسرائیل» در جمهوری اسلامی از سالها قبل راه انداخته و باز به آن ادامه میدهد. سیاستی که هر دو اینها قبل از همه عین خواست و مطلوب ترامپها و نتانیاهوها است. آمار در هر زمینه گواهی میدهد که این نوع استقلال، هستیسوز بوده و است، نه موتور رشد و توسعه. هر نوع تشویق جمهوری اسلامی به تداوم چنین ستیزهایی همان اندازه علیه منافع آنی و آتی مردم ایران و به ویژه مردمان زحمتکش است که دعوت از آمریکا و اسرائیل به جنگ در این صدای شوم که: بزنید ایران را تا کار جمهوری اسلامی یکسره شود!
نمونهها در این زمینه مشهود و متعددند که نقدِ مشی خطا فقط در سطح سیاست، مستعد برگشت به تکرار همان خطاست!
بهزاد کریمی
۴ مهر ماه ۱۴۰۴ برابر با ۲۶ سپتامبر ۲۰۲۵