درود بر شما. قبل از اینکه شروع کنیم این قسمت رو اجازه بدید به اطلاع شما برسونم. شما میتونید همین قسمت رو به صورت ویدیو کس و مستند تصویری از کانال یوتیوب مورخ به نشانی مورخ پادکست ببینید و لذت ببرید. اما داستان این قسمت روز داخلی کاخ دادگستری تهران بیستم اسفند ۱۳۲۴ قاضی پشت میز خود نشسته و مشغول لعه پروندهایست که باید در موردش رأی صادر کند. او غرق در مطالعه بود که بله این صدا بلند شد. صدای شلیک همزمان با آن صدای الله اکبر و باز صدای شلیک و باز بانگ الله اکبر. شلیکها ادامه پیدا کرد. هم بلند شد. فریادها به آن اضافه شد. قاضی بلند شد و به سمت در رفت. منشی او مضطرب در راهرو ایستاده بود. قاضی علت را جویا شد و منشی گفت فکر میکنم که کسرای را کشتند. کسرای بازپرس شعبه یک دادسرا این اولین سؤال ذهن قاضی بود سریعاً طبقات را پایین رفت از دور ازدحام جمعیت را دید اما نه در مقابل شعبه یکم که مقابل شعبه هفتم بازپرسی سؤالات جدیدی شکل گرفت حالا کسرایی در شعبه هفت چه میکرد؟ چرا او را کشتند با حجمه این سؤالات وارد شعبه هفتم بازپرسی شد جوانکی را دید بیجان بر زمین افتاده غرقه در خون و کار داجین شده بپرسید یست؟ فرده که آنجا بود جواب داد محافظ کسرایست قربان. قاضی پرسید کسروی یا کسرایی؟ جواب شنید کسروی قربان. سید احمد کسروی قاضی پرسید خودش کجاست؟ با انگشت اشاره جوانک وارد اتاق قضاوت شعبه هفتم شد. بدن بیجان کسروی را دید وسط اتاق غرقدرخون. روده و معدهش از داخل شکم بیرون کشیده شده بود. دندان مصنوعی به گوشهای پرت شده بود و او به شدیدترین شکل کند کشته شده بود در کنار او وزیر میز یک پا دیده شد پای فردی دیگر قاضی پرسید او کیست جواب شنید آقای بلیغ است بازپرس شعبه هفتم پرسید او را هم کشته گفتند خیر قربان او از ترس قش کرده است حازی چند قدم برداشت بالای سر همکار از هوش رفتهش ایستاد و همان لحظه دادستان تهران محمد مجلسی وارد شد دستور داد کاغذی بنویسید روی در ورودی ساختمان نصب کنید که امروز دادسرا تعطیل است ساختمان را تخلیه کنید. قاضی و دادستان هر دو از اتاق خارج شدند و هنوز درسته نشده بود که جوانی با عجله وارد شد. مضطرب مشتی بر در کوبید از سر خشم و از قاضی پرسید پدرم کجاست؟ مرد جواب داد شما؟ جوان گفت جلال کسرویام. اومدم جسد پدرمو ببینم. اومدم ببینم چه کسی پدرم رو از ما گرفت و نیت اون آدم چی بود. دادستان محمد مجلسی نگاهی از گوش چشم به پسر کرد و ز اتاق و در ادامه از ساختمان دادگستری خارج شد. تو گویی دادستان هم مدام همین سؤال را در ذهن مرور میکرد که چه کسی یا کسانی کسروی را کشتند و نیتشان چه بود و ما هم در این قسمت از مورخ و در دقای سؤالممان همین است و به دنبال پاسخ این سؤال خواهیم گشت میان الواح تاریخ میان منابع قابل استناد چه کسی و کسانی با چه نیتی احمد کسروی را کشتند. اساساً کسروی که بود که عدهای او را مستحق مرگ میدانستند و عدهای او را ستایش میکردند. آن روز احمد کسروی در ساختمان دادگستری چه میکرد؟ و بسیار سؤالات دیگر. ما در دقای داستان سید احمد کسروی را روایت خواهیم کرد. یکی از مهمترین متفکران تاریخ معاصر ما و چهره جنجالی که هم زندگیش پر از جنجال بود و هم مرگش. شما بشنو پس مرگش سلام من احمد هاشمی هستم و این اپیزود ۲۳۷م از پادکست مورخه که مهر ماه ۱۴۰۴ منتشر میشه ما در این قسمت رفتیم سراغ احمد کسروی یکی از مهمترین متفکران تاریخ معاصر و البته چهرهای جنجالی منابع ما در این قسمت اول سه کتاب از خود احمد کسروی زندگی من ۱۰ سال در عدلیه و چرا از عدلیه بیرون آمدم؟ در ادامه منبع چهارم کتاب زندگی و زمانه کسرا از سر محمد امینی به اعتقاد اغلب مورخین تاریخ بیش از آنکه علم باشه یک هنره هنر کنار هم گذاشتن شواهد ما در پادکست مورق هر بار یکی از پازلهای تاریخ رو کنار هم میذاریم نظر فراموش نشه و نوش گوشهاتون بر خلاف سنت همیشگی ما در مورخ به جای سفر به روز د سفر کنیم به ۱۳۲۲ شمسی یکم دیماه جمعیتی در برابر کوهی از کتاب جمع شده بودند گوش جان به سخنان پیشپای خود سپرده بودند و منتظر بودند تا او از دلیل کاری که قصد دارد بکند برای آنها سخن بگوید. او سخنانی گفت و در ادامه کبریت کشید زیر کتابها و دانه دانه آن کتابها را اشعار شعارای پارسی گوی را یک به یک رمانهای منتشر شده در آن روزگار را و هر آنچه کتاب مذهبی به دست او رسیده بود را دود کرد و به هوا فرستاد. شما بشنو با طرفدارانش دود کردند و به هوا فرستادند. و البته یک نکته کتب مذهبی در آن کتب بود غیر از قرآن و انجیل و کتابهای آسمانی. کسی که دستور این عمل را صادر کرده بود، کسی که آن روز و آنجا داشت برای طرفدارانش با شور بسیار سخنرانی میکرد، فردی بود که یکی از مهمترین روشنفکران نه خود به شمار میرفت. کسی بود که با خرافات جنگیده بود به زم خود. بر استبداد شوریده بود به گفته دیگران تاریخ دوران خودش و عصر پیشینیانش را بهتر از هر کسی روایت کرده بود به گواه تاریخ. عدالتگستری کرده بود بر اساس منابع تاریخی و زبانشناسی بود او که نظیر نداشت. در نهایت همه به میدانیم و اندکش را روایت کردیم که او جان خودش را هم در همین مسیر از دست داد. احمد کسروی یک سؤال چرا کتابسوزان چرا سخنرانی پرشور و در ادامه سوزاندن تمام آن کتب از اشعار پارسی تا رمان و موضوعات دیگر برای پاسخ به این سؤال که شاید تمام زندگی و مسیر احمد کسروی در همین یک سؤال خلاصه گردد که چرا کتابسوزان باید سفری کنیم حالا سفری کنیم به شروع کسرا بنابراین بفرمایید با این توضیحات سفر کنیم به ۱۲۰ و ۶۹ شمسی و هشتم مهرماه تبریز محله حکمآباد یا اونطور که خودشون میگن حکماوار جاییست که نقش اول این قسمت احمد کسروی در آن به دنیا آمده است چه تاریخی هشتم مهر ۱۲۶۹ خورشیدی چه بود احمد کسروی نام اصلی او میرحمد بود. بعدها با فامیلی کسروی در تاریخ ماندگار شد که خود فامیلی کسروی هم داستانها دارد. بهش خواهیم رسید در ادامه. نیاکان میرحمد همه روحانی بودند و به همین واسطه خانواده او یکی از مهمترین خانوادهها بود در محلهشون. حکم آباد یا حکماوار. حتی مسجد خانوادگی اونها که توسط پدربزرگ ایشون ساخته شده، مسجدی به نام میرحمد در اون محله مهمترین مکان مذهبی آنجا بود و امروز هم که با هم صحبت میکن این مسجد هنوز هست سر پاست پرانتز یک نکته رو عرض کنم نام پدربزرگ احمد کسروی شما بشن میرحمد هم میرحمد بود هم نام پدربزرگش بود ایشون میرحمد تبریزی بعدها شد احمد کسراوی به هر حال از خانوادهش صحبت کنیم عرض کردم نیاکان احمد همه روحانی بودند اما پدر او که نامش بود میرسم طلبهگیررو رها میکنه و میره دنبال تجارت آدم عجیبی بوده پدر احمد کسروی میرسم او در اون دوران در اون فرهنگ اون خانواده بزرگ شده بود اما از یک جایی به بعد احساس کرده بود مسیر طلبگی مسیر درستی نیست شعارشم این بود پدر احمد کسروی شعارش چی بود چراغی که به خانه رباست به مسجد حرام است این به چه معناست شما به میدانید اجازه بدید بنده هم عرض کنم آقای میرسم پدر احمد کس ی آدم مذهبی بود و نماز شبش ترک نمیشد اما مثلاً زیارات مشهد یا کربلا ایشون نرفته هیچوقت چرا نرفته میگفته تا تو همسایگی من نیازمندانی زندگی میکنند جایز نیست من پولم رو خرج چی کنم سفر زیارتی باید به اینا برسم حتی مراسم روضه تو خونهش نمیگرفته ایشون کاری که تمام بزرگان اون زمان میکردن میگفته پولشو میدم به فقرا مراسم نمیگیرم از دعوای بین سنی و شیعه این آدم بیزار برعکس بزرگان همدوران خودش مخصوصاً در خانوادهای که میرسم بزرگ شده بود. دعوایی که اون زمان جایی که ایشون زندگی میکرد علیالخصوص آذربایجان ایران حسابی داغ بود. بدیست به دلیل و ریشهش اینجا اشاره کنیم. هنوز خاطره حملات عثمانیهای سنی در ذهن جامعه شیعه آذربایجان ایران اون زمان داغ و زنده و تازه بود. نتیجه مراسمهای ضد سنت حسابی داغ بود. همچین رفتارهای میرسم رو از کثوت ملایی دور کرده بود اما او زوداش جالبه پسری داشته باشه که راه پدران رو ادامه بده با اینکه خودش به سمت ملا شدن نرفته بود. نتیجه تمام اینها چیست؟ وقتی پسرش به دنیا اومد آقای میرسم به یاد پدرش اسم بچه رو گذاشت میرمد. شما بشنو در ادامه احمد کسروی. میرحمد اولین پسر میرسم بود و یه جورایی میشه گفت اولین میرحمت بود. چراشو عرض میکنم. اولین میرحمد در کودکی مرد. میرسم صاحب پسر دوم و پسر سوم شد. شما بشن می رحمد دوم و میرحمد سوم و اون دو هم مردند تا نوبت رسید به سوژه این قسمت آقای میرسم حتی شاید به اینم فکر نکرد یا شایدم کرد که میرحمد بدشگونه ولی فلکل نبود سه تا پسر به دنیا آورد اسم هر سه رو گذاشت میرحمت هر سه مردند حالا فرزند چهارم او به دنیا اومد پسر چهارم و باز هم اسمشو گذاشت سور میرحمد تجربه سه پسر قبلی که از دنیا رفته بودند باعث شد کل خانواده به این پسر چهارم خیلی بیشتر توجه کن کنن خیلی بیشتر هواشو داشته باشن نمیره نظری میدادن به اسمش اجازه بازی کردن و رفتن تو کوچه بهش نمیدادن نکنه مریض چه بمیره یا در ادامه سرشو مدام میتراشیدن به نیت پدر ایشون که میخواست ملاش این بچه مسیر پدران رو ادامه بده و شیوخ اون زمان معمولاً سرشون رو میتراشیدن. جالبه احمد کسروی خیلی هم بدش میومده از این سرتراشی بعدها بارها تو خاطرات و صحبتها و کتاباش این رو عنوان کرده. به هر حال او اینجوری بزرگ شد میرحمت داستان ما رحمت چهارم شما بشنو اولین پسر زنده مانده خانواده اینجوری بزرگ شد تا به سن مکتب رسید حالا برای اینکه او جا پای اجدادش بذاره باید میرفت مکتبخونه خود احمد کسروی میگه اون زمان مکتب نه برای سوادآموزی که برای کنترل بچههای شر و شور بود تقریباً اون زمان اغلب خانوادهها یه جورایی تمامه خانوادهها سواد نداشتن یه جورایی براشونم مهم نبود که بچهشون با سواد باشه یا نباشه عملاً بچهها رو میذاشتن مکتب تا آخوند مکتب چ۴ار تا چوب کف دست و پای بچهها بزنه آدم شن شیطونی نکنن تو همچین فضایی میر احمد داستان ما احمد کسروی داستان ما میره مکتب تو مکتب سواد قرآنی بهش آموزش میدن تا حدودی آقای احمد کسروی میگه معلم ما نه عربی بلد بود نه فارسی بلد بود از اونور دندون شت ترکم بازه حرف نمیزد ما هم که شاگرد ایشون بودیم نه عربی بلد بودیم طبیعتاً نه فارسی نتیجه بعید بود کسی چیز خاصی یاد بگیره از این مکتب و ملای این مکتب اما به هر حال با تمام این کم و کاستیها جالبه تو گویی احمد داستان ما فرق میکرد استعداد ویژهای داشت او تونست به سرعت تو دروس قرآنی پیشرفت کنه خیلی خوشحال و شاد و خندان داشت میرفت برای یادگیری مطالب بیشتر و پیشرفت بیشتر که اول اولین اتفاق مهم در زندگیش رخ داد. خود احمد کسروی از این اتفاق مهم به عنوان بزرگترین ضربه تمام زندگیش یاد میکنه. چه شد؟ عرض میکنم. پدر از دست رفت. هنوز ۱۳ ساله نشده بود. پسرک داستان ما که میرسم پدرش از دنیا رفت و احمد سخت ترین گریه عمرش رو به گفته خودش در فراغ پدر کرد. مرگ پدر احمد رو از درس باز داشت در ادامه از اون مسیری که داشت طی میکرد به سرعت. او مجبور شد بره تو کارخونه قالیبافی خانوادگیشون کار کنه و البته همون حد از سواد قرآنی در کنار پیشینه خانوادگیش و البته تأکید پدر مرحومش برای اینکه پسرم مسیر نیاکان رو ادامه بده باعث شد لباس ملایی بر او بپوشانند و او رو بفرستن از همون زمان منبر برای روزهخونی. کاری که بعدها احمد کسروی میگه اصلاً دوست نداشتم در واقع احمد کسروی قصد ملا شدن نداشت به گفته خودش نوشته خودش او میخواست مثل پدرش بره سراغ کاسبی و تجارت اما زمانه است او رو به این سمت هل داد حداقل در اون زمان به هر حال این وضعیت ۳ سال ادامه پیدا کرد و بیش از اون دو نیاورد حدود ۳ سال و نیم این وضعیت ادامه پیدا کرد به قدری نزدیکان خانوادگی اصرار کردند که باز احمد کسروی میره سراغ درس خوندن خب میگه ناراحت بودم چون میدیدم سرنوشتم داره گره میخوره با روحانی شدن ناخودآگاه در حالی که پدرم وصیت کرده بود پسرم درس بخون ولی نان ملایی نخور ولی من داشتم به این سمت کشیده میشدم به هر حال حدوداً ۱۶ ساله بود احمد کسروی که میره مکتب مجدداً میفرستنش مکتب یه جورایی کدام مکتبخانه مکتب طالبیه تبریزه اینجا نقطه عطف بعدیست مکتب طالبیه تبریز بزرگترین مدرسه تبریز بود ولی این مدرسه هم اصلاً نظر کسروی رو جلب نکرد. خیلی حال نکرد ایشون. دلیلش چی بود؟ درسش خوب بود مورد حسادت معلمها حتی قرار میگرفت و حسابی میزدنش با چوب. فارغ از این احمد کسروی ناراحت بود که میدید یکی از وظایف طلبههای این مدرسه اینه که برن نگاه کنن تو شهر کی مسته. دوم پسری دختربازی کرده بگیرن با چماق بزننش یه جورایی گشته ارشاد سیار تازه خود کسروی یه جایی تعریف میکنه بین مدارسم دعوا میشد و ما مدام باید میرفتیم سر قراردعوا زوری هم دیگه میزدیم بیشتر بزن بزن بود تا درس خوندن فضای اون دوران تبریز مدرسه طالبیه تبریز اما به هر حال تو همین فضای نامطلوب هم احمد کسروی تونست دوستای خوبی پیدا کنه مثالش محمد خیابانی کسی که اون زمان یکی از معلمهای مدرسه بود و بعدها ایشون محمد خیابانی شد یکی از چهرههای مهم مشروطیت و البته کسی که قیامی کرد تا کنترل آذربایجان رو از دست حکومت و نخست وزیر بقت یعنی وسوقدوله دربیاره. این تا اینجای داستان و شرایط زندگی و درس خوندن احمد کسروی در تبریز. باید قانونی وجود داشته اشد که مردم با آن زندگی کنند. شاه نباید خودسری کند. باید مجلسی باشد که کارهای مملکت با مشورت نمایندههای مردم پیش برود. اینجا سال ۱۲۸۵ شمسیست. احمد کسروی ۱۶ سالشه و این جملات رو در آن روز و آن سن و سال از طرفداران مشروطیت شنید. جنبش مشروطه به تبریز هم رسیده بود. اون روزها. یه سری از مردم در آرزوی حاکمیت قانون بازار رو تعطیل کرده بودن و تجمع برگزار میکردن. از طرفی انجمن تبریز راه افتاده بود. هدفش چی بود؟ شده بود پاتق مشروطهخواهان و احمد کسروی هم روز به روز بیشتر شیفته این آرمان میشد. آرمانی که روحانیون سنتی به شدت باهاش مخالف بودن. این نکته مهمیست. از اونور خانواده و اطرافیان خانوادگی احمد کسروی هم که بسیار سنتی بودند و همین مسئله باعث میشد اونها احمد رو منعن کنند که نری انجمن نری جذب این مشروطه و این چطور. شی در ادامه این اختلافات وقتی حدوداً ۲ سال بیایم جلوتر در ۱۲۸۷ شمسی به اوج میرسه محمدعلی شاه قاجار مجلس رو به توپ از اون سال توسط لیاخف روس و آتش اختلافات گر گرفت تبریز تبدیل شد به قلب تپنده مشروطیت در تاریخ دیدهایم و شنیدهایم و آوردهاند که ستارخان و باقرخان و یارانشون از انجمن تبریز سر برآوردن و با قوای حکومتی شروع کردن به جنگیدن از پس ۴ ماه قوای حکومتی رو کنار زدن، پس زدن و بد این شکل مشروطهخواهان عملاً میتونیم بگیم پیروز شدن. البته داستان مفصلیست. بارها در مورخ دربارش صحبت کردیم با عناوین مختلف اما اگر دستور بفرمایید میتونیم مفصل مشروط خوانی و مشروطه خواهی رو در دستور کار قرار بدیم. به هر حال احمد کسروی چه میکرد؟ این روزها؟ روزهای پیروزی جنبش مشروطه، روزهایی که تبریز شده بود محل جنگ بین استبداد و مشروطیت همچنان تو خونه بود. و زندانی بود خانواده سنتی او احمد نوجبو رو تو خونه نگه داشته بودن که یه وقت خدایی نکرده نشه نره بیرون جذب مشروطهخواهی نشه جذب این جنبش نشه عرض کردم بسیار سنتی بودن اما عملکرد احمد کسروی تاو همینجا هم نشون داده بود که او کار خودشو میکرد از طرفی بسیار شیفته رشادتهای مشروطهخواهان هم شده بود از اونور صحبتهای آتشینشون تاریخ به ما میگوید که در رابطه با هیچ انسانی این مدلشیفتگیها را نمیشه کنترل کرد. بله. تاریخو بیایم جلوتر. حدود ۲ سال بعد. ۱۲۸۹ شمسی درس مکتبی احمد به پایان میرسه و او حالا رسماً به سنت خانوادهش تبدیل به ملا میشه. تو تبریز دیگه بالاتر از این حد درس وجود نداشت که کسی بخونه چه برسه به احمد کسروی. اگر که واست ادامه تحصیل بده باید میرفت نجف. احمد کسروی برخلاف میل باطنیش میشه آخوند محلهشون به گویش خانوادهش ملای محلهشون و ملایی متفاوت با همه ملاها. او آخوندی بود که ریش نمیذاشت نعلین نمیپوشید. پرانتز برای دوستانی که در جریان نیستن. عرض کنم این رو که کفشهای خاصی که روحانیون میپوشن شبیه به دمپاییه و معمولاً هم شرمه بهش میگن نعلین. در عرف رایج البته بین خود روحانیون گفته میشه نعلین به هر حال نعلین نمیپوشید احمد کسروی مرید پروری نمیکرد از طرفی عینک میزد باز پرانتز باز کنم اون زمان عینک زدن به طور کلی تابو به حساب میومد چه برسه به اینکه به گویش اون زمان یک ملا عینک بزنه به هر حال احمد کسروی شد ملایی به این شکل و او ملایی بود از نسل ملایان بزرگ محله از خاندان میرحمد و میرسم پدربزرگ و پدرش این عملاً زنگ خطری هم بود برای محله از همه مهمتر ملاهای قدیمیتر از او سنتیها. نتیجه بدگوییها از این ملای جوان آغاز شد. به او لقب مشروطهچی دادن و حسابی او رو میکوبیدن. این وسط اگر احمد تک و توک منبر هم میرفت بعد از سخنرانیش روزهخوانی نمیکرد. مردم رو به گریه به قول خودش نمیانداخت و زیر بار این کار نمیرفت. هیچوقت حالا به گفته و خاطراتش. این هم شاید یکی دیگه از دلایل مهمی بود که از او بدگویی کنند که او سنت رو رعایت نمیکنه. این وضعیت کمکم به گونهای پیشرفت که عملاً احمد کسروی گوشه نشین شد. برای یک سال و نیم او گوشه نشینی کرد و تمام زمانش رو گذاشت برای حفظ کردن قرآن و نازک شدن بر معانی و تفاسیر قرآن. همزمان در مملکت چه خبر بود؟ محمدعلی شاه قاجار مجدداً قصد برگشت به قدرت کرده بود و تبریز هم مثل بسیاری از نقاط ایران به هم ریخته بود. ولی احمد کسروی کلاً فارغ بود از این حال و هوا. عرض کردم بسیار گوش نشین یه جورایی افسرده شده. . غرق در مطالعه کردن بود. او عربیش بسیار خوب بود و مثلاً تفریحش این بود که میرفت مجلات مصری پیدا میکرد که از علم روز اطلاع پیدا کنه. تو همین دوران شیفته ستارهشناسی هم شده بود و از طرفی جذب فیزیک و شیمی هم شد. احمد کسروی عملاً میشه گفت اینجا نقطه عطفیست در زندگی او که یک سال و نیم فقط مطالعه کنه روی علوم دینی و علوم مدرن. کسروی غرق مطالعه بود اما تبریز حملات قشون روس شد در ادامه آذرماه ۱۲۹۰ مشروطه خواهان از ارتش تزاری روس که به بهانه حضور مرگانشستر آمریکایی در ایران به تبریز حمله کرده بودن شکست خوردن و نتیجه چه شد؟ شهر تبریز اشغال شد و زندان و اعدام مشروطهخواهان آغاز وضعیت واقعاً عجیب بود به تاریخ نیم بیگانگانی اومده بودن شهر اشغال کرده بودن و یک به یک آزادیخواهان ایرانی رو به دار میآویختند. عملکرد روحانیون شهر تبریز چی بود؟ روحانیون سنتی روحانیونی که یه جورایی در مقابل احمد کسروی بودند و انقدر برای او زدند که او گوشه نشین شد. همین روحانیون از لج مشروطهخواهان که به هر حال هموطنشون بودن کماکان اونها رو لعن و نفرین میکردند. عملاً براشون مهم نبود زنده ی شدن یا کشته شدن مشروطهخواهان به دست یک قشون بیگانه اما یک آخوند جوونی به نام احمد کسروی تو همون زمان حالا شروع کرد منبر رفتن بعد از یه تایم زیادی گوشه نشینی و حرف نزدن شروع کرد او شروع کرد منبر رفتن و از مشروطه خواهان دفاع کردن اینجا باز هم یک نقطه عطفه اختلافات الباقی ملاها با احمد اینجا به اوج خودش میرسه و جالبه اگر اینجا نازک شیم بر مردمانی که میرفت ر جایی که یک ملا یک روحانی صحبت میکرد این رو میبینیم ها منبریها بیشتر همچنان صحبتهای کلیشهای ملاهای سنتی رو دوست داشتن تا یک روحانی جدید به نام احمد کسروی که عینک میزنه مثلاً از مشروطهخواهی و عدالت دفاع میکنه و و نتیجه تمام این اختلافات و تفاوتها و البته داستانهایی که به وجود اومد بین احمد کسروی و روحانیت سنتی اون زمان شد پایان دوران روحانی بودن شما بشنو به گویش آن شهر و آن زمان پایان دوران ملا بودن احمد کسراوی تای ملا بودن او اینجا فرا رسید همانگونه که هر چیزی در تاریخ یکتا دارد او خود از این فضا فاصله گرفت و کلاً یه جورایی رفت تو غار تنهایی خودش تمام زندگیش شد مطالعه ولا غیره هم در علوم جدید و هم در احوالات جامعه ایران بیش از پیش شروع کرد به مطالعه کردن گرچه یه رفقایی هم تو این دوران دا کرد بین اندک روحانیون مشروطهخواه یه پرانتز باز کنم این به این معناست که تمام شهر در مقابل او نبودند تمام شهر سنتی نبودند از کشته شدن مشروطهخواهان خوشحال نبودند بودند اندک کسانی حتی در میان جامعه روحانی و ملاهای اون زمان که طرفدار روشنفکران و مشروطهخواهان بودند برت از این اندک افراد دوستانی پیدا کرد تو همین دوران احمد کسروی و همین باعث شد کمی حالش بهتر بشه جالبه بعدها کسروی تو کتاب به خاطراتش مینویسه که این رفقا الان که دارم این کتاب رو مینویسم دشمن خونی منند اما در اون ایام بسیار به من آموختند و بسیار ازشون یاد گرفتم به هر حال از زندگی شخصیشم اگر صحبت کنیم تو همین دوران احمد کسروی با دختر عمش ازدواج میکنه و هم اقدام مثبتی بود هم فشارهایی داشت حالا کسی فشار جامعه رو داشت روحانیت سنتی رو فشارشون رو داشت فشار پدرزن ضد مشروطه هم اضافه شد از اونور فشار مالی زندگی ضافه شد. بدتر شد. همه اینها دست به دست هم داد و چه شد نتیجه؟ او کتابهاشو تمام داراییشو فروخت. با پولش رفت سرمایهگذاری کنه به امید یک درآمد حداقلی و گذران زندگی. اما نتیجه سرمایهگذاریش موفق نبود. اوضاع بد بود بدتر هم شد. تو این اوضاع بد اقتصادی تنها دلخوشی احمد کسروی گشتن با مشروطه خواهانی بود مثل شیخ محمد خیابانی و البته نوشتن مطالبی برای نشری در لبنان به زبان عربی این تمام داشتهها و اوضاع احوال کسروی در طول ۳ سال بود آذر ۱۲۹۰ حدوداً تا حدود ۲۹۳ در گیر احمد کسروی و ملایان شهرش به اوج خودش رسیده بود ملاها تهمت میزدن به کسروی کسروی میرفت پای منبر هم مچشونو در حین سخنرانی یا رضخوانی میگرفت. نتیجه این مچگیری چی بود؟ دعوا بود و دعوا و دعوا. تو همچین شرایطی یکی دیگه از لغات عطف زندگی کسروی فرا میرسه. مدرسه مموریال آمریکاییها در تبریز اینجا نکته مهمیست. جنگ جهانی اول تابستون ۱۲۹۳ آغاز میشه. قوای عثمانی هم وارد آذربایجان میشن و خطه کسروی حالا تبدیل میشه به میدان نبرد روسها و عثمانیها. تو همچین فضای کسروی احساس میکنه در این دنیای آشفته بدونستن علم روز دنیا نمیشه زندگی کرد. یه پرانتز یادآوری کنم مدل تفکر او در میانه جنگ در آن شهری که عملاً منزویش کرده بودن و کسی قبولش نداشت قابل تأمل و تفکره. به هر حال او به این نتیجه میرسه که بدون علم روز نمیشه زندگی کرد. برای به دست آوردن علم روز هم نیاز بود چیکار کنه؟ بره زبان صاحبان علم روز بیاموزه. چه زبانی اول فرانسه چه کرد؟ رفت انسه یاد بگیره کجا مدرسه مموریال تبریز رفت اونجا برای تحصیل ثبت نام کنه بهش گفتن آقا شما سنت دیگه به تحصیل نمیخوره قربونت بیا تدریس کن عربیت مگه خوب نیست بیا عربی درس بده احمد کسروی وارد مدرسه مموریال تبریز شد ۱۲۹۳ شمسی برای تدریس زبان عربی در کنار شروع کرد فرانسه و انگلیسی یاد گرفتن حتی زبانی که اون سالها اختراع شده بود که یک زبان میانجی جهانی باشه که اسمش بود زبان اسپرانت این زبان رو هم یاد گرفت. احمد کسروی ضمن اینکه خیلی علاقه داشته گویا بین تمام زبانهایی که یاد گرفته به این زبان میانجی آن روزها به نام اسپرانتو در ادامه هم در زندگیش میبینیم یه جاهایی الهام بخش میشه این زبان بهش خواهیم رسید. به هر حال کسروی تو این دوران یک کتاب هم مینویسه در رابطه با روش تدریس زبان عربی تو مدارس مدرن تبریز بسیار پرطرفدار میشه استفاده میشه. این اتفاقات نسبتاً خوب این دوران زندگی کسرویست. از اونور در خلال تمام زگاران و اتفاقات کماکان دشمنی و عناد ملایان سنتی با او ادامه داشته همواره سر جاش بوده یه مثال گرفتاریهای کسروی با روحانیت سنتی اون زمان تبریزو بزنیم بد نیست ملاها به او همه جا فریاد میکردن که آی این میره مدرسه مموریال پس بابیه جالبه احمد کسروی به گواهی تاریخ و مستندات خودش دشمن بابیت و بهایت بود و به این دشمنی اصلاً معروف بود این آدم اما به هر حال دشمنی و عناد همواره وجود دارد. حرفم که کنترل ندارد. اوضاع در مدرسه مموریال تبریز هم برای کسروی خوب پیش نمیرفت. تو مدرسه مموریال چند دستگی بسیاری وجود داشت. چند دستگی اعتقادی و دینی بین مسیحیان. بهخصوص ارمنیها با مسلمونها مثلاً جدل جدی وجود داشت. م این بود مسیحیان به هر حال خیلی با هم متحد بودن. مسلمونها با هم متحد نبودن. یه همچین شرایطی داشت مدرسه مموریال تبریز اما کمکم دور احمد کسروی جمع شدن مسلمونها. همین مسئله باعث چی شد؟ حسادت دوباره. این وسط مبلغان بهایی هم داشتن تو مدرسه مموریال تبریز کمکم نفوذ پیدا میکردن و احمد کسروی شدیداً گرفتاری داشت. با بهایت و دشمنی میکرد. به قدری احمد کسروی با بهاییها مشکل داشته. که اواخر عمرش یک کتابی مینویسه به نام بهاییگری و این کتاب کاملاً علیه این آیین نوشته شده. گرچه آثار دیگری هم در حوزه نقد تفکرها و ادیان داره ایشون. مثلاً کتابهای صوفیگری و شیعهگری اومده تو این کتابها به این دو آیین و مذهب هم حسابی پریده. به هر حال مدرسه مموریال برای کسروی اوضاعش سخت بود. درسته؟ بیرون مدرسه اوضاع بدتر بود. روحانیت سنتی شما بشنو ملاهای شهر تبریز لام کرده بودن خون این آخوند مرتد یعنی میرحمد شما بهش احمد کسروی مباح است. حالا کسروی بیم جان هم داشت جدا از غم نان و اتفاقات مختلفی که در زندگیش وجود داشت حالا اینم اضافه شد نتیجه روزی به این تصمیم میرسید که ولم کن میرم قفقاز هم یه کاری پیدا میکنم یه کاری که نون و آبدارتر از اینجا باشه هم نمیکشنم هم زبان روسی یاد میگیرم همین مریضی ادامهدارم پرانتز عرض کنم ایشون یک مریضی فرسایشی ناشی از بیماری یه تیفوس داشت میگه میرم این مریضیمم یه فکری براش میکنم و یه جوری درمانش میکنم در نهایت تیرماه ۱۲۹۵ احمد کسروی راهی قفقاز شد اینجا چند سالشه؟ ۲۶ سال حدوداً ۵ ماه در منطقه قفقاز سفر کرد زبان روسی یاد گرفت و مهمتر از اون با آرمانهایی اینجا آشنا شد که نتیجه اون آرمانها بعدها شد انقلاب اکتبر حدوداً یک سال بعد از سفر کسروی به قفقاز انقلاب اکتبر به وجود میاد اکتبر و ۱۹۱۷ میلادی برابر با ۱۲۹۶ خورشیدی از پس سفر کسروی به منطقه قفقاز او برگشت برگشت تبریز و دوباره مدرسه مموریال البته این بار حقوقش گویا بالاتر بود هم علوم بیشتری حالا بلد بود هم درجه و پایهش رفته بود بالاتر اما یه اتفاق جدید افتاده بود یک نقطه عطف جدید احمد کسروی دل در گرومانی سیاسی داشت. داستان چی بود؟ عرض کردم در اون سفر قفقاز با آرمانهای ایشون آشنا شد. یک سری آرمانهای سیاسی که نتیجه شد انقلاب اکتبر در روسیه. از پس انقلاب اکتبر شما به میدانید روسها از تبریز خارج شدند و باز فضا برای کنش مشروطهخواهان ایرانی باز شد. وضعیت مدرسه مموریال مثل سابق بود. البته دعوا بین ارامنه و مسیحیان و در واقع مسلمانان و هر آن چیزی که بود. نتیجه دبیران مسلمان ان مدرسه به رهبری احمد کسروی از حضور در مدرسه امتنا کردن یه جورایی اعتصاب کردن در نهایت رئیس مدرسه میره پادر میونی میکنه الباقی دبیران مسلمان برمیگردن ولی احمد کسروی هیچوقت برنمیگرده مدرسه مموریال او سر حرفش میمونه چه میکنه برای زندگی و گذر عمر میره تو دبستان دولتی تبریز اون زمان شروع میکنه تدریس کردن از طرفی شدیداً اخبار سیاسی تبریز رو و البته تا حدی که دستش میرسیده کل ایران رو از نزدیک میکرده. خبرا چه میگفتن؟ اون زمان با خروج روزها از آذربایجان حالا نیروهای قغزاق که تا دیروز کارشون آزار و کشتن مشروطهخواهان بود دست یاری دراز کردن به سمت همون مشروطهخواهان. این به چه معنا بود؟ عملاً نیروهای قزاق بیصاب مونده بودن. مجبور بودن به یک گروهی بپیوندن که هویتشون حفظ بشه یا بتونن پیشرفت کنن. عملاً ورق برگشته بود اینجا. تا دیروز روحانیون سنتی پدر ساب بچه مشروطهخواهان و روحانیونی که طرفدار مشروطه بودن رو در میآوردن، لعن میکردن و به طبع اون روحانیون پامنبریهایی داشتن و اون پا منبریها هم همین کارو میکردن. الان ورق برگشت. روحانیون مشروطهخواه حالا قدرت پیدا کردن شروع کردن روحانیون مشروع خواهون روحانیون سنتی رو آزار دادن و شما بشنو حالا ازشون انتقام گرفتن. مردمی که تا دیروز پای منبر مشروعخواهان سنتی جمع بودند و امثال احمد کسروی رو فحش میدادن حالا اومده بودن پایین شروطهخواهان و شده بودن ابزار فشار اونها داشتن سنتیها رو فحش میدادن حالا مصداق بارز گهی زین به پشت و گهی پشت به زین عجب چیز عجیبیست و تاریخ است که بهترینارین معالمهاست و تاریخ است که دردناک و واقعی مدام تکرار میشود. کمی نازک شیم بر مشروطه خوا ان تو همون دوران درسته اوضاع براشون گل و بلبل بود اما تو خودشون دو دستهگی بود یه دسته دسته شیخ محمد خیابانی بودن رفیق قدیمی احمد کسروی که حزب دموکرات آذربایجان رو در اختیار داشتن یه دسته هم یه حزبی بودن در برابر اینها یه حزبی تأسیس کرده بودن به نام حزب دموکرات قانونی اختلافات این دو حزب زیاد بود به یه شکلی باید اختلافات رو حل میکردن و کی مجبور شد بیاد تو میدون برای حل و فصل اختلافات طبعاً اکتر اصلی این قسمت احمد کسروی او وارد میدان شد شروع کرد تلاش کردن از نتایجش سخن خواهیم گفت اما کمی بعد قهطی و بیماری هم وارد آذربایجان شد همهگیر شد و باز مردم رجوع کردن به احمد کسروی جالبه مردمانی که تا دیروز فحش میدادن به عناوین مختلف کسروی رو حالا اومده بودن در خونهش که آقا چیکار کنیم کمک کن به این نکته اشاره کنیم که آقای کسروی به هر حال سالها مطالعه کرده بود سفر کرده بود زبانهای مختلف و علوم مختلف رو آموخته بود و احتمالاً آدم درستتری بود. اون زمان برای مراجعه کردن که تو که بیشتر میدونی بگو ما الان چیکار کنیم؟ یه راهی پیش پای ما بذار یا اگر دو حزب با هم دعواشون میشد ایشون رو داور مرزی و تلفین انتخاب میکردن. به هر حال تو همین فضا نقطه عطف بعدی زندگی کسروی به وجود میاد. مادر کسروی از دنیا میره و سختیهای جدیدی در زندگی او آغاز میشه. در ادامه از رفیقش نورو میخوره. سختی بعدی زندگیش اختلاف محم خیابانی شیخ محمد خیابانی زمانی که روسها از آذربایجان رفتن کمی بعد عثمانیها اومدن و به این توجه کنیم انقلاب اکتبر روسیه هم وسط جنگ جهانی اول رخ داد و عثمانی یکی از پایههای این جنگ بود. جنگ جهانی اول. عثمانیها اومدن با شعار یکپارچگی جهان ترک تبریز رو اشغال کردن و گفتن به جای احزاب مختلف ما باید دنبال وحدت اسلامی باشیم. نتیجه سران دموکراتها از جمله محمد خیابانی از تبریز اخراج شدن. این اخراج و شما بشن تبعید نهایتاً باعث رنجش خاطر کسروی شد از محمد خیابانی در ادامه. یه جورایی قدیمیترین رفیقش. چرا این اتفاق افتاد؟ با یک مقدمه عرض میکنم. عثمانیها در آذربایجان موندن تا زمانی که جبهه متحدین در جنگ جهانی شکست خورد و به تبعش عثمانیها تبریز رو رها کردن، شکست خوردن، یه جورایی مجبور شدن برن. اینجا چه سالیست؟ ۱۲۹۷ شمسی. چند سالش احمد کسروی؟ ۲۸ سال. نتیجه: مجدداً جلسات دموکراتها آغاز شد و حالا کسروی هم یکی از سران خوشنام این جریان بود. جلسات کسانی آغاز شد که به زور عثمانیها اخراج شده بودن یا تبعید شده بودن. به هر حال این جلسات آغاز شد تا زمانی که شیخ محمد خیابانی برسه تبریز برگرده تبریز آقای کسروی و رفقا د تا مصوبه حزبی رو تصویب کرده بودن. یکیش این بود که یه بنده خدایی از نزدیکان شیخ محمد خیابانی به نام میرزا تقیخان که در نبود خیابانی رفته بود آدم عثمانیها شده بود در وصف عثمانیها حتی پاچهخواریها کرده بود و شعر سروده بود اخراج بشه از حزب. این یکی از مصوبهها. مصوبه دومم این بود که تو جلسات حزبی باید به زبان فارسی صحبت کنیم. از این به بعد. دلیل چیه؟ جالبه اینو بگیم. آذربایجان یکی از پایهها ی مشروطیت بود. در تاریخ این اثبات شده بسیاری از رهبران جنبش مشروطه آذریزبان بودند اما چون معتقد بودن یک جریان ملی رو دارن نمایندگی میکنن این جریان باید در سراسر ایران سایه بیافکنه و زبان فارسی زبان میانجی تمام ایرانه که از هر قومی باشن زبان فارسی رو میتونن صحبت کنن و بفهمن پس ما باید در جنبش مشروطه به زبان فارسی صحبت کنیم و این زبان رو بکنیم زبان رسمی مشروطیت این مصوبه دوم بود. این نکته بد نیست اینجا اشاره کنم. بعدها کسروی خیلی پا رو فراتر هم گذاشت. پیش از این عرض کردم یکی از زبانهایی که ایشون یاد گرفته بود زبان اسپرانتو بود. زبان میانجی که اون زمان در سراسر جهان مطرح بود. تحت تأثیر این مسئله عرض کردم پیش از اینکه الهام گرفت از این زبان بعدها یکیش اینجاست. بعدها گفتتاگرچه ظرفیتهای زبان ترکی بیشتر از زبان فارسیه و زبان فارسی زبان کاملی برای انتقال بسیاری از مفاهیم نیست. این درسته. اما به دلیل عنصر وحدتبخش ملی ماست این زبان فارسی باید در تمام ایران به فارسی سخن گفته بشه و الباقی زبانها کلاً با جاش از بین بره یعنی بعدها کسروی خیلی جدیتر دنبال حتی از بین بردن زبانهای دیگه بود علاوه بر اینکه فارسی بشه زبان معیار آقای احمد کسروی بسیار تحت تأثیر تحولات غرب بود و از طرفی هم تحت تأثیر رفتارهایی در فاز اول دولت ملتسازی در اروپا که داشت اتفاق میافتاد اون زمان مثالش اتفاقات و رفتارهایی که بعد از انقلاب فرانسه صورت گرفت. ما در قسمت مربوط به تاریخچه زبان فارسی مفصل از این مسائل صحبت کردیم. پیشنهاد میکنم حتماً از این جنبه اون قسمت رو ببینید. بسیار مکمل خوبیست و دانستن تاریخ زبان فارسی واقعاً به آگاهی ما فکر میکنم بسیار کمک میکنه. به هر جهت احمد کسروی میخواست همون مسیررو پیش بره. اما برگردیم به دعوای این دو رفیق قدیمی احمد کسروی شیخ محمد خیابانی. تا وقتی محمد خیابانی برگرده از تعبیدگاه به تبریز با اعتبار احمد کسروی این دو مصوبه حزبی تصویب شد تمام یکی از نزدیکان خیابانی اخراج شده بود زبان فارسی هم جای زبان آذری رو گرفته بود در جنبش مشروطه آقای خیابانی نرسیده تبریز هر دو مصوبه رو لغو کرد و این شد اختلاف و شروع اختلاف بین کسروی و خیابانی م این اختلافات یه طرف قرارداد ۱۹۱۹ یه طرف دیگه با قلب وقتی این قرارداد توسط دله صدعظم امضا شد پرانتز کوتاه یادآوری کنم که یک قرارداد سیاسی نظامی بود ما در قسمتهای مختلف هم قاجار هم رضا شاه و و ازش صحبت کردیم در مورخ ببینید مکملهای بسیار خوبی هستند دیگه واویلا شد بعد از امضای این قرارداد تمام مشروطهخواهان با این قرارداد دشمنی کردن اما اینجا هم یه اختلاف دیگه آقای شیخ محمد خیابانی گفت آقا جان ما نمیتونیم به همین راحتی بگیم این قرارداد به سود ایران است یا به ضرر ایران نتیجه دیگه کسروی قاطی کرد آقای کسروی اعلام کرد تاب نمیآورم ماندن کنار دموکراتهای آذربایجان را عملاً کسروی و چند تا از رفقاش اینجا از دموکراتها انشعاب کردند و یک گروهی تشکیل دادن به نام منتقدین یا اونطور که خود کسروی میگه تنقیدیون به این اسم معروف شدن تو همین فضا برای احمد کسروی تی هم پیدا شد که با آقای رکنالملک که اون زمان رئیس استناف آذربایجان بود آشنا بشه. این استئنافم به چه معناست؟ به معنای عملاً مرجع بالاتر از دادگاه که اگر کسی اعتراضی میکرد به رأی میرفت اینجا برای تجدید نظر. به هر حال آقای به رکنالملک معرفی میشه. میگن این پسر خوبیه. از سران مشروطهخواهان شهره. عربی بلده. فقه خونده. آقای رکنالملک رئیس استئنافم میگه چقدر عالی. شما بیا تو عدلیه مشغول شو. کسروی میگه آقا من من فقه خوندم ولی قانون بلد نیستم که بیام تو عدلیه مگه همجو الکیه رکنملک یه جورایی میگه آره عزیزم هم الکیه ما هم اولش بلد نبودیم اومدیم خوندیم یاد گرفتیم والا نتیجه کسروی در آستانه ۳۰ سالگی اینجا نقطه بعدی زندگی اوست در آستانه ۳۰ سالگی وارد ساختار عدلیه شد و حالا مسیر او پیچه تازهای پیدا کرد حمد کسروی رفت عدلیه اما آغاز قیام خیابانی محمد خیابانی پایانی شد بر حضور کسروی در تبریز حالا دیگه کسروی و دوستانش یکی از موانع قیام خیابانی به حساب میومدن نتیجهش چی بود مانع باید برداشته شه موج بازداشت این موانع توسط دموکراتها و قیامشون آغاز شد و باز نتیجه کسروی مجبور شد فروردین ۱۲۹۹ تبریز رو ترک کنه و و برای اولین بار در عمرش رهسپار پایتخت شه. او رهسپار شد اما مدت زیادی تو تهران نموند. خیلی طول نکشید که قیام خیابانی سرکوب شد و حالا کسی باز هم از طرف عدلیه تبریز دعوت به کار شد. او برگشت تبریز رفت عدلیه مشغول به کار شد. ۳ هفتهای از مشغول شدن دوبارش میگذشت که خبر آمد خبری در راه است. سید ضیا و رضا خان کودتا کردند. دولت سید ضیا طباطبایی دستور تعطیل یه رو صادر کرده بود و باز هم احمد کسروی بیکار شد. این وسط همسر او هم بیمار شد و درگذشت و یک نقطه عطف دیگر در زندگی شخصیش رخ داد. از اونور یکی از رفقای قدیمیش میره تهران زیراب احمد کسروی رو میزنه خودش جاشو میگیره. وقتی عدلیه باز میشه اسم احمد کسروی تو لیست عدلیه تبریز نبود دیگه. اتفاق پشت اتفاق. حالا کسروی نمیتونست موندن در تبریزی رو تحمل کنه که مدام با او دشمنی کرده بود. چه کرد؟ باز هم رفت تهران. پاییز ۱۳۰۰ رفت تهران رفت عدلیه تهران درخواست کار داد. یه کاری در حوزه غذا اونجا برای خودش دست و پا کرد بر اساس خواندهها و دروسش و البته سابقهش در عدلیه تبریز در ادامه دو مأموریت به او دادند. دماوند و مازندران. مأموریتها رو انجام داد. حدود ۱ سال بعد مهرماه ۱۳۱ در آزمون قضاوت شرکت کرد و قبول شد و اینجا جایگاه جدید است برای احمد کسروی. شد ریاست عدلیه زنجان باز حدود ۱ سال بعدش ۱۳۰۲ به او مأموریت دادند رفت خوزستان و دیگه زندگیش یه آرامش نسبی اینجا پیدا کرد فرصت پیدا کرد دغدغههای ذهنیشو پیگیری کنه اینجا تو همین دوران حضورش در خوزستان به طور مثال شروع کرد به تاریخنگاری اون منطقه کتاب تاریخ ۵۰۰ ساله خوزستان رو احمد کسروی تو همین دوران نوشته یا کتاب تاریخ مازندران رو مینویسه یا کتابی مینویسه که توش اسم ۷ هزار شهر رو روستای ایران رو لیست کرده. دغدغهها رو ببینیم. بازگردیم به اون دوران حتی نوجوانیش و جوانیش که اون موقع دغدغه علم روز و ستارهشناسی و شیمی و فیزیک داشت. در کنار بحث روحانیت و سنتها. البته به هر حال عملاً احمد کسراوی برای اولین بار در این دوران شروع کرد به شکل نوین تاریخ ایران رو تحریر کردن. اساساً ما از اینجا به بعد که کسروی روشنفکر رو خیلی فعالتر از قبل میبینیم. یک پرانتز اینجا باز کنم. این ات کسروی چه بود، چه میگفت، چه مینوشت بحث دیگریست و ما هیچ قضاتی در این رابطه نداریم. اما اینکه شکل نوینی از تاریخنگاری رو ما اینجا میبینیم برای اولین بار بله توسط احمد کسروی انجام شد. با کتابهایی که نوشت تاریخ مازندران، تاریخ خوزستان عملاً اینجا با حکم شدن یک آرامش نسبی در زندگیش ما کسروی روشنفکر رو بیشتر میبینیم و او تمام وقت اضافیش رو در این دوران و از این دوران به بعد سر پژوهش و نوشتن کرد. کسروی در دو حوزه کاری و مطالعاتی پیشرفتها کرد. زبانآموزی میکرد. با ظرفیتهای زبان فارسی و گویشها و لهجههاش آشناتر شد. تاریخ مینوشت و با این حوزه هم طبعاً بیشتر آشنا میشد و از اونور تو کارش هم ترقی میکرد. مثلاً سال ۱۳۰۴ اون به عضویت انجمنهای ادبی و تاریخی و جغرافیایی بینالمللی درراومد. انجمنهای مختلف بینالمللی البته یک سال بعد ۱۳۰۵ کسروی تبدیل شد به رئیس یکی از دادگاههای تهران تو همین برهه بود که فامیلی کسروی رو هم برای خودش انتخاب کرد. اینجا برههایست که کمکم شناسنامه داره رایج میشه و کمکم اجباری میشه. ما از ابتدا این قسمت گفتیم احمد کسروی اما عرض کردم میرحمد تبریزی نام او بود. زمانی که شناس نامهدار شد این اسم رو برای خودش انتخاب کرد داستانشم جالبه بد نیست کمی روش نازک شیم اول اینو بگیم درباره خود احمد کسروی یک کلکری وجود داشت بین پایهگذار دادگستری مدرن در ایران و پایهگذار نام خانوادگی در ایران کیا بودن این دو نفر پایهگذار دادگستری علیکبر خان داور اون یکی هم که آقای تیمورتاش و به اینم اشاره کنم یه حس عشق و نفرت توعمان داشت آقای داور نسبت به احمد کسروی عجیب غریب بود رابطهشون عشق هم نفرت دلیلش چیه؟ کسروی بسیار قدر و توانمند بود. اینجا حس عشق داشت به این آدم علیکاکبر خان داور. از اونور کسروی اعتقادات ویژه خودشو داشت. مطی نبود به طور کلی و همین باعث نفرت و خشم علیاکبر خان داور هم میشد. اما چون بسیار توانمند بود همواره علیکاکبر خان داور دوست داشت احمد کسروی تو دم و دستگاهش حضور داشته باشه. ضمن اینکه کسروی با عبدالحسین خان تیمورتاش وزیر وقت دربار رضا شاه پهلوی هم آشنا شده. بود و اینم بر کسی پوشیده نیست که به هر حال یک رقابت جدی بین علیااکبر خان داور و تیمورتاش وجود داشت و اینجا علیااکبر خان داور خیلی مراقب بود که این رابطه احمد کسروی و تیمورتاش خیلی دیگه جدی نشه این اگر پیشرفت کنه پس فردا کسروی برای من شاخ میشه اصلاً میاد جای منو میگیره مثلاً تیمورتاش یه تایمی به علیاکبر خان داور میگه این کسروی خیلی کارش خوبه بیاد تو دم و دستگاه دولت یعنی دم و دستگاه من بیاد تو تیم من عملاً اما علی اکبر ر محکم مخالفت میکنه و برای اینکه فقط کسروی نره تو تیم تیمورتاش کسروی رو میذاره دادستان تهران یک سمت بسیار مهم به هر حال در ادامه که میگن آقا یه نام فامیلی برای خودتون انتخاب بکنید آقای احمد کسرویی اول فامیلی کسرایی رو انتخاب میکنه کمی بعد علیاکبر داور بهش میگه آقا کسرایی اصلاً از نظر زبانشناسی غلطه کسروی درسته این میشه که احمد کسرای فامیلیشو تغییر میده و میشه احمد کسروی که ما در تاریخ میشناسیمش. این هم داستان کوتاه البته از دلیل و مدل انتخاب نام کسروی برای احمد کسروی. خب یه سؤال مطرح کنیم. چرا کسروی حالا کسرایی کسروی چرا این فامیلی انتخاب شد؟ آقای احمد کسرویی که آدم پرنویسی بوده یعنی شما از دوران جوون ه زبان عربی برای نشریات خارجی مینوشت بگیر تا بعدها زمان رضا شاه تو نشریه پیمان مینوشت که خودش منتشر میکرد بعدتر تو نشریه پرچم نوشت که عصر محمدرضا شاه پهلوی منتشر میشد به هر حال آدم پرنویسی بوده از اونور ۷۰ عنوان کتاب نوشته چی نوشته عقایدش چیه بحث دیگریست هدف اشاره و اثبات پرنویسی این آدمه نتیجه این آدم بیدلیل اسمی رو انتخاب نمیکنه طبعاً تفکراتش هم در دوران پرنویسی تغییر میکنه یه زمانی با شعر مثلاً بسیار موافق بود حتی خود شعر میگفت یه زمانی بعد از درگیریش با سوفیان و اینا شعرا ریشه زد گفت اصلاً چیز پوچیه زبانو به انحراف میکشونه یا یه زمانی عاشق رمان بود تأیید میکرد بعدها گفت رمان چه چرتیه میخوای رمان بخونی برو تاریخ بخون به هر حال یه همچین آدمی که بسیار نوشته و خوانده و آموخته چرا کسروی رو انتخاب میکنه نازک شیم بر معنای کسروی کسروی یعنی وابسته به خسروان نامی که کاملاً یادآور نگاه باستانگرایی نه است در ایران یه یادآوری کنم تاریخنگاری احمد کسروی رو و او کسی بود که اولین بار بدین شکل تاریخنگاری کرد تاریخ ۵۰۰ ساله خوزستان تاریخ مازندران و و رو اون ۷۰۰ شهررو روستایی که مکتوب کرد به هر حال این نام کاملاً یادآور اون نگاهه و عملاً این نگاه رو داره یادآوری میکنه که ما شکوهی داشتیم زمانی و باید بازگردیم به همان شکوه این معنای نام کسروی حالا یک سؤال آیا کسروی نگاهش این بوده به تاریخ ایران که ما شکوهی داشتیم و باید بازگردیم با شکوه خیر آقای کسروی یک رسالتی برای خودش تعریف کرده بود این رو در گفتهها و آثارش میشه دید چی بود رسالتش چیزی که خود برای خود تعریف کرده بود و اعلامش میکرد مبارزه با جهل و خرافه و نفی تعصب اینکه چقدر موفق بوده یا نبوده بحث دیگریست این رسالتی بود که خود او برای خودش تعریف کرده بود و اینو عنوان میکرد ایشون معتقد بوده جهل و خرافه و بحث تعصب به شکل تاریخی در کشور وجود داشته و ما همیشه در تاریخمون دچارش بودیم و نتیجه همین رسالتی که کسروی برای خودش تعریف کرد چه شد؟ نوشتن کتابهایی که مهمترینش کتاب تاریخ مشروطه بود. کتابی که توش مردم قهرمانند و سیاسیون مستحق نقدند. احمد کسروی تاریخ مشروطه رو مینویسه. کتابی که توش مردم قهرمانند. عرض کردم سیاسیون مستحق نقدند. با یه همچین نگاهی کسروی یک ایدهای رو مطرح میکنه به نام غیرت ایرانگری. چی بوده تعریفش از غیرت ایرانگری؟ میگفته من هم ملیگرام هم وطنپرستم و هم دموکراسی رو برای مردم ایران میپسندم و مردم ایران هم از نظر من کسانی هستند که در جغرافیای وطن میزیند. بحث نژاد و مذهب هم ندارم. کسروی بسیار دنبال پیشرفت غربی یش از این عرض کردم میگفت باید مسیری که غربیها رفتن رو ما در ایران پیش بگیریم. اما در عین حال بسیار نقادانه به غرب نگاه میکرد و نقدشون میکرد. جالبه. اساساً یک دوگانگی شرق و غرب میساخت آقای احمد کسروی و خطابش تو خیلی از مطالبش ای مردمان شرق بود. این تیکه کلامش بوده. ای مردمان شرق فلان چیز. میگفتیران باید از توسعه غرب استفاده کنه اما نه اینکه الزاماً کپی پیست کنه، الگوبرداری کنه با چشم بسته باید از توسعه غرب استفاده کنه تا پیشگام شرق بشه خودش از اونور در دام اروپاگری هم نباید بیفته این به چه معناست آقای کسروی میگفتما نباید برای اینکه مسیر توسعه غربی رو بریم از آیینها و سنتهای خودمون دست برداریم و با همین رویکرد بود که احمد کسروی نشست تو تاریخ ایران پژوهش کرد و کتابهای مهمی نوشت مثال بزنیم شهریاران گمنام این کتاب رو نوشته کتابی که برای نوشتنش کسروی ثلاً زبان ارمنی هم یاد گرفت به کلکسیون زبانهایی که میدونست اضافه کرد و بد این شکل بود که احمد کسروی یه جورایی تبدیل شد به پدر تاریخنویسی مدرن ایران. اینکه خوب بوده است یا بد افکاری درستی داشت یا نداشت قضاوتش با شما. اما ما در تاریخ میآموزیم که از تمام افراد و تفکرات خاکستری هر آن چیز که به ما میآموزد را برداریم در جیب گذاریم و بگذاریم. باقی را رها کنیم. خب تا اینجا سرگذشت احمد کسروی رو روایت کردیم و اینجا یه جورایی کسروی داره تبدیل میشه به یک اندیشمند مهم. درست یا غلط؟ از طرفی دادستان تهران شده در حوزه غذا هم داره پیشرفت میکنه اما تای پیشرفت احمد کسروی در حوزه غذا هم فرا میرسه. اینجا چند سال ۷ سال هر چیزی در تاریخ یکتا دارد. یکی از نقاط سیاه درباره رضا شاه پهلوی تصرف زمین کشاورزان بود. امروز در تاریخ اثبات شده این مسئله. در واقع به نظر میرسه این یکی از راهکارهای رضا شاه بود برای کم کردن زور نظام فئودالی و ارباب رعیتی در ایران. اون زمان ایشون به این نتیجه رسیده بود که راهکار درستیست. به هر حال جالبه آقای کسروی یکی از کسانی بود در واقع یکی از اولین کسانی بود که مخالف نظام فئودالی بود. میگفت این نظام باید برچیده شه. احمد کسروی از اساس باید برچیده شه. اتفاقی که در زمان محمدرضا شاه پهلوی دیدیم افتاد اما آقای رضا شاه پهلوی نگاهش شکل دیگری بود. به هر حال جور دیگری به این قضیه نگاه میکرد. میگفتم مگه این نیست که اربابها بر رعایا حکم میرانند؟ خب کی اربابتر از خود من؟ خودم میشم ارباب اربابان و زمینها رو دست میگیرم و نتیجهش چی میشه؟ به تمام رعایا یکپارچه حکمرانده میشه. سیستمی که البته دیدیم جواب در تاریخ فقط نارضایتیها رو بیشتر کرد یکی از این نارضایتیها مربوط میشه به زمانی که دربار رفت زمین یه سری از کشاورزان رو در منطقه اوین تهران تصرف کرد چه زمانی ۱۳۰۶ خورشیدی کشاورزا چه کردن شکایت بردند نزد کی دادستان تهران کیست احمد کسروی نتیجه چه شد عامل پیشبینیه بنده عرض میکنم رأی صادر شد توسط دادستان تهران احمد کسروی رأی به نفع کشاورزان و علیه دربار یک اتفاق واقعاً باورنکردنی که اون زمان کمتر کسی جرأتشو داشت که اصلاً دربارش فکر کنه یا صحبتشو بکنه به هر حال این رأ احمد کسروی تا امروز که با هم صحبت میکنیم یکی از باورنکردنیترین اتفاقات است در تاریخ معاصرمان علیکبرخان داور و تیمورتاش باورشون د که احمد کسروی همچین رئی صادر کرده باشه. تیمورتاژ کسروی رو احضار میکنه میگه چرا بر ما میتازید آقا مگر شما کارمند دولت نیستید؟ احمد کسروی در جواب میگه من نه بر شما تاختم و نه کارمند شما هستم. قاضی در رأی مستقل است آقا. شما متوجه نیستید تودههای مردم در کوچه و خیابان بابت چنین رفتارهایی به شاه بد میگویند. شما نباید بگذارید چنین شود. نباید جایگاه شاه مملکت پایین بیاد. نتیجه در ظاهر هم علیاکبر خان داور هم تیمورساش از رفتار کسروی در اون برهه زمانی گذشتند اما از همون روز دنبال بهونه بودند که این خطر احمد کسروی رو ازش خلاص شن خود کسروی میگه اول با رشوه اومدن سراغم من نپذیرفتم بعد شروع کردن برام پاپوش درست کردن مثلاً گفتن تو زن فردی به نام شاتر حبیب رو که از جهت تظلمخواهی به تو مراجعه کرده بود اقبال کردی و به او تجاوز ای کسروی در جواب در جواب این اتهام میگه اولاً اون آقا حبیبی که میفرمایید شاطر نبود. ثانیاً این خانم همسر آقای حبیب نبود. شاکیش بود. ثالثاً این خانم بعدها از همسرش طلاق گرفته و بعد از جدایی در ۱۳۰۷ بنده از او خواستگاری کردم و نتیجه این خانمی که میگید من بهش تجاوز کردم همسر شرعی و قانونی من است و در خانه من زندگی میکند. تجاوزی وجود ندارد. اما به هر حال نه نتیجه مشخص بود. از پس تمام این بالا و پایینها خود احمد کسروی فهمید که این داستان تمامی ندارد. کار کردنی را باید کرد و خود او روزی به تصمیم رسید و از عدلیه خارج شد. آقای تیمورساش یه سفری داشت به اروپا. اونجا متوجه شد عموم شرقشناسان غربی احمد وی رو میشناسن. فهمیده بود که نباید به راحتی کسروی رو از دست داد. نتیجه باز هم به او پیشنهاد داد که پاشو بیاد تو دولت. اما کسروی همچین خیالی نداشت. او پروانه وکالتشو گرفته بود و تصمیم داشت از پس دادستانی تهران بره تو کار وکالت. همزمان دغدغههای جدیدی هم در زندگی و ذهنش ایجاد شده بود. تا اینجا کسروی عموماً در حوزه تاریخ و حوزه زبانشناسی پژوهش کرده بود و البته نوشته بود آثاری. حالا اما علاقهمند شده. بود به موارد و موضوعات دیگری او به اصلاحات اجتماعی علاقهمند شده بود. از حدود ۱۳۱۱ احمد کسروی نشریهای به نام پیمان رو با همین نگاه منتشر کرد و این وضعیت تا پایان دوره رضا شاه هم ادامه داشت. دورانی که کسروی در عین حال یکی از منتقدان جدی حکومت رضا شاه بود. یه نمونهشو مثال بزنیم. یه نامهای مینویسه احمد کسروی به رضا شاه پهلوی از عملکرد علیاکبر خان داور در دستگاه غذا به شدت انتقاد ه یه جورایی با رضا شاه در میفته چون جایگاه علیاکبرخان داور خود رضا شاه بود یه جورایی یا یه مثال دیگه بزنیم زمانی که ۵۳ نفر از جدیترین مخالفان چپگرای حکومت رضا شاه پهلوی کسانی که بعدها حزب توده رو ساختن بازداشت میشن احمد کسروی کسیست که وکالت اونها رو بر عهده میگیره یه پرانتز بد نیست اینجا ازش صحبت کنیم اساساً اولین بار احمد کسروی بود که به اجتماع ایرانیان گفت توده این حزب حزب توده اساساً اسمشو از این کلام کسروی برداشته از این مدل تأثیرات زیاد داشته کسروی برگردیم به کودکی و نوجوونیش آذربایجان و اتفاقاتش تا اینجای زندگیش که حالا رو حزب توده به نوعی تأثیر میذاره میبینیم این رو برد در این دوران در دورانی که میشه اسمشو گذاشت دوران دغدغه اجتماعی احمد کسروی و البته دوران وکالتش او اساساً با تمام قدرتمندان درافتاده بود از روحانیون بگیریم تا رضا شاه پهلوی نفر اول مملکت اما بسیار منصفانه ارو کرده تاریخ به ما میگه اسناد موجود این رو میگه به چه معناست این منصفانه عمل کردن در جایگاه خودش آقای احمد کسروی منتقد جدی حکومت رضا شاه پهلوی بود در جایگاه خودشم وکیل بود زمانی که متفقین به ایران حمله میکنن و رضا شاه پهلوی تبعید میشه کسروی که تو تمام این سالها نقد داشت به رضا شاه هم وکالت پزشک احمدی رو به عهده میگیره یکی از شکنجهگران همون ۵۳ نفر که بعدها شدن حزب توده هم وکالت این آدمه رو به عهده میگیره که آدم منفوری بود در نگاه جامعه و در نگاه سیاسیون و اینجوری نشون میده وکیل مستقلیه هم تو همون نشریهای که علیه رضا شاه مینوشت میاد یه مقالاتی مینویسه یه سلسله مقالات مینویسه که مضمونش چی بوده میگه آقا نسل جدید استبداد رضا شاه پهلوی را دیدهاند و برای همین از رفتن او خوشحالند اما نسل جدید دوران سیاه پیش از رضا شاه پهلوی را ندیده است و نمیداند او چطور آمد و ایران را نجات داد که امروز شما ستید و از او انتقاد کنید. تمام این کارها رو میکنه تا نشون بده کسروی که تاریخ نگاریست که منصفانه سعی میکند روایت کند. اینکه او همچین آدمی بوده است یا نه قضاوت با شما. رفتن رضا شاه بر زندگی کسروی هم تأثیرگذار شد. اقتدار رضا شاهی و فضای بستهای که او ایجاد کرده بود در زمان حکومتش باعث شده بود روحانیون و اسلامگراات تا حدودی برن تو حاشیه و حسابی از قدرتشون کم بشه. اما وقتی شهریور ۱۳۲۰ رضا شاه از قدرت کنار گذاشته شد، حالا زور روحانیون بیشتر شد. باز هم امتیازدهی سیاسیون به مذهبیون آغاز شد. نتیجه کسروی شروع کرد به قوت بخشیدن به مبارزات خودش. با این اتفاقات عملاً برگشت به یک دعوای قدیمی از نوجوون ا همون لحظه یه تشکیلاتی راه انداخت به نام باحماد آزادگان جمعی که حامی فکری و عملی کسروی بودند. به چه معناست؟ مثلاً کتابهایی در رد مذاهب و فرقههای مختلف موجود در ایران نوشت. احمد کسروی نهایتاً توی کتابی به نام وجاوند بنیاد اومد پیامبرگونه یک آیینی رو مطرح کرد به نام پاکدینی. چی میگفت الان؟ میگفت پاکدینی باید بلاک باشد و اعضای باهماد آزادگان هم از آن پیروی کند. کنند. عملاً هم اون اعضا پیروی میکردند. یا مثلاً حمایت عملی این شکلی بود که هر سال یکم دی مراسم کتابسوزان برگزار میکردند. برگردیم به حدوداً ابتدای این قسمت. سخنرانی پرشور بعدم کبریت کشیدن زیر کوهی از کتاب. آقای کسروی در این دوران اعتقاد داشت گمراهی مردم ما ریشه در تاریخ ما دارد و عوامل گمراهی امروز چیا هستند؟ عواملی که ریشه در تاریخ ما دارند امروز همین کتابها هستند. همین شعرهای حافظ و سعدی و مولانا. ین رمانها و داستانهای گمراهکننده هستند. همین کتب دینی تألیف شده هستند. اینها عوامل بدبختی ماست نه دخالت خارجیها. یه پرانتز خود آقای کسروی هم نویسنده بود. کلی کتاب داشت. بدین شکل عملاً کتابهای خودشم آیا زیر سؤال میرفت؟ لذا پس با شما. به هر حال او معتقد بود همه را بسوزانید و بسوزانید و بسوزانید. نمادین هر سال یکم دی میسوزاندند با سخنرانیهای پرشور. حتی کسروی نویسندگان این کتابها رو به مرگ هم تهدید میکرد. البته تو پرانتز برای بار دوم یادآوری کنم که خود او خود احمد کسروی میگفتما با قرآن و انجیل که کلام خداست کاری نداریم. اینها محترمند اما با الباقیشون کار داریم. بسیاری از کارشناسان تاریخی، سیاسی و مذهبی معتقدند همین تفکر و همین گفتار کسروی که بارها روش پافشاری کرده بود که با قرآن و انجیل کاری نداریم کلام خداوند است. نشون میده اون آیین کدینی که کسروی ازش صحبت میکرد و میگفت طرفداران من هم باید به این آیین عمل کنند در نهایت ریشه در اسلام داشت. یه پرانتز اینجا باز کنیم بد نیست. قطعاً چنین رفتارهایی از احمد کسروی ناپسند است. امروز قطعاً کسی نیست که این رفتارها را تقبیهش نکنه اما در تاریخ ما یا احمد کسروی رو بابت چنین رفتارهایی به کل مذمت کردند یا بابت مبارزاتش مثلاً با خرافه و کوششاش در پژوهش به کل ستودند. اینجاست که باید یادآوری کنیم در تاریخ تمام شخصیتها خاکستریاند. سفید یا سیاه مطلق وجود ندارد. نتیجه به نظر میرسه باید به احمد کسروی همانند تمام شخصیتهای تاریخی نگاه خاکستری داشته باشیم و رفتار او رو آنچه میکرد و آن یگفت رو در ظرف زمانی خودش ببینیم و بسنجیم. زمانه رفتارهای کسروی چه زمانیست؟ زمانیست که تازه اندیشههای غرب داره وارد ایران پس از انقلاب مشروطه میشه. امثال کسروی با انقلاب کبیر فرانسه و اصلاحات دینی مارتین لوتر آشنا شده بودند به تازگی و چنین رفتاری امثال همین گفتهها و کردههای کسروی تو همین د تا تحول بزرگی اروپا، انقلاب کبیر فرانسه، اصلاحات دینی مارتین لوتر حتی بعدش انقلاب اکتبر روسیه یک رفتار کاملاً روال بوده. نتیجه الان شاید بیشتر قابل درک باشه. اگر این پازلها رو کنار هم بچینیم، اگر جوی خون گیوتین رو بعد از انقلاب فرانسه که نوید دموکراسی میداد رو اونها رو به یاد بیاریم و این پازلهای تاریخ رو کنار هم بچینیم. الان قابل درکتر شاید به نظر برسه که چرا امثال کسروی چنین میکردند. چرا نگاهی منفی به زنان داشت مثلاً کسروی؟ البته که اگر شا بیش از این زنده میموند. در ۵۵ سالگی ترور شد. اگر بیشتر زنده میموند شاید مثل خیلی از اتفاقات مثالش زمانی شعرو میستوت شعر میگفت در ادامه گفت شعر پوچه شرته یا زمانی رمان میگفت عالیه یا زمانی گفت رو رمان چرته رومان میخوای برو تاریخ بخون؟ شاید بسیاری از این رفتارها رو هم ترک میکرد. درش تجدید نظر. اینو در کسروی ما میبینیم. هر زمانی که عقیدهش نسبت به چیزی تغییر کرده ایان اون رو فریاد کرده. ولی به هر حال او کشته شد تا شاید این سؤال تاریخی همیشه در حد یک گمان زنی باقی بماند که اگر او مثلاً ۹۰ ساله از دنیا میرفت آیا در رفتارهاش و گفتههاش تجدید نظر میکرد یا نه؟ نزدیک شیم به تاج احمد کسروی یک سؤال مطرح کنیم چرا او کشته شد تاگ او کجاست از کجا آغاز شد همه چیز در تاریخ یک تا د و تای احمد کسروی برمیگرده به کتاب به یکی از کتب او که در ۱۳۲ نوشته شد نامش بود شیعهگری کتابی که حسابی با خشم روحانیون مواجه شد از قم تا نجف نامههایی علیه کسروی نوشته شد و منبرها علیه کسروی رفته شد یک سؤال چی گفته بود کسروی که در این حد با خشم روحانیون مواجه شد از قم تا نجف این بحث و این کتاب مفصل بحثش قطعاً ما قضاوت هم دربارهش نداریم چرا که ما در مورخ صرفاً روایتگر تاریخیم قضاوت با شماست اما اعتراضات بالا گرفت از قم تا نجف رسماً خون احمد کسروی مباه اعلام شد رسماً او مرتد اعلام شد یک روحانی جوعون به نام سید مجتبی نواب صفوی با د تا از رفقاش از نجف میان تهران یه راست میرن سراغ کسروی میگن آقا ما برای هدایت تو اومدیم چیکار میکنن توافق میکنن که یک مناظرهای بین این سه نفر و احمد ک سروی انجام بشه. سید مرتضی مستجابی که یکی از اون سه نفر بوده در اون جلسه مناظره تعریف میکنه بعداً میگه برای بحث رفتیم کسروی هر سه ما را یک لقمه کرد او آدم کارکرده و باسوادی بود با همه آن حرارتی که نواب صفوی و ما داشتیم او ما را یک لقمه کرد بله نتیجه دیدن مناظره فایده نداره چه کردند برنامه نواب صفوی تغییر کرد شما البته قطعاً شنیدید از نواب صفوی و نگاه و اقداماتش برد. نواب صفوی رفت اسلحه خرید و با یکی از رفقاش هشتم اردیبهشت ۱۳۲۴ تو خیابون حشمت ودوله تهران، خیابون آذربایجان امروزی که با هم صحبت میکنیم از پشت با دو گلوله کسروی رو زدن. ترور اما موفقیت آمیز نبود. کسروی جان به در برد. نواب صفوی بازداشت شد اما فقط چند ساعت تو بازداشت بود. چرا؟ بازاریان تهران سریعاً پولجور کردن وثیقه گذاشتن آوردنش بیرون. ی روحانیت تأثیرگذار بود و قدرتمند زمانی که کسی مرتد اعلام میشد باید کشته میشد و همه هم پشتش بودن نواب صفوی تو بازداشت گفته بود کسروی به من حمله کرد منم از خودم دفاع کردم شلیک با اسلحه کار خود کسروی بود اصلاً من نزدم کسروی چیکار میکنه زمانی که بهتر میشه مرخص میشه از بیمارستان یک مقالهای در جواب به همه کنشگران ایران مینویسه نقل قول میکنم میگهاین ابن ملجم ناشی آمده بود من را بکشد و نتوانسته بعد ادعا کرد من خودم با گولوئه زدم پشت خودم و آزاد شد شما ساکتید چرا ساکتید این یک قسمتی از مقاله احمد کسروی بود البته بعد از جون به دردن از ترور اول به هر حال این سکوت ادامه داشت و ترور ناموفق کسروی آغازی بود بر شکلگیری تشکلی به نام جمعیت فداییان اسلام این تشکل فقط ۱۰ ماه زمان نیاز داشت تا تشکلیابی کند این بار به برادران امامی مأموریت دهد که کار ناتمام را تمام کنید. اینجا باز میگردیم به ابتدای این قسمت روز داخلی کاخ دادگستری تهران بیستم اسفند ماه ۱۳۲۴ الله اکبر دشمن قرآن را کشتم. این فریاد سید حسین امامی در تاریخ ماندگار شد. او در حالی که در یک دست یک کلت داشت و در دست دیگرش یک کارد بزرگ این جملات را فریاد میکرد. با آن کارد ۲۷ ضربه به کسروی وارد کرده بود و زمانی که این جملات را فریاد میکرد از آن کارد خون میشکید. اینجا شروع این اپیزود ترور کسروی. بیستم اسفند ۱۳۲۴ در دادگستری تهران ترور شد او جایی که حتی با جنایتکاران هم باشد تبدیل شد به ترورگاه احمد کسروی اون روز کسروی برای پاسخ به شکایتی که علیه او شده بود رفته بود دادسرا جالبه اولین بار شخصیتهای زینفوذ دربار معمولاً از کسروی شکایت میکردن در ادامه حالا نوبت رسیده بود به روحانیون که بابت انتشار اون کتاب کتاب شیعهگری از کسروی رسباً شکایت کردند. او برای پاسخ به اتهاماتش رفته بود دادگستری اما هیچوقت آن روز زنده از آن ساختمان از ساختمانی که زمانی رئیسش بود خارج نشد. قاتلان بازداشت شدند اما بعد چون قهرمان از زندان آزاد شدند. بازاریان جشن گرفتهاند و در مجلس و دولت بخت از اقدام دلیرانه این جوانان در دفاع از دین تقدیر کردند. حتی روشنفکران هم از این جنایت یا استقبال کردند یا سکوت کردند. تودهایها هیچ واکنشی نشون ندادند اون زمان و باید به این توجه کنیم که کسروی اساس آدم بدخلقی بود و به همین جهت چندان رفیقی نداشت که بخوان هوادارش باشن یا چیزی بگن. پیروانش کم تعداد بودند و همان پیروان کم تعداد هم البته از پس مرگ کسروی حسابی مورد آزار و اذیت قرار گرفتند. احمد کسروی مهدودالدم بود و قتل او شر باید کسانی که او را اعدام کردند آزاد شوند. این اظهار نظر عبدالحسین هژیر بود. کسی که زمانی این سخنان رو ایراد کرد که در کابینه احمد قوامسلطنه وزیر دارایی بود. نتیجه این اظهارات چه شد؟ برادران امامی آزاد شدند. فدایگان اسلام آزاد گذاشته شدند و چرخه خشونتی به راه افتاد که یکی از نتایجش شد ترور همین آقای عبدالحسین هژیر. بان ماه ۱۳۲۸ ترور شد عبدالحسین حشیر کی ترورش کرد همان کسی که احمد کسروی را ترور کرد سید حسین امامی آقای هژیر که ۱۳۲۸ پیشرفت کرده بود و نخست وزیر ایران زمین بود تو مسجد سپهسالار مشغول خلعت دادن به گروههای عزاداری بود که چرخه خشونتی که او ۴ سال پیش از آن تعریف و تقدیر کرده بود این بار گریبان خودش رو گرفت او همانجا ترور شد و همین چند جمله تکرار درسیست تاریخی که بارها البته در مورخ از آن سخن گفتیم خشونت چرخهایست که زمانی که راه بیفتد به هر دلیلی نگاه داشتنش در ابتدا شاید با هزار بدبختی شدنی باشد. اما اگر این شرخه سرعتش بیشتر شود و بزرگتر شود رسمیت یابد حتی اندکی دیگر نگه داشتن آن کار هر کسی نیست. حمد کسروی اولین قربانی این چرخه بود اما آخرین آن نه. کسروی ۴ار شخصیت داشت در تاریخ معاصر ما. کسروی تاریخپژوه، کسروی زبانشناس، کسروی قاضی و کسروی اصلاحگر اجتماعی. او بابت آخری شاید جان خود را از دست داد. زمان ما به فرجام رسید و کلام محمد احمد هاشمی هستم و تنها نیستم. این ابیزود هم به همت تیم مورخ در استودیو پیکان. تهیه و تولید شد و اینجا یک نکته کوتاه پایانی مورخ یک تیم است و زنده به اعضای خانواده خود شما خوبان در سراسر جهان در این روزهای سخت و دشوار که همه غم نان و معیشت دارند اگر علاقهمند بودید با عضویت در کانال یوتیوب مورخ به تپش این تیم به استمرار تیم مورخ کمک کنید تا چند روز آتیبه و موضوع جذاب بعدی در پادکست مورخ سالم شید و در صلح شما رو به تاریخ میسپارم و به شرط بقا میبینمتون.