بر همه آشکار است که جامعه ی ایران قرن هاست دچار ویروس “استبداد” است، و این ویروس چنان در تار و پود فرهنگ این دیار ریشه دوانیده که مردم، وجود آنرا امری بدیهی و الهی می شمارند. از همین رو جمهوری اسلامی که جهش یافته ی ویروس “استبداد” است را در ابتدای وجود، کسی به جِد نمی گرفت و حضورش را موقتی تلقّی می کردند. در حالیکه این ویروس با تکثیر و بازتولید خود، اکنون بیش از چهل سال است بر جغرافیای ایران خیمه زده
اگر بخواهیم از زاویه ای که ویروس کرونا کووید ١٩ در پیش چشممان گشوده است به جستجوی این “راز” برآئیم، نیازمند دانش ویرولوژی، ژنتیک یا بیولوژی نیستیم، با کوشش و دانشی اندک به کلیدواژه ای بنام “بازتولید” دست خواهیم یافت. راهبردی که با آلوده سازی اطراف و اکناف خود سعی در ماندن و گسترش می نماید. شک نیست ویروس ها و باکتری ها در محیط زندگی بشر بوده و خواهند بود، اما آن ها نیازمند محیط و شرایط مناسبند تا بتوانند در اثر یکسری فعل و انفعالات، به سطح یک اپیدمی و در ایده آل ترین حالت به یک پاندمی جهش یافته و گسترده شوند.
این نگاه جستجوگر را می توانیم در کلیّه ی اموری که انسان به گونه ای مستقیم یا غیر مستقیم با آن در ارتباط و یا در آن دخیل است، تسرّی دهیم. و ردّپای ویروس ها را در همه جا پی بگیریم، و با توجه به دانش زیست بشر برای مقابله با آنها بدنبال “واکسن”هایی بگردیم تا بتوانیم با واکسیناسیون عمومی، جامعه بشری را در مقابلشان ایمن سازیم.
تجربه ی زیست بشر به ما می آموزد؛ این مهم بنا به بزرگ و کوچکی و میزان سود و زیان باکتری ها و ویروس ها می تواند شکل های مختلفی از “ترس” را در جوامع ایجاد نماید. گاه این “ترس” طبیعی و گاه عامدانه ایجاد می شود و آنگاه که نتوانند آنرا بگونه ای دلخواه کنترل و مهار نمایند، دست به اقدامی همه جانبه و جهانی می زنند.
اما کلیّه ی عوامل مُخرّب و تأثیر گذار بر زیست بشر مُنحصر به باکتری ها و ویروس هایی با ریشه ی بیولوژیک یا ژنتیک نیست. زیست تاریخی بشر بیانگر آنست که عوامل مُخرّبی همچون حرص و آز، برتری طلبی و نژاد پرستی بیشتر در جرگه ی “شرّ مطلق” جلوه نموده اند تا باکتری ها و ویروس ها. ناگفته پیداست که آن ها نیز اکثراً بدلیل زیست نامعقول بشر بر روی کره ی خاک بوجود آمده اند.
آنچه این قلم در این محدوده در صدد روشنگری آنست همانا، علل یا همان راز ماندگاری “شَرّ” برآمده از دل انقلاب بهمن ١٣۵٧ است. شرّی که علیرغم تمامی جنایات، تخریب ها، ددمنشی ها، ناتوانی ها، ناکارآمدی ها و ویرانگری ها همچنان تکیه بر اریکه ی قدرت دارد.
از بلندای امروز، بی هیچ شک و شُبه ای می توان گفت: آحاد جامعه ی ایران (به استثنای انگشت شمارانی) تا پیش از انقلاب بهمن و دهه ی اوّل پس از آن، به شمول روشنفکران! فعالان سیاسی! دانشجویان و دانش پژوهان، فعالان صنفی هیچکدام قدمی در محدوده ی ممنوعه ی دمکراسی و حقوق بشر نزده بودند. و در بهترین حالت نفی استبداد را از طرق استبدادی خواستار گشته بودند، و بر آن پای می فشردند. شاید بنظر آید؛ از کوزه ای (جامعه ای) که دوهزارپانصد سال در آن “استبداد” رَتق و فَتقِ داشته، نمی توان چیزی جز تراوش “استبداد” انتظار داشت.
این مُدّعا زمانی قابل پذیرش و فهم خواهد بود که، بتوان بر روی مُدّعیان روشنفکری و فعّالین سیاسی و دانش پژوهان جهان دیده که با بنیان های دو مقوله ی دمکراسی و حقوق بشر آشنائی داشته اند، خطّ بطلان کشید. در حالی که می دانیم این امر چندان ساده و عقلانی نخواهد بود. اما با سوآل بی پاسخمان چه کنیم؟ که همچنان بر روی میز است؛ چرا کسی تا آن زمان حتی به فکر اشاعه ی نظریه ی قطع دور تَسَلسُل استبداد از طرق زیرساخت های مردم نهاد و نهادینه ساختن جامعه قانون مدار، که در آن مردم شهروندانی حق مدار باشند، و در تاروپودش رواداری و حقوق بشر جاری باشد، نبوده است؟ چرا ادبیات و هنر ما مَشحون از خشونت و سلاح است؟
بلافاصله می شنویم؛ مشهورترین فاکت معاصر را، یعنی دفاعیه ی مهندس بازرگان در دادگاه رژیم گذشته را. یا می بینیم؛ سر تیتر مُشَعشَعِ اکثر نوشتارهای سیاسی چپ را که، در طول تاریخ همیشه “قهر” از طرف حاکمان بر مردم تحمیل گشته است و از آن رادیکال تر مَشروعیّت بخشیدن به قهر با مدال “انقلابی”ست. اما علیرغم وجود و یافت بار وَزینی از واقعیّت در این فاکت ها، بازهم نمی توان توجیه گر دور باطلِ تَسَلسُلِ استبداد بود. با دهان استبداد نمی توان خواهان دمکراسی و آزادی شد! و استبداد استبداد می زاید، نه آزادی و دمکراسی!
بر همه آشکار است که جامعه ی ایران قرن هاست دچار ویروس “استبداد” است، و این ویروس چنان در تار و پود فرهنگ این دیار ریشه دوانیده که مردم، وجود آنرا امری بدیهی و الهی می شمارند. از همین رو جمهوری اسلامی که جهش یافته ی ویروس “استبداد” است را در ابتدای وجود، کسی به جِد نمی گرفت و حضورش را موقتی تلقّی می کردند. در حالیکه این ویروس با تکثیر و بازتولید خود، اکنون بیش از چهل سال است بر جغرافیای ایران خیمه زده، و عامل آلوده گی منطقه ی وسیعی از جهان گشته. از بد حادثه، وقوع این پدیده ی نامیمون در پایانه ی قرن بیستم و ادامه ی آن در قرن بیست یکمیست که سرعت پیشرفت جهان سرسام آور و وجود و ادامه ی حیات چنین ویروسی مَضحَکه ای درد آور است. وجودی که برای بعضی دُوَل ضروری و مایه ی حیات و برای ملتی فاجعه و اسباب اضمحلال است. والا ما پیش از اینها و بیش از اینها به سفاکان تاجدار تاریخمان به وفور نازیده ایم و به دنیا فخر فروخته ایم، چرا که “استبداد” را موهبتی بدیهی-الهی می پنداشته ایم.
و اما آن “راز”؟!
ما بنا به داده های روانشناسانه ی تاریخی-توده ای مجبوریم بر ده ساله ی ابتدای بعد از انقلاب بهمن چشم فرو بندیم، تا که غبار حاصل از انقلاب و طولانی ترین جنگ تاریخ بشر فرو کاهد تا چشم ها بتواند کمی بهتر ببیند و راه و چاه را باز شناسد. اما نبایست حضور نرم تَنانی را که با استفاده از یک خلاء تاریخی به تنهائی بر اریکه ی قدرت دست یافته بودند، و در طول تاریخ دوهزار و پانصد ساله ی ایران هماره در شکل های مختلف، در کنار قدرت سیاسی حضوری پررنگ داشته بودند را نادیده بگیریم. از این جهت و با این سابقه، آنها خُبره ی تحمیق توده ها و آمدن هرروز به رنگی بودند. اما ما مردم (در عامترین شکل) نیز همان رُعایای دوران های پیشین نبودیم. پس می بایست دست به تمهیداتی مدرن می زدند. ابتدا نبایست می گذاشتند ما بهم آئیم پس سعی کردند و همچنان می کنند تا ما را به کلّه گردها و کلّه تیزها تقسیم کنند. که البته ابزار اجرائی این راهبرد را بستر عقب ماندگی های فرهنگی-دینی اکثریت بزرگی از ما در اختیارشان گذاشته و همچنان کم و بیش می گذارد. اما تیزی و برّرائی این حَربه به مرور کاهش یافت، پس کشتیبانان سعی بلیغ نمودند با اشاعه ی فساد گسترده، تا آنجا که می توانند مردم به جان آمده از تأمین معیشت روزانه و در هراس از فردای خود و خانواده را به سوی یک چپاول سیستماتیک سوق دهند. با این چشم انداز که، وقتی همه (اکثریتی بزرگ) آلوده ی فساد گشت، حقوق شهروندی و عدالت و آزادی، بازارش کساد خواهد شد. و در خوشبینانه ترین حالت، مردم تبدیل به “خاله غرغرو”هایی خواهند شد که میتوان به راحتی کنترلشان کرد، و هر از چند، باب سرگرمی در چرخ و فلک “بد و بدتر” نشاندشان تا به خود مشغول آیند. و در بدترین حالت ها اگر خواستند از چرخ و فلک “بد و بدتر” پیاده شوند و یا پا را از محدوده ی غُرغُر فراتر نهند، پای خودشان بدلیل آلوده بودن به “شر” گیر خواهد بود. و آن قَلیلِ به جان آمده در کف خیابان ها را نیز به ضرب گلوله و غُل و زنجیر خاموش خواهند ساخت.
طبیعی ست در چنین شرایطی مَعدود افرادی را خواهیم یافت که به اندیشه خطر کنند. اکثراً سر به سوی آسمان، صبح تا شب می غُرّند و به دنبال دو دست بریده ای می گردند تا به نجات آید و یا اگر نمی آید واکسنش را بفرستد. و دیگرانی نیز سر از پای ناشناخته سروصورت بر در خانقاه “اسلام عرفانی” می سایند و در جستجوی شاه اسماعیلی دیگرند. این سوتَرَک؛ سرگشتگان ایدئولوژی های رنگ و وارنگ از شاه الهی تا چب الهی همگی سرگشته و نالان به جای ویروس بر سر و کول هم می کوبند.
به گفته های این قلم دیوانه گوش ندهید، خود نگاه کنید. آیا در آنچه در چشم انداز هست امید فرجی می بینید؟ آیا جز آنست که در بهترین حالت استبداد از این دنده به آن دنده خواهد چرخید. گیرم که بهترین آلترناتیو نیز ساخته شد، با مردمی که خود تا بن دندان به “شر” آلوده اند چه می کنید؟ جامعه ای که در آن “کار” فضیلت نیست، دانش آموخته گان بی کار و دلالی تنها راه بقاست، چگونه می خواهد بر ریل رفاه و فرصت های برابر، قانونمندی و حقوق مداری بیفتد؟
از کدام میهن حرف می زنیم، از آن گربه ی روی کاغذ، یا جامعه ای که در آستانه ی فروپاشی فرهنگی – اجتماعی ست، و هرروز که می گذرد، ویروس جهش یافته ی استبداد (جمهوری اسلامی) بیش از پیش تاروپود حیات اجتماعی-اقتصادی-فرهنگی- زیست محیطی اش را به نابودی می کشاند؟
مارال سعید