در یک دهۀ گذشته، کنشگران چپ پیوسته دنبال کوچکترین حرف، نشانه یا بهانهای بودهاند تا به کسی حمله کنند و بگویند فلانی زن/همجنسگرا/تراجنسیتی/رنگینپوست/چاق/یابههرحالیکچیزی ستیز است. و فارغ از اینکه بهانههایشان چقدر احمقانه یا شبیه نظریههای توطئه است، فریاد میکشند، طرف مقابل را «فاشیست» میخوانند و به دنبال کنسل/حذف طرف مقابل هستند. متأسفانه موفقیتهای بسیاری هم داشتهاند. در تمام این مدت، لیبرالها و راستها به درستی با این رفتار آنان و طهارت سیاسی مخالف بودند و از آزادی بیان دفاع میکردند. قرار نبود با گفتن یک جمله که به مذاق کسی خوش نمیآید آدمی کنسل شود. در سالهای اخیر افراد بیشتر و بیشتری به این نتیجه رسیدند که اگر بخواهیم مطابق طهارت سیاسی جلو برویم، در نهایت همه باید خفه بشویم، هر چقدر هم که چیزیستیز نباشیم.
بعد از حملۀ حماس به اسرائیل اما ماجرا عوض شد. از چپها که انتظاری نبود. آنها از قبل پرچمهای فلسطینشان را داشتند. برای آنها همه چیز در بازیهای استعمارگر/مستعمره و سفید/غیرسفید و اسلامستیزی و این چیزها خلاصه میشود، در همۀ مسائل از قبل حکم دادهاند که فلان طرف مظلوم است و در نتیجه هر کاری میتواند بکند و نباید سرزنشش کرد وگرنه یکچیزیستیز میشوید. برای همین، بعضیشان اول کمی رقص و شادی کردند و بعد هم همگی در حمایت از فلسطین و البته در مواردی حماس به خیابانها ریختند. در پاسخ چه اتفاقی افتاد؟ راستها حرفهایشان دربارۀ آزادی بیان را فراموش کردند. میگفتند فلانیها را باید بابت حمایت از فلسطین و حماس از دانشگاه اخراج کرد. میگفتند یهود/اسرائیل ستیزی آن سوی مرز آزادی بیان است. راستش میتوانم آنها را درک کنم که از استاندارد دوگانۀ چپها عصبانی بودند، اگر هم با این کار میخواستند دورویی و ریاکاری چپها را به رویشان بیاورند و بهشان نشان دهند منطقشان به چه چیزی منتهی میشود، هیچ مشکلی نداشتم و از این کارشان استقبال هم میکنم اما متأسفانه بعضیشان جدی بودند. بعضی هم میگفتند «بندازیدشان بیرون!» غافل از اینکه همۀ این افراد مهاجر نبودند، اتفاقاً غربیهای سفید بودند. تازه، مهاجرهایی را که شهروندی فلان کشور غربی را گرفتهاند چطور میشود بیرون انداخت؟ مگر شهروند درجه ۲ هستند؟ کسانی هم خواهان ممنوعیت چنین راهپیماییهایی در حمایت از فلسطین/حماس شدند، از جمله بعضی دولتهای اروپایی و جالب بود که بعضی کنشگران راست هم از چنین خواستی حمایت میکردند. اگر بخواهم صادق باشم، باید بگویم درخواست ممنوعیت از جانب دولتها را درک میکنم، دولتها میخواستند از شهروندانشان پنهان کنند چه افرادی را به کشورهایشان راه دادهاند اما نمیتوانستم بقیه را درک کنم. آنها چرا دنبال ممنوعیت راهپیمایی بودند؟ مگر با ممنوعیت یا حرف نزدن، ماجرا حل میشد؟ و اصلاً چرا باید این حرفها، هر چقدر هم که از نظرشان شنیع باشند، ممنوع میشد؟ نیکی هیلی در مناظرۀ ماه نوامبر جمهوریخواهان پرسید «اگر کوکلاکسکلن بودند چه؟» در چنین مواردی، بسیاری هم میپرسند «اگر نازیها بودند چه؟» بعضی هم البته از قول پوپر میگوید «با همه مدارا، مگر با دشمنان مدارا!»
راستش یکی از دلایل علاقهام به قانون اساسی ایالات متحده، همین متمم اولی است که آزادی بیان را، هر چقدر هم که بیانی مهمل و شنیع باشد، تضمین میکند. آنچه آمریکا را آمریکا میکند، همین رادیکالیسم در دفاع از آزادی است. همین است که کوکلاکسکلن هنوز وجود دارد و بدون هیچ مشکل قانونی تجمع برگزار میکند. نازیها هم اگرچه الآن خبری ازشان نیست اما در سال ۱۹۳۹، کمتر از ۷ ماه پیش از آغاز جنگ جهانی دوم در نیویورک تجمعی بیست هزار نفری داشتند، رژه رفتنشان در خیابانهای آمریکا را که دیگر نگویم. مرز آزادی بیان
اگر اینها هم به نظرتان بیاهمیت و اداست، باید بگویم با ممنوعیتِ بیانِ یک نظر چیزی حل نمیشود. فقط به مدافعان ترور بهانهای میدهیم که پشت آن قایم شوند. آن وقت میتوانند عقاید اشتباهشان را پشت نقاب مظلومیت پنهان کنند و هر بار که بخواهیم دربارۀ اشتباهشان بگوییم، میگویند ما مظلومیم و مظلوم هم که زدن ندارد! اتفاقاً باید اجازه داد خودشان بیایند خودشان را در جامعه رسوا کنند. بیایند بگویند مدافع قتل و تجاوزند. به نظرتان با تابلو دفاع از تجاوز بیشتر آدم جذب میکنند یا با تابلوی مظلومیت؟ اتفاقاً حرف پوپر هم در این زمینه صادق است. پوپر اگرچه میگوید «اگر رواداری بیحد و حصر را حتی به افراد غیرروادار تعمیم دهیم، اگر آماده نباشیم از جامعهای روادار در برابر یورش نارواداران دفاع کنیم، آنگاه رواداران و رواداری نابود خواهد شد» اما در ادامه تأکید میکند تا زمانی که عقیدۀ عمومی و بحث عقلانی میتواند «آنها را مهار کند»، سرکوب دیدگاههای ناروادارانه «نابخردانهترین کار» خواهد بود. حالا باید دوباره پرسید، اینکه کسانی در خیابانها فریاد بزنند یهودیها باید کشته شوند یا از تجاوز دفاع کنند، چیزی نیست که افکار عمومی بتواند آن را مهار کند؟
جان استوارت میل هم در دفاع از حقِ بیان عقاید اشتباه میگوید «اگر این عقیده درست نباشد، {طرفداران آن} از این منفعت بسیار بزرگ محروم میشوند که در برخورد حقیقت و باطل، درکی روشنتر و صریحتر از حقیقت به دست آورند.» و میزس هم میگوید «لیبرالیسم بر اساس اصول خواستار رواداری است، نه بر اساس فرصتطلبی. لیبرالیسم حتی برای آموزههای آشکارا مهمل، برای عقاید گمراهانۀ جنونآمیز و خرافات بچگانه نیز خواستار رواداری است. لیبرالیسم در همه حال خواستار رواداری است، چه برای آموزهها و عقایدی که آن را برای جامعه زیانبار و مخرب میداند و چه برای جهتگیریهایی که خود خستگیناپذیر علیهشان مبارزه میکند. زیرا آنچه لیبرالیسم را بر آن میدارد خواستار و تضمینکنندۀ رواداری باشد، نه ملاحظۀ محتوای آن آموزهها، بلکه این آگاهی است که تنها رواداری میتواند آن وضعیت صلح اجتماعی را ایجاد و حفظ کند که بشر در صورت فقدان آن دوباره به ورطۀ نامتمدن و فلاکتزدۀ سدههای گذشته فرو میافتد. لیبرالیسم مبارزه با حماقت، یاوه، گمراهی و شر را با اسلحۀ اندیشه انجام میدهد، نه با زور و سرکوب محض.»
در نهایت، به عنوان آدمهایی که در این جغرافیا، آزادیخواه شدهایم، بیایید آزادی بیان را به رسمیت بشناسیم، بیایید از مرد زیرزمینی داستایفسکی دفاع کنیم که در پاسخ چرنیشفسکی، نویسندۀ کتاب مورد علاقۀ لنین، کتاب چه باید بشود؟، از حق زبان کشیدن به کریستال پالاس، با همۀ جلال و جبروتش، دفاع میکرد چون خیلی زودتر از آنچه فکرش را بکنیم کسی میآید و از ۲+۲ میشود ۵ میگوید و آن موقع، بدون آزادی نمیتوانیم از عقلانیت دفاع کنیم و به عنوان لیبرال/آزادیخواه یادمان باشد که مشکل ما با چپها این است که میخواهند ما را با زور دولتی به سمت چپ ببرند اما راستها هم میخواهند ما را با زور دولتی به سمت راست ببرند. ما باید درنگ کنیم و بپرسیم «چرا با زور دولتی؟» بیایید در برابر هر بحرانی، ما آنهایی نباشیم که به دولت پناه میبرند و آزادی را، هر چند موقتی، محدود میکنند چرا که به قول فریدمن، دائمیترین تصمیمات، تصمیمات موقتی دولت است.
مسعود یوسفحصیرچین