اندیشه ، فلسفه
تاریخ
  • جذابیت ابژه گناه‌آلود حزب توده ایران علی‌رضا اردبیلی
    جذابیت ابژه گناه‌آلود حزب توده ایران در کتاب از بازگشت تا اعدام: شیوا فرهمند راد به فاصله اندکی بعداز کتاب قبلی خود به نام “وحدت نافرجام” اثر جدید خود به نام “از بازگشت تا اعدام، حزب توده ایران[۱] و انقلاب ۱۳۵۷” را منتشر
  • تاریخ‌نگاری فمینیستی آزاده بی‌زارگیتی
    استفانی رئول* و کیتلین سی. هامل*، برگردان: آزاده بی‌زارگیتی: تاریخ‌نگاری فمینیستی روشی است برای گردآوری انواع مختلف فمینیسم (از جمله لیبرال، رادیکال، پسااستعماری) همراه با روش‌هایی برای بازگویی تجربیات
  • روایت منصفانهٔ تاریخ؛ تحلیلی کم‌سابقه در فضای فکری ایران
    محمدرضاشاه پهلوی پس از خروج از ایران در گفت‌و‌گویی تلویزیونی از حسرت خود در باب گذشته و آینده سخن می‌گوید. او اعتقاد دارد که اعطای فضای باز سیاسی زمان‌بندی مناسبی نداشت. می‌شد این پروژه را چندسال زودتر
  • استبداد شاه عامل اصلی انقلاب بود
    «دکتر همایون کاتوزیان» نامی آشنا و البته صاحب‌نظر در چند قلمرو محسوب می‌شود. از قلمرو ادبیات کلاسیک و نوین تا علم اقتصاد و اقتصاد سیاسی، به‌ویژه تاریخ معاصر و همچنین صاحب‌نام در قلمرو
اقتصاد

روال این بود که اروپا الگوی مدرنیزاسیون بود و آمریکا استثنا بود. و افرادی هستند که آمریکا را به عنوان الگو در نظر می‌گیرند و اروپا را به عنوان یک استثنا به حساب می‌آورند؛ و اکنون مدعی هستند همه باید به سیاق و روش آمریکایی عمل کنند. کازانووا می‌گوید: نه. چنین برداشتی غلط است. چین نیز یک استثنا است، هند یک استثنا است، اسلام یک استثنا است: اگر این همه استثناها وجود دارد، آن چیزی که گم شده است، مدل رسیدن به مدرنیزاسیون است. هیچ مدل مدرن‌سازی واحدی وجود ندارد که برای همه مناسب باشد. این‌ها داستان‌های مدرنیزاسیون است. البته ما می‌توانیم از یک‌دیگر یاد بگیریم. اما ما باید کثرت مدرنیته را بپذیریم.

حتی کلاسیک‌ها هم ممکن است گاهی اشتباه کنند. حتی فراتر از آن، گاهی اوقات ممکن است مرتکب اشتباه‌های بسیار بزرگ بشوند. از جمله آن جامعه‌شناسان، می‌توانیم ماکس وبر را نام ببریم. او را نه تنها پدر جامعه‌شناسی مدرن، بلکه پدر «نظریه سکولاریزاسیون» می‌دانند. او جدایی کلیسا و دولت را پس از پایان اتحاد تاج و تخت و محراب به روشنی توصیف می‌کند. اما از آن فراتر می‌رود. زیرا او ظهور جوامع مدرن و شکل‌گیری تمایزها و ارزش‌های متفاوت در جامعه را به عنوان منادی پایان دین معرفی می‌کند.

از منظر خوزه کازانووا، جامعه‌شناس اسپانیایی-آمریکایی دین: «این واقعیت که داستان پایان دین فقط یک داستان است، یعنی یک افسانه، و اینکه ماکس وبر اشتباه می‌کند، تز اصلی چیزی است که در حال حاضر احتمالاً برجسته‌ترین مرز بین الهیات، جامعه‌شناسی و فلسفه است.» به بیان دیگر، از نظر او دین و مدرنیته در تقابل با هم نیستند.

مهم‌ترین موضوع صرفاً به چالش‌کشیدن این فرض است که مدرنیزاسیون در اروپا، لزوماً سکولاریزاسیون را به همراه دارد. سپس این سوال مطرح می‌شود: چرا ما در اروپا اینقدر سکولار هستیم؟ چون به این دلیل که مدرن هستیم؟ ما هم‌چنین می‌توانیم مدرن و مذهبی باشیم، اما عملاً ما هم سکولار هستیم و هم مذهبی نیستیم. و سپس سؤال بعدی این است: ما سکولار هستیم زیرا می‌خواستیم باشیم و نه به این دلیل که مجبور بودیم؟ اگر سکولار هستید، باید بدانید که چرا می‌خواهید سکولار باشید، نه به این دلیل که می‌خواهید مدرن باشید. در واقع زیر سوال بردن این مطابقت بین مدرنیته و سکولاریته، نقدی است که من به این فهم از تطابق میان این دو دارم. مردم اروپا باید بدانند که مذهبی بودن یا مذهبی نبودن گزینه‌ای است که می‌توان آزادانه آن را انتخاب کرد.

دین به عنوان یک گزینه، مسلماً از جانب کازانووا مفهومی موجز است و مفهومی کارکردی دارد. اما این امر، هسته ابتکاری رویکرد کازانووا را بیان نمی‌کند. مرد ۶۱ ساله‌ای که خود در دهه ۱۹۷۰ در اینسبروگ الهیات خوانده بود، علاقه‌ای به نقد دین ندارد، بلکه به رهایی دین از محدودیت‌های نهادی در اروپا علاقه‌مند است. کازانووا معتقد است:

    مشکل دین در اروپا، نهادینه‌شدن بیش از حد آن با نهادهای کلیسایی است. و اکنون، وقتی اقلیت‌های جدید دینی به اینجا وارد می‌شوند و یا پدید می‌آیند، این سؤال مطرح می‌شود: چگونه می‌توان فضایی برای این اقلیت‌های جدید در این روابط عمومی کلیسایی نهادینه‌شده بین دولت و کلیساها ایجاد کرد؟ این یک چیز جدید در اروپا است. سؤال این است: ما چه مدلی از مدرنیزاسیون داریم؟ مدلی که فرقه‌های همگن با سکولاریته با هم هم‌آهنگ هستند؟ یا گزینه‌های کثرت‌گرایانه برای بسیاری از ادیان و هم‌چنین گزینه‌های سکولار وجود دارد؟

کازانووا می‌گوید، هنگام برخورد با پلورالیسم، اروپا باید از آمریکا الگو بگیرد. البته او هم‌زمان معتقد است که انتقال تجربیات تاریخی به سادگی غیرممکن است: هر کشور و هر قاره‌ای باید تاریخ خود را از رابطه بین جامعه و دین بنویسد. کازانووا معتقد است:

    روال این بود که اروپا الگوی مدرنیزاسیون بود و آمریکا استثنا بود. و افرادی هستند که آمریکا را به عنوان الگو در نظر می‌گیرند و اروپا را به عنوان یک استثنا به حساب می‌آورند؛ و اکنون مدعی هستند همه باید به سیاق و روش آمریکایی عمل کنند. کازانووا می‌گوید: نه. چنین برداشتی غلط است. چین نیز یک استثنا است، هند یک استثنا است، اسلام یک استثنا است: اگر این همه استثناها وجود دارد، آن چیزی که گم شده است، مدل  رسیدن به مدرنیزاسیون است. هیچ مدل مدرن‌سازی واحدی وجود ندارد که برای همه مناسب باشد. این‌ها داستان‌های مدرنیزاسیون است. البته ما می‌توانیم از یکدیگر یاد بگیریم. اما ما باید کثرت مدرنیته را بپذیریم.

آیا با توجه به ادعای حقیقت ادیان، چگونه می شود وجود کثرت ممکن باشد؟ آیا در یک جامعه کثرت‌گرا، دری به روی نسبیت دینی باز است؟ خوزه کازانووا می گوید نه. ما نسبیت‌گرایی در دین نداریم. او دوباره به آمریکا اشاره می‌کند:

    هیچ‌یک از فرقه‌ها در آمریکا ادعای خود را نسبت به حقیقت از دست نمی‌دهند، بلکه همه، ادعاهای یکدیگر را نسبت به حقیقت می‌پذیرند. و این منجر به نسبی‌گرایی نمی‌شود. هرگاه در اروپا ادعاهای حقیقت را می‌شنوم، مردم می‌گویند: اگر حقایق زیادی دارید که با یکدیگر رقابت می‌کنند، پس باید به نسبی‌گرایی منجر شود. اما از نظر جامعه‌شناختی اینطور نیست: متکثرترین جوامع مذهبی – آمریکا و هند – اصلاً از نظر اخلاقی نسبی‌گرا نیستند. همه بشریت باید بپذیرند: ما با یکدیگر ادعاهایی درباره حقیقت داریم و همه ادعا می‌کنند که حقیقت جهانی هستند – و ما به سادگی باید آن را بپذیریم.

به ویژه کلیسای کاتولیک با تکثرگرایی مشکل دارد. کازانووایِ کاتولیک نیز این را می‌داند:

    کثرت‌گرایی بیش از هر چیز در برابر سلسله مراتب و قدرت‌طلبی ایستادگی می‌کند: پذیرفتن کسانی که متفاوت می اندیشند. مؤمنان مطمئناً می‌توانند به رهبران کلیسا کمک کنند. برای مثال با «دخالت وفادارانه»، که کازانووا آن را نافرمانی مدنی کلیسایی می‌نامد.

سوال دقیقاً این است که چگونه می‌توان فضایی برای این کثرت‌ها در کلیسا ایجاد کرد. رویه‌هایی وجود دارد که بسیار بیشتر مبتنی بر گفت‌وگو هستند. این بدان معنا نیست که همه چیز باید درست شود، اختلاف نظر هم‌چنان وجود خواهد داشت. اما تا زمانی که بخواهیم به کلیسا وفادار بمانیم، سلسله مراتب باید اجازه دهد کمی مخالفت بکنیم و طرح‌های نویی مطرح کنیم.

از نظر کازانووا، مخالفت به معنای جوان‌سازی دائمی کلیسا است. مهم است که به طور مداوم سنت‌ها را به چالش کشید و نو کرد. به گفته کازانووا، هر کسی که سنت را سفت و سخت، و بسته در نظر داشته باشد، هسته اصلی آن را از دست خواهد داد. سنت تنها در صورتی زنده است که مدام در خود تجدیدنظر کند و خود را به روشی جدید درک کند. کلیسای کاتولیک پس از ۲۰۰۰ سال هنوز وجود دارد زیرا همیشه و در هر لحظه خود را تجدید کرده است.

print
مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0273668
Visit Today : 669
Visit Yesterday : 704