اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد
  • کارفرمایان و چشم انداز ی که نیست
    جامعه ایرانی ساکن ترکیبی از کروه‌های گوناگون اجتماعی- اقتصادی است. هرگروه اجتماعی درایران امروز بخواهد یا نخواهد منافعی دارد که با دیگر هم گروه‌هایش گره خورده و نمی تواند به سادگی ازدرهم تنیدگی‌ها دور شود.
  • برقراری اجباری سانترالیسم دموکراتیک
    یکم- آیا نظام موجود بانکداری در ایران کارآمدی دارد؟ همه کسانی که به نظام بانکی نگاه کارشناسانه و نیز مطابقت دادن این نظام با بانکداری مدرن دارند بر این باورند آنچه به عنوان بانکداری در جمهوری اسلامی عمل می‌کند فاقد
  • مسعود نیلی: کار صندوق بازنشستگی در ایران تمام شد
    شکی نداریم که کشور ما در شرایط بسیار سختی قرار گرفته که هیچ‌گاه در تاریخ با مشکلاتی به این عمق و تنوع به‌صورت همزمان مواجه نبوده است. این روند تدریجی قابل پیش‌بینی بود. کارشناسان با تهیه گزارش‌های مختلف،
  • ستون فقرات حکمرانی باید «رشد و توسعه اقتصادی» باشد
    استاد دانشگاه گفت: ستون فقرات حکمرانی باید «رشد و توسعه اقتصادی» باشد. بر اساس برآورد کارشناسان انرژی و محیط زیست، برای رسیدن به شرایط نرمال، کشور به ۴۵۰ میلیارد دلار سرمایه‌گذاری در بازه زمانی ۱۰ تا ۱۵

در سال ۱۴۰۴، اخراج گسترده مهاجران افغان از ایران، یک واقعه صرفاً سیاسی یا امنیتی نبود؛ بلکه بازتاب عمیقی از وضعیت روانی و فرهنگی جامعه ایرانی بود که سال‌ها در لایه‌های پنهان ذهن جمعی، سرکوب شده و اکنون به شکلی انفجاری بازگشته بود. این رویداد به مثابه آینه‌ای عمل کرد که تصویری بی‌رحمانه و عریان از بحران هویتی ایرانیان را به خودشان نشان داد؛ بحرانی که ریشه در تاریخ مشترک، ساختارهای قدرت، و گره‌های فروخورده در ناخودآگاه فرهنگی دارد.

بررسی این واقعه صرفاً با رویکردهای سیاسی و اجتماعی سطحی ممکن نیست. برای درک عمق ماجرا، باید به سراغ دو حوزه مطالعاتی رفت که می‌توانند لایه‌های نادیدنی این بحران را واکاوی کنند: مردم‌شناسی فرهنگی و روانکاوی اجتماعی. این دو رویکرد به ما کمک می‌کنند بفهمیم چرا جامعه ایرانی در برابر افغان‌ها چنین واکنش‌های دوگانه، متناقض و پر از اضطراب از خود نشان می‌دهد؛ واکنش‌هایی که نه فقط درباره «آن‌ها» بلکه در اصل دربارۀ «ما» است.

افغان‌ها: نه کاملاً خودی، نه کاملاً بیگانه

در بستر تاریخ معاصر ایران، مهاجران افغان همواره در جایگاهی مبهم و تعلیق‌آمیز قرار داشته‌اند. آن‌ها از یک سو «همزبان»، «هم‌دین» و دارای پیوندهای فرهنگی عمیق با جامعه ایرانی بوده‌اند، اما از سوی دیگر، همواره در جایگاه نیروی کار ارزان‌قیمت و حاشیه‌نشین، به عنوان «دیگری» بازنمایی شده‌اند. این وضعیت بینابینی، افغان‌ها را به سوژه‌هایی تبدیل کرده است که جامعه ایرانی در بزنگاه‌های بحران، می‌تواند بر آن‌ها «اضطراب‌های خود» را فرافکنی کند.

مردم‌شناسان این پدیده را با مفهومی به نام بازتعریف مرزهای فرهنگی [۱]توضیح می‌دهند؛ فرآیندی که در مواقع اضطراب‌های جمعی، جامعه برای بازسازی تصویر یکپارچه از خود، نیازمند «دیگری‌سازی» است. افغان‌ها به دلیل جایگاه تاریخی‌شان در فرهنگ ایرانی، بهترین سوژه برای این پروژه ناخودآگاه جامعه بودند.

اما این مرزها صرفاً بیرونی نیستند؛ فرآیند طرد دیگری، همزمان یک بازتعریف درونی از «ما» نیز به همراه دارد. ایرانیانی که سال‌ها در زندگی روزمره با افغان‌ها همزیستی کرده بودند، حالا با تصویری از خود مواجه می‌شوند که در نقش «دیگری‌ساز»[۲] ظاهر شده‌اند. این تصویر جدید، تضادی عمیق با خودفهمی اخلاقی ایرانیان دارد؛ جامعه‌ای که فرهنگش را با اشعاری چون «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند» تعریف می‌کند، اما در سطح عمل، در حال طرد و اخراج همسایگانش است.

فرافکنی جمعی؛ مهاجر به‌مثابۀ سپر روانی یک ملت

روانکاوی اجتماعی به ما کمک می‌کند بفهمیم این فرآیند چگونه در سطح روانی جامعه عمل می‌کند. فرافکنی[۳] یکی از مکانیزم‌های دفاعی ناخودآگاه است که زمانی فعال می‌شود که یک جامعه قادر به مواجهه با اضطراب‌های درونی خود نباشد. در این حالت، جامعه تلاش می‌کند آن اضطراب‌ها را بر سوژه‌ای بیرونی فرافکنی کند و بدین ترتیب، نوعی تعادل کاذب روانی برقرار کند.

در بستر بحران‌های اقتصادی و اجتماعی ایران، مهاجر افغان به مثابه «دیگری خطرناک» بازنمایی شد؛ دیگری‌ای که مقصر مشکلات اقتصادی، بیکاری، ناامنی و حتی اختلال در «فرهنگ ملی» معرفی شد. این روند نوعی انسان‌زدایی[۴] ایجاد می‌کند. بر اساس تحلیل‌های انتقادی گفتمان، تصویرسازی امنیتی از مهاجران باعث می‌شود مردم کمتر با آن‌ها همدلی کنند و بیشتر پذیرای سیاست‌های سختگیرانه باشند.

اما نکته ظریف اینجاست که این فرافکنی، گرچه در ظاهر کارکرد دفاعی دارد، اما به دلیل آنکه مبتنی بر سرکوب است، دیر یا زود به شکل بازگشت امر سرکوب‌شده[۵] خود را نشان می‌دهد؛ پدیده‌ای که ژیژک بارها به آن اشاره کرده است.

ایرانیانی که با تصاویر دلخراش اخراج زنان و کودکان افغان مواجه شدند، ناگهان با نوعی گناه جمعی[۶] روبرو شدند؛ گناهی که ریشه در حافظه فرهنگی‌شان داشت و تضاد میان «تصویر اخلاقی از خود» و «رفتار عملی» را به شکلی دردناک آشکار ساخت. این وضعیت، جامعه را وارد چرخه‌ای از انکار، اضطراب، و سردرگمی اخلاقی کرد که نمود آن را می‌توان در بحث‌های متناقض در شبکه‌های اجتماعی، رفتارهای دوگانه در خیابان‌ها، و واکنش‌های متزلزل نخبگان فرهنگی مشاهده کرد.

مردمی که نمی‌خواهند «خود واقعی‌شان» را ببینند

یکی از مهم‌ترین مفاهیمی که در این تحلیل باید مورد توجه قرار گیرد، فرآیند انکار جمعی[۷] است. فروید در کتاب «روانشناسی جمعیت» به این نکته اشاره می‌کند که جوامع، درست مانند افراد، در برابر اضطراب‌هایی که قادر به هضم آن‌ها نیستند، به مکانیسم‌هایی چون انکار و فرافکنی پناه می‌برند.

در مورد بحران اخراج افغان‌ها، جامعه ایرانی در مرحله نخست، تلاش کرد با روایات رسمی (امنیتی-سیاسی) خود را قانع کند که این یک اقدام ضروری است. اما با گسترده‌تر شدن تصاویر و روایت‌های مردمی، این انکار دیگر کارکرد خود را از دست داد و جامعه وارد مرحله اضطراب و گناه شد.

این وضعیت دوگانه، خود را در رفتارهای روزمره مردم به شکلی متناقض نشان داد؛ از یک سو، گروهی با شور و حرارت از «ضرورت اخراج» دفاع می‌کردند و از سوی دیگر، همان افراد در مواجهه با یک خانواده افغان در خیابان، احساس شرم و دلسوزی می‌کردند. این شکاف درونی، بازتابی است از ناخودآگاه سیاسی جامعه که نمی‌تواند تصویر یکپارچه و آرامی از خود بسازد.

همزیستیِ فراموش‌شده: اضطراب‌های ناگفته در دل ایرانیانی که افغان‌ها را می‌شناسند

یکی از لایه‌های پنهان این بحران، وضعیت روانی و احساسی آن دسته از ایرانیانی است که سال‌ها در همزیستی روزمره با افغان‌ها زیسته‌اند؛ کارفرمایانی که کارگران افغان برایشان کار می‌کردند، همسایگانی که دیوار به دیوار افغان‌ها زندگی کرده‌اند، یا کسانی که روابط دوستی و حتی خانوادگی با آن‌ها داشته‌اند. برای این گروه، اخراج گسترده افغان‌ها نه یک واقعه انتزاعی، بلکه یک ضربه عاطفی-وجودی بود.

این افراد با یک شکاف عمیق روانی روبرو شدند؛ شکافی که از مواجهه با دو تصویر متضاد از خودشان ناشی می‌شد: تصویری که طی سال‌ها همزیستی و تجربه زیسته شکل گرفته بود—تصویری انسانی، همدلانه و بر اساس روابط واقعی و ملموس—و تصویری که گفتمان رسمی و موج فرافکنی‌های اجتماعی تلاش می‌کرد بر آن تحمیل کند؛ تصویری که مهاجر افغان را به یک تهدید یا عامل بحران فرو می‌کاست.

این شکاف، اضطراب‌های خاموش و فروخورده‌ای را در ذهن این گروه از ایرانیان ایجاد کرد. آن‌ها نمی‌توانستند به سادگی افغان‌هایی را که روزی در زندگی‌شان نقش داشته‌اند، به فراموشی بسپارند. این وضعیت را می‌توان با مفهومی به نام حافظه همزیستی[۸] توضیح داد؛ مفهومی که نشان می‌دهد چگونه روابط روزمره و زیسته میان گروه‌های مختلف، در ناخودآگاه جمعی نقش می‌بندد و حتی در مواجهه با گفتمان‌های رسمی، به سادگی پاک نمی‌شود.

برای بسیاری از ایرانیان، اخراج افغان‌ها به معنای قطع یک پیوند عاطفی و انسانی بود؛ پیوندی که شاید در ظاهر، ساده و روزمره به نظر می‌رسید، اما در عمق، بخشی از ساختار هویتی آن‌ها شده بود. این دسته از مردم دچار نوعی سوگواری خاموش[۹] شدند؛ سوگواری برای روابط انسانی‌ای که بدون آنکه حتی فرصت وداع داشته باشند، از زندگی‌شان حذف شده بود.

 

بحران «ما»: بازتعریف هویت ایرانی در آینه طرد دیگری

بازنمایی «دیگری» در فرهنگ ایرانی

ادوارد سعید در نظریه «شرق‌شناسی»[۱۰] توضیح می‌دهد که هویت هر جامعه‌ای در تقابل با دیگری[۱۱] بازتعریف می‌شود. در مورد ایران و افغانستان، این دیگری در موقعیتی پیچیده و متناقض قرار دارد: افغان‌ها هم‌زبان، هم‌دین و دارای پیشینه تاریخی مشترک با ایرانیان‌اند، اما از سوی دیگر، به‌دلیل جایگاه اقتصادی-اجتماعی به‌عنوان نیروی کار ارزان و حاشیه‌نشین، به‌عنوان »دیگری پایین‌دست» بازنمایی شده‌اند. این وضعیت میان‌مرزی باعث شده افغان‌ها به سوژه‌ای مناسب برای فرافکنی اضطراب‌ها و تنش‌های حل‌نشده جامعه ایرانی بدل شوند.

در سطح کلان‌تر، این بحران صرفاً به روابط فردی محدود نمی‌شود. جامعه ایرانی در مواجهه با این رویداد، بار دیگر مجبور شد به پرسشی بنیادین پاسخ دهد: ما که هستیم؟

در بسیاری از بحران‌های هویتی، طرد دیگری به عنوان مکانیسمی برای تثبیت مرزهای «ما» عمل می‌کند. اما مسئله مهاجران افغان، به دلیل پیوندهای عمیق تاریخی، فرهنگی و زبانی، این فرآیند را با پیچیدگی بیشتری مواجه می‌کند. افغان‌ها نه آنقدر «غریبه» بودند که طردشان احساس امنیت کامل به جامعه بدهد، و نه آنقدر «خودی» بودند که درون مرزهای هویت ایرانی تعریف شوند. این وضعیت بینابینی، فرآیند بازتعریف «ما» را برای جامعه ایرانی دشوار و پر از اضطراب کرده است.

در ادبیات مردم‌شناسی، این وضعیت را می‌توان با مفهوم مرزهای شناور هویتی[۱۲] توضیح داد؛ حالتی که مرزهای «ما» و «دیگری» در یک فضای خاکستری و ناپایدار قرار دارند و جامعه نمی‌تواند یک تعریف ثابت و مطمئن از خود ارائه دهد.

این وضعیت، جامعه را وارد یک چرخه مداوم از بازاندیشی در خود می‌کند؛ چرخه‌ای که در آن، هر تلاشی برای بازتعریف هویت، بلافاصله با بحران‌های جدید مواجه می‌شود. به همین دلیل است که واکنش‌های جامعه ایرانی به مسئله افغان‌ها، همواره ترکیبی از احساسات متضاد است؛ از همدلی عمیق و احساس گناه، تا فرافکنی‌های خشمگینانه و تلاش برای طرد.

بازگشت سرکوب‌شده: اضطراب جمعی به مثابه پژواک یک بحران تاریخی

ژیژک در تحلیل‌های خود بارها به این نکته اشاره کرده است که امر سرکوب‌شده، همواره بازمی‌گردد؛ اما نه به صورت مستقیم، بلکه در قالب اضطراب‌ها، کابوس‌ها و بحران‌های روانی جمعی. در مورد بحران اخراج افغان‌ها، این بازگشت سرکوب‌شده در لایه‌های مختلف جامعه ایرانی قابل مشاهده است.

در سطح فردی، بسیاری از ایرانیان با احساس شرم و گناه پنهانی دست‌وپنجه نرم می‌کنند؛ احساسی که در زندگی روزمره، خود را به شکل رفتارهای دوگانه، انکار، یا حتی پرخاشگری نسبت به افغان‌ها و خودشان نشان می‌دهد. در سطح جمعی، جامعه ایرانی در مواجهه با این بحران، دچار نوعی دوگانگی وجودی[۱۳] شده است؛ وضعیتی که در آن، هیچ‌یک از تعاریف موجود از «ما» قادر به پاسخگویی به بحران‌های اخلاقی و هویتی جامعه نیستند.

این اضطراب‌ها، در نهایت خود را به شکل بحران‌های فرهنگی گسترده‌تری نشان می‌دهند؛ از تزلزل در گفتمان‌های ملی‌گرایانه گرفته تا شکاف‌های عمیق‌تر در روایت‌های تاریخی درباره هویت ایرانی. جامعه‌ای که نمی‌تواند با گذشته استعماری خود و ساختارهای نابرابر قدرت مواجه شود، ناچار است در مواجهه با بحران‌های معاصر، به فرآیندهای دفاعی‌ای چون فرافکنی و طرد دیگری پناه ببرد؛ اما این فرآیندها، همانطور که دیده‌ایم، راه‌حلی پایدار ارائه نمی‌دهند و تنها به بازتولید اضطراب‌های جمعی منجر می‌شوند.

انکار جمعی و اضطراب اخلاقی

ژاک لاکان در گفتمان‌های اجتماعی خود مفهوم «دیگری بزرگ»[۱۴] را مطرح می‌کند؛ سازوکاری که طی آن جامعه تلاش می‌کند اضطراب‌های خود را از طریق پذیرش روایت‌های رسمی سرکوب کند. در جریان اخراج افغان‌ها، جامعه ایرانی در ابتدا با پذیرش روایت‌های امنیتی و سیاسی سعی کرد خود را قانع کند. اما انتشار گسترده تصاویر زنان و کودکان افغان که در شرایطی تحقیرآمیز اخراج می‌شدند، باعث فروپاشی این انکار شد و جامعه را وارد مرحله اضطراب اخلاقی کرد؛ اضطرابی که در قالب احساس گناه جمعی و واکنش‌های متناقض بروز یافت.

بحران افغان‌ها، بحران هویت ایرانیان

مسئله اخراج افغان‌ها از ایران را باید فراتر از یک بحران سیاسی یا اجتماعی دید. این رویداد، بازتابی از یک بحران عمیق‌تر در هویت ایرانی است؛ بحرانی که ریشه‌هایش در تاریخ، فرهنگ، و روان جمعی جامعه ایرانی تنیده شده است.

مردم‌شناسی فرهنگی به ما نشان می‌دهد که فرآیندهای طرد دیگری، بازتابی از تلاش‌های جامعه برای بازتعریف مرزهای هویتی در مواقع اضطراب و بحران هستند. اما وقتی این مرزها شناور و ناپایدار باشند، فرآیند طرد نه تنها مسئله را حل نمی‌کند، بلکه بحران را به درون جامعه بازمی‌گرداند.

روانکاوی اجتماعی نیز به ما می‌آموزد که فرافکنی اضطراب‌ها بر «دیگری»، اگرچه به طور موقت کارکرد دفاعی دارد، اما در نهایت منجر به بازگشت سرکوب‌شده‌ها و تشدید اضطراب‌های جمعی می‌شود. جامعه‌ای که نتواند با این اضطراب‌ها به شکل آگاهانه و صادقانه مواجه شود، در چرخه‌ای مداوم از فرافکنی، انکار، و احساس گناه گرفتار خواهد شد.

مسئله افغان‌ها، صرفاً مسئله افغان‌ها نیست؛ این مسئله، آینه‌ای است که جامعه ایرانی را وادار می‌کند به چهره خود خیره شود و با پرسش‌هایی مواجه شود که سال‌ها از آن‌ها گریخته است: ما که هستیم؟ مرزهای هویتی ما چگونه تعریف می‌شود؟ و چگونه می‌توانیم با دیگری‌ای که همزمان آشنا و بیگانه است، رابطه‌ای انسانی و صادقانه برقرار کنیم؟

[۱] Cultural Border-Making

print
مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0269501
Visit Today : 508
Visit Yesterday : 0