اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد

مرگ ژینا امینی در شهریور ماه سال ۱۴۰۱، نه فقط حادثه‌ای تراژیک، بلکه لحظه‌ای گسست‌زا در تاریخ معاصر ایران بود. رخدادی که از یک سو در چارچوب آشنای خشونت حکومتی و سرکوب زنان قابل توضیح است و از سوی دیگر فراتر از مرزهای سیاست روزمره، به سطحی استعاری و نمادین ارتقا یافت که هم‌چنان بازتاب‌های آن در وجدان جمعی زنده است. اگرچه تاکنون اغلب تحلیل‌ها بر محورهای اجتماعی-سیاسی، جنسیتی و جنبش‌های اعتراضی متمرکز بوده‌اند، زاویه‌ای کمتر کاویده باقی مانده است: فهم مرگ مهسا به‌مثابه لحظه‌ای که «حق تنفس» از یک بدن سلب شد، و در نتیجه به نماینده‌ای برای تجربه‌ی خفگی یک ملت و یک زیست‌محیط شکننده بدل گشت. این نگاه، مرگ او را در پیوندی عمیق با بحران اکولوژیک ایران قرار می‌دهد، بحرانی که در آن هوا، آب و خاک هم‌چون بدن‌های سرکوب‌شده، در معرض مرگ تدریجی‌اند.

رخداد مرگ ژینا از همان آغاز با استعاره‌ی «خفگی» در حافظه‌ی جمعی تثبیت شد. گرچه روایت رسمی، علت را ایست قلبی دانست، اما در خیابان‌ها و شبکه‌های اجتماعی، تصویر غالب، دختری بود که زیر فشار قدرتی نامرئی از نفس افتاده است. این تصویر بلافاصله به نماد بدل شد: مرگی که نه در اثر بیماری یا تصادف، بلکه به دلیل اعمال کنترلی رخ داد که حتی به سطح ابتدایی‌ترین حق زیستی انسان، یعنی نفس کشیدن، تعرض کرده بود. «خفگی» در اینجا فقط یک وضعیت فیزیولوژیک نبود، بلکه استعاره‌ای شد از تجربه‌ی روزمره‌ی ایرانیان در مواجهه با حاکمیتی که هم‌چون یک محیط مسموم، امکان زندگی آزاد را از آنان دریغ می‌کند.

از منظر فلسفه‌ی سیاسی، مفهوم «حق تنفس» در سال‌های اخیر در کانون توجه قرار گرفته است. پس از دوران استعمار و سرمایه‌داری متأخر، جوامع بیش از هر زمان دیگر با محدودیت در دسترسی به هوا، زمین و آب مواجه شده‌اند. وضعیتی «نکروپالیتیک». سیاستی که به جای تضمین زندگی، مدیریت مرگ را به هدف اصلی بدل کرده است. در چنین شرایطی، حق تنفس از بنیادی‌ترین سطح حیات برهنه مورد تهدید قرار می‌گیرد. اگر این چارچوب نظری را به ایران امروز تعمیم دهیم، مرگ ژینا نمونه‌ای عریان از همین سلب حق تنفس است، بدن او نه فقط قربانی یک برخورد پلیسی، بلکه قربانی ساختاری شد که خفگی را به شکل‌های مختلف بازتولید می‌کند. این خفگی البته محدود به عرصه‌ی سیاسی نیست. در ایرانِ معاصر، بحران اکولوژیک به گونه‌ای فراگیر حیات را در تنگنا قرار داده است. آلودگی هوای کلان‌شهرها هر سال هزاران نفر را به مرگ زودرس می‌کشاند، ریزگردهای خوزستان و سیستان و بلوچستان ده‌ها روز در سال نفس کشیدن را به امری طاقت‌فرسا بدل می‌کنند، دریاچه‌ها و تالاب‌ها خشکیده‌اند و اکوسیستم‌ها فروپاشیده‌اند. تجربه‌ی زیسته‌ی مردم، به‌ویژه در نسل جوان، همواره با حس خفگی گره خورده است. هوایی که قابل تنفس نیست، آبی که آشامیدنی نیست، زمینی که بی‌جان است. در این بستر، مرگ ژینا معنایی دوچندان پیدا می‌کند. او نه فقط دختر جوانی بود که قربانی خشونت شد، بلکه نشانه‌ای شد از خفگی عمومی؛ یک بدن که به استعاره‌ی بدن ملی و بدن زمین بدل گشت.

از همین رو است که سوگ ژینا به‌سرعت به یک سوگ جمعی بدل شد. برخلاف مرگ‌های فردی دیگر که معمولاً در محدوده‌ی خانواده و نزدیکان باقی می‌مانند، مرگ او در لحظه‌ای کوتاه، مرزی میان امر شخصی و امر سیاسی را شکست. این سوگ جمعی دقیقاً با حس مشترک خفگی گره خورد. جمعیتی که در خیابان‌ها فریاد می‌زدند «زن، زندگی، آزادی»، در حقیقت از تمنای هوای تازه سخن می‌گفتند: خواست زیستن در فضایی که بتوان آزادانه نفس کشید. شعارها و تصاویری که در آن روزها و ماه‌ها خلق شدند، اغلب با استعاره‌های نفس، هوا و نور سرشار بودند. بدن‌ها در کنار هم، نوعی اکولوژی عاطفی ساختند، پیوندی میان تجربه‌ی فردی فقدان و تجربه‌ی جمعی خفگی. در این لحظه، مرگ ژینا دیگر صرفاً یک فاجعه نبود، بلکه به موتور محرکی برای بازتعریف رابطه‌ی مردم با زندگی بدل شد.

اما اهمیت نگاه اکولوژیک به مرگ ژینا فقط در سطح استعاره یا روان‌جمعی باقی نمی‌ماند. در واقع، می‌توان استدلال کرد که نظام‌های سرکوبگر و بحران‌های زیست‌محیطی دو وجه از یک منطق مشترک‌اند، منطق سلطه بر بدن‌ها و منابع حیاتی. همان‌طور که بدن زن در ایران به میدان کنترل و انضباط بدل شده، طبیعت نیز به میدان استخراج و بهره‌کشی افسارگسیخته تبدیل شده است. خشونتی که بر بدن فردی اعمال می‌شود، بازتاب خشونتی است که بر بدن زمین اعمال شده. در هر دو حالت، نتیجه چیزی جز خفگی نیست، خفگی سیاسی و خفگی اکولوژیک. از این منظر، مرگ ژینا را می‌توان نماد تلاقی این دو سطح دانست. لحظه‌ای که نشان داد چگونه سیاست و اکولوژی در تجربه‌ی زیسته‌ی مردم به هم گره خورده‌اند.

این پیوند در عرصه‌ی هنر نیز بازتاب یافته است. از همان روزهای نخست، آثار هنری متعددی در داخل و خارج ایران خلق شدند که مرگ ژینا را روایت می‌کردند. نقاشی‌ها، گرافیتی‌ها، ویدیوها و موسیقی‌ها اغلب بر تم‌های تنفس، خفگی و رهایی تمرکز داشتند. تصویر موهای رهاشده در باد، چهره‌ای که از پس حجاب کنار زده می‌شود، یا شعله‌ای که تاریکی را می‌شکند، همه به نحوی با استعاره‌ی هوا و نفس پیوند داشتند. این تولیدات هنری نشان می‌دهند که ناخودآگاه جمعی چگونه مرگ او را با بحران اکولوژیک هم‌صدا کرده است، حتی اگر هنرمندان به‌طور مستقیم چنین هدفی نداشته باشند. از این منظر، مرگ ژینا نه تنها جنبش سیاسی که یک جنبش زیبایی‌شناختی را نیز برانگیخت، جنبشی که در آن زندگی، آزادی و نفس کشیدن هم‌معنا شدند.

در این میان، باید به نقش زبان نیز توجه کرد. تقابل میان دو نام «مهسا» و «ژینا» فقط یک اختلاف اداری نبود، بلکه نزاعی زبانی بر سر هویت و حق نام‌گذاری بود. «ژینا» در کردی به معنای زندگی است؛ نامی که خود به‌مثابه کنشی اکولوژیک عمل می‌کند. زنده نگاه داشتن. مرگ دختری با نام زندگی، به‌نوعی تناقض تراژیک است که خود به نیرویی اسطوره‌ساز بدل شد. وقتی جامعه جهانی از مهسا/ژینا سخن می‌گفت، ناخودآگاه بر این دوگانگی تأکید می‌کرد: مرگی که باید زندگی بیاورد. این تنش زبانی، بار دیگر به مسئله‌ی حق تنفس پیوند می‌خورد، زیرا همان‌طور که نام می‌تواند سرکوب یا احیا شود، نفس نیز می‌تواند سلب یا آزاد گردد. می‌توان گفت مرگ ژینا امینی فراتر از یک رویداد سیاسی-اجتماعی، به نمادی اکولوژیک بدل شد. او یادآور این حقیقت است که سیاست و اکولوژی از هم جدا نیستند. بدن فردی و بدن زمین هر دو تحت سلطه و خشونت قرار دارند. وقتی هوای شهرها سمی است، وقتی ریزگردها ریه‌ها را پر می‌کنند، وقتی تالاب‌ها خشک می‌شوند و بحرلن آبی وجود دارد و سایه ی جنگ از آسمان وسیعتر است، و زیستن نازیستنی است، مرگ یک دختر جوان بر اثر خفگی پلیسی دیگر فقط یک حادثه‌ی منفرد نیست، بلکه انعکاس همان منطق گسترده‌ای است که زندگی را در همه سطوح تهدید می‌کند. اینجاست که باید مفهوم «حق تنفس» را جدی گرفت، حقی که نه فقط برای زنان و مردان، بلکه برای زمین و همه موجودات زنده مطرح است.

جنبش «زن، زندگی، آزادی» اگرچه در ظاهر حول محور حقوق زنان شکل گرفت، در عمق خود حامل یک مطالبه‌ی اکولوژیک بود. مطالبه‌ی زندگی در جهانی که بتوان در آن آزادانه نفس کشید. این مطالبه، پلی میان عدالت جنسیتی، عدالت اجتماعی و عدالت زیست‌محیطی می‌سازد. از این منظر، یاد ژینا نه فقط یاد قربانی خشونت دولتی، بلکه یادآور ضرورتی جهانی است. پیوند دوباره‌ی سیاست با اکولوژی، و بازاندیشی در این پرسش بنیادین که چه کسی حق دارد نفس بکشد و چه کسی از این حق محروم می‌شود.

مرگ ژینا امینی، با همه‌ی تلخی و تراژدی‌اش، لحظه‌ای است که می‌تواند ما را به این بازاندیشی برساند. او به ما نشان داد که خفگی یک فرد می‌تواند استعاره‌ای از خفگی یک ملت باشد، و خفگی یک ملت می‌تواند بازتاب خفگی زمین. در جهانی که مرز میان بدن و محیط، فرد و جمع، انسان و طبیعت هرچه بیشتر در هم تنیده می‌شود، شاید مهم‌ترین درسی که از ژینا باقی می‌ماند همین باشد: مبارزه برای آزادی، در نهایت، همان مبارزه برای حق تنفس است. حقی که اگر از آن دریغ شود، زندگی معنای خود را از دست می‌دهد. از این رو، یاد او همچون هوایی تازه در وجدان جمعی می‌وزد، حتی اگر زمین و زمان در برابر این نسیم مقاومت کنند.

بەهار حسەینی.

print
مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0277551
Visit Today : 337
Visit Yesterday : 839