جهان امروز در بحرانهای پیچیدهای غرق است. جنگها، تغییرات اقلیمی، نابرابری اقتصادی و رشد کشورگشایی و اقتدارگرایی. پرسش نخست نگاهی به واقعیت دارد. آیا امروز واقعا جهان در دست پوپولیستها و رهبران بیخرد گرفتار است؟ اگر چنین است سرنوشت جهان چگونه رقم خواهد خورد؟ بسیاری از مردم با حسرت میپرسند اگر رهبری جهان در دست افرادی با ارزشها و اولویتهای متفاوت بود، سرنوشت بشر چگونه رقم میخورد؟ یکی از این سناریوهای رویایی، فرضِ «رهبری زنها بر جهان» است. این یاداشت میکوشد این دو ایده را در کنار هم بررسی کند.
بخش نخست: سلطهی پوپولیسم و رهبران بیخرد حاکم بر جهان
۱. ظهور پوپولیستها:
در دو دهه اخیر، موجی از رهبران پوپولیست و بیخرد در جهان ظهور کرده است. (ترامپ در آمریکا، بولسونارو در برزیل، اردوغان در ترکیه، اوربان در مجارستان و…) آنها با شعارهای ساده، دشمنسازی و تحریک احساسات تودهها، جایگزین نخبگان سنتی شدند. از عمده دلایل رشد پوپولسیم در جهان، میتوان به بیاعتمادی مردم به نخبگان سنتی، نابرابری اقتصادی، فسادهای سیستمی، بحرانهای جهانی مانند مهاجرت و تغییرات اقلیمی اشاره کرد. پوپولیسم سادهترین راه است برای جذب تودهها! شعارهای هیجانی، وعدههای سریع، دشمنسازی و تحقیر نخبگان بومی، شالودهی رویکرد عوامفریبانهی آنها است.
۲. قدرت رسانهای و نه لزوما اکثریت:
این پرسش اساسی مطرح است که آیا پوپولیستها اکثریت واقعی هستند؟ نه! پرواضح است که هنوز بخش بزرگی از جهان، توسط رهبران غیر پوپولیست اداره میشود. مانند کشورهای اسکاندیناوی، آلمان، ژاپن، کره جنوبی، کانادا و … مشکل اصلی این است که پوپولیستها، غوغاسالارند و صدای بیشتری دارند. اگرچه هنوز بسیاری از کشورها با مدیریت عقلانی اداره میشوند، اما پوپولیستها به دلیل داشتن لحنی دهنپرکن و جنجالی و بهرهبرداری از رسانهها، حضوری پررنگتر داشته و بیشتر از وزن واقعی خود و آنچه که هستند، خود را عرضه و نشان میدهند.
۳. رهبران پوپولیست کودناند یا زیرک؟
بسیاری از این رهبران شاید در نگاه اول کودن به نظر برسند اما در حقیقت هوش مخرب سیاسی برای تحریک کوتاهمدت احساسات مردم و بقا در قدرت دارند. این رهبران شاید در حل مسائل بلندمدت ناتوان باشند، اما در بهرهگیری از احساسات عمومی و کسب قدرت، جسارت و مهارت بالایی دارند. «کودنی» واقعی آنجاست که راهحلهای سطحی و کوتاهمدت آنها، مشکلات عمیق و غیر قابل جبران میآفریند. در حل مسایل ساختاری و بلندمدت مانند اقلیم، اقتصاد پایدار، صلح جهانی، کودنی و ناتوانی آنها بیشتر بروز میکند.
۴. دوگانهی جهان امروز:
جهانیان اکنون میان دو مسیر و الگوی رفتاری، گرفتاراند؛ یکی عقلانیت و همکاری، دیگری پوپولیسم و اقتدارگرایی. بدبختانه کشمکش این دو روند، آیندهی سیاست جهان را تعیین و تغییر خواهدداد.
بخش دوم: اگر زنان رهبران جهان بودند…
اگر فرض کنیم به جای رهبران کنونی، زنها بر جهان حکومت میکردند (البته نه به عنوان یک«جنس دوم» بلکه به عنوان رهبرانی با ارزشها و شیوههای رفتاری و مدیریتی متفاوت)، با این پیشفرض، جهان میتوانست از چند زاویه تغییر کند:
۱. سبک رهبری مشارکتی:
پژوهشهای اجتماعی نشان میدهد که زنها در مدیریت تمایل بیشتری به رهبری مشارکتی و گروهمحور دارند. تصمیمگیریهای آنها کمتر متمرکز بر قدرتنمایی و بیشتر بر ایجاد توافق و گفتگو استوار است. معمولاً در همکاری و تصمیمگیری جمعی رویهای منعطف دارند. برعکس بسیاری از رهبران مرد، قدرت و تصمیم گیری را در خود نهادینه و یا نهایتا در حلقهی کوچک پیرامون خویش، متمرکز کرده و در تصمیمهای کلان و سرنوشتساز جز خویشتن خویش، به کسی اعتماد ندارند. بر رقابت و سلسلهمراتب تاکید ویژه دارند. حاکمان خودرای نسبت به اطرافیان خود بدگمان، و خود را دانای کل میدانند و گاه دچار توهم اتصال ماورایی نیز میشوند و به این خاطراعمال و رفتار خود را توجیه کرده و خود را به کسی پاسخگو نمیدانند.
۲. کاهش احتمال جنگها:
آمار تاریخی نشان میدهد که کشورهایی با رهبران زن مانند (فنلاند، نیوزلند، آلمان و…) در دهههای اخیر کمتر وارد جنگهای خارجی شدهاند؛ بدین معنا که در جهان خیالی و رویایی زنمحور، احتمالا دیپلماسی و میانجیگری نقش پررنگتری پیدا میکرد و جایگزین جنگ، کشورگشایی وخونریزی میشد.
۳. تمرکز بر رفاه و آموزش:
سیاستهای اجتماعی در حکومتهای زنمحور بیشتر بر حمایت از خانواده، کودکان، بهداشت و آموزش متمرکز میشد. شاید شکاف طبقاتی و بیعدالتی اقتصادی کاهش مییافت. از سالمندها، مهاجرها و گروههای آسیبپذیر، حمایت بیشتری صورت میگرفت.
۴. محیط زیست و توسعه پایدار:
زنهای سیاستمدار در سطح جهانی، حساسیت بیشتری نسبت به بحرانهای زیستمحیطی نشان دادهاند. شاید در چنین جهانی، تغییرات اقلیمی زودتر جدی گرفته میشد. زودتر برای ذوبشدن کوههای یخی، لایهیاوزن، حفاظت اصولی از مراتع و جنگلها، بهداشت و صیانت از آب، انرژی پاک و جهانی عاری از سلاحهای کشتار جمعی، فکر اساسی میشد. رهبر زن شاید کمتر جهان پیرامون خود را درگیر جنگهای همسایگی به خاطر تولید و فروش بیشتر سلاح میکرد.
۵. فرهنگ وارزشها:
در آرمانجهانی که قرار است زنها بر آن حکمرانی کنند، ارزشهای سنتی مانند«قدرت نظامی» جای خود را به ارزشهای همچون «همبستگی اجتماعی، آموزش، و عدالت جنسیتی» خواهد داد. مرزها و دیوارهای بیاعتمادی بین کشورها فرو خواهد ریخت و اصل را برتعامل و گفتگو خواهند گذاشت. زبان خشن و حیلهمحور سیاست، به گفت و شنود مراقبتی تغییر خواهد کرد.
بخش سوم: پیوند دو پرسش
اگر زنها (بهطور گسترده) رهبران جهان بودند، آیا پوپولیسم همچنان به شکل کنونی میتوانست غالب شود؟ پاسخ محتمل این است که الگوهای رهبری زنمحور، با تکیه بر مشارکت و شفافیت، میتوانستند زمینهی اجتماعیِ پوپولیسم را کاهش دهند. زیرا پوپولیسم از دل بیاعتمادی به ساختارهای سیاسی و بیتوجهی به مردم عادی برمیخیزد. جامعهای که سیاستش بر مراقبت، برابری و گفتوگو بنا شده باشد، کمتر مستعد موجهای پوپولیستی است.
نتیجه اینکه، جهان امروز میان دو تصویر در نوسان است. یک «تصویر خیالی» که در آن زنها با ارزشهای انسانی و مشارکتی ادارهی امور را بر عهده گیرند و سوی دیگر «واقعیتی تلخ» که در آن پوپولیستها و رهبران کمخرد بخش بزرگی از سیاست را قبضه کرده و در اختیار دارند. این دو تصویر ما را به یک پرسش بنیادین میرسانند: آیا تغییر جنسیت رهبران بهتنهایی کافی است یا باید ساختارهای قدرت، اقتصاد و فرهنگ سیاسی را نیز دگرگون کرد؟ شاید پاسخ در ترکیبی از هر دو نهفته باشد؛ یعنی هم نیازمند رهبرانی با ارزشهای متفاوتیم و هم نیازمند جامعهای آگاه و به روزشده که فریب شعارهای سطحی را نخورد.
شهریور ۱۴۰۴