اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد

مقدمه: تحولات اخیر در خاورمیانه، به‌ویژه حمله اسرائیل به جلسه سران حماس در قطر، پرده از مرحله‌ای جدید و بسیار پیچیده در بحران‌های منطقه‌ای و بین‌المللی برداشته است. این واقعه، که در ابتدا به نظر می‌رسد تنها یک اقدام نظامی محدود باشد، در واقع بخشی از یک پازل بزرگ‌تر است که در آن نظم جهانی در حال گذار، نقش‌آفرینی قدرت‌های بزرگ و تغییرات استراتژیک منطقه‌ای به شکلی چشمگیر در حال نمود است. این مقاله به تحلیل این رویداد در بستر نظریه “کمان ابروی هراس” و “امنیت جهانی با قرائت آمریکایی” می‌پردازد و پیامدهای آن را برای ایران و منطقه مورد بررسی قرار می‌دهد [1، 2، 3].

**حمله به سران حماس در قطر: ابعاد و روایت‌ها**

در پی حمله‌ای که اسرائیل به جلسه سران حماس در قطر انجام داد، اخبار متناقضی منتشر شد. در حالی که حماس تایید کرد که دو نفر از اعضای “غیربلندپایه” آن‌ها کشته شده‌اند، اسرائیل مدعی شد که شش نفر از اعضای “بلندپایه” حماس، از جمله آقای الحیه، یکی از بنیانگذاران و رئیس حماس در تبعید، کشته شده‌اند. این حمله از آن جهت حائز اهمیت است که اسرائیل در طول سالیان متمادی، حتی پس از حادثه هفتم اکتبر، هرگز به خاک قطر حمله نکرده بود و این اقدام، یک تحول بی‌سابقه تلقی می‌شود. با توجه به اینکه اسرائیل در چنین حملاتی به دنبال بیشترین بهره‌برداری و امتیاز است، روایت اسرائیلی مبنی بر کشته شدن شش نفر از سران حماس، از جمله خالد مشعل، به واقعیت نزدیک‌تر به نظر می‌رسد.

**”کمان ابروی هراس”: مرحله جدیدی در نظم جهانی**

این رخداد در چارچوب مفهومی به نام “کمان ابروی هراس” قابل تحلیل است که نشان‌دهنده نگاه رو به بالای قدرت‌ها در حوزه بین‌المللی است. این نگاه شامل موارد زیر می‌شود:

*   **نگاه رهبر نظام جمهوری اسلامی ایران به آسمان:** که خود یک کمان ابروی معنادار تلقی می‌شود.

*   **گفتگوی ترامپ با پوتین در آلاسکا:** که ترامپ با نشان دادن بمب‌افکن‌های B-2 به پوتین، قدرت نظامی آمریکا را به رخ کشید.

*   **نشست پکن با محوریت شانگهای:** که تلاش می‌کند با پیوستن هند، اتحادی را در شرق (روسیه، چین، کره شمالی، هند و ایران) در برابر غرب شکل دهد.

این وضعیت نشان می‌دهد که منطقه نه تنها در بحران جایابی قرار دارد، بلکه در آستانه شکل‌گیری یک “نظم جایگزین” برای تثبیت “نظم بین‌المللی جدید با قرائت آمریکایی” است. میشل برچر و وینگفیلد بحران‌ها را در چهار مرحله تولد، شکوفایی، فروچش و پیامدها مطالعه می‌کنند. اگر تولد بحران جدید را در ۱۱ سپتامبر ۱۹۹۰ (زمان بیان نظم نوین جهانی توسط بوش پدر) بدانیم، اکنون در مرحله “شکوفایی” قرار داریم که پس از دوران اوباما و دکترین “قدرت هوشمند آمریکایی” به سمت تحکیم “نظم نوین جهانی” و تثبیت آن حرکت می‌کند.

**نقش ایالات متحده آمریکا و اسرائیل به عنوان “نوک پیکان”**

ایالات متحده آمریکا اکنون نقش “ژاندارم جهانی” را ایفا می‌کند. مقدمه این امر در دوره اول ریاست‌جمهوری ترامپ با استفاده از “پارادایم آشوب”، “دکترین بازیگر دیوانه”، “سیاست کلان ابهام و پیچیدگی”، “استراتژی جودجیتسو” (تحریک، ری دادن، ضربه زدن) و “استفاده از رسانه” شکل گرفت. ترامپ صراحتاً اعلام کرد که آمریکا دیگر هزینه‌های امنیت جهانی را پرداخت نمی‌کند و این وظیفه شرکای اروپایی است. این منطق، بین‌الملل را برای پذیرش “امنیت جهانی با قرائت آمریکایی” تحریک کرد.

حمایت ایالات متحده از اسرائیل در حمله به رهبران حماس در خاک قطر، نمونه بارزی از این “امنیت جهانی با قرائت آمریکایی” است. این الگو پیشتر نیز در ترور سردار سلیمانی در خاک عراق توسط آمریکایی‌ها مشاهده شده بود [3، 4]. اسرائیل در منطقه، اکنون نه به عنوان یک پروکسی، بلکه به عنوان “نوک پیکان ایالات متحده آمریکا” عمل می‌کند. این نقش‌پروری اسرائیل، در پاسخ به تجهیز نیروهای نیابتی توسط ایران در منطقه و شکل‌گیری “خط مقدم مقاومت” است. آمریکا با فعال کردن اسرائیل و بازگذاشتن دست آن در منطقه، نشان می‌دهد که در برابر پروکسی‌های ایران، نیازی به پروکسی ندارد و از متحدان مستقیم خود و “ائتلاف عربی-عبری” استفاده می‌کند. این ائتلاف، پایتخت‌های کشورهای عربی را به اسرائیل نزدیک کرده است، در حالی که هدف مقاومت، تضعیف آمریکا و اسرائیل و تجهیز کشورهای عربی در مقابل آن‌ها بود.

**کمرنگ شدن مرزهای ملی و “آیین قدرت”**

حمله به سران حماس در خاک قطر، مانند ترور سردار سلیمانی در عراق، نشان‌دهنده کمرنگ شدن مرزهای ملی در برابر “امنیت جهانی” و “نظام قدرت” جدید است [3، 4]. در این چارچوب، “ترورهای آشکار” در درون مرزهای کشورهای دیگر، با حمایت “مرکزیت و گهواره قدرت” (آمریکا) صورت می‌گیرد. این موضوع بیانگر تغییر جهت نظام بین‌الملل به سوی “امنیت جهانی با استقرار یک کلان‌تر بزرگ در مناطق هدف” است.

**نقش قطر و هماهنگی‌های پشت پرده**

این احتمال وجود دارد که هماهنگی گسترده‌ای میان واشینگتن، قطر و اسرائیل برای این حمله صورت گرفته باشد. حتی برخی تحلیل‌ها به نقل از مقامات آمریکایی (استیویتکاپ) اشاره می‌کنند که ترامپ گفته بود خبر حمله را به مسئولین قطری بدهند، که نشان از آگاهی احتمالی قطر از این عملیات دارد. این هماهنگی به قطر اجازه می‌دهد تا ضمن باز گذاشتن فضا برای عملیات، ارتباط خود را با حماس حفظ کند و جایگاه خود را به عنوان میانجی از دست ندهد. این اخبار، اگرچه نیاز به راستی‌آزمایی دارند، اما در فضای پس از حمله، از سوخت‌گیری هواپیماهای مهاجم در پایگاهی در قطر نیز سخن به میان آمده است. نزدیکی قطر به ایالات متحده، به‌گونه‌ای که لابی آن در آمریکا اگر قوی‌تر از عربستان نباشد، کمتر نیست، نشان می‌دهد که هماهنگی برای این حمله دور از انتظار نیست و حتی “غیرممکن” است که هماهنگی صورت نگرفته باشد.

**فشار بر شبکه نفوذ ایران و تضعیف مقاومت**

در حال حاضر، آمریکا و شرکایش، به ویژه اسرائیل، با فشارهایی مانند طرح خلع سلاح حزب‌الله و حمله به نیروهای حماس، تلاش می‌کنند “شبکه نفوذ ایران در منطقه را تضعیف ساختاری” کنند و ساختار آن‌ها را نابود سازند. این اقدامات به گونه‌ای پیش می‌رود که “حمایت‌های گذشته” از نیروهای مقاومت کاهش یافته و “واگرایی‌های مردمی” ایجاد شده است. حملات پی‌درپی به رهبران مقاومت (اسماعیل هنیه، سنوار، حسن نصرالله، نیروهای ایرانی در سوریه و لبنان) در این راستا صورت می‌گیرد [3، 5]. اکنون حتی تلویزیون ملی لبنان خطاب به حزب‌الله و مقاومت می‌گوید “ما را رها کنید، بگذارید زندگی کنیم”.

این وضعیت به “نه جنگ، نه صلح” (No War, No Peace) در منطقه انجامیده است که فشار زیادی را وارد می‌کند. این فشار به حدی است که حتی رهبر جمهوری اسلامی که زمانی قائل به “نه صلح، نه جنگ” بود، اکنون می‌گوید “نمی‌توانیم در وضعیت نه جنگ، نه صلح قرار داشته باشیم” و دستور حل مسائل از طریق قطر را به آقای پزشکیان می‌دهد. با این حال، حمله به سران حماس در قطر، چه با دو کشته چه با شش کشته، اثر خود را گذاشته و قدرت‌نمایی اسرائیل را به رخ کشیده است [5، 17]. این امر، امکان موضع‌گیری مصالحه‌جویانه ایران با آمریکای حامی اسرائیل را دشوارتر می‌کند و به “گفتمان انقلاب” ضربه می‌زند.

**بحران تصمیم‌گیری در ایران و “نقطه صفر دو سر”**

ایران در حال حاضر در “بزرگترین بحران تصمیم‌گیری برای بقا” قرار دارد. این وضعیت که پیشتر از آن به “نقطه صفر دو سر” تعبیر شده بود، به معنای قرار گرفتن در تنگنایی است که راه پیش و پس ندارد [12، 13]. در داخل ایران، دو دیدگاه متضاد وجود دارد:

جناح تندرو:** عده‌ای از انقلابیون خواهان “جنگ پیشدستانه” و “دستیابی به بمب اتم” هستند، چرا که آن را ضامن بقای نظام و گفتمان انقلابی خود می‌دانند. آن‌ها معتقدند که ایران کمتر از یک هفته تا بمب اتم فاصله دارد و می‌توان آن را علیه اسرائیل به کار برد. اما در این دیدگاه، به تبعات سنگین و ضربات انتقامی احتمالی توجه نمی‌شود.

جناح معتقد به صلح/مذاکره:** در مقابل، مذاکره با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (گروسی) و تلاش برای حل مسائل از طریق میانجیگری قطر نشان‌دهنده تمایل به مذاکره است [9، 11]. با این حال، فعال شدن “مکانیزم ماشه” می‌تواند این توافقات را از بین ببرد.

ایران در این وضعیت، نه به دنبال صلح است و نه جنگ، بلکه “می‌خواهد وضع موجود را به نفع بقای نظام جمهوری اسلامی حفظ کند، زمان بخرد و از این پیچ خطرناک جان سالم به در ببرد”. اما این رویکرد، در غرب به عنوان “تجربه زیسته شده” ایران در تنگناها تلقی می‌شود که “یک گام به عقب می‌گذارد تا از تنگنا عبور کند” و سپس “دو گام به جلو بردارد”. این استراتژی، اگرچه ممکن است زمان بخرد، اما به تدریج “گفتمان انقلابی” را از نظر آیینی تضعیف کرده و موجب “واگرایی‌های مردمی” می‌شود؛ نه تنها در میان ناراضیان، بلکه حتی در میان “نیروهای ارزشی حامی گفتمان انقلابی” که دیگر نمی‌توانند پاسخگو باشند.

“جنگ آیینی” و تغییر ماهیت درگیری‌ها

جنگ در منطقه از “جنگ نمادها و ارزش‌ها” (جنگ آیینی) به “جنگ ساختارها و عاملیت‌ها” تغییر یافته است [10، 11]. دیگر هدف، نبرد مستقیم بین اسرائیل و حزب‌الله یا حماس نیست، بلکه “ساختارها را می‌زنند” و “عاملیت‌ها را نابود می‌کنند” تا “اثری از شکل قدیمی باقی نماند”. اظهاراتی مانند آنچه حمزه صفوی، فرزند سردار صفوی، درباره احتمال حمله به شخص رهبر جمهوری اسلامی و نیاز به آمادگی برای “بعد از زدن آیت‌الله خامنه‌ای” بیان کرده است، نشان‌دهنده اوج گرفتن این “جنگ آیینی” و انتقال آن به “جنگ ساختارها” در آینده نزدیک است [14، 15، 22، 23]. این موضوع، “اوج گرفتن نگرانی‌ها” را در سطوح بالای حاکمیت نشان می‌دهد.

اشتباهات استراتژیک و “ضد واقعه” هفتم اکتبر

در تحلیل استراتژیک، “ضد واقعه” هفتم اکتبر و پس از آن، “زدن نصرالله”، دومینویی را آغاز کرد که هدف نهایی آن تهران است [18، 19]. اسرائیل از هر ضربه‌ای به عنوان “تفسیرکننده و تبیین‌کننده حرکات نابودکننده خود در برابر رقبا” استفاده می‌کند. این وضعیت نشان‌دهنده یک “جنگ تشدیدشده ولی کنترلی” است که با “حملات نسبتاً بزرگ اما محدود” همراه است. در این “جنگ اراده‌ها در پرداخت هزینه در میدان”، شاهد “بازدارندگی‌های نمایشی” هستیم که خطر “محاسبه اشتباه” را بسیار بالا می‌برد.

ایران در گذشته، فرصت‌های توسعه ملی را با “صدور انقلاب” و هزینه کردن پول‌های هنگفت (مثلاً در زمان احمدی‌نژاد) در “جنگ‌های نیابتی” از دست داده است [15، 19]. در حالی که کشورهایی مانند عربستان سعودی با درس گرفتن از این وضعیت، روی “توسعه کشور” و “حل مسائل با آمریکا و اسرائیل” تمرکز کردند. این اشتباهات استراتژیک، راه را برای ریل‌گذاری “گسیل قدرت از غرب به شرق” باز کرده است، به‌گونه‌ای که ایران هزینه‌های آن را می‌پردازد و “بهره‌اش را آیین قدرت و گهواره آیین قدرت یعنی آمریکا” خواهد برد [17، 19].

چالش‌های داخلی و ندای اتحاد

در این شرایط بحرانی، جامعه ایران در یک “وضعیت معلق در حالت بحران روانی بین صلح و جنگ” قرار دارد. نارضایتی عمومی و “واگرایی‌های مردمی” از وضعیت موجود افزایش یافته است [5، 11]. رسانه‌های داخلی نیز گاه با بزرگنمایی یا اظهارات نامناسب (مانند خوشحالی از کشته شدن غیرنظامیان)، موجب دلخوری و تشدید این واگرایی‌ها می‌شوند.

در پایان، باید به این نکته مهم اشاره کرد که ایران عزیز ما در رنج است. این رنج بیش از هر چیز، ناشی از “ناآگاهی‌ها، نادرستی‌ها و نارفتاری‌های ما” و “رودررویی‌ها” است. در این وضعیت، نیاز به “اتحاد میان مردمان ایران” در سایه پذیرش کثرت‌های موجود (سلایق، زبان‌ها، اقوام، فرقه‌ها) برای رقم زدن “توسعه ملی ایران” بیش از هر زمان دیگری احساس می‌شود. معلمانی مانند دکتر مهدی مطنیا، با بیان حرف دل مردم و تحلیل صادقانه وضعیت، می‌توانند به این مسیر کمک کنند.

نتیجه‌گیری

حمله اسرائیل به سران حماس در قطر، نه یک حادثه منفرد، بلکه نشانه‌ای از تحولات عمیق‌تر در نظم جهانی و منطقه خاورمیانه است. این رخداد در چارچوب “کمان ابروی هراس” و “امنیت جهانی با قرائت آمریکایی” قابل فهم است که در آن، مرزهای ملی کمرنگ شده و “جنگ آیینی” به سمت هدف قرار دادن ساختارها حرکت می‌کند. ایران در “نقطه صفر دو سر” و “بحران تصمیم‌گیری برای بقا” قرار گرفته و با فشار فزاینده‌ای برای تضعیف شبکه نفوذ خود و تغییر رویکرد مواجه است. اشتباهات استراتژیک گذشته، موجب شده است که ایران هزینه‌های گزافی را بپردازد و راه برای استراتژی‌های بزرگ‌تر قدرت‌های جهانی باز شود. در این میان، تنها راه برون‌رفت، درک واقع‌بینانه از وضعیت، کنار گذاشتن محاسبات اشتباه، و تمرکز بر “اتحاد و توسعه ملی” است تا مردم ایران بتوانند از رنج‌ها “گنج” بسازند، نه اینکه رنج‌هایشان افزون شود [21، 23].

print

مقالات
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0275848
Visit Today : 71
Visit Yesterday : 656