عرفان و صوفی گری هماره در این منطقه از جهان بازارش پر رونق بوده است. عرفان را اگر در تعریفی کلی رابطهای بین انسان و معبود خویش بدانیم و آن را روشی برای تزکیه نفس، در این مجمل نوشته کاری به این وجه آن نداریم بلکه مقصود ما کارکردهای اجتماعی و سیاسی عرفان و صوفی گری است.
ادوارد براون تصوف را واکنش ایرانیان در برابر دین سامی میداند و قاسم غنی هم دراین نظر با براون هم سخن است و همینطور سعید نفیسی تصوف را بالکل دارای منشایی آریایی دانسته و به تاثیر اندیشههای مانوی در رشد و نمو صوفیگری اشاره میکند. خیل پژوهشگران در این نکته همدل و هم نظرند که عرفان و تصوف ایرانی واکنشی دربرابر شکست ایرانیان از اعراب و سیطره دین اعراب بوده و بالواقع صوفی گری جنبشی برای تلطیف آموزههای دین سامی بوده است. عرفان و صوفی گری دارای دورههای مختلف تاریخی بوده ولی اندیشههایی در تمامی این دورانها در بین نحلههای مختلف آن مشترک بوده است. خردگریزی و خردسوزی و باور به قضا و قدر را میتوان فصل مشترک تمام نحلههای عرفانی و صوفی گری دانست. ابوسعید ابوالخیر که یکی از مشایخ صوفیه و بزرگان عرفان ایرانی است در ذم تدبیر و ارج نهادن بر تقدیر چنین میگوید: “از راه تدبیر برخیز و بر راه تقدیر نشین” همو در حکایتی دیگر میگوید:
“هیچکس روی سلامت نبیند مگر اینکه در تدبیر مانند اهل قبور باشد. زیرا خداوند مردم را مُضطر و بدون چارهای آفرید” عطار در تذکره الاولیا از زبان بایزید بسطامی میگوید: ” من در قبضهٔ قضا و قدرم، چه اختیار دارم؟ هرچه او خواهد همان شود” یا در اسرارالتوحید میخوانیم که ابوالحسن خرقانی درباب تقدیر میگوید: “بنده را چه جای تدبیر؟ که او را از خود چیزی نیست. همه حکم خداست و قضا و قدر او” همینطور خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین میگوید: ” اختیار در دست بنده، خیالی بیش نیست؛ همه کار قضاست” ودر نهایت حلاج به زیباترین و درعین حال فریباترین صورت ممکن فلسفه قضا و قدر و پوزخند تقدیر بر تدبیر را شرح میدهد: تدبیر تو در برابر تقدیر، لعب کودکان است.
اندیشه قضا و قدر و پوزخند بر تدبیر باعث کاهلی و گوشهنشینی و عزلت مردمان شد. رواج خانقاه نشینی و دوری از اجتماع و پیگیری سعادت فردی درعین بیتوجهی به زندگی اجتماعی یکی از پیامدهای این اندیشه قضا و قدری بود. قریب چند سده اندیشههای صوفی گری و عرفان مبتذل سکه رایج بازار اندیشه در ایران بود. از زمان صفویه به این سو در یک تضاد جالب، صوفیانی که ترک دنیا کرده بودند داعیه دار حکومت شدند و به تعبیر دکتر طباطبایی به دنیاداری دنیاگریزانه پرداختند! تقریبا تا اواخر قاجار این ترک کنندگان لذایذ و جیفههای دنیوی بر مقدرات ملت مسلط بودند و نیاز به بازگو کردن نتایج کارشان نیست. در زمان حاضر و در عصر امروز هنوز صوفی گری و عرفان مبتذل به مانند گذشته در بین بخشهایی از جامعه خریدار دارد با این تفاوت که رقبای تازه نفسی پای به میدان نهادند. از عرفان های شرق آسیا گرفته تا نحلههای جدید بودیسم و عرفان حلقه و…
عرفان های نوظهور با توجه به نیاز انسان مدرن بروزرسانی شدهاند و سعی کردهاند با توجه به سلیقه مخاطبان ژانرهای متنوعی در تحمیق پیروانشان به کار بندند. مثلا محمدعلی طاهری که رهبر عرفان حلقه است در دارالاسلام، تورنتو معلی رحل اقامت افکنده و کلاسهایی برگزار میکند و عدهای را به مقام مَستر میرساند که اجازه آموزش و رهبری عدهای محدود خواهند داشت. همین مقام مستر در واقع بروزرسانی مفهوم “مجاز” در سلسلههای صوفیه است. جواد نوربخش درباره مجاز و قطب در سلسلههای صوفیه میگوید:
در اصطلاح صوفیه پیوند ولایت و نسبت خرقه تصوف را گویند که بدان وسیله اسرار طریقت بهطور مسلسل و زنجیروار از حضرت رسول به اصحاب و سپس به مشایخ طریق یکی پس از دیگری سینه به سینه ادامه یافته است.
وجه مشترک این عرفان های نوظهور و اسلافشان در خردگریزی و پیگیری سعادت فردی در عین بیاعتنایی به امر اجتماعی است. وقتی فضای سیاست و اجتماع به انسداد کشیده میشود اقبال چنین فِرقی بیش از پیش میشود. چرا که شهروندانی ناامید از تغییر سیاسی و اجتماعی روی به خودسازی و خودشناسی و پیگیری سعادت خودشان فارغ از های و هوی دنیا میآورند! چنین افرادی طعمه بسیار خوبی برای دام گستران و رهبران چنین فرقی هستند. صوفی گری و عرفان مبتذل قریب یک هزاره چون زهر هلاهلی در کام اجتماع ما ریخته شد و نتیجه تسلط چنین اندیشههایی را در انحطاط فعلی شاهد هستیم. دکتر طباطبایی در صورت بندی مسئله انحطاط به درستی بر نقش عرفان مبتذل تاکید میکند: ” نزدیک به هزاره، سایه بلند و سنگین عرفان بر پیکره آگاهییابی ایرانیان گسترده بوده است و به لحاظ فرهنگی هیچ نمودی را در تاریخ ایران نمیشناسیم که به اندازه عرفان سدههای متاخر سهمی در تکوین وجدان نگونبخت ایرانی داشته باشد. نقش دوگانه اندیشه عرفانی، در آغاز دوره اسلامی، در سدههای متاخر، بویژه با نقادی حافظ، که به نوعی پایان اندیشه عرفانی را اعلام میکرد، به اخلاق بیاخلاقی و دنیاداری دنیاگریزانه تقلیل پیدا کرد و با سیطره آن همه راههای آگاهی یابی بسته شد”
در یک کلام بایست گفت: هیچ سعادتی در دنیاگریزی و تلاش برای خوشبختی خارج از اجتماع وجود ندارد.
گشتیم، نبود
نگرد، نیست!
بهروز حسینی