دیشب فیلم آرماگدون تایم “زمان نبرد واپسین” را می دیدم كه نامزد بهترین فیلم نامه ، انتخاب ویژه هیئت داوران و همچنین بهترین بازیگر جشنواره فیلم کن در سال ۲۰۲۲ بود ولی هیچ کدام از این جوایز را در نهایت برنده نشد ولی به باور من فیلم ارزشمندی برای دیدن بود. روایت مرکزی این فیلم هجوم بی رحمانه جهان و نظام آموزشی به دنیای کودکان برای از میان بردن هویت مستقل و منحصر به فرد آنهاست. دنیایی که هرگز از بی رحمی سیاست، ایدئولوژی ها و تعصبات دنیای بزرگسالان در امان نیست و وظیفه و امکانی که ما در پاسداری از شعله فردیت کودکانمان داریم.
فیلم را که به پایان بردم پیش از خواب نگاهی به تایملاین توییترم انداختم و نقاشی بالا را دیدم که توسط یکی از دوستان خوبم به اشتراک گذاشته شده بود. عنوان نقاشی “آموزش اجباری” است و هنرمندی که این اثر را در حدود سال ۱۸۹۰ خلق کرده ریویر بریتون و محلی که از این اثر زیبا نگهداری می شود نمایشگاه دائمی هنر نیوساوث ولز استرالیاست.
این همزمانی شگفت سبب نوشتن این چند خط شد. زیبایی هنر همیشه در این است که بی هیچ واسطه ای با ما سخن می گوید و نگاه این دختر کوچک و تضاد تمایلش به پیوند با زندگی و طبیعت و تقابل آن با آموزش اجباری با بخشی گم شده از احساس همه ما سخن می گوید که به شکلی تلخ هم آن را می شناسیم و هم عمیقا درک می کنیم و به یاد می آوریم.
کودکان به شکلی طبیعی و ذاتی تشنه یادگیری اند و با میل ژرف و غریزی یادگیری به این جهان ورود می کنند و به باور من یکی از بزرگترین کارکردهای نظام آموزشی اجباری کشتن و نابود ساختن این میل طبیعی به یاد گرفتن است.
وظیفه نظام آموزش در ساختار فعلی خود پرورش کودکانی متکی به استعدادهای خود ، شیفته یادگیری و توسعه بخشیدن به فردیت نیست، بلکه وظیفه این ساختار، تبدیل کودکان به چرخ دنده های هم شکل و کوچک و بزرگ و درنهایت همانند و یکسان ماشین بزرگی است که جامعه اش می خوانند.
تمام باورها ، تعصبات، قضاوتها و پیش داوری های سنت و ایدئولوژی که جهان ذهنی بزرگسالان را آلوده ساخته است می بایست در نظام آموزش اجباری کودکان تبلور یابد تا کودکان نه به اندیشمندانی مستقل، بلکه به محصولاتی قابل مدیریت تبدیل شوند که بقای نظام اندیشه ای که آنها را خلق و برده خود ساخته است را تداوم بخشند.
نخستین وظیفه آموزش رسمی، تضمین فکر نکردن مستقل کودکان است. معلمان دلخواه چنین نظامی باید قدشان به کوتاهی محتوایی باشد که موظف به تدریس آنند و وظیفه سازمان آموزشی اعمال قدرتی است که تبعیت از دستور به نیاندیشیدن را از همان ابتدا بیاموزیم و بپذیریم تا جایی که خود هم از اندیشه بترسیم و هم هر کس که آغاز به اندیشیدن کرده است را دشمن خود بدانیم.
هیچ استبدادی بدون مردم و جامعه ای که آن استبداد را بپذیرند تداوم نخواهد یافت و نظام آموزش اجباری این وظیفه را دارد که این پذیرش را تضمین کند.
در فیلم “زمان واپسین نبرد” ، پدربزرگ قهرمان کوچک فیلم که نقشش را آنتونی هاپکینز بازی می کند، سرمنشا الهام و آزاد اندیشی در کودک قهرمان داستان است که همواره خود را در حال طغیان در برابر جهانی می بیند که خواستها و باورهای خود را در خانه و مدرسه به او تحمیل می کند.
جهان فردا مانند جهان دیروز نخواهد بود اگر که ما فعالانه فرزندانمان را به اندیشیدن و تسلیم نکردن فردیتشان تشویق کنیم و اجازه ندهیم که با بی تفاوتی و سکوت خود به نهاد تداوم استبداد در خانه هایمان بدل شویم.
آموزش حقيقی به کودکان می آموزد چگونه بيانديشند و نه آنکه به چه چیزی بيانديشند. چنین آموزشی ذهن کودکان را چون ظرفی نمی بیند که باید از محتوای دلخواه ساختار قدرت پر شود بلکه آن را شمعی می بیند که باید بر افروخت تا با قدرت و ظرفیتهای درونی خود روشنی بخشد.
آیدین آرتا