چکیده: بوردیو آثار خاصی دربارۀ احساسات و عواطف ارائه نکرده است؛ با وجود این، همانطور که انتظار داریم نشان دهیم، بُعد عاطفی بخشی جداییناپذیر از دیدگاه او و بستری برای انعکاس دیدگاه او در مورد قدرت است. با این پیشفرض، هدف این مقاله تحلیل دیدگاه بوردیو دربارۀ قدرت نمادین، بر اساس مفهوم توهم است. آیا میتوان توهم را بهعنوان مکانیزم قدرت و تسلط نمادین شامل فرمهای بیان عاطفی دانست؟ با توجه به تحلیلهای انجامشده، ما از پاسخ مثبت به این سؤال حمایت میکنیم، با فرض اینکه توهم بهعنوان یک اصل ادراک، سرمایهگذاری عاطفی، توافق و باور است که از طریق آن کنشگران بهطور عاطفی خود را به منطق نامتقارن میدانهایی که در آن مشارکت دارند، متعهد میدانند با مکانیسمهای آرمانی که از طریق آن بهطور غیرمستقیم نظم اجتماعی را مشروعیت میبخشند، حرکت میکنند.
مقدمه
در طول چهار دهه توسعه، جامعهشناسی عواطف توانسته است حوزه خود را تثبیت و ارتباط مطالعه زندگی عاطفی را با توجه به شرایط تولید، کارکردهایی که انجام میدهد و تأثیرات اجتماعی که ایجاد میکند، شناسایی کند (Bericat, 2000: 150). بهنوبۀ خود، با حمایت از چرخشهای زبانی و فرهنگی، چرخش عاطفی نهتنها در اشاره به حضور این بُعد در زندگی اجتماعی کمک کرده است؛ بلکه آن را بهعنوان منبعی تفسیری برای تحلیل فرآیندهای اجتماعی متنوع در کلید عاطفی قرار داده است.
مقالۀ حاضر با این عقیده شروع میشود که این نوع تمرین تحلیلی نیازمند گسترش توجه به مطالعۀ آثار کلاسیک و معاصر در نظریۀ اجتماعی است؛ از این نظر، همانطور که توسط آبراموفسکی و کانوارو (۲۰۱۷:۱۱). اشاره شده، به نظر میرسد که علاقه به بازخوانی آثار بنیادی جامعهشناختی در یک کلید عاطفی، ماهیت جزئی در نظر گرفته شده برای تحقیق دربارۀ زندگی عاطفی را رد میکند. سهم مشارکتهای اصلی نویسندگان کلاسیک و معاصر و گسترش برخی از مفروضات آنها بخشی از زیرساختهایی است که جامعهشناسی عواطف و احساسات امروزی بر آن استوار است (Ariza, 2016: 14)
در این زمینه از علایق، کار حاضر تمرینی است برای نزدیکشدن به تحلیل روابط بین مفاهیم قدرت، سلطه نمادین و توهم در کار جامعهشناس فرانسوی پیر بوردیو (۱۹۳۰-۲۰۰۲)، با قراردادن بُعد عاطفی بهعنوان متغیر اصلی. به طور خاص، زمانی که مفهوم نمادین توهم بهعنوان تحلیل مقوله محوری تعیین شد، تلاش میشود نقش و وزن عواطف و احساسات بهدستآمده در تبیین بوردیو از فرآیندهای سلطه نمادین و تولید عاطفی نظم اجتماعی شناسایی شود.
به بیان دقیق، بوردیو آثاری برای مطالعه احساسات ارائه نکرده است. با وجود این، همانطور که انتظار داریم نشان دهیم، درک موضوع بُعد عاطفی در تحلیلهای او از جوامع معاصر مطرح شده است. در رویارویی با تفسیر غالب از حضور صرفاً بهجاماندۀ احساسات در آثار بوردیو، نویسندگانی مانند: آرست (۲۰۱۶)، کراسلی (a 2001 و ۲۰۰۱b) راسانن و کاوپینن (۲۰۲۰)، ری (۲۰۰۰, ۲۰۱۵)، اسکیگز (a 2004 و b2004) و تردگلد (۲۰۲۰) بر نقش حیاتی آنها در چارچوب کلی توضیحی خود، تأکید کردهاند.
بر اساس این فرض، بیان میکنیم که بُعد عاطفی، بهرغم اینکه بوردیو مستقیماً بر روی آن کار نمیکند، بخشی جداییناپذیری از تفکر اوست و راهی برای دسترسی به تفکرات و تأملات او دربارۀ قدرت است. در این زمینه، ما در نظر میگیریم که تحلیل مفاهیم قدرت، سلطه نمادین و توهم، که با ادغام بُعد عاطفی تقویت میشود، ممکن است به درک کاملتری از اشکال سلطه ناشی از اطاعت رضایتبخش کمک نماید؛ بهعبارتی، ما این موضوع را مطرح میکنیم که توهم در ابتدا بهعنوان عنصر سازنده ارزشهای میدان تعریف میشود و تمایلات اجتماعی سازماندادهشده که بهصورت اجتماعی با ارزشها، سرمایهها، بازیها و چالشهای این حوزه مرتبط است، ممکن است در تحلیل این اشکال خاص به آشکارشدن آن در سه اصل که در کار حاضر مطرح و بحث شده، کمک کند:
الف: اصل ادراکی که اشیا و ارزشهای مناسب یک میدان بهعنوان باارزش و همچنین بازیها و چالشهای اصلی تشکیل میشود.
ب: اصل سرمایهگذاری که بهوسیلۀ آن کنشگران به استراتژیهای مادی، نمادین و احساسی برای رسیدن به اهداف و ارزشهای تعریفشده توسط میدان متعهد میشوند.
ج: اصل توافقی و هنجاری که بهموجب آن کنشگران با پذیرش بازیهای مربوط به این میدانها، ارزشهای جاری آنها را نیز میپذیرند، اصول آنها را قانونی میدانند و رفتار خود را با رژیمهای احساسی مستقر در آنها تنظیم میکنند.
با حمایت از این مکانها، تحلیل ما مسیری دوگانه را دنبال میکند: از یکسو، مفاهیم قدرت، سلطه نمادین و توهم بهتدریج بررسی میشود، از سوی دیگر، حضور ضمنی، اما نه کماهمیت بُعد عاطفی در سازماندهی چنین مفاهیمی. درواقع، کار به سه بخش تقسیم شده است: اول، مفاهیم قدرت و سلطه نمادین مشخص میشود. دوم، این مفاهیم مجدداً مورد بازبینی قرار میگیرند و با ترکیب با هبیتاس، ارتباط با بُعد عاطفی برقرار میکنند؛ درنهایت، در بخش سوم، مفهوم توهم را مورد بازبینی قرار میدهیم. از یکسو، بهعنوان مفهومی ارتباطی بین مفاهیم هبیتاس و میدان، از سوی دیگر، پس از بررسی تأثیرات توهم بهعنوان مکانیسم تسلط نمادین که از سه اصل فوق درک میشود. بر این اساس، مفاهیم حاصل از مفهومسازی توهم درنهایت مورد بحث قرار میگیرند. که بهعنوان شکلی از «تسلط بر احساسات» فرض میشود، که کارآیی نمادین خود را با ترکیب علایق، خواستهها و تمایلات کنشگران در چارچوب منطق نامتقارن در میدانهایی که در آن مشارکت میکنند، به دست میآورد.
تشابهات مفاهیم قدرت و سلطه نمادین بوردیو
قدرت بهدلیل مرکزیت آن در حوزۀ علوم اجتماعی، موضوع تعاریف و رویکردهای متعددی بوده است. مروری کوتاه بر تاریخچۀ این تحولات، ویژگی چندبُعدی و چندمعنایی آن را نشان میدهد (Clegg and Haugaard, 2009: 1).
قدرت بهعنوان منبع، ویژگی یا نشانهای از توانایی تأثیرگذاری بر دیگران توصیف شده است. این بهعنوان محصول فرعی عامل انسانی یا اثر شرایط ساختاری در نظر گرفته شده است (Lukes, 2005). از ویژگی رابطهای، تاریخی و موقعیتی آن توهم شده است. بهعنوان وضعیت افقی برای همۀ فرآیندهای اجتماعی ادراکشده که حضور خود را فراتر از عرصۀ سیاسی قرار میدهد تا آن را به حوزۀ جامعتر «سیاسی» منتقل کند؛ ازجمله: دنیای تعاملات روزانه؛ بُعد شخصی؛ بدنها و حساسیتها. (Dreher and Göttlich, 2019) به موازات آن، منحصراً بهعنوان مکانیسم سلطه (قدرت در) در نظر گرفته میشود تا قدرت تولیدی و جمعی خود (قدرت برای) را به عهده بگیرد، نه اینکه به تولید فرآیندهای کنترل و شرطیسازی تقلیل یابد (Göhler, 2009: 28-29).
بدون نادیدهگرفتن ارتباط این دیدگاهها، تقریبی که در اینجا ارزیابی میکنیم، بهعنوان رویکردی در نظر گرفته میشود که بر دو موضوع موجود در کار بوردیو متمرکز است که ما معتقدیم برای درک دیدگاه او در مورد قدرت مهم است: توجه به ابعاد نمادین آن و فرض حضور آن بهعنوان مکانیسم نظم ساختاری، مرتبط با منطق عملیات میدانهای اجتماعی (که بهعنوان فضاهایی برای بازیها و میدانهای جنگ دیده میشود).
علاوه بر این، هر دو موضوع با در نظر گرفتن نوع عاطفی آنها مورد بررسی قرار میگیرند. در نظر گرفتن این بُعد در متن اثر حاضر اتفاقی نیست. ما با این پیشفرض شروع میکنیم که عواطف نهتنها نشاندهندۀ ابژه دیگری هستند که باید از نظر جامعهشناختی توضیح داده شود، مقولهای باقیمانده از تحلیل جامعهشناختی (Alexander, 2003: 109)، یا متغیر مرتبه دوم هستند؛ بلکه میتوانند به اصل توضیحی مفید برای درک مسائل اساسی زندگی اجتماعی تبدیل شوند. همانطور که بریکت (۲۰۰۰: ۱۵۱) اشاره کرد، اگر منبع توضیحی ارائهشده توسط احساسات کنار گذاشته شود، پدیدههای حیاتی مانند ملیگرایی، نژادپرستی یا هویت بهسختی قابل درک خواهند بود. آیا در مورد درک پدیدههای قدرت و سلطه نیز چنین خواهد بود؟ خطر پاسخ مثبت به چنین سؤالاتی، فضایی را برای این خطوط ایجاد میکند که در جهت تحلیل دیدگاه بوردیو در مورد قدرت و سلطه نمادین، از ادغام مؤلفههای نظم عاطفی موجود در چنین مفاهیمی است.
از قدرت مادی تا قدرت نمادین در دیدگاه بوردیو
از دیدگاه بوردیو، قدرت بُعدی است که در تمام میدانهای زندگی اجتماعی در جلوههای مادی و نمادین آن وجود دارد. در حوزه اول، قدرت در بُعد مادی خود بهطور عینی از موقعیتهای کنشگران، سرمایههایی که در اختیار دارند و مسیر حرکت آنها در طول زمان، بر اساس منطقهای مناسب هر میدان اجتماعی بیان میشود. تفاوتهای موجود بین کنشگران در خصوص جنبههای ذکرشده در تفاوتهای قدرت مشاهده میشود که امکان کنش را در هر میدان ممکن میسازد (یا محدود میکند) (Bourdieu, 1999: 173).
علاوه بر این، با مفهوم قدرت نمادین، بوردیو در وهلۀ اول به توانایی نهادها، گروهها و درنهایت کارگزاران برای تحمیل دلالتها بهعنوان معتبر و پنهانکردن شرایط تولید خود اشاره میکند(Bourdieu, 2000b: 93; Bourdieu and Passeron, 1998: 44). این قدرتی است که برتری آن توانایی طبقهبندی و مشروعیتبخشیدن به جهان اجتماعی است و حقایق آن را بهصورت ضروری فرض میکند. تولید این مکانیسمها برای تعریف واقعیت، بیانی از روابط قدرت موجود در سازمان مادی جوامع است. در مجموع، منشأ مبهم بوده و تا حد زیادی برای عوامل درگیر مشخص نیست.
از سوی دیگر، بوردیو قدرت خشونت نمادین را بهعنوان شکل تحمیلی خاصی توصیف میکند که بر کنشگران اعمال میشود و روی پذیرش و همدستی آنها حساب میکند(Bourdieu and Wacquant, 1995: 120). این وضعیت متناقض ممکن است بهدلیل اقدام مشروع آنها، اصول بینش و تقسیم جهان که به منافع غالب اعتبار میبخشد و ماهیت خودسرانه آن را تقلید میکند، باشد. به همین دلیل، افراد تحت سلطه خود را از مقولههایی که با بازیگران و گروههای مسلط به اشتراک میگذارند، توهم میکنند (Bourdieu, 1999: 139). بر این مبنا، قدرت نمادین از منطقی نشئت میگیرد که فرآیندهای ناآگاهی و شناخت را فرض میکند. ناآگاهی از روابط نیرویی که چنین قدرتی بر آن استوار است و حقیقت عینی دلخواهانه آنها (Bourdieu, 1999: 116) بهرسمیت شناختهشدن توسط کسانی که از این سلطه رنج میبرند با پذیرش معتبر و مناسب مقولههایی که معیارهای عدم تقارن تحمیلی از آنها بازتولید میشوند (Bourdieu, 1999: 221).
اولین کارکرد قدرت نمادین در تولید نظامهای طبقهبندی که واقعیت با آن سازماندهی میشود، عینیت مییابد (Bourdieu and Passeron, 1998: 46). نظامهای طبقهبندی نمادین صرفاً ابزار دانش و ارتباطات نیستند؛ بلکه ابزارهای سلطه و تمایز اجتماعی نیز هستند (Bourdieu and Wacquant, 1995: 22). نظامهای نمادین نهتنها روابط اجتماعی را منعکس و جهان اجتماعی را سازماندهی میکنند؛ بلکه در شکلگیری آنها نیز مشارکت دارند(Bourdieu, 2000a: 90) . به این معنا، آنها فضاهای مرتبط با مبارزات نمادین برای ساختن معانی و حفظ نظم یا دگرگونی آنها را نشان میدهند(Bourdieu, 1999: 248-249).
بیان عاطفی قدرت نمادین: سلطه از طریق هبیتاس
مجموعهای از گرایشها و طرحوارههای احساس، ادراک و فهم که کنشگران، از طریق آن جهان اجتماعی را درونی میکنند، چیزی را تشکیل میدهند که بوردیو آن را هبیتاس مینامد (Bourdieu, 2007: 86, 88-89) این مفهوم اساسی برای پیوند مقولههای مختلف نظام نظری و غلبه بر دوگانگی بارز بین مفاهیم ساختار و عاملیت ایجاد شده است. بوردیو سعی میکند بر آن دوگانگی غلبه کند و بیان میکند که تولید همزمان هر دو بُعد و تقدم روابط، بر تمایل به توهم مستقل آنهاست (Bourdieu and Wacquant, 1995: 23) . جامعه از طریق تولید ساختارهای درونیشده در عاملان، تولید و بازتولید میشود که بهعنوان ساختاردهنده، ساختارهای شیوههای جمعی تفکر، احساس و کنش عمل میکنند که جامعه را سازماندهی میکند. به این معنا، هبیتاس در اصل مولد اعمال طولانی مدت، قابل انتقال به میدانهای مختلف است و از ساختارهایی تشکیل شده است که در قالب طرحوارهای از احساس، قدردانی و کنش قرار گرفته است (Bourdieu and Passeron, 1998: 73-74, 99).
هبیتاس شامل مجموعهای از تمایلات اجتماعی است که توسط افراد یک گروه اجتماعی، طبقه یا جنسیت مشترک است(Bourdieu, 2007: 97-98) . این مجموعه، فرد را با طبقه و گروههای متعلق به خود متحد و به یکباره آنها را از افراد گروههای دیگر متمایز میکند (Bourdieu, 2007: 173). هبیتاس بهنوبۀ خود بیانگر درونیشدن شرایط زندگی اجتماعی است، این فرآیند سلسلهمراتب، تمایزات و منطق عملیات موجود در میدانهای مختلف اجتماعی را درونی میکند (Bourdieu, 1999: 131). تفاوت در موقعیت عاملان در میدانها در شرایط متفاوت دسترسی به منابع مادی و نمادین موجود در میدانهای مختلف (سرمایهها) مشاهده میشود. تاجاییکه این مجموعه سرمایه، فراتر از قدرت خاص خود در هر میدان، اشکالی از قدرت، شناخت و موقعیت را برای کسانی که آنها را در اختیار دارند سازماندهی میکند و به سرمایۀ نمادین تبدیل میشود (Bourdieu and Wacquant, 1995: 65) . بهطور دقیق، سرمایۀ نمادین نوع خاصی از سرمایه نیست؛ بلکه بازدهی را که سرمایه در اختیار دارند، از نظر شناخت، موقعیت و قدرتِ بهرسمیت شناختهشدن به دارندگان خود میدهد (Bourdieu, 1997: 151). در ادامه، پیامدهای نظم عاطفی این واقعیت مورد تحلیل قرار خواهد گرفت.
قدرت و سلطۀ نمادین مشاهدهشده از دیدگاه عواطف
حتی اگر بوردیو آثاری را ارائه نکرده که بهطور دقیق به تحلیل بُعد عاطفی اختصاص داشته باشد؛ درحالیکه موضوعی نامربوط یا حاشیه ای در کار او است، بُعد عاطفی بر اساس ملاحظاتی است که او در نظریۀ هبیتاس برای اولینبار در طرح کلی نظریۀ عمل ارائه داده است (Fernández, 2005; Dukuen, 2010 and 2011).
بهعنوان شاهدی بر حضور نهفته موضوع در اثر او، شایان ذکر است که تز دکتری بوردیو قبل از اقامتش در آرگلیا، تحت نظر کانگویلهم، بهعنوان هدف کلی «تحلیل ساختارهای موقت زندگی عاطفی» بود (Yacine, 2008: 11) پروژهای ناتمام که بااینحال، برخی از صفحات آن در طرح کلی نظریه عمل (پرکتیس) باقی مانده است که به تناسب بین زبانی که احساسات بیان میشود و تظاهرات جسمانی مرتبط با آن ارتباط دارد (Bourdieu, 2012; Sapiro, 2007a: 42).
در رابطۀ نزدیک با این داده، اظهاراتی از خود بوردیو را میتوان اضافه کرد. در ژوئن ۲۰۰۰، در مصاحبهای با ژیزل ساپیرو (۲۰۰۷b) ، او اشاره کرد که عنصر محرک سفری که او را به نظریۀ هبیتاس که در طرح کلی مطرح شد، برد… مخالفت او با نظریۀ سارتر بود؛ بهویژه، با توجه به فرضیههای توسعهیافته در طرح سارتر برای تئوری احساسات (Sartre, 1973; Sapiro, 2007b: 59) . همانطور که بوردیو یادآوری میکند، نیاز به مواجهۀ انتقادی با دیدگاه سارتر و ایجاد دیدگاهی جایگزین برای نظریههای کنش ساختارگرا و عقلگرا، نقطۀ آغازی برای ساخت نظریۀ هبیتاس او بود. اگر این توازن گذشتهنگر بهطور کامل در نظر گرفته شود، میتوان بیان کرد که نظریۀ هبیتاس، حداقل در فرمول اولیه خود، نقطۀ شروعی از حوزه احساسات داشته است (Dukuen, 2011: 1; Sapiro, 2007b: 59-60) . عنصر دیگری که در این زمینه میافزاید، در موازیکاری بین آثار سارتر (طرح نظریهای از احساسات) و بوردیو در سال ۱۹۷۳ (طرح کلی نظریۀ عمل (پرکتیس)) مورد توجه قرار گرفته است.
تأیید این حضور اولیۀ موضوع تأثیرگذار را میتوان در ارجاعاتی که بوردیو در آثار تحقیقاتی خود در الجزایر بین سالهای ۱۹۵۸ و ۱۹۶۳ دربارۀ روابط بین ساختارهای موقت، نیروی کار و سلطه در اعمال اقتصادی کشاورزان الجزایری انجام داد، تأیید کرد. همانطور که توسط دوکوئن (۲۰۱۱) اشاره شد، در متونی مانند « Travail et travailleurs en Algérie» که بعداً با عنوان الجزایر ۶۰ منتشر شد (Bourdieu, 2013)، احساسات شرافت، گناهکار، و استعفا را بهعنوان راهبردهای پیشبازتابی برای رویارویی با شرایط تسلیم استعماری میداند. آنها راهبردهای مقاومتی و در آن واحد حالتهای وجودی هستند که با «معمولبودن در درد» مشخص میشوند (Dukuen, 2011: 3-6; Bourdieu, 2006: 108-109)
در همین راستا، در نتیجۀ تحقیقاتی که پس از بازگشت از الجزایر انجام شد، مطالعه بعدی بوردیو برای اولینبار مفهوم هبیتاس را ارائه میکند و موضوع ادراک بین بدن کشاورزان را در برن در جنوب غربی فرانسه بهعنوان مرجع در نظر میگیرد (Bourdieu, 2004: 113 and 115) . همانطورکه دوکوئن (۲۰۱۱: ۲) دررابطه با این اثر اشاره کرد، «بدن/ جسم نهادینۀ اجتماعی در مدرنیته هبیتاس از اینجا به بعد مفهوم اصلی انسانشناسی بوردیو و نقطه استحکام مرکزی نظریۀ خشونت نمادین او خواهد بود. از این قاعدۀ اولیه، ماهیت هبیتاس شامل تولید تمایلی است که با آن ما با جهان روابط برقرار میکنیم. ساخت این روابط از بُعد عملی و عاطفی انجام میشود (Dukuen, 2011: 2-4). . در این اثر که بعداً با عنوان Le bal des célibataires (بوردیو) منتشر شد، توجه به مشاهده رابطه نزدیک بین بدن، تأثیرپذیری و اشکال سلطه، در پرتو فرآیندهایی است که با تغییرات عمیق در نظمهای اقتصادی و اجتماعیفرهنگی مشخص شدهاند و تجلی آنها در تجربیات فردی و جمعی، از ظهور رژیم احساسی جدید (پایان مفهوم زناشویی مبتنیبر منطق پدری و ظهور ازدواج انتخاباتی که از عشق عاشقانه حمایت میکند). در این مسیر، بوردیو بخش پایانی «تجرد و شرایط دهقانی» را به تحلیل سلوک دهقان و ادراک اجتماعی از بدن اختصاص میدهد. در اینجا، فرمولبندی مفهومی از هبیتاس با ارجاعات قوی بدن و نظم عاطفی، همانطور که در این قطعه، جشن ارائه شده است که در آن، با توصیف لحظهای از رقص کریسمس، ساخت یک درک منفی از بدن دهقان تأیید میشود:
این رقص روستایی ساده […] صحنۀ برخورد واقعی تمدنهاست. تمام دنیای شهر از طریق آن به زندگی دهقانی وارد میشوند […] [به همین ترتیب، رقصهای گذشته با تمدن دهقانی همبستگی داشت، میشود […] دهقانان با قرارگرفتن در چنین موقعیتی چارهای ندارند جز درونیکردن تصویری که دیگران از خود دارند؛ حتی اگر این امر کلیشه باشد. […] بنابراین، آنها با آن احساس ناراحتی میکنند و آن را یک مزاحم میدانند. این آگاهی منفی از بدن […] منع رقصیدن و رفتارهای ساده و طبیعی در مقابل زنان [..] ترس از تمسخر و خجالتی […] مربوط به آگاهی حاد از وجود مناسب و بدن مناسب است. عدم تمایل به رقص چیزی نیست جز تجلی آن آگاهی از دهقانان بیان شده، به همین ترتیب، همانطور که مشاهده شد تمسخر و کنایه در مورد خود .(Bourdieu, 2004: 113-117)
این متن بر قویبودن تأثیرات ارتباط نیرومند روابط اجتماعی در تعارض تأکید میکند و همچنین تولید طرحوارههای ادراک طبقهبندیکنندهای که وقتی در عمیقترین بدن اجتماعیشده نگهداری میشوند، به تولید اشکال نمادین کمک میکنند، که به تولید اشکال سلطه نمادین کمک میکند بهشیوهای بیان میشوند که عوامل تحت انقیاد خود و افقهای آینده خود را تعریف میکنند، (Bourdieu and Wacquant, 1995: 28) . به این ترتیب، مثال نشان میدهد که، در حوزۀ جهان خرد توصیف شده، کاربرد سیستمهای طبقهبندی را نشان میدهد که اعمال تبعیض را بر اساس جنسیت، طبقه، پیشینۀ اجتماعی، آداب، بوی بدن و غیره عادی میداند. بر اساس این مثال، ما میتوانیم نتایجی را دربارۀ روابط بین هبیتاس و قدرت نمادین ارائه کنیم.
سازماندهی هبیتاس و نقش آن بهعنوان مکانیسم درونیسازی خشونت نمادین با بُعد عاطفی همبستگی دارد. درونیسازی این اشکال سلطه بهعنوان احساسات خاصی بیان میشود که دربارۀ عواملی که موقعیتهای پایینتری در این میدان دارند، ممکن است در مورد نحوۀ نگهداری بدن یا با ابراز ناراحتی یا بیتفاوتی اجتماعی زمانی که شرایط مناسب با ناهماهنگی پیش میآید، خجالت یا شرم نشان دهند. با توجه به این شرایط، چنین شکلی از سلطه را میتوان بهعنوان «بدن عاطفی» تعریف کرد.
بهوسیلۀ بدن یاد میگیریم نظم اجتماعی بهواسطۀ این تقابل دائمی، کموبیش دراماتیک، اما همیشه جایگاه مشخصی برای تأثیرپذیری و بهطور دقیقتر به تعاملات عاطفی با محیط اجتماعی ارائه میدهد، […] جدیترین فشارهای اجتماعی معطوف به عقل نیست؛ بلکه منوجه بدن است که بهعنوان یک یادآوری تلقی میشود. امر ضروری در یادگیری مردانگی و زنانگی تمایل دارد که تفاوتهای بین جنسیتها را در بدن […] در نحوۀ صحبتکردن، رفتارکردن، نگاهکردن، نشستن و… نشان دهد و مناسک نهادی چیزی نیست جز حد تمام کنشهای صریح که بدنها از طریق آنها میکوشند تا حدود اجتماعی یا بهعبارتِدیگر طبقهبندیهای اجتماعی (مثلاً تقسیمبندی مردانه/ زنانه) را القا در طبیعیکردن آنها بهعنوان تقسیمات در بدن، حالت پایدار بدن، تمایلات و اصول بینش و تقسیم جمعی .(Bourdieu, 1999: 186-187)
این مجموعه اظهارات با تحولات جامعهشناسی عواطف همخوانی مهمی دارد؛ بهویژه، مشارکتهای هاکشیلد (۱۹۸۳)، که تحقق قواعد احساس و نمایش عاطفی و تأثیرات متفاوت آنها را در روابط سلطه تحلیل میکند. این عبارات، تنظیم عاطفی حضور مکانسم اجتماعی قدرت را آشکار میکند که بهواسطۀ آن فرد در روابط نامتقارن ممکن است مجبور شود بر خلاف میل خود عمل نماید. بیان عاطفی حاصل، اثری از سلطۀ تجربهشدۀ جسمانی و عاطفی است که فرض مرکزی جامعهشناسی عواطف و احساسات را در مورد اعمال قدرت، کاملاً همسو با تحولات بوردیو دربارۀ قدرت نمادین نشان میدهد: عدم تقارنها تجسم مییابند. در بدن تجربه میشوند و بهصورت احساسات، احساس میشوند (Hochschild, 1983: 188; Turner and Stets, 2005: 37).
علاوه بر این، مفهوم مدیریت عاطفی، مفهوم مرکزی هوکشیلد (۱۹۸۳)، به اقداماتی اشاره دارد که از طریق آنها این اشکال تنظیم، کنترل و تولید میشود. این فرایند صرفاً یک عمل سرکوب عاطفی نیست؛ بلکه در بسیاری از موارد، عمل «اجبار کردن خود به احساس» است .(Bericat, 2000: 161). با استفاده از چنین فرآیند مدیریت عاطفی، که شخصیتی سازگار با رژیمهای عاطفی کنونی ایجاد میکند، ادغام توهم بهعنوان بخشی جداییناپذیر از تمایلات عاطفی عوامل ایجاد میشود.
*این مطلب در بیستویکمین شماره ماهنامه ادبی هنری اجتماعی توتم نیز منتشر شده است.