بیانیهی “برای صلح، آزادی و دموکراسی؛ جنگ در خاورمیانه را متوقف کنید؛ نه به جنگ، نه به جمهوری اسلامی ایران!”، توسط گروهی از پژوهشگران و فعالان سیاسی ایرانی در اخبار روز منتشر شده است و در فضایی که برخی از گروههای- چپ و راست- اپوزیسیون امید به تغییر نظام از طریق حملهی نظامی دارند، این بیانیه میتواند فرصتی برای گفتوگو فراهم کند که اقدام مثبتی به نظر میرسد. با این وجود، این بیانیه ایراداتی دارد که نیازمند توجه است. از جمله این ایرادات، عدم اشاره به مسألهی اشغال فلسطین است که یکی از مهمترین دلایل تداوم مناقشات خونین در منطقه محسوب میشود. حذف موضوع اشغال و آپارتاید در این متن، باعث میشود که تصویری ناقص و تاریخزداییشده از وضعیت منطقه ارائه شود.
اشاره به “اشغال” در تحلیل مناقشهی اسرائیل و فلسطین از اهمیت بالایی برخوردار است. در شهریور ماه، مجمع عمومی سازمان ملل پایان اشغال سرزمینهای فلسطینی توسط اسرائیل را خواستار شد. این بیانیه، حتی از ذکر این سند حقوقی بینالمللی نیز چشمپوشی کرده است.
بمباران بیوقفهی غزه و تخریب مدارس، مراکز آموزشی و بیمارستانها تنها زمانی ممکن میشود که انسانیت فلسطینیان نادیده گرفته شود. انسان زدایی از یک گروه انسانی، در اینجا ملت فلسطین باعث شده، خشونت ساختاری و مداوم علیه آنها عادی سازی شود. تأکید بیانیه بر تروریستیبودن حملهی اکتبر بدون توجه به موضوع اشغال، یک روایت یکسویه ارائه میدهد. من و نویسندگان بیانیه هرگز در غزه زندگی نکردهایم و صلاحیت اخلاقی قضاوت کسانی که در این زندان بزرگ اسیر هستند را نداریم. بهنظر میرسد بهجای تمرکز بر مسئلهی غامض تروریستیبودن حملهی حماس، فعالان ایرانی میتوانستند به موضوعات دیگری بپردازند.
جمهوری اسلامی، حکومتی است کودک کش، سرکوبگر و غیردموکراتیک که با سیاستهای استعماری در داخل کشور و نقض حقوق بشر مشروعیت خود را از دست داده و نمیتواند نمایندهی آرمان فلسطین باشد.
جمهوری اسلامی در دی ماه نود و شش و آبان نود و هشت و در سرکوب قیام زن زندگی آزادی صدها کودک و جوان و سالمند غیرنظامی را کشت. این حکومت صلاحیت بازخواست اسراییل را ندارد.
بیانیه همچنین نقش دولتهای غربی را نادیده میگیرد. مسلم است که نویسنده با مطرح کردن خواستههای حداقلی به دنبال جمع آوری امضای تعداد بیشتری بوده. اما آیا میشود بدون اشاره به استعمار و تداوم استعمار صحبت از صلح به میان آورد؟
به گفتهی محمود ممدانی، استاد دانشگاه کلمبیا، شکلگیری اسرائیل بخشی از پروژهی نازیها برای اخراج یهودیان از اروپا بوده و پس از جنگ جهانی دوم این آرزو محقق شد. استعمار اروپایی به خاورمیانه منتقل شد. این شرایط، نه تنها جنبشهای ناسیونالیستی عربی، بلکه اسلامگرایی را نیز به شکل ویژهای تقویت کرده است. رهبران استبدادی قرن بیستم مانند صدام حسین، قذافی و خمینی نیز با حمایت از آرمان فلسطین، به دنبال مشروعیت بخشیدن به حکومتهای خود بودهاند و در این راه، صداهای آلترناتیو سیاسی و اجتماعی در منطقه خاموش شده است. نادیدهگرفتن یا کمرنگکردن این بسترهای تاریخی و اجتماعی در تحلیلهای مربوط به خاورمیانه، میتواند به گمراهی بیانجامد. برای دستیابی به صلحی پایدار، نیازمند تحلیل دقیقتری از ریشههای مناقشات در خاورمیانه هستیم تا راهحلهای جامع و مؤثری را بیابیم. قطعنامههای متعدد سازمان ملل و دیگر اسناد حقوقی بینالمللی باید در این راستا به عنوان مرجعی برای بررسی و پیشنهادهای عملی استفاده شوند.