چرخش تاریخی از زمان کوروش تا امروز این است که در آن زمان، یهودیان بابل دست به دامان کوروش «جهانگشا» شدند تا با لشکرکشی او، از ظلم شاه بابل نجات یابند وسرانجام نتیجه این شد که دو آجر حتی از بابل نماند که روی یکدیگر برقرار باشد، و حالا سلطنتطلبان دست به دامان نتانیاهوی جهانگشا شدهاند که بیاید ایران را از ظلم جمهوری اسلامی نجات دهد.
امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست که هدف غایی دولت آپارتاید اسرائیل خالی از سکنه کردن مناطق هنوز فلسطینینشین است: ابتدا نوار غزه و پس از آن کرانهی غربی، و سپس در مرز لبنان و سوریه تشکیل یک منطقهی حائل حفاظتی. اسرائیل عملا با بمباران زنان و کودکان و مدارس و بیمارستانها و چادرها به فلسطینیان میگوید یا میمانید و کشته میشوید و یا فرار کنید از این منطقه بروید. در عمل هر دو کار را با هم میکند: هم نسلکشی میکند و هم فراری میدهد.
حال در این بین هنوز ما در بین تحلیلگران وطنی کسانی را داریم که از تروریسم حماس انتقاد میکنند. چون این بهترین طریق برای فرار از مسئولیت و وجدان خود را خوابنگهداشتن است. در بهترین حالت میگویند که این جنگ، جنگ ما نیست. حالآنکه کسی از آنان برای رفتن به جنگ دعوت نکرده است؛ چنین انتظاری از آنان کسی نداشته و ندارد. ذهنیتی که پشت این جمله نهفته است، حاکی از یک بیتفاوتی محض است؛ حاکی از مردن آخرین بقایای وجدان در آنان. چپنماها(یا چپهای ملی!!) و راستها -یکسر- دست در دست یکدیگر برای بروز دشمنی دیرینهی خود با اعراب بهترین فرصت را یافتهاند. یک نژادپرستی فجیع کهنه. متاسفانه ما هیچوقت کسی را نداشتهایم که تحلیلی تاریخی از کمپلکس ایرانیان در قبال اعراب ارائه کند. به اندرونهی اذهان خود مراجعه کنیم: چه چیزی جز حرفهای درگوشی در آن پیدا میکنیم؟ مهمترین دستاویزمان حملهی اعراب در هزار و چهارصدسال پیش است. جالب این است که گویندگان این گزاره، امروز بیش از هرکس دیگری خود دلتنگ حملهی اسرائیل یا امریکا به ایراناند. و همین نشان میدهد حمله صرفا به خاطر حمله بودنش چیز بدی نیست. مهم این است که چه کسی حمله میکند. اگر «عرب ملخخوار» حمله کند، قبیح است؛ اما اگر اسرائیل یا امریکا حمله کنند، مقبول است. نگاه کنید رهبرانشان چه شیک و اتوکشیده و با کراوات و ادوکلنزده همهجا حاضر میشوند. حالا به تیپ رهبران حماس نگاه کنید؛ همه شبیه پاسدارهای دههی شصتاند…این برداشت سفیهانه، به تمامی از عقدهی حقارت ملی ناشی میشود. متبختران نمیدانند که در بین سیاستمداران و قسمت اعظم مردم امریکا فرق ایران با عراق تنها در یک حرف آخر این کلمات است: یکی با n، و یکی با q تمام میشود؛ همین. اگر دقت کرده باشند، متوجه میشوند که وقتی بهخصوص یک سیاستمدار امریکایی در باره ایران حرف میزند، محال است لااقل یک بار به جای ایران، عراق نگوید. زیرا جز این تفاوت املایی، این دوکشور عملا هیچ تفاوت دیگری در نظرش ندارند.
داستانهای تاریخی که سراسر در هالهی قصهبافی و دروغهای نجومی است؛ داستانهایی که جسته و گریخته در توراتی آمده که وقتی با نگرش پدیدارشناختی مطالعه کنیم، حدس زدن اهداف سیاسی پشت آن چندان هم دشوار نیست، در نظر آنان مهمترین نشانهی پیوند ایرانیان با یهودیان نمود میکند. در صدر این افسانهها نجات قوم یهود به دست کوروش دیده میشود. کوروشی که تا به بابل و نجات قوم یهود برسد، چهار تمدن را از صفحهی روزگار محو کرده است، به حدی که عدهای از مورخان امروز شک میکنند که آیا تمدنی به نام تمدن ماد اصلا وجود داشته یا نه. زیرا هیچ اثری، حتی یک پیاله، یک قاشق از آنان برجا نمانده است. هدف کوروش مثل هر امپراتور دیگری از شروع جنگ با مردمان دیگر، غارت ثروت آنان بوده است. کسانی را که تسلیم میشدند، از دم تیغ نمیگذراند، و آنان را به بردگی میگرفت، اما مقاومتکنندگان به شدیدترین شکل با قتل عام مجازات میشدند.
حال اگر بدانیم که در آن دوران بزرگترین خزائن طلا و جواهرات در اختیار خاندان پادشاهی حاکم بر بابل بوده است، حدس زدن علت لشکرکشی کوروش به آنجا برایمان آسان میشود. یهودیان بابل به کوروش پیام میفرستند و او را از این ثروت مطلع میکنند، در ازایش، هم آزادی خود و هم نیمی از آن ثروت را میطلبند. اما تصرف یک شهر بزرگ مثل بابل با آن سابقهی تاریخی، از آن جهت بدون خونریزی میسر میشود که کاهنان متمول و فرماندهان سپاه بابل از قبل با کوروش تبانی کرده بودند، و اشراف یهود نیز که از ظلم پادشاه بابل در عذاب بودند، به سپاهیان کوروش پیوستند. در کتاب اشعیا، باب ۴۵ آمده که «اشرافیت یهود دروازههای برنجی و پشتبندهای آهنین بابل را برای سپاه کوروش گشودهاند تا گنجهای پنهان و خزاین ناشناختهاش غارت شود.» کوروش در اولین لشکرکشی به هدف خود میرسد و یهودیان که به وجد آمده بودند، نام کوروش را وارد کتاب خود میکنند، و از او یک قهرمان حتی یک پیامبر میسازند. کمتر کسی بقیهی داستان را دنبال کرده است. بابلیان وقتی متوجه میشوند چگونه غارت شدهاند و تا میبینند خود به بردگی گرفته شدهاند، دوبار قیام میکنند. و کوروش در هر کدام از این قیامها دست به قتل عام گسترده میزند. از کجا میدانیم؟- از قدیمیترین کتیبهای که از بابلیان برجا مانده است. این کتیبه شش ماه پس از اولین لشکرکشی نوشته شده است: « در ماه مهر هنگامی که کوروش به سپاه اکد در شهر اوپیس بر کنارهای رود دجله حمله کرد، مردمان اوپیس برشوریدند، اما او همه را از دم بکشت.» مورخان یونان نیز از کشتار زیاد در بابل نوشتهاند. اینکه کوروش فرمان داد هر که بیرون از خانه است کشته شود و اگر در خانه سلاح دارد با خانوادهاش کشته شود.(پیرنیا تاریخ ایران باستان). اومستد در کتاب شاهنشاهی هخامنشی، ص ۶۸-۶۹ مینویسد: کوروش نبرد دیگری در اکد کنار دجله با مردم اوپیس کرد و آنان را در آتش سوزاند. مانوئل کوک نیز در کتاب شاهنشاهی هخامنشی، ص ۶۴ از قتل عام مردمان اکد در این جنگ سخن میگوید. کورت در کتاب هخامنشیان، ص۴۱ از کشتار و تاراج بابلیان در جنگ اکد مینویسد. ویل دورانت در تاریخ تمدن ص۲۹۰ از قساوت قلب و بیرحمی بی حد و مرز کوروش نوشته است. گزنفون در کتاب «کوروشنامه» آورده است که کوروش و سپاهیانش به اندازهاى از مردم یک شهر کشتند که «زنان شیون و زارى آغاز کردند و دیوانهوار به هر سو مىگریختند. آنان اطفال خود را به آغوش گرفته بودند و از معدود کسانى که زنده مانده بودند، استغاثه مىکردند که نگذارید ما تنها و بىپناه بمانیم.» (کتاب سوم، فصل سوم). نمونهی دیگر آنکه «کوروش چشمان یتیساکاس را از حدقه درآورد و پوستش را زنده زنده کند و به صلیبش کشید» (کتزیاس). پتیساکاس پیشکار کوروش بود! پورپیرار تاریخ هخامنشیان را اساسا بخشى از تاریخ یهود دانسته و کوروش را عامل اجرایى یک طرح یهودى مىداند (برآمدن هخامنشیان، ص ١٨٣)؛ دیدگاهی که نویسندکَان «یهودى – مسیحى» نیز آشکارا بر آن صحه گذاردهاند (الین هانتزینگر، ایرانیان در کتاب مقدس). بارى، با فتح بابل و دیگر شهرهاى بزرگ بینالنهرین، ممالک وابسته به دولت بابل مانند فلسطین و فینیقیه نیز جزو قلمرو سیاسى دولت هخامنشى گردید.
چرخش تاریخی از زمان کوروش تا امروز این است که در آن زمان، یهودیان بابل دست به دامان کوروش «جهانگشا» شدند تا با لشکرکشی او، از ظلم شاه بابل نجات یابند وسرانجام نتیجه این شد که دو آجر حتی از بابل نماند که روی یکدیگر برقرار باشد، و حالا سلطنتطلبان دست به دامان نتانیاهوی جهانگشا شدهاند که بیاید ایران را از ظلم جمهوری اسلامی نجات دهد. خوب که به دو ماجرا نگاه کنیم، تنها نقطهی مشترک این دو رویداد تاریخی در این است که این دوماجرا تنها دارای یک برنده است و آن، یهودیان است. نه اثری از بابل ماند و نه در صورت حملهی گستردهی اسرائیل چیزی از ایران باقی میماند که شاهزاده بتواند در برابر کسی تاجی بر سر خود وکلاهی بر سر بقیه بگذارد. این است خوانش تطبیقی داستان یهودیان بابل و سلطنتطلبان ما.
*نقاشی: یهودیان در بارگاه کوروش، اثر ژان فوکه در سال ۱۴۷۰م