پد لمسی و از پیشگامان شبکههای عصبی بوده است، بلکه اکنون با نظریهای انقلابی در مورد آگاهی پا به میدان گذاشته است: پانسایکیسم اطلاعات کوانتومی. این نظریه، درک ما از واقعیت، هوش مصنوعی و حتی معنای وجودمان را به چالش میکشد. فاگین بر این باور است که آگاهی پدیدهای کلاسیک نیست، بلکه ذاتاً کوانتومی و بنیادی است.
تجربهای متحولکننده در لیک تاهو
مسیر فاگین به سمت تحقیق در مورد آگاهی، ریشههای عمیقی در یک تجربه شخصی دارد. در تعطیلات کریسمس سال ۱۹۹۰ در لیک تاهو، او که با وجود رسیدن به موفقیتهای دنیوی احساس خوشبختی نمیکرد و در درونش رنج میبرد، تجربهای خارقالعاده از آگاهی داشت. او نیمهشب از خواب بیدار شد و ناگهان انرژی عظیمی از سینهاش فوران کرد که سرشار از عشقی بیقید و شرط و نوری سفید و درخشان بود. این عشق و نور نه تنها در درون او بود، بلکه به بیرون نیز فوران کرد و همه جا را فرا گرفت. در این لحظه، او دریافت که هم مشاهدهگر است و هم مشاهدهشونده، و همزمان هویت فردی خود را نیز حفظ کرده است.
این تجربه بنیادین، دیدگاه فاگین را کاملاً تغییر داد. او که پیش از این یک مادهباور (physicalist) بود و معتقد بود آگاهی از ماده نشأت میگیرد، اکنون دریافت که این “ماده” بنیادی پیش از ماده وجود دارد. این بینش، او را به مسیری کاملاً متفاوت در زندگی و تفکر سوق داد و او ۳۰ تا ۴۰ درصد از وقت خود را به مطالعه و درک این پدیده اختصاص داد. فاگین اکنون میگوید که نظریه جدیدش در مورد آگاهی میتواند دقیقاً توضیح دهد که چه اتفاقی در آن شب افتاد و چرا آن تجربه صحیح بوده است.
نظریه پانسایکیسم اطلاعات کوانتومی: یک تغییر پارادایم
آگاهی به عنوان بنیاد هستی
فاگین معتقد است که آگاهی را نمیتوان با ریاضیات توضیح داد، زیرا ریاضیات توسط آگاهی خلق شده است، نه برعکس [1، 9، 17]. او میگوید: “۳۰ سال طول کشید تا فهمیدم ریاضیات توسط آگاهی خلق شده است و بنابراین نمیتوانم آگاهی را با ریاضیات توضیح دهم” [1، 9]. بسیاری از فیزیکدانان و دانشمندان فکر میکنند که آگاهی یک ویژگی نوظهور (emergent property) از سیستمهای کلاسیک است، اما فاگین قویاً با این ایده مخالف است و تأکید میکند که نوظهورگرایی (emergentism) نیازمند کوانتومی بودن است [1، 27]. به عبارت دیگر، شما نمیتوانید از “کمتر”، “بیشتر” به دست آورید. آگاهی و اراده آزاد، طبق نظریه فاگین، اصول بنیادین و بدیهی هستند که نمیتوان آنها را به چیزهای سادهتر فروکاست [13، 16]. ما آگاهیم و اراده آزاد داریم، بنابراین اینها نمیتوانند از چیزی که فاقد این ویژگیهاست، به وجود آیند.
استعاره پهپاد و تجربه درونی
برای درک بهتر، فاگین از استعاره پهپاد استفاده میکند [1، 24]. او میگوید: “تصور کنید که شما یک پهپاد را کنترل میکنید… پهپاد به واقعیتی که در آن است نگاه میکند، اطلاعات را به من میفرستد و من تجربه آگاهانهای از آنچه پهپاد میبیند به دست میآورم. آن تجربه آگاهانه در بدن من نیست، در آگاهی من است” [1، 24]. این به این معناست که کیفیتهای حسی (qualia) – یعنی احساسات و ادراکات ما مانند رنگ، شکل، صدا و غیره – در بدن ما وجود ندارند، بلکه در یک میدان کوانتومی آگاهانه وجود دارند [1، 24]. این کیفیتها را میتوان با اطلاعات کوانتومی نمایش داد، اما این نمایش خودِ احساس نیست؛ بلکه نقطهی ورودی به دنیای درونی و آورندهی معناست [14، 15].
کوانتوم در برابر کلاسیک: تفاوت بنیادی
فاگین تفاوت بین دنیای کوانتومی و کلاسیک را به وضوح بیان میکند. دنیای کلاسیک، دنیای ماده است که به نظر میرسد به طور قطعی رفتار میکند، در حالی که دنیای کوانتومی دنیای احتمالات و حالتهای چندگانه است. سلولها در بدن ما، بر خلاف پردازندههای کامپیوتری، کوانتومی-کلاسیک هستند. یک ریزپردازنده از سوئیچهای روشن/خاموش تشکیل شده است که هیچ چیز در مورد کل کامپیوتر نمیدانند. در مقابل، هر سلول بدن ما، که از نظر بیوشیمیایی و اطلاعاتی سیستمی پیچیده است، به واسطه میدانهای کوانتومی به کل بدن متصل است. حتی اگر اثرات کوانتومی در کامپیوترها وجود داشته باشند، آنها ناهمدوس (incoherent) هستند و یکدیگر را خنثی میکنند، بنابراین کامپیوترها کاملاً کلاسیک عمل میکنند.
نکته مهم این است که ذرات (مانند الکترونها) اشیاء جداگانه نیستند، بلکه حالتهایی از یک میدان هستند [5، 8]. آنها از میدان جدا نیستند و نمیتوان آنها را از میدان خارج کرد. این به این معناست که هستیشناسی (ontology) در میدان است، نه در ذرات.
اطلاعات کوانتومی و نظریه دارتسیانو
فاگین تأکید میکند که برای درک آگاهی، باید فراتر از معادلات شرودینگر و حتی معادلات دیراک رفت و به میدانهای کوانتومی و اطلاعات کوانتومی پرداخت [1، 10]. در واقع، او اشاره میکند که اطلاعات کوانتومی فراتر از مفاهیم میدانهای کوانتومی است [1، 10]. او به کار جیاکومو مائو دارتسیانو، فیزیکدان ایتالیایی اشاره میکند که نشان داده است میتوان تمام معادلات فیزیک کوانتومی را از بیتهای کوانتومی (کیوبیتها) استخراج کرد [1، 10]. این کار دارتسیانو، اطلاعات کوانتومی را به بنیاد هستیشناسی (ontology) تبدیل میکند.
یک کیوبیت (qubit)، برخلاف بیت کلاسیک که فقط ۰ یا ۱ است، امکانات بینهایت حالت را در خود جای میدهد که میتوان آن را به عنوان نقطهای روی سطح یک کره تصور کرد. اما وقتی اندازهگیری میکنید، فقط ۰ یا ۱ را دریافت میکنید. قضیه عدم شبیهسازی (no-cloning theorem) نشان میدهد که اطلاعات کوانتومی را نمیتوان کپی یا تکثیر کرد. این در حالی است که اطلاعات کلاسیک قابل تکثیر است. معنا در اطلاعات فیزیکی وجود ندارد؛ معنا در درون میدان و در درون ماست [6، 14].
اراده آزاد و فروریزش تابع موج
فیزیک کوانتومی نامتعین (indeterminate) است؛ فقط میتواند احتمال حالتهای ممکن را پیشبینی کند، نه اینکه چه حالتی را اندازهگیری خواهید کرد. فاگین و دارتسیانو معتقدند که آنچه ما فروریزش تابع موج (collapse of the wave function) مینامیم، در واقع نمادی از اراده آزاد ماست [1، 11، 17]. این یک تصمیم اراده آزادِ میدان است. اراده آزاد توهم نیست و اصرار بر عدم وجود آن اغلب ناشی از تمایل پنهان به کنترل و قدرت است [13، 14].
هولوگرافیک بودن و “سَتای” (Sety)
فاگین توضیح میدهد که کل واقعیت جامع (holistic) است و از اجزای جداییناپذیر تشکیل شده است؛ همه چیز از درون به هم متصل است [9، 18]. مرز مشخصی بین کلاسیک و کوانتوم وجود ندارد، بلکه یک پیوستگی است. او مفهوم “کل-جزء” (part-whole) را مطرح میکند. هر سلول در بدن ما یک “کل-جزء” است، یعنی دانش بالقوه کل ارگانیسم را در خود دارد. این پدیده، توضیحدهنده وجود اپیژنتیک است. ما انسانها نیز میدانهایی هستیم که “کل-جزء” از کل هستی هستیم.
فاگین برای تمایز این میدانهای آگاهانه از میدانهای کوانتومی عمومی، از واژه “سَتای” (Sety) استفاده میکند. ساتای، میدانی است که آگاه است، اراده آزاد دارد و میخواهد خودش را بشناسد [22، 23]. این ساتای، هویت ماست و ما هرگز واقعاً در بدن نبودهایم. بدن میمیرد، اما ساتای نمیمیرد.
پیامدها و آیندهای نوین
حل معمای تفسیر کوانتوم
نظریه فاگین، معمای ۱۰۰ ساله تفسیر مکانیک کوانتومی را حل میکند [1، 13]. با پذیرش آگاهی و اراده آزاد به عنوان بنیادینترین واقعیتها، میتوان فیزیک کوانتومی را به گونهای توضیح داد که از آن، تمام چیزهای دیگر پدیدار میشوند. این به معنای تغییر فیزیک نیست، بلکه بازتعریف کامل تفسیر ما از آن است.
انتقاد از علمگرایی و هوش مصنوعی
فاگین معتقد است که پارادایم فعلی علمگرایی (scientism) و چارچوب مادیگرایانه و تقلیلگرایانه آن دیگر معتبر نیست و باید کنار گذاشته شود [7، 9]. او هوش مصنوعی را نقطه پایان این پارادایم میداند. هوش مصنوعی، هرگز نمیتواند از ما بهتر باشد زیرا خلاقیت غیرالگوریتمی است و هوش مصنوعی فاقد درک واقعی و معناست [14، 19]. خطر اصلی هوش مصنوعی در استفاده نادرست آن برای سودآوری و کنترل افراد قدرتمند نهفته است، به خصوص اگر ما خودمان را صرفاً ماشین تصور کنیم [4، 19].
قابلیت آزمایش و “آگاهی درختان“
نظریه فاگین قابل ابطال است و پیشبینیهایی را ارائه میدهد. او پیشبینی میکند و قصد دارد به صورت تجربی نشان دهد که درختان آگاه هستند. اگر این ثابت شود، این فرضیه که آگاهی تنها محصول مغز انسان یا حیوان است، رد خواهد شد. این آزمایش، پتانسیل ایجاد یک تغییر بنیادین در درک ما از آگاهی را دارد.
پل زدن میان علم و معنویت
این نظریه، علم (دنیای بیرونی) و معنویت (دنیای درونیِ معنا، تجربه، آگاهی و اراده آزاد) را به هم پیوند میدهد و آنها را یکپارچه میسازد [15، 17]. فاگین میگوید که این دیدگاه، پیشگویی نیکولا تسلا را محقق میکند که گفته بود: “لحظهای که علم شروع به مطالعه آگاهی کند، در یک دهه به دستاوردهایی خواهد رسید که در تمام تاریخ علم بیسابقه بوده است”. با درک اینکه آگاهی فراتر از ماده، زمان و مکان است، میتوانیم جهانهای نامرئی را کشف کنیم، جهانهایی که عرفا و حکیمان هزاران سال از آنها سخن گفتهاند.
فراتر از مرگ و ضرورت همکاری
فاگین تأکید میکند که آگاهی ما با مرگ بدن از بین نمیرود. بدن مانند یک پهپاد یا آواتار است [24، 25]. تجربیات نزدیک به مرگ (NDEs)، شواهدی از این واقعیت را ارائه میدهند که افراد در حالی که مغزشان فعالیت الکتریکی ندارد، تجربیاتی خارج از بدن دارند و حتی با عزیزان درگذشته ملاقات میکنند.
درک طبیعت حقیقی ما، یعنی اینکه ما جزئی از “یکی” هستیم، منجر به همکاری به جای رقابت میشود. رقابت کنونی در جهان بر اساس درک نادرستی از “بقاء اصلح” استوار است، در حالی که در واقع، تنها راه برای پیشرفت، همکاری است. “یکی” که میخواهد خودش را بشناسد، خود را در قالب بیشمار “ساتای” (ما انسانها) تقسیم میکند، که هر کدام یک منظر خاص از خودِ “یکی” را تجربه میکنند [21، 28].
مشکل “ترکیب” (combination problem) در پانسایکیسم کلاسیک، که میپرسد چگونه آگاهیهای جزئی با هم ترکیب میشوند تا آگاهی بزرگتر را بسازند، در پانسایکیسم کوانتومی حل میشود. زیرا در فیزیک کوانتوم، وقتی حالتهای کوانتومی با هم ترکیب میشوند، یک حالت جدید ایجاد میکنند که “بیشتر از مجموع اجزایش” است. این فرآیند میتواند به صورت بینهایت ادامه یابد.
نتیجهگیری
نظریه پانسایکیسم اطلاعات کوانتومی فدریکو فاگین، یک دعوت برای تغییر پارادایم اساسی در درک ما از خود، جهان و جایگاهمان در آن است. این نظریه، با قرار دادن آگاهی و اراده آزاد در مرکز هستی، نه تنها راهی برای حل معماهای فیزیک کوانتومی ارائه میدهد، بلکه راه را برای یکپارچگی علم و معنویت، تحول اجتماعی بر اساس همکاری و کشف پتانسیلهای بیکران آگاهی باز میکند. این دیدگاه، آیندهای را ترسیم میکند که در آن، معنا و هدف، جایگاه اصلی خود را در فهم ما از واقعیت بازمییابند.