هنر زندگی (Art of life) به ما میگوید به کجا باید برویم و دانش ، چگونگی رفتن را مشخص میکند. یعنی هر کنشگری باید بداند و مشخص کند که به کجا و چگونه میرود.
“جان استوارت میل” فایده باوری (یوتیلیتاریانیسم)، بسیار فراتر از یک مکتب فکری آکادمیک ، موضوع بحث و چالش است. این ” جهت گیری “، اکنونیت ویژه و تاثیرهای مهمی در زندگی روزمره ما، در سطح جهانی و در ابعاد اخلاقی ، سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی دارد که سبب توجه روزافزون قانون گزاران ، برنامه ریزان و مدیران بخشهای گوناگون بدان شده است.
” فایده باوری(فایده گرایی ، اوتیلیتاریسم)، با جانبداری از خوشبختی همهی افراد سهیم در یک کنش ، بر خلاف تصورهای رایج ، به معنی فرصت طلبی ، سودجویی شخصی و خودمداری نیست.
اوتیلیتاریسم با ایجاد و یا شرکت فعال و مستقیم در رفورمهای سیاسی-اجتماعی دوران گذار بریتانیا از فئودالیسم به کاپیتالیسم ، نقش مثبت و با ارزشی را ایفا نموده است و در زمان ما هم از جریانهای فکری انگشت شماری است که همراه تحمل ضربههای خورد کننده دنیای مدرن ، موضع و جایگاه خود را استوار داشته و در برنامه ریزیهای نظم اقتصادی جهانی ، حفظ محیط زیست ، حمایت از حیوانات ،…. هنوز و همچنان توان مند و اثر بخش است ” (١).
آشنایی و مشغولیت با اندیشههای اوتیلیتاریستی ، دست کم برای درک بهتر پدیدهها و روندهای پیچیده سیاسی-حقوقی بین المللی ، یکی از نیازهای ضرور و مهم جامعه فرهنگی ماست.
در این نوشته کوتاه به برخی از جنبههای اساسی اوتیلیتاریسم اشاره میشود (بیشتر در این باره ر.ک. صفحه فلسفه ، بخش فرهنگ فلسفه و تئوری اخلاق):
چندی از نویسندگان وجود پیکرپارههای فلسفی-تئوریک فایده باوری را از دوران یونان باستان ریشه یابی نمودهاند که البته بررسی تاریخی اندیشههای اوتیلیتاریستی ، موضوع کار حاضر نیست.
اوتیلیتاریسم (انگلیسی utilitas از ریشه لاتین utilitarianism: به معنی فایده ، استفاده بردن) تئوری است در فلسفه اخلاق که ارزش اخلاقی یک کنش مشخص را برپایه پیامدهای آن ارزیابی میکند. این پیامدها به تنهایی و الزامن دارای بار اخلاقی بی واسطهای نیستند (مانند خوشبختی ، دارایی ، زیبایی ، راحتی ، سلامتی ،…). یک اوتیلیتاریست ممکن است تئوری ارزش خود را در رابطه با هدونیسم (لذت باوری) تعریف نماید که آنرا اوتیلیتاریسم هدونیستی مینامند. این گونه از اوتیلیتاریسم در دوران ما تقریبن پایگاهی نداشته و یا اصولن جدی گرفته نمیشود (برخی آنرا اوتیلیتاریسم مکانیکی میدانند). بخشی دیگر را میتوان جانبداران اوتیلیتاریسم ایده آلیستی (رومانتیستها) دانست (منبع: سخنرانی پروفسور گرهارد، کمیسیون مشورتی اتیک آلمان-برلین ، در ماه ژوئن امسال). این جریان فکری در راستای تکامل خود به موضع گیریها و شاخههای گوناگونی فرا روییده است که اوتیلیتاریسم مثبت ، منفی ، سوبژکتیو، ابژکتیو، هدونیستی ، ایده آل ،… از آن جمله هستند(اوتفرید هوفه). اوتیلیتاریسم در دوران باستان ، بیشتر به شکل فردگرایی ، وجود داشت. ولی توسط بنتهام و بویژه میل ، وسپس در سده نوزدهم ، به طور سیستماتیک ، به جامعه روی آورده و هر چه بیشتر جمع گرا میشود. عقیدهها و آرای جرمی بنتهام ، جان استوارت میل و هنری سیدویک را اوتیلیتاریسم کلاسیک مینامند. بدنبال کوششهای نظریه پردازان بزرگی چون شافتسبوری ،هاچسون و هیوم ، که از طرح کنندگان تئوری حس اخلاقی(moral-sense-theory) انگلستان بشمار میآیند، زمینههای فکری لازم فراهم شده بود. جرمی بنتهام با دمیدن جانی دوباره به تزهاچسون و پریستلی ، یعنی “بیشترین خوشبختی بیشترین افراد” (the greatest happiness of the greatest number)، افکار فیلسوفهای جوان دوره خود را دگرگون کرد.
“این کشف تئوریک ، همچون کشف قانون هیدروستاتیک ارشمیدس ، تحسین و توجه روشنفکران و دانشجویان را بدنبال داشته و جنب و جوشی در محافل فکری آن زمان ایجاد نمود”(٢).
جرمی بنتهام ، فیلسوف ، حقوق دان و از اصلاح طلبان رادیکال انگلیسی (١٨٣٢-١٧۴٨م.)، بر دریافت لذت ، خوشی(pleasure) از سوی کنشگر تاکید نموده و آنرا با خوشبختی و سودمندی ، همسنگ میشمرد: کنشی را باید از نظر اخلاقی با ارزش دانست که بیشترین خوشبختی را برای بیشترین افراد فراهم میکند. در دوران پایانی فئودالیسم بریتانیا، که قدرت و ثروت در دست لایه نازکی از جامعه متمرکز شده بود، اوتیلیتاریسم با ارائه این اصل دمکراتیک از سوی بنتهام: everybody to count for one ,and nobody to count for more than one بیانگر موضع انتقادی- انقلابی بزرگی بود.
فایده گرایی با همت جان استوارت میل ، فیلسوف سده هژدهم انگلیس ، به سطح یک فلسفه کارآ و تعیین کننده رسید. “میل ” از نظر تئوریک (فلسفه شناخت ، فلسفه زبان…) متکی بر اندیشههای امپیریستی و فنومنالیستی لاک و برکلی است ، اما در عرصه پراتیک ، گوی سبقت را از تمامی اندیشمندان دوره خود برده است. رساله استوارت میل بنام یوتیلیتاریانیسم ، نخستین نوشتار فلسفی است که بطور کامل در باب اخلاق اوتیلیتاریستی است. اندیشههای ژرف “میل ” نتیجه برخوردهای بی رحمانه انتقادی است که او نسبت به شخص خودش روا داشته است. “جان استوارت ” جوان ، خود را با همه شاخههای علمی- تئوریک زمان (فلسفه ، منطق ، جامعه شناسی ، روانشناسی ،..) مشغول میکند و بعدها با درهم آمیزی ظریف آنها، در ذهن نقاد و کنجکاو خود، دست به واکنشی فلسفی به دانستههای خویش میزند. فلسفه اخلاق یونان باستان ، پوزیتیویسم فرانسه و مقاله نویسی آلکسیس دو توکو ویل فرانسوی بر او تاثیر میگذارند. “میل ” فلسفه آلمان را قبول نداشت و از ایده آلیسم آلمانی (از کانت تا هگل) فاصله میگرفت. او حتا از مارکس جوان هم چیزی نخوانده بود. البته ، پدر جان استوارت از رهبران روحی و فکری فیلسوفهای رادیکال انگلیسی بود و در تماس با این روشنفکران ، جان استوارت آگاهی یافته و رشد نمود. جان استوارت میل ، به گفته خودش ، بیشترین تاثیر را از نوشتههای بنتهام گرفته است (٣).
جالب است که طرح ایده اوتیلیتاریستی اخلاق از سوی جرمی بنتهام ، با آموزشهای اخلاقی کانت همزمان بود، ولی این دو هیچ گونه نفوذی بر یکدیگر نداشته و دو جریان فکری مستقل و متفاوتی را پایه گزاری کردند (نقد خرد ناب در سال ١٧٨١ ، بنیادگذاری متافیزیک اخلاق در ١٧٨۵ و نقد خرد عملی کانت در سال ١٧٨٨ میلادی منتشر شدند. اثر بنتهام بنام ” مقدمهای بر اصول اخلاق و قانون گزاری “(ترجمه آزاد) یکسال بعد از آن ، یعنی در ١٧٨٩ انتشار یافت).
چنانچه گفته شد، نمیتوان اوتیلیتاریسم را یک تئوری یکدست و منسجم دانست ، با این حال میتوان اندیشه مرکزی ارتباط دهنده و مشترکی را میان جناحهای گوناگون تشخیص داد، امری که برای درک چیستی و چگونگی این جریان شایان اهمیت است:
مطابق تئوری علمی مدرن ، تئوریهای دیسکریپتیو (توصیفی و نه توصیهای یا هنجاری ، یعنی آنچه هست و نه آنچه باید باشد) ، دارای هسته و پوسته هستند(منبع ش. ١٢، از ص. ٨۶ به بعد). هسته شامل پرنسیپهای پایهای بوده و به سختی تغییر میکند. پوسته ، از فرضیههای کمکی و گفتههای تکمیلی تشکیل شده و مرتب دگرگون میشود. در حالی که هسته سخت یک تئوری ، قدرت دفاعی آن تئوری در برابر دیگر ایدههاست ، پوسته نرم ، نقش یک کمربند ایمنی (protective belt) را بر عهده دارد. در هم پیوندی بخشهای مرکزی و پیرامونی یک تئوری دیسکریپتیو امپیریستی ، پیامدهای گوناگونی داشته و در نهایت ، نگهداری و یا گسترش حقانیت خود را در دستور کار دارد. طرح فلسفی اوتیلیتاریسم هم بر پایه اصولی ویژه(هستههای تئوریک) استوار است که آنها را از دیدگاه فلسفه اخلاق مرور میکنیم (با تکیه به منابع ش.٢، ۶، ١٠ و ١٢):
١- اصل پی آیندی ، پیامد (consequence)
مطابق آموزشهای اوتیلیتاریستی ، درستی اخلاقی یک کنش را میتوان تنها بر پایه نتیجه و پیامد آن کنش سنجیده و ارزیابی نمود. این نگرش فرجام شناسانه در برابر اخلاق بایاشناسانه کانت قرار میگیرد. در حالی که کانت ، ارزش اخلاقی یک کنش را در خود آن کنش دیده و به انجام وظیفه اخلاقی کنشگر اهمیت میدهد، برای استوارت میل تاثیر و پیامد ناشی از آن کنش ، تعیین کننده است. لازم است توجه داشته باشیم که منظور از پیامد، تنها و تنها آن پیامدهای ممکنی میباشند که متوجه خود کنشگر و یا همه افرادی است که به گونهای با آن کنش مربوط هستند. بنابراین ، برای داوری اخلاقی یک کنش ، حتمن باید پیامدهای آن کنش (در عرصه تاثیرات آن بر کنشگر و تمامی افراد مربوطه) برای ما مشخص و معلوم باشند، موضوعی که سرآغاز انتقادهای گوناگون به اوتیلیتاریسم است ، چرا که در واقعیت ، یک پیامد مشخص میتواند پیامدهای دیگری بدنبال داشته و یا دست کم ، زمینه پیامدهای بعدی باشد، یعنی ما در بسیاری از موارد نمیتوانیم آن کنش را تمام شده دانسته و مورد داوری نهایی قرار دهیم. در ” نتیجه “، داوریهای ما همواره مشروط و بشدت نسبی میباشند. “میل ” به پیامدهای نزدیک و دور اشاره میکند؛ پیامدهای نزدیک شامل منافع مستقیم خود کنشگر میباشند و پیامدهای دوردست ، منافع عمومی افراد شرکت کننده احتمالی در آن کنش را هم در بر میگیرند.
بر این پایه ، در نظر برخی از منتقدین و فیلسوفهای اخلاق ، اوتیلیتاریسم پیامدگرایی را، بسان اصلی پیش اندرانه ، مطلق نموده است و به نوعی ، در عمل ، مجبور به ترک میدان خود شده و ناگزیر به سوی بایاشناسی نرم (و نه سخت) روی میآورد.
برخی از ناظران (بویژه یزدان شناسها) انتقاد را تا آنجا پیش بردهاند که جهت گیریهای اوتیلیتاریستی را گونهای از پراگماتیسم اپورتونیستی تعبیر نمودهاند. برخی دیگر هم در پی یافتن گزینههای احتمالی مناسبی بجای شیوههای فرجام شناسیک و بایاشناسیک اخلاقی میباشند….
در هر حال و در مجموع ، چنین فهمیده میشود که گرایشهای فایده گرایانه دوران کنونی در چارچوب جهت گیریهای فرجام شناسانه ملایم قرار داشته و در مجموع به مسئولیتهای اخلاقی کنش گر (در رابطه با پیامدهای کنش) توجه میشود.
٢- اصل فایده مندی (utility)
سنجه و ملاک درستی و خوبی پیامدهای ناشی از یک کنش ، در اندازه سودمندی و فایده رسانی آن دیده میشود. سودمندی ، مفهومی است باز و پر معنی ، که میتواند شکلی ابزاری ، خودمدارانه و یا ذهنی محض به خود بگیرد. در اوتیلیتاریسم ، پیامد ناشی از یک کنش مشخص ، تنها آن گاه مفید است که در خدمت خوش بختی مستقیم و یا نامستقیم کنشگر و همه افراد شرکت کننده و یا مربوطه قرار داشته باشد.
برای اندازه گیری درجه این خوش بختی از محاسبه لذت باورانه (hedonic calculus) استفاده میگردد. برای این منظور، بنتهام به هفت پارامتر توجه میکند: ١- شدت دریافت یا برداشت. ٢- مدت اثر آن. ٣- احتمال و میزان پیشایندی. ۴- نزدیکی زمانی. ۵- تاثیر آن در پدید آوردن دریافتها یا برداشتهای دیگر. ۶- رابطه آن با دریافتهای مخالف. ٧- تعداد افرادی که دارای همان دریافت هستند.
اصل فایده مندی با انتقادهای زیادی روبرو شده است ، چرا که اندازه گیری دریافتها را نمیتوان امری واقعی و عملی دانست و در بهترین حالت ، برداشتهای ذهنی مشخصی را به یک ذهنیت دیگر منتقل مینماید.
٣- اصل سعادت باوری (eudaemonism)
اوتیلیتاریستها بر این هستند که تامین سعادت و خوش بختی ، بالاترین و یگانه هدف اخلاقی هر کنشی میباشد (این ایده کمابیش از سوی سایر فیلسوفان در تمام تاری? فلسفه هم مطرح شده است. بحث اصلی بر سر چیستی و چگونگی آن است).
“میل ” مفهوم این خوشبختی را کاملن سوبژکتیو دانسته و تعریف آنرا بر عهده هر یک از کنشگران میگذارد. اندازه پیامدهای لذت زا و یا دردآور ناشی از کنش ، تعیین گر بود و نبود خوش بختی میباشند. میل ، بر خلاف بنتهام ، بجای ریاضیات از روانشناسی برای تعیین مفهوم لذت استفاده میبرد. او رسیدن به خوشبختی درونی را بعنوان یک ارزش پایهای و بنیادی (خیر برین =summum bonum) اعلام میکند. یعنی ، هسته تئوریک اوتیلیتاریسم نه یک مفهوم ، بلکه یک ” ارزش ” است ، ارزشی که سودمندی آنچه را که ارزش گزاری شده ، بعنوان ابزاری جهت رسیدن به خوشبختی ، مشخص مینماید.
انتقاد به این موضع گیری استوارت میل ، در صفوف خود اوتیلیتاریستها هم دیده میشود؛ که مهمترین آن نظریات هنری سیدویک (Sidgwick، ١٩٠٠-١٨٣٨)، فیلسوف انگلیسی اخلاق است. او مفهوم نیکی نهایی (ultimate good) را جایگزین ” خیر برین ” میکند، چرا که ” خوب ” یک ایده آل اخلاقی است که ما را بسوی خود جذب مینماید، ولی آنچه ما در درون خود تمنا میکنیم ، ممکن است واقعن برای ما خوب نباشد و در نتیجه نمیتواند ارزش پایهای داشته باشد. ریچارد هیر، دیگر فیلسوف انگلیسی اخلاق وابسته به گروه اوتیلیتاریستها، مفهوم ” خوب ” را به عرصه گفتمان (دیسکورس) کشانده و به یورگنهابرماس نزدیک میشود. (اینکه اصولن افراد انسانی ” حق ” خوشبخت شدن دارند، یکی از زیباترین و متاثرکننده ترین چالشهای فکری تمام دورانهاست که همواره و بویژه در سده هفدم و هژدهم میلادی موضوع اصلی کشمکش و در دستور کار اندیشمندان و خیرخواهان بوده است). در اوتیلیتاریسم ، کنشگر موظف به جستجوی آگاهانه لذت و دوری از درد است ، امری که با یزدان شناسی دینهای بزرگ (مانند مسیحیت و اسلام) چندان سازگار نیست. البته ، مشکل اصلی را باید همچنان در تعریف سوبژکتیو مفهوم ” خوشبختی ” دید، امری که باز هم بر اهمیت گفتمان و فرارسانی میان افراد و مجموعههای انسانی تاکید میکند.
۴– اصل همگانیت ، فراگیری (universalism)
در اوتیلیتاریسم ، فقط کیفیت خوشبختی مورد بحث نبوده ، بلکه کمیت و کیفیت ” حاملین ” این خوشبختی هم مورد توجه قرار میگیرد: خوش بختی برای چه کسی؟
از نظرگاه این مکتب فکری ، نه سعادت یک فرد مشخص ، که سعادت عموم افراد مرتبط با آن کنش ، باید تامین شود. در قالب فایده باوری ، با گونه (واریانت)های متفاوتی از این فراگیری مواجه میشویم که درجههای گوناگونی از دامن گستری را به نمایش میگذارند:
این فراگیری از یک فرد گرفته تا یک گروه محدود و یا تمامی جهان را شامل میشود.
بیشترین سودمندی و خوشبختی برای بیشترین افراد، همچنان وجه بالادست و چیره مند در گرایشهای اوتیلیتاریستی است. روشن است که فلسفه اخلاق نسبت به خودمداری و لذت باوری نهفته یا آشکار در این نگرش نمیتواند بی تفاوت بوده و در برابر آن ایستادگی نکند. هرچند دلیل آوریهای ارایه شده توسط جانبداران این اندیشه ، دارای پیامدهای مثبت اقتصادی در سیستمهای بیمه ، قانون گزاری ،… در سطح جهانی شده است ، ولی اوتیلیتاریستها در برخی از موارد، برای کسب حداکثر سود، حقوق پایهای شهروندان را در مرتبه پایین تری قرار دادهاند که از سوی جانبداران حقوق بشر نقد گردیده و با آنها بشدت برخورد شده است. در هر حال ، گزینههای پیشین ، ممکن است راهنمای احتمالی باشند، اما وضعیت جدید را به سختی پاسخگویند… در اینجا لازم است برای ترسیم تصویر نسبتن کامل تری از اوتیلیتاریسم ، به اندیشههای هنری سیدویک ، از مطرح ترین اوتیلیتاریستهای این دوران ، نیز توجه جداگانهای داشته باشیم (با استفاده از منابع ش. ۴، ۵، ۶، ١١، ١٢):
چنانچه دیدیم ، بنتهام (اوتیلیتاریست ارتودوکس) بر یک موضع هدونیستی دیسکریپتیو پای میفشارد؛ از نظر او تلاش برای کسب خوشبختی به مفهوم افزایش کمی لذت مشخص ، تنها یک درخواست هنجاری نبوده بلکه همزمان ، پرنسیپ دیسکریپتیو برای بیان و تشریح کنشهای انسانی است ، کنشهایی که تنها و تنها بر پایه تلاش انسان برای کسب لذت و دوری از درد معنی یافته و توضیح مییابند. استوارت میل ، تا اندازهای با تردید به این موضوع نگاه میکند، ولی همچنان بر اصل جستجوی خوشبختی ، بعنوان تنها هدف انسان ، تاکید دارد.
سیدویک ، در همسنجی با بنتهام و میل ، نگاهی دقیق تر به موضوع داشته و بویژه به تعبیر ژرف هدونیستی مفهومهای لذت و سودمندی میپردازد. او رابطه میان کمیت لذت و شدت واکنش را با یکدیگر متناسب نمیبیند. مثلن ، گاهی درد زیاد سبب فلج شدن و بی حرکتی است ، در حالی که یک غلغلک ساده میتواند واکنشهای شدید حرکتی و خنده آن فرد را بدنبال داشته باشد. مهمترین بخش کار سیدویک در بررسی رابطه میان خودمداری(اگوییسم)، شهودباوری(اینتویی سیونیسم) و اوتیلیتاریسم است.
در نظرگاه سیدویک ، اخلاق اوتیلیتاریستی کاملترین و پیشرفته ترین اخلاق در تمام دنیاست ، چرا که میان دو پرنسیپ خردمندانه ” منافع شخصی ” و ” منافع جمعی ” ایجاد هماهنگی نموده و اینهارمونی را در شکل بیشترین خوشبختی فردی همراه بیشترین خوشبختی جمعی بیان میکند. او آشتی میان وظیفه و علاقه فردی را منطقی و لازم میداند، ولی چنین امری در عمل حتمی نبوده و از نظر امپیریستی هم قابل اثبات نیست. از همین روست که سیدویک ، برای نخستین بار در فلسفه اوتیلیتاریسی ، ویژگی وظیفه مندی قاعدههای اخلاقی را نه بر پایه کمی یا کیفی دریافتهای حسی ، بلکه بگونهای راسیونال دلیل آوری و استدلال میکند. او مرحلههای گذار و تکامل اخلاقی را از اگوییسم بسوی شهودباوری دنبال نموده و در پایان به اوتیلیتاریسم میرسد. سیدویک هدونیسم را اصل اساسی اگوییسم دانسته (هدف راسیونال هر فرد انسانی عبارت است از افزایش هر چه بیشتر خوشبختی شخصی خود) و در نتیجه آنرا با اوتیلیتاریسم ناهمخوان میبیند: لذت و خوشی در سطح فردی ، احساسی است که در لحظه دریافت ، مورد درخواست و پسندیده باشد. تهیه ابزار لازم جهت اندازه گیری و درجه بندی این احساس ، اما، از نظر امپیریستی ناممکن بوده و نمیتوان پذیرفت که زندگی روزمره تابعی از گرایشهای محض هدونیسم اگوییستی باشد. او در رابطه با شهودباوری هم سه مرحله را از یکدیگر تمیز میدهد:
١- شهودباوری درکی ، دریافتی (perceptional intuitionism)
کنشگر، داوری اخلاقی خود را در این مرحله بدون فکر انتقادی و نتیجه گیری منطقی ارایه میدهد. از آنجا که انسانها وجدان و برداشتهای اخلاقی گوناگونی دارند، به استانداردها و قاعدههایی که بطور عمومی پذیرفته شده اند، رجوع میکنند.
٢- شهودباوری جزم اندیشانه (dogmatic intuitionism)
در این مرحله ، شناخت قاعدههای گفته شده بر پایه دادههای از پیش تعیین شده و معتبر شکل میگیرد.
٣- شهودباوری فلسفی (philosophic intuitionism)
این گونه از شهودباوری شایسته داشتن نام “متد” و روش را دارد، چرا که دراندیشیدگی انسانهای آموزش دیده و تربیت یافتهای است که بنیانهای اخلاقی قاعدهها و پرنسیپها را نقد نموده و بطور خلاق میکاوند. سیدویک بر این است که انسان با تکیه به نیروی عقل سالم خود، موجودی است اخلاقی که در قالب فلسفه و اندیشههای فلسفی به تکامل میرسد. البته ، این اندیشهها همواره ناقص میباشند و نمیتوانند بعنوان معیار و سنجه مورد استفاده باشند، بلکه باید آنها را همچون مرجع و یا تکیه گاهی موقت در نظر گرفت ، چرا که شفافیت و کامل بودن اندیشهها را اندازه و مرزی نیست.
سیدویک در ادامه انتقادهای خود به این مرحله فلسفی ، در برابر کانت ، ” دستور مطلق ” و ” قاعده زرین ” موضع گیری میکند که در دوران ما از سوی بسیاری از فیلسوفان اخلاق قابل قبول نبوده و آنرا ناشی از کج فهمی او دانستهاند (موضوعی که بهتر است در آینده بطور جداگانه بدان پرداخت).
در حالی که در اوتیلیتاریسم کلاسیک (میل ، بنتهام) افزایش خوشبختی تنها و بالاترین پرنسیپ اخلاقی را تشکیل میدهد، در اخلاق علمی(آنگونه که خود سیدویک میگوید) پرنسیپهای پایهای گوناگون و متعددی لازم هستند. او از پلورالیسم پرنسیپها در سلسله مراتب عمودی جانبداری میکند که در آن با تقدم پرنسیپ خوشبختی ، اصول بنیادی عدالت ، زیرکی و خیرخواهی ، گرانیگاه گذار از شهودباوری به اوتیلیتاریسم را تشکیل میدهند. زیرکی (Klugheit) اصل بنیادی (اکسیوم) اگوییسم راسیونال میباشد و عدالت ، اصل بنیادی اوتیلیتاریسم. سیدویک تلاش میکند که دامن گستری پرنسیپها را با ویژگیهای مشخص کاربردی آنها آشتی دهد: دامن گستری محض ، امری ذهنی و خطرناک است. هر فردی باید نشان داده و ثابت کند که اصول دامن گستر را در کنشهای مشخص خود در نظر گرفته و ملاحظه نموده است. خوبیها، از نقطه نظر منطقی ، همسان نبوده و کمیت یا کیفیت هوموژن و یکدستی ندارند. یعنی دو نفر را نمیتوان یکی دانست. بنابراین ، رفتارهای آنها باید پایههای عقلانی متفاوتی داشته باشند. بالاترین خوبی عبارت است از خوشبختی همه و خوشبختی برای همه. او همچنین ادامه میدهد: هرگاه خوشبختی من ارزشمند و قابل پیگیری باشد، پس خوشبختی هر کنشگر دیگری هم میباید این چنین باشد.
آن کنشی از نظر عینی خوب و درست است که بیشترین اندازه نیک بختی را، در مجموع ، برای تمام افراد مربوط و سهیم در آن کنش فراهم نماید. داوری خردمندانه اوتیلیتاریسی دارای دو پیکرپاره اساسی است: هدونیسم امپیریستی و احساس اخلاقی. خرد موجود در این گونه از داوریها خود را در دو وجه نشان میدهد: ارزیابی انتقادی و کاربرد این پیکرپارهها با جهت گیری بسوی خوشبختی همگانی.
به دیگر بیان ، روش اوتیلیتاریستی پرنسیپ خوشبختی با عقل سلیم و فهم همگانی پیوند خورده و در داوری خردمندانه بروز مینماید. سیدویک در صدد است با کمک اوتیلیتاریسم ، اخلاق انسانی را پیشرفت دهد. یک اوتیلیتاریست روشنگری شده به گروه نخبگان و برگزیدگان اخلاقی یک جامعه تعلق دارد و باید در زندگی خصوصی خویش آنچه را که حتا از دید همگان اشتباه است ، انجام دهد. چنین نخبهای از هوش و دانایی ویژه برخوردار بوده و لازم است تفاوت میان اخلاق درست و اخلاق مردم عادی کوچه و بازار را از یکدیگر باز|شناخته و آن مردم را از اخلاق واقعی آگاه نسازد، چرا که آنها دارای هوش و دانایی کافی نمیباشند (به گفته ویلیامز، از برجسته ترین مخالفان اوتیلیتاریسم ، این اخلاق دولتی است و نه مردمی!). اختلاف میان نخبه و مردم ، امری طبیعی است ، به این دلیل که نخبه زحمت آموزشهای سخت را بخود داده و روشنگری شده است. اوتیلیتاریسم سیدویک ، رعایت دقیق اصول اخلاقی را تنها در سطح افکار عمومی و فهم همگانی میپذیرد، چرا که بیشتر این اصول بر پایه عادتها و رسمهای بیهوده و ابتدایی بنا شدهاند. وظیفه اصلی و عمده آن چیزی است که اکنون و اینجا مطرح است. چارلی دانبار برود(۲۱۱Broad,1985,ethics ,Boston ,p.)، دیگر فیلسوف انگلیسی اخلاق ، سیدویک را در رابطه با مفهومهای “درست ” و “اشتباه “، یک اوتیلیتاریست ، ولی در تعیین مفهومهای نیک و بد، یک هدونیست میداند. اوتیلیتاریست وظیفه خود را در افزایش نیکیها میبیند و هدونیست تنها به دریافت حس خوشبختی خود اهمیت میدهد. آگاهی اگوییستی یک پیش شرط برای داوری اوتیلیتاریستی است: بدون دانستن اینکه چه چیزی برای من خوب است ، نمیتوانم بدانم چه چیزی برای همه نیکوست.
از آنجا که اخلاق اوتیلیتاریسی سیدویک بیشترین و کامل ترین تصویر را از اوتیلیتاریسم ترسیم نموده است ، مورد بررسیهای جدی و انتقادی فراوانی قرار گرفته است.
اوتیلیتاریست از این فرضیه حرکت میکند که شرایط کنونی در رابطه با خوشبختی در آینده همچنان ثابت میماند (اوتیلیتاریست میداند که برای انسان اشتباه است آن کنشی را برگزیند که در آخرین تحلیل خوشبختی همگانی را در پی نداشته باشد). کنکاش مفهومهای اخلاقی و تعیین درستی آنها بر عهده روانشناسی و جامعه شناسی گذاشته شده و ” علم درستیها”، یک دانش صرف امپیریستی اعلام میشود که وظیفه اصلی آن در هم شکستن سنتها و عبور از آنهاست. جدایی راه نخبه از توده (دست کم در پنهان)، چسبندگی شدید و یک جانبه به پیامدهای کنش ، مشخص نبودن تعریف افراد مربوط و سهیم در کنش ، پاس? یکسان به علاقههای رنگارنگ انسانی ، نگرش امپیریستی نسبت به مفهوم خوشبختی ، ناپیگیری و کاستیهای آشکار در امر خواست و اجرای عدالت ، …. از دیگر انتقادهایی است که متوجه اوتیلیتاریسم ، در مجموع ، شده است که برای بحث و بررسی آنها به نوشتار دیگری نیاز میباشد.
از دهه پنجاه میلادی ، فیلسوفهای اخلاق انگلیس بجای حمله به اوتیلیتاریسم ، در صدد تغییر و اصلاح آن برآمدند. در این رابطه ، تقسیم بندی اعلام شده از سوی “ریچارد برانت” دارای اکنونیت بوده و مورد تایید و استفاده دیگر نویسندگان نیز قرار گرفته است.
(در: ۱۵Ethical theory ,1959the problem of normative and critical Ethics ,Englewood cliffs ,N.J. ,chap.)
مطابق این تقسیم بندی ، دو گونه اوتیلیتاریسم وجود دارد:
١- اوتیلیتاریسم قاعده ای(؟)=Rule Utilitarianism
٢- اوتیلیتاریسم کنشی(؟)= Act – Utilitarianism
در هر دو مورد، خوشبختی عمومی بعنوان بالاترین ملاک و سنجه اخلاقی در نظر گرفته میشود. در گونه کنشی ، درستی اخلاقی یک کنش وابسته به اندازه رفاه عمومی است که پیامد و نتیجهی ناشی از همان کنش باشد. یعنی ، تامین حداکثر رفاه عمومی ، سنجه درستی یک کنش مشخص است. در اوتیلیتاریسم قاعدهای (با قاعده)، آن کنشی درست است که برخورداری آن از چنین پیامدی ، قاعده مند باش|د (چه میشود، اگر همهی افراد همین کار را انجام دهند؟). این اوتیلیتاریستها به جای تاکید بر کنشهای پراکنده و فردی ، به گروه و دستهای از کنشها توجه میکنند.
اوتفرید هوفه ، فیلسوف همگاه آلمانی ، تقسیم بندی دیگری برای اوتیلیتاریسم در نظر میگیرد:
(در ۱۶ ۷Einfuehrung in die utilitaristische Ethik ,S.)
از آنجا که درستی کنشها بر پایه پیامدهای آن مورد داوری قرار میگیرد، یک اوتیلیتاریست باید در ابتدا مشخص کند که منظور او کدام “کنش” است؟ کنش انفرادی یک فرد، یا مجموعهای از کنشها؟
در پاسخ به این پرسش ، با دو گونه از اوتیلیتاریسم روبرو میشویم:
١- اوتیلیتاریسم حد ناشناس ، گزاف گرا، که تنها به پیامد یک کنش مشخص فردی توجه دارد. نه قاعدههای کلی و فراگیر (مانند: به گفته و قول خودت پایبند باش!)، بلکه شرایط مشخصی که کنشگر درگیر آن است ، تعیین کننده و نشانگر درستی یا نادرستی کنش اوست. یعنی برای کنشگر، قاعدهها و اصول اخلاقی شناخته شده انسانی ، در مرتبه نخست ، دارای اهمیت نبوده و او باید پیامد کنش خود را نسبت به دادهها و شرایط موجود، ارزیابی نماید. بنتهام ، سیدویک و ادوارد مور، از این گروهند.
٢- اوتیلیتاریسم حد شناس ، اندازه نگهدار، که طرح ملایم تری از گرایش فایده باوری بوده و در دوران ما هم از جاذبه بیشتری برخوردار است. در این دیدگاه ، قاعدهها و اصلهای اخلاقی دارای نقش مهم و تعیین کنندهای هستند. درستی یک کنش را نمیتوان بر پایه پیامد همان کنش سنجید، بلکه باید آنرا در رابطه با اصلهای بنیادی اخلاقی مورد داوری قرار داد. اصل اخلاقی بدنبال پیامد، و پیامد بر اساس اصل اخلاقی بررسی میشود. تنها در دو مورد است که باید یک کنش مشخص را بدلیل پیامد آن ، داوری نمود:
الف- هرگاه آن کنش مشخص میان دو اصل اخلاقی گرفتار باشد، یعنی یک اصل آنرا پسندیده ، و اصل دیگر آنرا مردود اعلام نماید.
ب- هرگاه برای آن کنش مشخص ، هیچ اصل اخلاقی معتبر و شناخته شدهای وجود نداشته باشد. چهرههای بنام این گروه: تولمین ، جان آوستین ، و حتا استوارت میل(اگر با برداشتهای جیمز اورمسون موافق باشیم).
در این نوشته بس کوتاه ، تلاش شد ترسیم تصویر کلی از اوتیلیتاریسم آغاز شود که اکنون با جمع بندی کوتاه تری آنرا به پایان میبرم:
گرایشهای اوتیلیتاریستی دوران ما نیروی فلسفی و سیاسی خود را در متن بحران سنتها کسب نمودهاند. هنگامی که حقانیت دین ، مذهب ، ایدئولوژی و بطور عام متافیزیک ، به پرسش گرفته شده و نسبت به درک شرایط جدید و ارائه پاس?های لازم ، ناتوان مینمایند، پیشنهاد اوتیلیتاریسم ، مبنی بر کسب خوشبختی ، در همخوانی با اساسی ترین و نخستین نیاز بشری است.
اینکه خوشبختی بر پایه هدونیستی تعریف میشود، نه تنها یک بازتاب ، که شور بختانه ، خصلت نمای دوران مدرن ما نیز هست. اخلاق اوتیلیتاریستی ، بعنوان بخشی از اخلاق ، که رسمی دانستن و پایبندی به آن وظیفه هر موجود انسانی است ، نه از آنسوی ناشناخته طبیعت ، بلکه در همین جا و اکنون ، نیازها و علاقههای انسانی را پاسخگوست. شاید، تمایل اندیشههای سکولاریستی به اوتیلیتاریسم ، نرمش پذیری این اخلاق نسبت به دگرگونیهای مداوم زندگی و پلورالیسم نهفته در آن باشد. ولی برخلاف برخی از سطحی نگریها و ساده انگاریهای سکولاریستی ، بن مایههای اصلی هر گونه اخلاق انسانی ، ریشههای تنومند خود را در تمام جهان ، در دین و سنتها دارند، سنتهایی که به شکل “امروزی” خود تداوم یافته و مییابند.
و اینکه با نقش آفرینی چهار عنصر مرکزی اوتیلیتاریسم ، هدف کنشهای انسانی ، یعنی خوشبختی ، را در چارچوبی تحلیلی-امپیریستی تعیین کرده باشیم ، بطور واقعن جدی ، هنوز و همچنان ، جای بحث دارد.
————