اندیشه ، فلسفه
تاریخ
اقتصاد

هگل متکلم (apologist) ‏و فیلسوف ممتاز آلمانی طی سی سال غور در فلسفه و الهیات ‏‏”سه بار” به سوی خدا می‌رود و سرانجام می‌اندیشد که خدا ناگزیر رفتنی ست؛ خدایی که ‏به احتضار افتاده و اندک اندک از هستی و تعالی (transcendence) ‏تهی می‌شود. در ‏دویست سال گذشته شاید فیلسوفی و متکلمی به عظمت و جسارت هگل در جهان نباشد که ‏چنین بی‌باک خدا را از عرش به فرش (immanent) ‏کشانده باشد؛ به باور او این هبوط ‏الهی اجتناب ناپذیر است که پرودگار از پدر به پسر و از پسر به روح القدُس به آهستگی ‏نفی (negation) ‏شده یا به لحاظ منطقی در دیالکتیک هگلی “نقیض” می‌شود.

در عصر هگل دو ایده دیالکتیکی “مرگ خدا” و “پایان تاریخ” در ضمیر آگاه او به هم می‌‏آمیزند؛ دوره هگل در واقع عصری است که تاریخ با الهیات ترکیب شده و آخرالزمان (apocalypse) ‏به دوره پایان تاریخ تعبیر می‌شود. این نگرش آخرالزمانی یا پایان ‏فرهمند و شکوهمند تاریخ انسان تا امروز در هر سه ایدئولوژی سوسیالیسم، لیبرالیسم و ‏فاشیسم نهفته و پایدار است.

علت اینکه به اشتباه آغاز فرآیند احتضار و مرگ خدا را به “نیچه” نسبت می‌دهیم را به ‏درستی نمی‌دانم اما به یقین خدای مرده دیگر کشتن ندارد. اینکه چرا فریدریش نیچه ‏‏”فیلولوگ” وارد یک جدل کلامی (Polemic) ‏با هگل متکلم می‌شود تا خدای او را دوباره ‏بکشد و در رساله “حکمت شادان” اعلامیه استعاری مرگ او را نیز میان عامه منتشر کند ‏شاید به این دلیل باشد که او (نیچه) خواسته است “نیهیلیسم” را جانشین نظام اخلاقی برآمده ‏از همان خدایی کند که هگل در پایان تاریخ شاهد احتضار اوست؛ خداوندی که در گرداب ‏ایده آلیسم دیالکتیکی هگل از آسمان به “برلین” فرود آورده شده تا سپس در محراب ‏‏”الهیات” ایجابی اما سیاسی او قربانی شود پیش از آنکه فریدریش نیچه حتی چشم به آلمان ‏گشوده باشد. حذف تدریجی خدا در الهیات افراطی هگل به آن سبب است که از آن پس ‏قرار است خودآگاهی انسان، جانشین خداوند یا اصطلاحا جانشین همان آگاهی مطلق (absolute consciousness) ‏شود؛ آن خودآگاهی انسانی که تا کنون سه ایدئولوژی ‏سوسیالیسم، لیبرالیسم و فاشیسم را تولید و مصرف کرده است.

نیچه با کنایه و اهانت به کانت و هگل اصولا “مسیحیت” را یک خطای فاحش تاریخی می‌‏داند که اروپا قرن‌ها به آن تن داده و فرهنگ معطوف به دین را منحرف و آلوده ساخته ‏است؛ فرهنگی که گشتاور آن مسیحیت است و اخلاق برآمده از این دیانت هم همان اخلاق ‏اسیران و بردگان (و نه اخلاق آزادگان) است که اولیای دین در واتیکان و کلیساها آن را ‏توجیه می‌کنند.‏

هگل در فلسفه ایده آلیستی و سیستماتیک خویش مرگ تدریجی پروردگار را چنان در ‏غلاف بغرنج “دیالکتیک” می‌پیچد که سرانجام هنگامی که به ایستگاه آخر یا پایان تاریخ می‌رسیم دیگر هیچ خبری از آن خدای قادر مطلق، سرمدی و لا یزال نیست که جهان ‏هستی را از نیستی و عدم (ex-nihilo) ‏در شش روز (استعاری) آفریده است بلکه خدایی را ‏شاهدیم که خسته و خاموش گشته و در گوشه‌ای از ضمیر ناآرام این فیلسوف و متکلم ‏آرمیده است؛ حال این خدای خصوصی (monistic) ‏که هر بار در نظر هگل بر صلیب می‌شود و سپس زنده می‌گردد به چه کار آید؟ خدایی که (دویست سال پیش) نه تنها هیچ ‏پیوندی با کل بشریت و دخالتی در امور این جهان ندارد؛ خداوندی که پنداری از “نبوغ” ‏این فیلسوف برجسته آلمانی ناامید و گریان شده است که چرا ناپلئون را تجسم “عقلانیت” و ‏روح (‏Geist) زنده تاریخ شناخته است! البته هگل جوان بعدها برای رضایت خاطر خدایش ‏از “ناپلئون بناپارت” برائت می‌جوید و دیگر او را نماد عقلانیت جمعی در تاریخ نمی‌‏شناسد.

هگل آن زمان نه به عنوان یک فیلسوف محض (Speculative) ‏که با منطق صوری و ‏به روش دیالکتیکی خویش (و نه دیالکتیک سقراطی، ارسطویی، آگوستینی) می‌اندیشد ‏بلکه به مثابه یک متکلم فرقه پروتستان، روح مطلق یا ایده مطلق به نشانه “وحدت کلمه” ‏برای ملت را چنان در ضمیر جمعی آلمانی نشانده است که بعدها “آلمان واحد” از آن بیرون می‌آید که دولت، ملت است و ملت نیز دولت: آلمان بیسمارک، آلمان هیتلر، آلمان مرکل.

پنداری هگل کیمیاگر چنان ذات و صفات این خدای پروتستان را در قرع و انبیق دیالکتیک ‏تثلیث، تقطیر می‌کند که مختصات خدای مقطر منطبق بر آرمان و آمال آلمان واحد می‌‏شود. به بیانی دیگر، تعویض یا گذار “اراده” و اقتدار مطلق از خدای لایزال به خدای آلمان ‏مدرن (وحدت کلمه بین دولت و ملت) در الهیات سیاسی و فلسفه ایده آلیستی هگل فقط به ‏روش “دیالکتیک” سه وجهی او و آمیزش تاریخ و الهیات در تولید “پایان تاریخ” ممکن ‏گشته است.‏

از سوی دیگر، این فیلسوف دولت‌گرای آلمانی را می‌توان نه تنها پدر معنوی مارکسیسم ‏نامید بلکه می‌توان او را پدر معنوی لیبرالیسم و حتی پدر معنوی فاشیسم نیز خطاب کرد. ‏البته هگل در آثارش سه ایده مرگ خدا، پایان تاریخ و “دیالکتیک” را هرگز به گونه ‏صریح بیان نکرده است تا ما در مطالعه آثار او دقیقا به آن صفحه و فصل از کتاب وی ‏ارجاع دهیم. فقط می‌دانیم که مارکس این ایده دیالکتیک پیچیده و بغرنج هگل را بسیار ‏‏”ماتریالیزه” کرده است.‏

یکی از “تابعین” مشهور هگل به نام اریک فوگه لین که او نیز آلمانی ست و به هنگام فرار ‏از نظام هیتلری در امریکا تغییر نام می‌دهد، در رساله “علم، سیاست، حکمت غنوسی” به ‏روشنی شرح می‌دهد که حواریون مشهور به هگلی‌های چپ و نیز پیروان معروف به ‏هگلی‌های راست، هر دو گروه به گونه ناخواسته یا نادانسته از طرح سه دوران معروف ‏به تثلیث مسیحی (دوران خدا، پسر، روح القدُس) در فلسفه تاریخ استاد خویش خارج ‏نشدند؛ این حواریون و تابعین به “انگیزه” ایستگاه پایان تاریخ است که سوسیالیسم و ‏فاشیسم و لیبرالیسم را تئوریزه کرده و به بازار بیکران سیاست عرضه می‌کنند. به عبارتی ‏دیگر هر سه ایدئولوژی در واقع برآمده از ایده دیالکتیک و مرگ خدا و پایان تاریخ هگل ‏است؛ هر سه نیز تحفه این فیلسوف و متکلم برجسته آلمانی است که هگلی‌های چپ و ‏هگلی‌های راست همچنان از آنها دفاع می‌کنند. ‏

اریک فوگه لین (بدون در نظر گرفتن دکترین انقلاب پرولتری) حتی کارل مارکس را نیز ‏بر کرسی “قطب” قدیسان تاریخ معاصر می‌نشاند و او را عارف العارفین اروپای سکولار ‏و مدرن خطاب می‌کند که در فلسفه تاریخ، طرح سه وجهی ماتریالیسم تاریخی (نظام برده ‏داری، فئودالیسم، کاپیتالیسم) او منطبق بر ایده دیالکتیک تثلیثی هگل تنظیم شده است؛ ایده‌ای مارکسیستی به نام دترمینیسم تاریخی، موازی با باور آخرالزمانی مسیحی که در پایان ‏تاریخ قرار است به سوسیالیسم (به‌جای مهدویت) ختم شود. به همین علت بود که یکی از ‏شاگردان تابعین هگلی‌های راست و محافظه کار به نام “فرانسیس فوکویاما” هنگام ‏فروریزی دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ میلادی عجولانه پنداشت که “ارشمیدس” زمانه ‏گشته است و “عیار” طلای لیبرالیسم را از “مس” سوسیالیسم باز شناخته است که چنین بی ‏پروا در چهار سوق جهان می‌گشت و پیروزی لیبرالیسم بر سوسیالیسم را فریاد می‌کشید ‏آنهم زیر یک بیرق آخرالزمانی پایان تاریخ!‏

در پایان اشاره کنم هگل به یقین می‌باید رساله مشهور عارف و متکلم مسیحی به نام ‏یواخیم فیوره (معاصر مولانا) را خوانده و از آن الهام گرفته باشد؛ سه یار دبستانی (فیخته، ‏هگل، شیلر) در برهه رمانتیسم آلمانی و در منظومه ایده آلیستی خویش ایده پایان تاریخ یا ‏همان دوره “روح القدُس” را از یواخیم فیوره الهام گرفته‌اند که هگل به روش دیالکتیکی ‏آن را تئوریزه می‌کند و سرانجام تابعین و حواریون چپ و راست هگلی سه ایدئولوژی ‏فاشیسم، لیبرالیسم و سوسیالیسم (با انگیزه آخرالزمانی پایان تاریخ) را تولید می‌کنند که ‏امروز شاهدیم و در آن پیر می‌شویم.‏
‏ ‏
نیچه و زرتشت (‏pouranblog.blogspot.com‏) ‏

‏———————————
پی نویس
الف- هگل در بحث پیرامون کلید واژه “دیالکتیک” به لحاظ تکنیکی هرگز مفاهیم تز و ‏آنتی تز را در آثارش نیاورده بلکه واژه‌های مثبت و منفی را بکار برده است. یار دبستانی ‏او به نام “یوهان فیشته یا فیخته” مفاهیم تز، آنتی تز و سنتز را بعدها به هگل نسبت می‌‏دهد چرا که به باور او برای درک دیالکتیک هگل می‌توان از واژگان ساده شده تز، آنتی ‏تز و سنتز استفاده کرد.‏

print

مقالات
  • نامه حسین انصاری‌راد به علی خامنه ای
    هیچ واجبی اکنون بالاتر از حفظ ایران نیست: رهبر معظم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای با عرض سلام و دعا برای توفیق،با صراحت و قاطعیت عرایضی از موضع مشترک عقل و شرع تقدیم می‌کنم. امیدوارم به مرحله عمل برسد و مورد
  • به سوی آینده…زهره روحی
    در حال حاضر مسئلۀ «غزه» دیگر مسئله‌ای مربوط به جامعۀ فلسطین و متجاوزگری اسرائیل در خاک اعراب نیست. زیرا نه تنها نقد آن، بلکه افشاگری از دستکاری‌ رسانه‌های «مأموریتی ـ اطلاعاتیِ»  اسرائیلی و امریکایی، ـ که
  • کارت سوخته “جبهه اصلاحات ایران”َ! – هلمت احمدیان
    بعد از جنگ ۱۲ روزه بین ایران و اسرائیل، نیروهای اپوزیسیون لیبرال و جمهوری‌خواه رژیم، علیرغم شکست چند باره راه‌کارهای رفرمیستی‌شان، تلاش‌های جدیدی را در قالب همایش‌ها و “جبهه”‌سازی‌های جدید در داخل و خارج ایران
  • جنگ ۱۲ روزه سعید سلامی
    خشت اول: سال‌ها پیش از استقرار جمهوری اسلامی در ایران، آیت‌الله خمینی گفت: «من از سال‌های طولانی راجع به اسرائیل و راجع به جنایات او همیشه در خطبه‌ها، در نوشته‌ها، گوشزد کرده‌ام به مسلمین که این یک غدۀ
  • نگاهی به وضعیت رفاه انسان در جهان – پیشرفت‌های شگفت‌انگیز و چالش‌های پابرجا
    مقدمه:از گروه تحقیقاتی «دنیای ما در داده‌ها» (Our World in Data)، که یک گروه پژوهشی مستقر در دانشگاه آکسفورد است و به پیگیری تحولات جهان از طریق داده‌ها می‌پردازد، گزارش‌های پرباری در دست داریم.
سکولاریسم و لائیسیته
Visitor
0269847
Visit Today : 134
Visit Yesterday : 720