به دنبال تهیه فهرستی از ترجمههای فارسی آثار فروید بودم که یادداشت کاربری در زیر نسخه فارسی ”سه رساله در باره تئوری مسائل جنسی” نظرم را جلب کرد. او کتاب را اثری شرم آور و مروج فساد نامیده بود. این نوشته تداعی خاطره دیگری شد از ایام نوجوانی که چند باری نام فروید را شنیده بودم و از دوستی پرسیدم فروید چه میگوید که در جوابم گفت «هیچی، چرت وپرت» و پرونده فروید بسته شد. این مقاله بر سر آن نیست که از نظریه فروید دفاع کند یا آن را نقد کند بلکه با این نیت نوشته میشود که به زبانی ساده علاقهمندان را با روانکاوی آشنا کند. برای نقد هر نظریهای نخست باید آن را شناخت تا بتوان به نقد آن نشست. [1] کج فهمی یک نظریه به مراتب خطر ناکتر از ناآشنایی با آن است، و خطر کم دانستن از خطر ندانستن بسیار بیشتر است. در گذشته میگفتند: نیمهحکیم بلای جان است، نیمهفقیه بلای ایمان.
به راستی کیست این اتریشیِ یهودیتبار خدا ناباور که دین را وهمی ساخته بشر مینامد، تمدن را ملالت بار اعلام میکند و یک سره خط بطلان بر غره شدن بر خودآگاهی انسان میکشد؟ کیست این مرد یکدنده با اعتماد به نفس که یک تنه با سیگار برگی در گوشه دهان در برابر تمامی مخالفان نظریهاش میایستد و بیآنکه پلک بزند میگوید حق با من است و ابائی ندارد که کشف خود از خواص کوکائین را بستاید و همکاران خود را تشویق به استفاده از کوکائین کند؟ کیست این عزیز دردانه مادر که با کیسه جنین در سر به دنیا آمد و به روایت یک باور قدیمی باید مرد بزرگی میشد؟ کیست این شاگرد اول دبستان و دبیرستان که استعداد شگرفی در آموختن زبانهای مختلف دارد، بر زبانهای یونانی و لاتین تسلط دارد، شیفته شکسپیر است و گوته را ستایش میکند؟ کیست این پزشک جوان که به جای آنکه تیغ جراحی به دست بگیرد تا ”مغز” آدمها را جراحی کند واژهها را بر میگزیند تا از آنها چراغی بسازد تا به شبستانهای تاریک ”ذهن” نوری بیفکند؟ کیست این مردی که به اختیار خود به زندگیاش پایان داد؟ به راستی فروید کیست و چه میگوید؟
زیگموند فروید در ششم ماه مه ۱۸۵۶ میلادی به دنیا آمد و در بیست و سوم سپتامبر ۱۹۳۲ در سن ۷۶ سالگی به زندگی خود پایان داد. او برای ما روانکاوی را به ارث گذاشت. هدف این نوشته معرفی اصول بنیادی روانکاوی است.
شکلگیری روانکاوی
از اینجا آغاز میکنیم که روانکاوی چگونه شکل گرفت.
اوله آنکه ئر و سیمو کوپه که به جرأت میتوان گفت دو تن از بهترین فروید شناسان دانمارک هستند در کتاب جامعی که در باره روانکاوی نوشتهاند بر این باورند که «ضرورتاً اینطور باید فرض کرد که زمانی که روانکاوی به عنوان ”فرضیهای جدید در مورد سوژه” شکل گرفت به این دلیل بود که شرایط اجتماعی ”سوژه ای” جدید خلق کرده بود. »[2] در وین، شهری که فروید در آن زندگی میکرد، شرایط تاریخی به گونهای فراهم شده بود که این سوژه جدید جلوههای خاص خود را در شکلهای مختلف نمایان میکرد و زایش روانکاوی در وین یک امر اتفاقی نبود. [3]

روی جلد چاپ اول «تفسیر خواب» فروید
فروید کتاب ”تفسیر خواب” را در سال ۱۹۰۰ منتشر کرد و هر چند کتاب در آن سال چندان مورد توجه واقع نشد ولی بعداً اهمیت آن را با کتاب داروین”خاستگاه گونه ها” در باره تکامل یکسان دانستند. کتاب همچنان یکی از ستونهای استوار روانکاوی است. نکتهای که در این کتاب نظر ما را به خود جلب میکند روش فروید برای دستیابی به تشریح ساختار روان انسان است. با همین کتاب که اولین کتاب جامع فروید در باره روانکاوی است با پزشکی روبرو هستیم که با ثبت مشاهدات خود و کار با بیماران در تلاش است که به درون ذهن انسان نقبی بزند. فروید فیلسوف نیست، نظریهپرداز نیست؛ او قبل از هر چیز پزشک است و تخصص او مغز و اعصاب است. او پزشکی است که با تحلیل مشاهدات خود و تجربههایی که نزد دیگران آموخته است به این نتیجه رسیده که روانرنجوری علت فیزیولوژیکی ندارد بلکه نتیجه کشمکشهای درونی ذهن فرد است.
فروید در روند شکل دادن به روانکاوی بدون انقطاع نظریه خود را عمق میبخشید، تکمیل میکرد و تصحیح مینمود و در درمان از روش آزمون و خطا استفاده میکرد.
فروید متوجه میشود که خوابهایی که بیماران برایش تعریف میکنند رابطهای مستقیم با تجربههای زندگی و آرزوهای روزانه آنها دارد. او در تفسیر خواب فرضیه نویی را مطرح میکند و خط بطلانی کشید به ربط دادن رؤیاها به نیروهای فرازمینی و یا تفسیرهای مورد پذیرش عوام از جمله رابطه مستقیم بین خواب و پیشبینی آینده در سطح کف بینی و رمالی. او در مییابد که با تفسیر خواب میتوان به گوشههای پنهان ذهن راه یافت، و از آن همچون کلیدی برای باز کردن قفل صندوقخانههای دربستهای که آرزوهای ممنوعه مان را در آنها مخفی کرده ایم استفاده کرد. در تفسیر خواب او بیش از هرچیز به تشریح نقش ضمیر ناخودآگاه و ساختار ذهن انسان میپردازد. رابطه ضمیر ناخودآگاه را با خودآگاهی و نقش پیش آگاهی به عنوان دروازه ورودی به خودآگاه را میشکافد. پیش از فروید دیگران در ادبیات و یا فلسفه به وجود ناخودآگاه اشاره کرده بودند، ولی این فروید بود که آن را از پس پردههای ابهام و کلی گویی بیرون آورد و به خوبی تشریح کرد. اهمیت کار فروید تعیین فرد و ذهن او به عنوان موضوع مورد مطالعه روانشناسی است. فروید با کشف ضمیر ناخودآگاه به ما میگوید که ما در خانه خود صاحب اختیار نیستیم؛ نیرویی پنهانی در درون ما وجود دارد که «می کشد ما را هر جا که خاطرخواه اوست»، و چه بهتر که برای شناخت فروید نخست با ضمیر ناخودآگاه آشنا شویم ولی برای اینکار لازم است که نظریه اورا در باره ساختارذهن انسان به صورت فشرده شرح دهیم و در پایان به کاربرد نظریه او در درمان و استفاده از روش تداعی آزاد بپردازیم.
ساختار ذهن انسان
مشکلی که در خواندن فروید به فارسی وجود دارد شکل نگرفتنِ یک زبان یک دست در ترجمهها است. مترجمهای مختلفی بعضی از آثار او را از زبانهای مختلف به فارسی ترجمه کردهاند، ولی هیچ وقت یک جمع تخصصی برای گزینش مترادفهای مناسب و ایجاد زبانی واحد برای روانکاوی شکل نگرفته است تا به درک بهتر فروید برای فارسیزبانان یاری رساند.
فروید برای تشریح ساختار ذهن انسان سه واژه لاتین Id، Ego ، Superego را به کار میبرد. مترادفهای مختلفی در فارسی برای این سه واژه در ترجمههای مختلف به کار برده شده است که برای جلوگیری از سر درگم شدن، در این مقاله مترادفهای زیر مورد استفاده قرار میگیرند: نهاد (Id)، من (Ego) و فرامن (Superego).
نهاد آن چیزی است که با آن زاده میشویم، غرایز طبیعی موجود در انسان همچون نوعی از انواع و مشخص تر نوعی از پستانداران. ویژگی غرایز این است که وقتی ارضاء نمیشوند فریاد شان بلند میشود و خواهان آن هستند که بلافاصله رضایت آنان بر آورده شود. کودکی که به دنیا میآید در آغاز برای رفع نیازهای غریضی خود کاملاً به مادر وابسته است این مادر است که باید او را شیر بدهد و آغوش مادر همان جایی است که کودک از بودن در آن لذت میبرد. هر گاه که گرسنه است و یا به دلیلی آرامش ندارد و یا کمبودی دارد گریه را سر میدهد تا اطرافیان متوجه او شوند و نیازهای او را بر آورده کنند. نهاد بر پایه اصل لذت بنیان گذاشته شده است. بر خلاف دیگر پستانداران کودکی انسان دورهای است طولانی که همین وابستگی به دیگران در مدتی طولانی روابط بین انسانها را بر مبنای این نیاز شکل میدهد و آن را بسیار پیچیدهتر از روابط گلهای بین دیگر انواع پستانداران میکند. به تدریج که کودک رشد میکند فر آیند تربیت او بر مبنای ارزشهای مورد قبول جامعهای که در آن به دنیا آمده است نیز آغاز میشود. در اولین مرحله او از پستان مادر محروم میشود و غذاهای دیگر جایگزین شیر مادر میشوند و به تدریج و مناسب با سن رشد او به او میآموزند که چگونه باید غذا بخورد برای مثال استفاده از قاشق به عنوان ابزار برای غذا خوردن. هم زمان باید یاد بگیرد که غذا را روی میز یا زمین نریزد. مرحله بعدی یادگیری کنترل تخلیه ادرار و مدفوع خود است که نباید در هر مکانی که دوست داشت انجام دهد. همین مسائل به ظاهر کوچک اولین آموزشهای مقررات زندگی در جامعه متمدن است که آزادی کودک را از او سلب میکند. با فراگیری زبان دنیای کودک وارد مرحله جدیدی میشود او یاد میگیرد که اشیاء را به نام صدا کند ولی زبان تنها وسیلهای برای نام گذاری اشیاء نیست به زودی واژههایی از پدر مادر و محیط زندگی یاد میگیرد که نماد بیرونی ندارند بلکه به انجام کاری او را دعوت میکنند. ”وقت خوابه، دستهات را بشور، درست بشین و غیره” جملاتی هستند که مرتب به او میگویند که در زندگی مقرراتی وجود دارد و او باید به آنها تمکین کند. با رشد ذهنی کودک مفاهیم تجریدی نیز وارد دایره واژگان میشود تا اخلاقیات مورد پذیرش والدین را به او بیاموزند زمانی که کودک کاری را که مورد تائید ارزشهای اجتماعی نیست انجام میدهد والدین با واژگانی چون”بچه بد، شرم کن، این کار خیلی زشت بود” به او میفهمانند که هر عملی مورد تائید آنها نیست و اگر تکرار شود با تنبیه و مجازات روبرو خواهد شد. اینکه خانواده چگونه و از چه زمانی شکل گرفت و در سرزمینهای مختلف سیر تحولی آن چگونه بوده است موضوع این نوشته نیست ولی خانواده اروپائی در قرن نوزدهم و بیستم خانواده تک همسری است بر مبنای حق پدری که کودکان وارث پدر هستند و کودک باید با معیارهای ارزشی چنین فرهنگی تربیت شود.
شکلگیری «من» در چنین فرهنگی نمود ضروری واقع گرایی در برابر شرایط موجود است. ”رنج از سه جهت ما را تهدید میکند. یکی از طرف جسم خودمان که محکوم به تلاشی و اضمحلال است و حتا از درد و ترس که نشانه خطرند، راه گریزی ندارد. دیگر از طرف جهان بیرون، که با نیروئی چیره، بی رحم و ویرانگر ما را مورد حمله قرار میدهد و سر انجام از طرف رابطه ما با دیگران” (تمدن و ملالتهای آن ص ۳۵) شاید اگر انسان زندگیای آمیبی داشت میتوانست سعادت مند باشد چرا که نیازی به دیگری نداشت، با تقسیم سلولی تولید مثل میکرد و در محیطی سازگار با حیات زیست شناسانه اش به سر میبرد.
فروید رنجی را که از رابطه با انسانهای دیگر بر ما تحمیل میشود از دیگر رنجهای نامبرده دردناک تر میداند. زیستن با دیگران از یک سو نیاز انسان است و از سوی دیگر محدود کننده انسان. «من» چارهای ندارد که در رابطه با انسانهای دیگر از اصل پذیرش واقعیت پیروی کند، اصلی که نهاد به هیچ وجه از آن خشنود نیست، نهاد تمدن را مانع رسیدن به اهداف خود میداند و از اینکه «من» سرکشی او را مهار میکند همواره در تلاش برای دستیابی به ارضای کامل و بی چون و چرا است. «من» در ساختار فرویدی معرف عقلانیت و واقعگرایی است تا رضایت نهاد را به شکلی معقول و مورد پسند معیارهای فرهنگی بر آورده کند.
«من» از جانب سه نیرو مورد هجوم مداوم است، نیروی سرکش «نهاد» که بیوقفه خواهان بر آورده شدن خواستههایش میباشد، شرایط بیرونی و امکانات موجود برای ارضای نیازهای «نهاد» و هشدارهای «فرامن».
«فرامن» اخلاقیات و وجدان فرد است که والدین از راه تربیت کودکان اصول اخلاقی خود را در کودک نهادینه میکنند. «فرامن» آنجا که عملی را با معیارهای اخلاقی اش در تضاد میبیند «من» را خطاب قرار میدهد و نهیب میزند که این کار درست نیست. غیر اخلاقی است، زشت است، غیر انسانی است. جنبه دیگر«فرامن» آرمان گرائی است، تلاش برای خلق یک «من» آرمانی. « من» آرمانی که «فرامن» به دنبال خلق آن است لزوماً فرشته نیست و میتواند دیو باشد. آرمانهای همسایه شما میتواند کابوسهای شما باشد. اما تلاش بیوقفه «من» برای پیروی از واقعیت و وفق دادن خود با واقعیت موجود هیچ وقت مورد رضایت نهاد واقع نمیشود و برای «من» راهی به غیر از کنترل نهاد وجود ندارد. اینها ملالتهایی هستند که تمدن به انسان تحمیل میکند و انسان ناگزیر بسیاری از آرزوهای ممنوعه را سرکوب میکند، آرزوهائی که به سردابههای هزار توی ناخودآگاه فرستاده میشوند.
ناخودآگاه
تقسیم ذهن به خودآگاه و ناخودآگاه، فرض اساسی روانکاوی است و صرفا بر مبنای این فرض است که روانکاوی به فرایندهای آسیب شناختی حیات روانی انسان پی میبرد (فروید، خود و نهاد، ترجمه حسین پاینده) .
هرچند خواستهای ممنوعه نهاد در ناخودآگاه به زنجیر کشیده میشوند ولی از بین نمیروند و با جانسختی عجیبی به زندگی ادامه میدهند و از تلاش برای ورود به خودآگاه دست نمیکشند. سرکوب خواستههای نا متعارف به معنی نابود کردن آنها نیست بلکه وظیفه سرکوب جلوگیری از ورود آنها به خودآگاه است. در اینجاست که فروید ساختار ذهن را دستگاهی به هم پیوسته تعریف میکند که در آن سه لایه، همزمان با یکدیگر همزیستی دارند بی آنکه مرزهای غیر قابل تغییری بین آنها وجود داشته باشد ولی این همزیستی یک همزیستی مسالمت آمیز نیست.

برای تجسم بهتر ساختمان ذهن از تشبیه آن به کوه یخ استفاده میشود.
بخش عمده این دستگاه را ناخودآگاه تشکیل میدهد که لایه زیرین را شکل میدهد و در لایه بالائی خودآگاه عرضه اندام میکند که در «من» نمود بیرونی پیدا میکند و مابین این دو پیش آگاهی وجود دارد. پیش آگاهی را میتوان مرحله ترانزیت نامید، ایدهای که از سد سانسور عبور کرده است و اجازه خروج از ناخودآگاه را به دست آورده است وارد پیش آگاهی میشود جائی که «شرایط خاصی را کسب کرده، قادر است بدون مقاومت خاصی به ابژه ضمیر آگاه بدل شود» (ضمیر ناخودآگاه ص ۹).
کل این دستگاه روانی تا زمانی که همکاری دوجانبهای بین «من» و «فرامن» وجود دارد وظایفش را به نحو خوبی انجام میدهد و انسان از بودن خود احساس رضایت میکند. در چنین شرایطی «من» در برآوردن نیازهای «نهاد» به شکلی عاقلانه موفق است و با محیط اطراف سازگاری ایجاد کرده است ولی این بدان معنا نیست که این آرامش ابدی است، آرزوهای بر آورده نشده از تلاش برای راهیابی به خودآگاه دست نمیکشند و در اولین فرصتی که به دست بیاورند یا به شکلی علنی و یا با تغییر شکل و در لباس مبدل از سانسور عبور میکنند و آرامش را به هم میزنند. داستان شیخ صنعان را میتوان اینگونه تفسیر کرد که شیخ پس از پنجاه سال ریاضت، آرزوهای سرکوب شده اش را در خواب میبیند و به دنبال این خواب راهی روم میشود و دل در گرو عشق دختری ترسا میسپارد و برای رسیدن به او دین و ایمان خود را فدا میکند و هرچه مریدانش تلاش میکنند تا او را از این کار منع کنند نتیجهای نمیدهد.
آن دگر یک گفت ای پیرکهن − گر خطایی رفت بر تو توبه کن
گفت کردم توبه از ناموس و حال − تایبم از شیخی و حال و محال
آن دگر یک گفت ای دانای راز − خیز خود را جمع کن اندر نماز
گفت کو محراب روی آن نگار − تا نباشد جز نمازم هیچکار
«از روانکاوی آموخته ایم که ماهیت فرایند سرکوب در پایان دادن و محو کردن ایده یا فکری، که امری غریزی را نشان میدهد نهفته نیست، بلکه ماهیت این فرایند جلوگیری از آگاهانه شدن آن ایده است. وقتی چنین امری رخ میدهد، میگوییم که آن ایده در وضعیت”ناخودآگاه” است» (ضمیر ناخودآگاه ص 1).
آنچه در ناخودآگاه وجود دارد تنها آرزوهای سرکوب شده نیست بلکه تجربههای دردناکی که به ناچار به فراموشی سپردهایم نیز در ناخودآگاه ما لانه کردهاند. تجربههای ناخوشایند و آرزوها و اعمال ممنوعه دوران کودکی مان در شبستانهای تنگ و تاریک در لایههای زیرین ناخودآگاه زندانی شدهاند و ما وجود آنها را به فراموشی سپردهایم ولی آنها به زندگی خود ادامه میدهند و در انتظار لحظهای هستند که بتوانند از زندان فرار کنند.
بارها شنیده ایم که قدرت انسانها را تغییر میدهد، در تاریخ معاصر جهان انقلابیونی را میشناسیم که با شعار رهایی انسان و سعادت برای همگان به قدرت رسیدند و به تدریج به هیبت موجوداتی آدمی خوار چهره نمودند. آیا قدرت آنها را تغییر داد و یا قدرت فرصت داد تا آرزوهای سرکوب شده از ناخودآگاه بیرون بیایند و چهره واقعی آنان را به نمایش بگذارد؟ ناخودآگاه مجموعه آرزوها، تجربه ها، آزمونها و انگیزههایی است که فرد خواهان آگاه بودن بر آنها نیست و در ناخودآگاه محبوس شدهاند تا از ورود به خودآگاه دور نگه داشته شوند. فروید کاشف این بخش ناشناخته ذهن انسان بود، بخشی که اگر چه کشف شده است ولی همچنان دنیای ناشناختهای است.
جایگاه غریزه جنسی در ذهن ما
غریزه جنسی در تعریف بیولوژیک پیوند مستقیمی با سن بلوغ و آمادگی بیولوژیک برای تولید مثل دارد. روانکاوی این مسئله را نفی نمیکند ولی تعریفی که از غریزه جنسی ارائه میدهد به بلوغ و روابط تناسلی محدود نمیشود.

خانواده (۱۹۱۸)، اثر اگون شیله، نقاش اتریشی
در” سه رساله در باره تئوری میل جنسی” (از اینجا به بعد با عنوان سه رساله نام برده میشود) که در سال ۱۹۰۵ منتشر شد فروید نظریه روانکاوی را بدون خود سانسوری بیان میکند. اوغریزه جنسی را هم سنگ با دیگر غرایز انسانی همچون گرسنگی و تشنگی قرار میدهد و از آنجا که در فرهنگ عامه واژهای که بتواند کلیت این غریزه را بپوشاند وجود ندارد او از واژه لیبیدو (Libido) استفاده میکند. یافتن مترادفی که دقیقاً بتواند مفهوم لیبیدو را به فارسی بر گرداند مشکل است و پیشنهادهای مختلفی برای آن وجود دارد که شهوت یکی ازآنها است. در روانکاوی مفهوم آن رانش جنسی است. همانگونه که گرسنگی ما را به سوی یافتن غذا رهنمون میشود لیبیدو ما را به سوی ارضاء نیازهای جنسی میراند.
فروید وجود میل جنسی را در کودکی مطرح میکند و همین خشم بسیاری را بر میانگیزد، ولی او همواره بر این مسئله تأکید کرده است که میل جنسی در کودکی به معنی رابطه تناسلی نیست. او در سه رساله دوران بلوغ را کاملاً از دوران کودکی جدا میکند ولی بر این باور است که دوران کودکی نقش تعیین کنندهای در شکلگیری گرایشهای جنسی انسان دارد.
آنچه غریزه جنسی را در سن بلوغ و بعد از آن از دیگر غرایز متفاوت میکند این است که برای ارضاء آن نیاز به دیگری دارد، نیاز به فرد دیگری که بتوان از یک دیگر کام گرفت ولی یافتن دیگری همیشه کار آسانی نیست چرا که دیگری نه یک شئ که انسان دیگری است با آرزوها، تمناها، انتظارات و نیازهای جنسی خود. از این رو به رابطه دو انسان تبدیل میشود و جامعه به خود اجازه میدهد که ضوابطی برای آن بر قرار کند. ورود تمدن و فرهنگ در این حوزه برای تعریف شکل بر آورده کردن این نیاز است، درواقع معیارهای دیکته شده توسط جامعه آزادی انسان را در رابطه با ارضای غریزه جنسی محدود میکند و تنها روابطی را که در چهارچوب مورد قبول اجتماع صورت میگیرد مهر تائید میزند و آنچه که خارج معیارهای پذیرفته شده باشد غیر اخلاقی و انحرافی میداند. این قوانین در فرهنگهای مختلف با یکدیگر متفاوتند و در طول تاریخ نیز بنا بر نیاز تحولات اجتماعی تغییر کردهاند. اگر صد سال پیش بوسیدن در ملاء عام عملی شنیع و غیر اخلاقی بود امروز بوسیدن و یکدیگررا در آغوش کشیدن در صحن عمومی خون عابران را به جوش نمیآورد. امروز در بسیاری از کشورهای غربی همجنسگرایی کمابیش پذیرفته شده، در حالی که در بخش بزرگی از جهان هم چنان بیماری و انحراف اخلاقی محسوب میشود.
سرکوب آرزوها، رویاها و تمناهای جنسی اجباری است که فرهنگ به ما تحمیل میکند. فروید در آغاز قرن بیستم در وین زمانی که خانواده تک همسری نماد آرمانی زندگی جنسی بود و اصول پدری بر امپراطوری اتریش حاکم بود شاهد تأثیر این تحمیل فرهنگی در گسترش روان رنجوری شد و با طرح مسئله، راهگشای توجه جامعه به اهمیت آگاهی و شناخت واقعی از کارکرد غریزه جنسی شد.
فروید درمانگر
برای رهائی از رواننژندی (شامل روانپریشیها نمیشود) باید بر آنچه که در ناخودآگاه علت روان نژندی است آگاه شد. برای رسیدن به این آگاهی فروید از روش تداعی آزاد بهره میگیرد. بیمار بر روی کاناپه مخصوص دراز میکشید، فروید در پشت سر بیمار به گونهای بر روی صندلی مینشست که بیمار نمیتوانست او را ببیند و از بیمار میخواست که هرچه دوست دارد بگوید. اما برای استفاده از این روش پیشزمینهای باید فراهم شود و آن ایجاد اعتماد بین بیمار و درمانگر است. بیمار باید بداند که درمانگر محرم راز است و گفتههای او به هیچ وجه به دیگران منتقل نمیشود. زمانی که چنین اعتماد دوجانبهای به وجود میآید از بیمار خواسته میشود که آنچه در فکرش میگذرد بدون سانسوربیان کند. فروید پس از استفاده از روشهای مختلف از راه آزمون و خطا به این این نتیجه رسید که تداعی آزاد مؤثرترین روش برای عیان کردن آنچه که در ناخودآگاه بیمار میگذرد است. در ادبیات فارسی استفاده از تداعی برای یافتن درد بیمار را میتوان به وضوح در داستان کنیزک و پادشاه در مثنوی دید. حکیم نبض کنیزک را میگیرد و نام شهرها را یکا یک میگوید تااینکه به سمر قند میرسد:
نبض او بر حال خود بُد بی گزند − تا بپرسید از سمر قند چو قند
آه سردی برکشید آن ماه روی آب − از چشمش روان شد همچو جوی
فروید به کار گیری تداعی آزاد را در درمان روان رنجوریها به گونهای سامان داد که بیمار با تداعیهای خود به شبستانهای تاریک ذهن خویش سرک بکشد و با عبور از دالانهای تنگ و تاریک به پستوهای نمور و غبار گرفته که خاطرات ممنوعه دوران کودکی را به حبس کشیده است نگاهی کند تا شاید ریشه رنجوریهای روان خود را در آنجا بیابد.
سخن پایانی
میتوان با فروید موافق و یا مخالف بود، میتوان نظرات او را هم چون هر نظر دیگری نقد کرد، چنانچه بسیاری این کار را کردهاند، ولی تقلیل نظریه فروید به هرزهنگاری و دفترچه راهنمای مسایل جنسی، تنها نشانه کج فهمی و تفسیر اشتباه سخنان اوست.[4]
فروید خود همواره بر این مسئله تأکید کرده است که نظراتش را به طور مرتب بازبینی سنجگرانه کرده و در هر موردی که احتیاج به تجدید نظر بوده آنها را به طور شفاف تصحیح کرده است.
فروید خواهان آزادی بدون قید و شرط نیست و در ”آینده یک توهم” به روشنی نظرات اجتماعی خود را بیان میکند که جانبدارآموزش مردم، عدالت اجتماعی و حفظ تمدن است بی آنکه در نقش یک رهبر سیاسی قد علم کند، اما به سختی بتوان او را در ردیف انسانهای خوش بین به آینده بشریت دانست.
و یک پیشنهاد:
«مفهوم ساده روانکاوی» را فروید در سال ۱۹۲۶ به زبانی ساده برای معرفی نظریه خود برای عموم نوشت. در این کتاب او با منتقدی فرضی گفتگو میکند و پاسخ پرسشهای او را میدهد. برای آشنائی با فروید خواندن این کتاب را توصیه میکنم. کتاب را فرید جواهر کلام ترجمه کرده است و انتشارات مروارید در سال ۱۳۴۲ اولین چاپ آن را منتشر کرده است.