
آقای نبوی شما اهل آستارا هستین
تصادف
چطوریه که شما در طول زندگیتون انقدر بین اصفهان و شیراز و تهران رفت و آمد کردین
والا مشکلات خانوادگی داشتیم ما یعنی در واقع پدرم تصادفاً توی وزارت کشور به اصطلاح مشغول به کار شده بود و اینام که یکی از کارا که در واقع یعنی در واقع میشه گفت کار اصلی پدرم این بود که شهر درست میکرد
یعنی در واقع شهرای مثلاً یه شهری که مقدار جمعیتش میرسید به ۵۰۰ نفر این میرفت اونجا این شهره رو مثلاً سرخامون میداد و برا شهرداری درست میکرد فلان درست میکرد اداراتشو درست میکرد بعد ما را میبردیم میرفتیم اونجا مثلاً تا یه سال بیایم عادت کنیم مدرسه بریم آشنا بشیم اینا میگفتن بریم یه سایه جای دیگه بعد هی میرفتیم جای دیگه بنابراین من تقریباً میتونم بگم که از سن ۲ سالگی ه سالگی یعنی در واقع نمین اول آستارا بودم بعد نمین بودم بعد رفتیم تهران بعد از تهران رفتیم رفسنجان و جیفت و کرمان و بعد برگشتم من رفتم دانشگاه البته یه دورم من با پدرم تنهایی رفتیم اردل فوم ارمحال بختیاری و اینا و آخرش دانشگاه شیراز رفتم بعد هم دیدم تعداد چون کمه بعد مدت که تهران بودم رفتم کتابمو بردم سال ۷۸۹ بود فکر کنم نه ۸ ۷۴ پ بود بردم ارشاد کتابم چاپ بکنم با یارو دعوام شد یعنی یه دعوای وحشتناک کردم دیدم نمیشه من هر روز هر ادارهای برم اینجا میخوام بگیرم بزنم مردمو رفتم رفتم اصفهان که یه ۲ سالی دیگه ریخت نقص این دولت دولتی رو نبینم دیگه اونجا یه ۲ سالی موندم اونجا خیلی خوش گذشت خوب بود بهتر از ولی نه همچین خوبم نبود البته اونم موردشور باید اونجا کلاً کل به قول یارو کلنا ملاقلی
شما گفتید پدرتون وزارت کشور کار میکردش خود شما هم کار سیاسیتونو از وزارت کشور شروع کردین تخطق
آقای ناطق نوری شما رو دعوت کرد برای اون کار برای عباس آخوندی عباس آخوندی معاون سیاسی ناطق بود یه روز توی شیراز بودیم اومد به من گفتش که ما برای دفتر سیاسی وزارت کشور میخوایم که کار بکنیم و اینا منم اون موقع جوان و فکر میکردم که قراره که
اون موقع هنوز دانشگاه بودین
دانشگاه طبیعتاً دانشگاه بودم دیگه م
چی میخوندین دانشگاه شیراز جامعه شناسی و تو حوزه مسائل سیاسی هم مطالعه میکردم و اینا منتها البته کاری که به اصطلاح تو حوزه کاری عباس آخوندی اینا بود بیشتر مربوط به به اصطلاح در واقع بیگانه و این چیزا بود که مربوط میشه به اون در واقع بخش وزارت کشور که به اصطلاح کمیساریاهای پناهندگان و این چیزای چیز
چه مدت بودین شما سه
اونجا ۳ سال بودم
سال رسمیتون چی بود؟
م رئیس دفتر سیاسی وزارت کشور
بعد با آقای ناطق نوری ارتباط نزدیکی داشتین؟
با آقای ناطق نوری ارتباط نزدیک داشتم خیلیهم رابطه دوستانه خوبی داشتم به خاطر اینکه واقعاً آدم بامرامی بود
و با عباس آخوندی هم که معاون به اصطلاح معاون سیاسیش بود همین طور پورنجاتی مدیرکل یاسیش بود همه اینا جزء محکومین معاون خود من الان اصغر رمزانپور بود که الان رئیس این چه اسمش این تلویزیون ایران اینترنشناله
یعنی در واقع اکثر دوستای ما یا مج چیشن یا مجرم شدن یا متهم شدن و خلاصه اینجوری شده دیگه سرنوشت اکثر این بچهها
با آقای ناطق نوری همچنان در تماس هستین
تا آخرین بار من ۲ سال بعد از اینکه از ایران اومده بودم بیرون فکر کنم سال ۸۴ یا ۸۳ قبل از احمدنژاد بود. ایشون اومده بود داشت میرفت کنفرانس بینالمجالس. اینو چون خودش گفته من خودمم میگم یعنی در واقع اگه خودش نگفته بود من نمیگفتم ولی خود ایشون توی صحبتی گفته بعد داشت میرفت اونجا بعد تماس گرفت به چیز گفت و به صادق خرازی گفت که من دوست دارم ببینم داور کاری چیز داشت من
صادق خرازی اون موقع سفیر ایران در سفیر صادق خرازی آره سفیر ایران تو پاریس بود آره گفتش که میخوام ببینم که مثلاً این چیز چی شد که از ایران اومد بیرون منم رفتم قشنگ گذاشتم کف دستش قشنگ همش آقای ایشون بود و آقای کروبی بود اتفاقاً قالیباف همراهشون بود ولی گفتم من این آدم مد نمیخوام ببینم اصلاً دیگه همین با این د تا نشستیم صحبت کردیم و فتم بهش که سر قضیه سیامک پورزن مثلاً چه اتفاقاتی افتاد و چهجوری تحت فشار قرار دادن و من واقعاً دیگه حوصله اینکه برای بار سوم برم زندانو میدونستمم اگه برم مثل همین بچههایی که همشون رفتن ۵ ۶ سال موندن باید ۵ ۶ سال بمونم و واقعاً دارم نمیخواست برم زندان اساساً تو زندگیم برناممو برای این تنظیم نکرده بودم یعنی مثلاً تو زندانم بودم واقعاً زندانم یعنی بازجوئه برگشت به من گفت که تو چیکار میکنی؟ گفتم همون لحظه اولی که برگشت گفت که نظرت چیه؟ گفتم که من اشتباه کردم گفت یعنی چی اشتباه کردم تو دفعه قبلمم همینو گفتی گفتم ۱۰۰ بار دیگههم بیا باز همینو میگم خب من میاری زندان به زور منو میکنی تو اتاق درو قفل میکنه بعد به من میگی چیکار میخوای بکنی خب من اشتباه کردم وم گفت ولی ولت کنم میری دوباره همون کارو میکنی گفتم خب من طبیعیه خب همه هم اینطورن نو بکن زندان به من میگم اشتباه کردم ولم آقای ناطق چی گفت بعد شما اینا رو براش تعریف کرد آره آقای ناطق اینا رو تعریف کردم بعد بهش گفتم که من واقعاً دوست دارم برگردم ایران چون واقعاً حتی حتی همین الان که ۱۸ سال گذشته باز هم هر لحظهای میگم که حتی یه د سال دیگه هم برم تو زندان بمونم توی ایران باز دوست دارم باهاش برگردم ایران باشم ولی ایشون به من من گفتش که من میرم ببینم اگه که امکانش باشه برگرد به من رفت ایشون و بعد پیغام داد که نه نیاد برای اینکه ما هیچ تضمینی نداریم برای اینکه اینجا سه چار تا سیستم اطلاعاتی هست و تا ما بفهمیم که این کجاست و چی شده اینو گرفتن و بعدم اینم آدمیه که د تا بزنن تو گوشش مثلاً وا میده و خلاصه یه عالم چیزایی رو ضبط میکنه و دیگه مثلا ما نمیتونیم هیچ کاری pp>
دیگه آخرین تماس شما با آقای ناطق نوری بودین
این آخرین تماسمون با آقای ناطق نوری بود که در واقع اینو آقای خرازی به من گفتش و بعد دیگه همینو خود آقای ناطق نوری هم در یه جایی توی مصاحبهای گفته بود که مثلاً راجع به من گفته بود که مثلاً
شما بارها توی این سالهای اخیر توی مصاحبهایی که داشتین گفتین که من برمیگردم به ایران آیا هنوزم
گفتم میخوام برگردم نگفتم من برمیگردم برمیگردم کسی که بلیت تو جیبشه میخواد سوار هواپیما بشه ولی و واقعاً دلم میخواد دلم نمیخواد من دوست الان شما بیرون از ایرانین دیگه
۱۸ سال بیرون از ایرانم از یعنی یا ۲ سال بود اومده بودم بیرون یه بار با مهرانگیز داشتیم صحبت میکردیم مهرنگیز مهرنگیز کار
مهرانگیز برگشت گفت که واقعاً من نمیخوام بمونم نمیخوام بمونم گفتم که الان چند ساله بیرونی گفت۴ سال گفتم تو چی وری ۴ سال بیرون موندی؟ الان نگاه میکنم میبینم ۱۸ ساله بیرونن و واقعاً این ظلمیست که تو بخوای بری توی کشور خودت زندگی کنی بعدم بگی که آقا جان شما مگه نمیگید د سال و ۸ ماه بری زندان؟ باشه ۲ سال و ۸ ماهی زندان منتها اینکه تو بیای درشو از اول باز بذاری بگی که معلوم نیست چند سال باید بری میگه آقا حتی اینم نگی بگی که نه ما هیچ تضمینی نداریم در هیچ حالتی هیچی هیچی معلوم نیست نمیدونم هیچ هیچ دولتی با مخالفای خودش اینجوری نمیکنه
شما کار روزنامهنگاری رو از سروش شروع کردید اگر اشتباه نکنم بعد گزارش فیلم و بیشترم با نوشتن مطالب سینمایی توضیح بدید که اصلا چطور بود که
ببینید تصادفی بود سروش من این مهدی فیروزان توی شورای برنامه شبکه اول بود که من اونجا توی شبکه اول صدا و سیما کار میکردم موقعی که طرزه از وزارت کشور که اومدم بیرون میخواستم
موقع به دعوت آقای هاشمی رفتی شما صدا وسیما
نه هاشمی دعوت من صدا سیما نه بابا هاشمی اتفاقاً انقدرم بهش بد و بیرا گفتم موقع بیرون اومدم آقای هاشمی در واقع اینا یه شورای طرف برنامهای داشتن بعد من با مهدی فریدزاده دوست بودم م مهدی به من گفتش که تو بیا اینجا از طرف وزارت کشور بعد من هم اومدم اونجا و توی اون جلسه بود این جلسه باحالی بود کلی فیلم با هم رد و بدل میکردیم با این بچههایی که اونجا بودن و اومد مثلاً فضای خوبی داشت جالب بود و توی اون فضای اونجا یه مدتی در واقع به اصطلاح توی صدا و سیما بودم که بعد از صدا و ا یه روز آقای مهدی فیروزان که مدیرش سروش بود به من گفت که آقا تو کسیو میشناسی که راجع به امیر کبیر بتونه یه مقاله بنویسه؟ گفتم که آره منم بدبختی میم هر کی هرچی بهم میگه میگم آره یه جوری هم میگم که انگار که همین الان میتونم بعد گیر میکنم توش تمام زندگیم به باد میره هیچی گفتم آره و دیگه ۹ ماه به شکم کشیدن و اینا هیچی قول داده بودم شنبه مطلبو بدم یه دفعه روز جمعه ساعت ۱۲ شب یادم افتاد که من باید فردا این مطلبو بدم به این آدم اصلاً به کسی هم سفارش ن یه کسی از دوستان میخواستم به اون بگم مجبور شدم خودم بشینم تا صبح یه مطلب نوشتم رفتم دادم دست این دم دفترشو رفتم اونجا بعد تا هنوز نرسیده یه تلفن زد و موقعیل و اینا نبود که یه تلفن زد که این مطلب لبی که این فرستادی خیلی مطلب خوبیه فقط بلنده ولی حیفم میاد کوتاهش کنم همشو میذارم اسم نویسنده رو کیو بذارم گفتم بذار باهاش صحبت کنم و اینا گفت خودت نوشتی گفتم که ببین حالا من به خدا میخواستم بدم یکی دیگه گفتن خیلی خوبه بیا اصلاً با ما کار کن و فلان و دیگه قرار شد دیگه رفتم تو سروش کار کردم دیگه از اونجا من در واقع به طور ت اون روزهایی که این اتفاقات افتاد مثلاً من هفتهای مثلاً سه چهار پ تا فیلم میدیدم من چه میدونم وین وندرس دیده بودم اون موقعها مثلاً فسپیندر دیده بودم مثلاً هرتزوک دیده بودم مثلاً
موجو سینمای آلمان
موج نوع سینمای آلمان دیده بودم فرانسه رو دیده بودم انگلیس دیده بودم آمریکا رو دیده بودم مثلاً من چه میدونم وسترنای آمریکا رو دوست داشتم و اینا و خیلی دلم میخواست که تو حوزه مسائل سینمایی کار بکنم و که دیگه اومدیم مجله سروش و اونجا مسعود فراستی من هوسم اونجا خلاصه باهاش برخورد کردم که اولین بار اونجا دیدمشو و بعد هم رفتیم گزارش فیلم رو راه انداختیم که با کریم زرگر بود که
که دورهشم خیلی طولانی نبود که گزارش فیلمو
۸ شماره من اونجا بودم ۸ شماره بودم تا اینکه آقای مهاجرانی اومد لت و پارمون کرد به طور کلی یعنی کلاً دو سه تا مطلب نوشته بودیم دونه هم یه مصاحبه کردم با هادی غفاری بعد این مصاحبه این هادی غفاری هم رفت میخواست یه فیلم بسازه انجیل به روایت بارنابا بعدم شنیده بود تهیه کنندگی خیلی کار باحالیه بعد اومده فیلمه رو بسازه بعد این مد مدیر مسئول مام که خدا بیامرز کریم زرگر حالا نمیدونم خدا هست نیست کجاست نمیدونم ولی این کریم زرگر برگشت به من گفتش که یه مصاحبه با این بکنیم. گفتم ببین تو میری پدرسوخت بازیاتو درمیاری با همه اینا لاساتو میزنی بعد به ما میگی بیا با رو مصاحبه کن. مصاحبه چی بکنیم آخه؟ این مرد که بیشعور اصلاً چیزی عالیش نیست که گفتش که نه بیا یه مصاحبهای باهاش بکن. گفتیم باشه. رفتیم آقا هنوز شروع نکرده گفت که بله ما در سینمای بل نروژ کارگردانایی هستن. من دیدم که یارو قشنگ سر کاره. گفت گفتم که خب مثلاً در سینمای نروژ کدوم یکی از کارگردانا مثلاً بعد شروع کردم راجع به سینمای دانمارک حالا اصلاً دانمارک سینما نداره روش سینما نداره که سینماش کجا بود مثلاً به قول یارو دیجیتالم کجا بود یعنی کلاً یه مش چرت و پرت گفته بود ماهم همه رو برداشتیم عیناً گذاشتیم بعد این عمامهشم تقریباً شبیه همین چیز چی بود فیلم لاً حلقههای فیلم نگاتیو فیلم بود اینم به این صورت گذاشته بودیم این مهاجرانی سر این
مهاجرانی اون موقع مشاور رئیس جمهور بود
مشاور رئیس جمهور بود بعد توی اطلاعاتم ستون سخن روزو داشت یه مطلبی نوشته بود که با اون شعر جمالالدین عبدالرزاق شروع میشد ای عجب دلتان به نگرفت و نشد جان تا ملوز این هواهای افنو این آبهای ناگوار و بد و بیرا گفته بود به من و مجید محمدی هر دو تامونم من و مجید محمدی نه جفت همون همکلاسی بودیم با خود مهاجرانی دیگه
در شیراز
آره تو دانشگاه شیراز و قشنگ یک چیزی برشته بود نوشته بود که منم قشنگ مجبور شدم چیزش کنم دیگه باهاش واقعاً در بیفتم و یه مطلبی نوشتم خیلی هم تند بود و آخرشم همون چیزو گذاشتیم که باد بابا مختصر به شهر ننوشی حافظ بخرد جام سنگ به جام اندازد اینجوری دیگه
خب شما با کیومرس صابری گلآقا مدتی همکاری کردین وضعیت طنز در مطبوعات رو از زمانی که شما کار کردین در ایران و شرایطی که الان میبینید فکر میکنید رو به جلو رفته پسرفت داشته
ببین یه اتفاقایی افتاده که این اتفاقا خیلی مهم بوده تو این دوره یعنی در واقع اگه ما بیایم مقایسه بکنیم ببین ما یه طنز داریم تو دوره مشروطه که این یه طنز خاصه و خیلی با ارزشه خیلی چیز جا گرانقدریه و یه طنز خیلی سطحی داریم که خیلی از آدما بیخودی روش حساب میکنن مجله توفیق و مثلاً این فکاهیاتش که مثلاً بیخودی فکر میکنن همه طنز ایرانو اون میبینن در حالی که واقعاً درست طنزی که به موازات اون توی جامعه روشنفکری بود و به وسیله یه آدمای مثل پزشکزاد مثل مثلاً غلام حسین مثل مثلاً مثل علیکبر صادقی مثل بیژن نژدی مثل اینا آدمای آدمایی که مثلاً پرویز شاهپور عمران صلاحی اینا آدمای کمی نبودن آدمای بزرگی بودن اینا تو همون موقع داشتن کار طنز درست حسابی میکردن یه طرفم مجله توفیق بود که داشت
به عنوان پرتیراشترین نشریه دوره خودش دیگه ب
پرتیراشتترین نشریه دوره خود حالا مثلاً آره ۱۰ ۱۵ هزار تا تیراژش بود
برای اون دوره برش نمیدونم برای اون دوره خیلی خوب بود یا نه ولی آره تیراژش بالا بود البته تیراژ نشره مکتب اسلام همون موقع ۱۲۰ هزار تا بود یا بعدش داد ۲۰۳۰۰ هزار تاهم رفت بالا یعنی نمیشه اینجوری حساب کرد روی چیز شما مثلاً اگر که بیاید بعد میبینی همین خط میاد حالا این که گفتی ما اگر از اون دورهای که من کار میکردم یعنی از سال تقریباً ۶۵ ۶۶ که من طنز کار کردم و اینها از اون دوره تا حالا دو اتفاق یا سه اتفاق مهم تو طنز افتاده حالا غیر از طنز حوزه دیجیتال یکی تو حوزه شعر در واقع در حلقه رندان یا در آره دیگه در حلقه رندان که حاجی زم پدر روحالله زم محمدعلی زمون درست کرد و ابوالفضل زرویی نصرآباد پایهش رو گذاشت و یکی از واقعاً میتونم بگم مولدترین مجموعههایی بود که کار شعر طنز درست حسابی از توش درراومد یعنی حتی اگر اونایی هم که دولتی هم هست توشون مثلاً کارای مثلاً آدم نگاه میکنه مثلاً ناصر فیس حتی مثلاً و اون تو شعر مهمشم کارش خوبه ش کیفیت کارش وبه حالا ممکنه از نظر سیاسی من دوست نداشته باشم ولی کیفیت کارش از نظر فنی از نظر کار شعر کیفیت و فرم کارش خوبه اینا رو نمیشه ازش گذشت این یه طرف قضیهست از طرف دیگه خود گلا آقا یه تعدایی از بچهها رو دور هم جمع کرد و باعث شد یه فکری به وجود بیاد که این فکره توی خیلی از آدما تونست ریشه بدوانه یه طرف قضیه رفت توی رادیو تلویزیون و سینما و این چیزا که مهرا مدیری اینا یه سری کار خوب کردن یه تعدادشونم که توی فضاهای مطبوعاتی کار کردن که حالا از گلاغا شروع شد اما بیشتر تو دوره اصلاحات فضایی به وجود اومد که حالا من کار میکردم ولی خیلیا دیگه هم بودن که کار میکردن که کارشون به نظر من کار با ارزش بود و بیرون ایران هم ادی از آدما بودن که کارشون واقعاً خوب بود. حالا بعضیاشون مثل هادی خرسندی کارش از دهه ۴۰ هست و واقعاً از وقتی ۱۷ سالش بود تو توفیق کار میکرد اون جای خودشو داره ولی تعدادی هم از آدمایی هستن که بچههایی هستن که همین الان ۲۴ پ سالشون بیشتر نیست ۳۰ سالشون بیشتر نیست و بیرون ایران دارن کار میکنن کارشونم خیلی خوبه
پس پیشرفت کرده به در مجموع و
من معتقدم که پیشرفت کرده و خیلی هم پیشرفت عمیق کرده یعنی کار درست حسابی بیرون اومده
ولی به نظر میرسه با توجه به تیراژ نشریات و اینا برد اجتماعی این اگر هست شاید تو حوزه مثلاً روشنفکری و اینا
نه ببینید شما یه چیزی رو اشتباه نکنیم ببینید ما خیلی وقتا ما مقایسه میکنیم بین رسانههای اجتماعی سوشال مدیا و رسانههای نوشت تهها رسانههای کهکشان گوتنبرگ یا به اصطلاح رسانههایی که تو حوزه نوشتاری هستن این مقایسه به نظر من مقایسه درستی نیست به خاطر اینکه اصلاً مبنای جامعه شناختیشه این درست نیست شما تو کهکشان توی سوشال مدیا یه اینستاگرام دارین که ۲ ۵۶ مردم ایران ۵۳ مردم ایران توش الان عضوان ۵۳ مردم مردم ایران خیلی زیادن. شما در بهترین حالت دیگه بالاترین تیراژ کتاب ۱۰ تا ۱۲ تا ۵ ۵۰۰۰ تا ۶۰۰ تا ۶۰ هزار تا آدم ۶۰ هزار تا چند درصد جامعه میشه یک صدمشم نمیشه یک هزارمشم نمیشه یک حالا فرض کن یک صدم حالا میخودی هی من حسابای چیز میکنم یعنی حسابای الکی میکنم میگم ولی شما نگاه میکنی تو خود من لاً سوشال مدیا وقتی میاد مثلاً یه آدمی مثل سهیل میاد یا مثلاً یه آدمی مثل شاهین میاد مثلاً بچههایی که توی به اصطلاح سوشال مدیاهای مثلاً اینستاگرام کار کردن یا سهیل چیز ببخشید سروش سروش رضایی سوریلند اینا وقتی میان تو اونجا یه دفعه تیراژاشون میلیونیه یعنی مثلاً خود سهیل که بیشتر داب اسمشکار میکنه تیراژاش میلیونیه یعنی مثلاً ی میلیون تا ی میلیون و نیم دیده میشه یا مثلاً کارایی که درین درین که مثلاً بچهها دارن مثلاً یه سری کارای اینجوری درمیارن کارایی که بیشتر تو حوزه سوشال مدیا هست اینا رو نباید باهاشون اینا نباید با هم اینا رو قاطی کرد ببین ماها وقتی میریم توی مثلاً فرض کن فیسبوک میبینی که هم یارو مثلاً همش یه عالم غلط املایی داره فکر میکنیم که مردم ایران بیسواد شدن نه من ایران بیسواد نشدن. مردم ایران بیسواد بودن. منتها قبلاً کسی مثلاً از هر یه م ۸۰ میلیون نفر آدم در طول سال ۱۰۰ هزار تا یا ۲۰۰ هزار تا ۳۰۰ هزار تاشون یه چیزی مینوشت یا ۱ میلیون تاشون مینوشت. نه ۵۰ میلیون تا ۴۰ میلیون تا ۳۰ میلیون تاشون هی بیان مثلاً کامنت بنویسن تازه معلوم بشه چقدر مردم مثلاً الفاشونم درست بلد نیستن.
البته فکر میکنم منظور که میگی مردم ایران بیسدن. نسبت در واقع جامعه اهل مطالعه منظورتونه دیگه
نه من مطلقاً مطلقاًگی
خب شما نه بابا نه
شما ستون پنجم رو در یه مقطعی درآوردید یکی از این کتابهایی که شما وقتی کتاب پرفروشی هم بوده چقدر ه۷ ه چاپ شد این ۱۵ ۱۶ چاپ شده در سال ۷ ۷۸ ۷۸
این ۷۸ چاپ شده
بعد این رو در واقع کتابیست که مجموعه مقالاتیست که برای جامعه نوشته می آره ببین من ۱۱۹ تا ۱۱۹ شماره جامعه دراومد که من جز ۸ ۱۱۱ شماره دیگهشو هر روز نوشتم که این مطالبش توی این کتاب منتشر شد
بعد ۲۰ تون مجموعه مقالاتی بود که در نشاط منتشر شده بود ستون این ستون پنجم ستون به اصطلاح بی ستون مطالبیست که توی توسه بعد ۴۰ ستون مطالبیست که توی نشاطه
و اون یکی بم توی اسرازادگان
اسرازادگان خب اینا رو وقتی که بهش یه دوره تقریباً همهم با اختلاف یکی دو سال اینا چون اون روزنامهها به فاصله کوتاهی در واقع فاصلهای بین جام
کلاً ۴۶ تا کتاب من ۴۶ تا کتاب منتشر کردم تو پ ۶ سال
پ ۶ سال
آره نشنوده
دهنده در واقع این میگن پرکار بودن شما تو اون مقطع هستش فقط
نه نه نه نه نه ببین من موقعی که مثلاً تو اصفهان که بودم ۲۰ تا کتاب داشتم که میخواستم چاپ بکنم منتها وقتی که ما دیدیم این در دوره اصلاحات بازه پامونو گذاشتیم دای این دره هرچی میتونستیم این این آقای شمسالوازین که همیشه نسایع بیهوده میکنه این به من با من صحبت کرد گفت که نه سال یه دونه کتاب باید بده یه جوری هم حرف میزد انگار که همینگویه همه تا تمام کتابای مثلاً تاریخ ادبیات جهان رو هم این میدونه چیه بهش گفتم که ببین ا دیگه ما هیچکدوم کتابامونو نمیتونیم چاپ بکنیم. باید حسرت بخوریم که چرا کتابمونو نمی
الان چه تعداد از کتاباتون تو ایران چاپ میشه؟ از ۴۶ تا کتابی که الان دارن ۱۵ ۱۶ تاش هنوز چاپ میشه
یعنی حدود ۳۰ تاش تقریباً ممنوع چاپه
چاپش ممنو چاپ
یعنی رفتید و مخالفت کردن با چاپش یعنی کسی
نه من نرفتم ناشر رفته یا بعضی ناشراهم نرفتن اصلاً ناشراهم که اصلاً
که مثلاً حالا به دلایلی که خودشون فکر میکنن نرفت
آخرین کتاب که در ایران چاپ شده تجدید چاپ شده کدومه
آخرین مطلبی که تجدیر چاپ شده جدید چاپ شده توی نشریه سه نقطه بوده که نشره سه نقطه یه نشره طنزه که مط مقاله خودم به اسم خودم منتشر شده ف
پس هنوز در ایران به اسم خودتون که امکان چاپ آثارتون هستش
ببین مثلاً اینا چاپ کردن آره آره دیگه اگه چاپ کردن هست دیگه آره
توی کتاب مثلاً قهوه قند پهلو عه که راجع به شاعرا هست و به اصطلاش نمونه شعر طنز هست تو هر دو نسخههای مختلفش هست تو کارای امید مهدی نژاد کارامون میذاره.
شما غیر از نقشی که دولت و حکومت ایفا کرده در این سالها در فشار و پروندهسازی و محدودیتهایی که برای روزنامهنگار ایجاد کرده این روزها خیلی صحبت میشه از این قضیه ولی پدیده تازی نیست. روزنامهنگارهای حکومتی چه نقشی داشتن در تنگ کردن فضا برای کار و فکر میکنید آیا خودتون حذف تجربهای داشتید که از همکارا توی فضا فکر میکردید اینها دارن مشکل ایجاد میکنن برای
ببین این مسئله مسئله هم حکومتی یه طرف قضیه هست یه طرف دیگه قضیه هم که دردناکتره و به نظر من این رنجآورتره حسادتهاییه که بین آدمها وجود داره که تو خارج از کشورم اینو راحت میتونین ببینید یعنی شما تو خارج از کشور به را تی مثلاً میبینی یک آدم رو تحریم میکنن، یک آدم رو بایکوت میکنن به خاطر اینکه به هر دلیلی مثلاً تو تیم من نیست. این اتفاق توی ایران میفته، تو بیرونم میفته و این توی فرهنگ ما هست. توی داخل ایران هم این قضیه وجود داره. یعنی گاهی وقتا به جای اینکه یه آدمایی که دارن مثلاً شاهد این هستن که یه آدمی حذف میشه به جای اینکه ناراحت بشن خوشحال میشن که یه رقیب داره حذف میشه
حالا غیر از حسادت آیا موردی بوده خود شما خاطرتونو از کسی فکر کنید که این روزنامه نگاه ریسک حکومتیه خط میگیره و با اون برنامه اومده مثلاً برای حذف من یا برای پروندهسازی علیه من تجربه این شکلی داشتی؟
من شخصاً نداشتم شخص تجربه اینجوری من نداشتم شاید به خاطر اینکه من تکلیفم انقدر مشخص بوده که معمولاً یه کسی که با من کار میکرده حتماً حساب همه حساباشو میکرده بعد با من کار میکرده و غیر از این نه من نداشتم ولی مطمئنم خب خیلی از بچهها حتما داشتن دیگه
خب شما سردبیر روزنامه زن بودید وقتی خانم فائز هاشمی روزنامه زن رو راه رو اناندازی کرد حداقل در ابتدای کار ظاهراً شما نقش داشتید بعدا میسپارید به دیگران و تو اون مقطعی که منتشر میشده پرسشی که من دارم این هست که چقدر اون تجربه تجربه موفق بود از این جهت میپرسم که ظاهراً شورای سردبیری و اینا همه مرد بودن یعنی غیر از خود خانم فائزه هاشمی زنان توش بودن نه ببین این حرف این حرفی که میزنی این انکار تاریخه نه آ درسته که تعداد مردهایی که توی اون مجموعه کار میکردن تعداد مردهای زیادی بود ولی تعداد خانمایی هم که بودن
نه در این شکی نیست که روزنامهنگ زن فراق بودن
ضریب ضریب ضریب حضور خانمها توی هیئت تحریریه توی میگم
دبیرای تحلیلیه تو مدیریت خود نشریه مسئول روابط عمومی مسئول واحد عکاسی مسئول واحد خود به اصطلاح آدمهای مختلفی که بودن خیلیاشون خانما بودن و کار میکردن و خیلی هم خوب کار میکردن
شما خاطرتون هست وقتی که روزنامه توقیف شد گفتن که به خاطر پیام تبریکی بود که شهبان فرح پهلوی منتشر کرده بود و روزنامهون رو بازتاب داده بود علت توقیف نشری همین بوده بله دیگه آره بله بله آره فائزه هاشمی خودش گفت ازشم دفاع کرد هیچ هیچ وقتم انکار نکرده اینو
که اون روزنامه به خاطر پیام کپ
آره آره
آره روزنامه به خاطر اون پیام منتشر شد البته بگم ببینید مثلاً مثلاً من خودم اون موقعی که تو روزنامه همشهری بودم یکی از مشکلات جدی که به وجود اومد مثلاً روزنامه مشهری مثلاً اخطار شدید گرفت به خاطر این بود که مثلاً ما خبر مثلاً فستیوال گرامی رو که گذاشته بودیم که مثلاً مایکل جکسون مثلاً جایزه بر مثلاً کاندیدای جایزه فلان شده بود خب اینا مثلاً اعتراض کرده بودن که اه شما چرا با این هم جنسبازان و مثلاً عناصر منحد منحرف عناصر شیطانی فلان خب از این کلماتی که بلدن دیگه دوستان عزیز
بله اینا واژه همجز پنجزگرایم به پنجس بازی متأسفانه ب
آره آره همه این چیزا رو با همدیگه چسبونده بودن مثلاً که فلان اینا منتها قبلش میخواستن یعنی در واقع اینو بزنن در مورد روزنامه فائزه هاشمی فائزه وایساده بود سر روزنامهش روزنامهشم روزنامه موفقی بود و خیلیهم خواننده داشت و خوبم کار میکرد من اولش خب راهاندازیشو من انجام دادم دم بعد سردبیرش از قهرمزانپور شد که اون کارای سردبیری رو میکرد و هیئت تحریریشم
آره مسعود بهنود و اینا اونجا بودن
مسعود مشاور بود آره مسعود مشاور به اصطلاح خانم هاشمی بود
شما یک مصاحبهای با خانم شهلاجی کردین که ایشون مدیر انتشارات روشنفکران و مطالعات زنان بودن تحت عنوان کتاب علیه سانسور
علیه سانسور آره
این در مورد وقایع اواخر ریاست جمهوری آقای هاشمیه در خب اون اتفاقاتی که بر سر احتمالاً فضای اجتماعی ایران داره رخ میده و بعدم مسئله سانسور در فرهنگ و عرصه فرهنگ ایران پرسشی که من دارم اینه که آیا به نظر شما میشه تصور کرد که حکومت دست به سانسور بزنه و این سانسور به هر شکلی قابل توجیه باشه یا شما اساساً اعتقاد دارید که حکومت هیچ جایی حق نداره که دست به سانسور بزنه؟
من معتقدم که حکومت در هیچ حالتی حق نداره دست به سانسور بزنه یه چیزی وجود داره به اسم دادگاه که تو این دادگاه شما اگر که مثلاً فرض کن به شخص شما یه کسی اومده یه اهانتی کرده یا یه اتهامی زده یه افتراعی زده شما میری اونجا شکایت میکنی دادگاه بهت رسیدگی میکنی تموم شد ولی اینکه دولت حکومت حق داشته باشه نشریه داشته باشه یا در کار نشریه دخالت کنه یا مجوز بده یا اینکه مجوزی رو باطل کنه یا اینکه اصلاً قانونی داشته باشه سر این چیزا روزنامهای رو تعطیل بکنه هیچکدوم از این حقوق رو من معتقد نیستم که دولت باید داشته باشه
صحبت خانم فضل هاشمی شد ایشون خب بارها گفته بود که پدرشون به دنبال این بود که توسعه سیاسی رو هم احتمالاً در پس از مثلاً توسعه اقتصادی و اینها دنبال بکنه شما در اون مورد مطلب نوشتید و صحبت کردید فکر میکنید اون مقطع ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی به لحاظ فضای مطبوعاتی در مقایسه با دوره قبل و بعدش البته خب طبیعتاً شما از دوره اصلاحات بت کرده دوره آقای خاتمی به عنوان یکی از دورههای مثبتی که مطبوعات حداقل در یه مقطعی تجربه کرده ولی دوره آقای هاشمی رو بهش چه نمرهای میدین؟
ببین دوره هاشمی در واقع هاشمی نه آدم اهل فرهنگه نه ضد فرهنگه نه اهل فرهنگه مثلاً موضعش برخلاف خاتمی و برخلاف خامنهای این آدم اصلاً موضعش کاملاً بیموضعه در این مورد عین خود محمدرضا پهلوی یعنی همون قدری که خانم مثلاً فرح پهلوی حساس بودن نسبت به همه مسائل فرهنگی همسر ایشون که پادشاه رام بودن ایشون هیچ حساسیتی اصلاً هیچ اصلاً انگار نه انگار که مثلاً توی مملکت کتاب روزنامه فیلم وجود داره خب ببین هاشمی رفسنجانی اصلاً اهل این داستانا نبود همون اولشم حاج از اولین لحظهای که خامنهای کوچکترین فشارو آورد بلافاصله وزارت ارشاد دو دستی داد دست این بیا آقا خدمت شما تلویزیونم برادرشو گذاشت کنار اونم اول اون عنصر عقب مانده کی اسمش این آقای چی اسمش کاندیدای ریاست جمهوری هم شده بود
میرسلیم
میرسلیم میرسلیمو اول اومد گذاشت بعدم که لال جانی رو گذاشت و بعد اینکه کلکسیون عقب مملکت کامل شد دیگه مثلا
شما دو بار دستگیر شدید برای طنزنویسی قاعدتاً
یه دوره هفت ه ماه یه دوره د ماه چقدر د ماه
د ماه و این د زندان تجربه زندان و کار مطبوعاتی شما چه تاثیری گذاشته
تجربه زندان اولاً که تجربه زندان برای من شخصاً خیلی تجربه از نظر از نظر ذهنی ربه خیلی خوبی بود
اینم بگم چون سالن شماره ۶ ظاهراً نتیجه همین دورهستی تقریباً نه
سالن شماره ۶ هست ماه عسل پاییزی هست و همین کتابایی که داری میبینی
و یکی دو تا کار دیگهی که مثلاً تو همون دوره من انجام دادم مثلا تمام کارای این کتاب مربوط به به اصطلاح چیز مولا نصرالدین اونم همه کارشو اونجا انجام دادم ولی سالن ۶ یه کار کار که به طور خاص روی زندان انجام دادم یعنی اینکه اومدم این کتاب این کتاب رو من با فکر کار کردم یعنی چون ببین من تقریباً یک ماه و نیم توی انفرادی بودم از انفرادی که اومدم بیرون ببین شما تو انفرادی هیچ صدایی نمیشنوی از صبح تا شب هیچ مطلقاً یعنی فقط صدای مثلاً اگه یه سوسکم راه بره تو اون ساختمون بغلی صدای پاشو میشنویم د یه دفعهای میارن توی یه اتاقی که ۲۴ نفر توش خوابیدن و شما این تو انگار این درلا رو گذاشتن تو گوشت و دارن فشار میدن و شما نمیتونین بخوابین و وحشتناکه این حالت انتقالی که به وجود میاد من یکی از چیزایی که تو ذهنم بود وقتی که دور من دور اولی که رفتم انفرادی تونستم یادداشتمو ببرم و و این کتاب محصل پاییزی حاصل اون دوره هست. یعنی در واقع همه این کتاب توی انفرادی نوشته شده اما سالن ۶ رو اتفاقاً جالبه که ک کتابی که مال زندان دومه رو اول منتشر کردم بعد اونو منتشر کردم برا اینکه حدس میزدم که دوباره برم زندان و نمیخواستم یه اتفاقی بیفته که کتاب دوم زندانمو نتونم دربیارم. سالان ششم وقتی خواستم یعنی در واقع اینجوری اق افتاد که سالن ۶ وقتی خواستم برم زندان به این فکر کردم که بیام شروع کنم به این روی این کار کنم که یه آدمی داره میره تو زندان و اینجا یه تأثیراتی روش میذاره. نمیدونستم این تأثیرات چیه. میدونستم هست و خواستم اون تأثیرات توی این ادبیات این کتاب باشه که در واقع یک بار که با آقای براهنی صحبت کردم اون موقعی که تازه همون موقع مثلاً شاید کتاب چ پ ماه بود منتشر شده بود و ایشون با من تماس گرفتن از کانادا صحبت کردیم به من گفتن که مثلاً خیلی کار مثلاً خیلی خوششون اومده بود از اینکه یه همچین شیوهای رو کار کرده بودم در واقع مثلاً شما اول کار که میری تو سالن آدما یه جوری حرف میزنن شما نمیفهمید چی میگن نصف نصف لااتو نمیفهمی چیه ولی یواش یواش خودتم میشه همونجوری
توی دوره زندان من این نبود که شما مثلاً یادداشت بنویسی اینکه کاغذ و اینا در دسترستون بود راحت
تو انفرادی یا
تو انفرادی به همین
انفرادی دفعه اولی که من رفتم کاغذ دستم بود البته روز چهارم پنجم اومدن بگیرن منم فکر کردم که بهترین راه اینه که اینا خب میخوام ببینم من چی مینویسم دیگه براشون حتماً مهمه دیگه برای همین اینا یه بار من رو بردن بازجویی بعد از ۲و سه ساعت برگردوندمون من فهمیدم که اینا احتمالاً میان اینو میرن کپی میگیرن و میان دیگه منم خیلی راحت با خیال راحت نوشتم و و فقط تونستم بیارمش بیرون
اینش مثلا و این یه مقداری مثلاً شاید یه جورایی مثلاً شانسم آوردم مثلاً از این نظر ولی تو کتاب دومی اینا سالن همه میتونن بنویسن دیگه مثلاً اصلاً اکبر گنجی که خودش اصلاً اونجا یه کتابشو تو همون زندان نوشته بود نم صبح میومد مینشست پای تلفن با خان زنگ میزد کتاب رو میخوند خانمشم یادداشت میکرد میرفت کتاب رو جاب میکرد
دانشگاه اوین بوده دیگه
آره دیگه
شما این تصویر آقای حسین شریعتمداری رو در کنار محمود دعایی و آقای قوچانی اینا که دیدید با آقای رئیسی نشسته بودن در جلسهای و بعد آقای دعایی رفت برای اینکه به اصطلاح دستبوسی بکنه از آقای رئیسی به عنوان یه طنز پردازازتون میپرسم که واکنشتتون چه هست
ببینید من من این تصویر ندیدم و اگه ببینم زیاد تعجب نمیکنم و نه به این دلیل که دعایی رو آدم بدی میدونم اصلاً بحث بدی و خوبی آدما نیست بحث اینه که این دعایی اولاً دعایی هیچوقت ادعا داشته ادعای مثلاً اینکه مثلاً آدم خاصی باشه و مثلاً و من تعجب میکنم قطعاً تعجب میکنم که چطوری این آدم میتونه مثلاً یه آدمی که مثلاً با خیلی از آدمها مثلاً ارتباط داشته مثلاً به عنوان روحانی می میتون ببین بالاخره آدم یه ذره که یه حداقلی از شعور باید بر آدم موجود باشه دیگه که آدم خب وقتی این آقای محترم حالا ما اینجا قراره که برنامه پخش بشه دیگه مثلاً این آقا مثلاً این آدم خب حالا حالا گفتن این رئیس جمهوره باشه حالا باشه رئیس جمهوره ولی دیگه من که دیگه خودم میفهمم که دیگه این نیستش که یا حداقلش اینه که آقای دعایی باید نمیدونم پس اون احترامی که برای ومرس صابری گذاشته یا برای عطالله مهاجرانی حتی یا مثلاً مثلاً آخه دعایی خیلی کار کرده که مثلاً توی روزنامه اطلاعات کارای قابل توجهی بوده اطلاعات سیاسی اقتصادی یکی از نشریات خوب این کشور بوده
ولی خب در تمام طول این سالها هم دوام آورده دیگه
و در تمام منتها یه نکتهای که هست این نکته من همیشه درش میم ونم که چطوری میشه که شما یه روزنامه دربیاری توی یه کشوری که هر ۸ سالش انگار یه حکومت توش عوض میشه بعد شما عین خیالت نباشه اصلاً همونوری باشی که از اول بودی هیچ تغییری هم نکنی
اگه آقای دعایی رو ببینید چی میگیم بهش
میگم آقا این واقعاً تو سحردبیر همین روزنامه اطلاعات تویی واقعاً آخه مگه میشه آخه چطوری میشه آدم هم سردبیری روز روزنامه ما داریم راجع به روزنامه صحبت میکنیم ما راجع به مثلاً من چه میدونم انتشارات صحبت نمیکنیم راجع به مجله صحبت نمیکنیم که چطوری میشه توی کشوری که این همه آدم توش اتفاقات اجتماعی میفته توش اتفاق سیاسی میفته این همه بحران داره ۱۰۰ بار به این سفارت حمله شده به اون سفارت حمله شده جنگ شده درگیری شده هر هفته یکیو دراز میکنن اون یکیو پهن میکنن این یکیو گرد میکنن چطوری میشه شما عین خیالت نباشه اصلاً این روزنامه انگار نه انگار به رحمت ایزدی رفته انگار
د تا سؤال دارم وقتمونم روی پایان هست یکی اینکه این مصاحبه خب طبیعتاً در روز جهانی آزادی مطبوع شر خواهد شد. اگر بخواهید که از یک روزنامهنگار یاد بکنید اون چه کسی خواهد بود؟ روزنامه نگار از یک روزنامهنگار یاد بکنم به عنوان یه آدم بزرگ.
کسی که برای شما به هر شک مهمه الگو بوده. فکر میکنید در یه همچین روزی مهمه که ازش یاد بشه. میگی یکی آدم دلش میسوزه ببین برای من اگه بخوام از یک نفر به عنوان یکی از آدمهایی که خیلی مهم بوده و بزرگ بوده یاد بکنم اگرچه میدونم که این حرفم ممکنه کلی سرصدا یا واکنش جاد بکنه ولی چون واقعیت داره میگم کیومرس صابری گلاقا گلآقا یه اتفاقی رو به وجود آورد که کسی نمیخواست به وجود بیاد و این آدم اینو به وجود آورد و متأسفانه به شکل نهچندان قشنگی تمومش کرد یعنی یک شروع فوقالعاده عالی درخشان بود و یه پایان دردناک من از اون شروعش بودم تا پایانش و اون پایانش برای من پایانش یه ذره قابل قابل فهم بودم یعنی آقای صابری قبل از اینکه خودش در واقع حیثیتش به گند کشیده بشه تعطیل کرد یعنی گذاشت گلاقا تبدیل به هیچ بشه بعد تعطیلش کرد
ولی نداش غذاش بیمزه شد بدمزه نشد
شما تو این ۱۸ سالی که بیرون بودید خب ببین کارای پژوهشیتونو انجام میدادین توی حالا تیترای مختلف داشت بعد این تیترا عوض شدن اول بحث میراث طنز فارسی بود بعد شد کاوشی در طنز فارسی الان شده دانشنامه پارسی که این جلد نهمش مثل اینکه آخرین جلدیه که منتشر شده اینا رو در واقع خود شما منتشر میکنید ناشرش خود شمایید که اینا رو میگذارید در آمازون بر اساس تقاضا در واقع اینها هر کسی بخواد در دسترسش قرار میگیره و خب کار سنگینی هم هست هر کدوم از اینا حدود حداقل ۵۰ ۶۰۰ صفحهست هر جلدی که شما اینها رو درآوردید و اینا همه کار فردیه یعنی کمکی نداشتید برای انتشار اینها
در چند مورد مثلاً بعضی از دوستان کمک کردن کردن مثلاً چیز کردن حالا دو سه تا نکته راجع بهش هست که مهمه یکی اینکه در واقع این کار اولش قرار نبود انقدر به اصطلاح طولانی بشه
قرار نبود ۱۲ جلد بشه قرار بود یکی دو جلد بشه
قرار بود یکی دو جلد بشه ولی بعداً دیدم چقدر موضوع مهمه و بعد دیدم که من قرار گرفتم توی جایی مثل اینکه شما رفتید بالای کوه که بعد مثلاً ه مثلاً بالای کوه مثلاً میخواید یه این صحنه دریایی که اینجا هستو مثلاً برید یه چیزی راجعش بنویسید یا یه عکس بگیرید بعد نگاه میکنید میبینید تمام دوروبرتون یه عالمه چیزای جالبه بعد تمام این دوروور نگاه میکنید و بعد شروع میکنید فکر میکنید که همه رو باید بنویسید برای اینکه دیگه کس دیگه نمیاد بالای کوه و شما شروع میکنی همه چیزا رو نوشتن برای همین این در واقع گستر شد البته بگم من توی سالایی که کلاً من سه تا کار کردم با طنزه فارسی یکی جمع کردن حکایات و لطایفه که اینو توی دو جلد یک کتابیست به اسم کشکول نبوی
که این جلد اولش عهد جدیده جلد اولش عهد عتیقه جلد دومش عهد جدید که جلد اولش مال قبل قبل از دوره رضا شاه یعنی قبل از ۱۲۹۹ه جلد دومش از ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۰ ۱۴۰۰ که در واقع این تو جلد دوم من اومدم یه تقسیم بندی جدید درست کردم برای طنز فارسی یعنی تنظای مثلاً قومیتی سیاسی مثلاً خانوادگی یا مثلاً نی مثلاً اینا رو همه رو اومدم تقسیمبندی کردم مثلاً راجع به سیاسی مثلاً دونه دونه اومدم طنزایی که راجع به رضا شاه بوده راجع به ناصرالدین شاه بوده مثلاً راجع به مثلاً بوزر و مهری بوده شهردار تهران طنزایی که مثلاً راجع به احمدیننژاد بوده راجع به خمینی بوده راجع به هاشمی رفسنجانی بوده راجع به خاتمی بوده همه اینا رو اومدن دونه دونه گذاشتن و این مثلاً خیلی با سعی کردم طبقه بندی رو به عنوان یکی از چیزایی که خیلی برام مهمه توی کار به اصطلاح تحقیق اینو توش در نظر بگیرم بلکه تا حالا لطیفهها تو ایران همیشه با طبقه بندی عربی طبقه بندی شده بود میدونیم ما چون از ترجمه عربی اومده دیگه مثلاً ما هیچوقت به آدمایی که گوششون کره ما نمیخوایم عنی اصلاً ما لطیفه نداریم مثلاً راجع به گداها ما لطیفه نداریم در حالی که مثلاً عربا مثلاً یه بخش مهمی براشون طایف گدایانه مثلاً عباس دوست مثلاً یکی از ش شخصیتهای مهم مثلاً چیزشون من اومدم یه تقسیم جدید کردم و بعد اومدم مثلاً توضیح دادم مثلاً وقتی ما میگیم که مثلاً ج ترکه من چی از ترکه؟ اون ترکی که تو قرن سوم گفته میشه با این ترکی که تو قرن دهم گفته میشه با این ترکی که تو قرن چهاردهم گفته میشه اینا چه فرقی با هم دارن و بعد اساساً این چهجوری این از کجا ترجمه شد؟ چون مثلاً خیلی از جوکهایی که از در مورد سیاهها آمریکاییا میسازن اینا از این کارای توفیقم بوده خیلیاش جوکهایی که برای سیاهها مثلاً یه موقعی میساختن یا راجع به هندیا میساختن اینا برداشتن اینا این جمه کردن گذاشتن برای ترکا یا مثلاً برای لاهستانیا میساختن گذاشتن برای رشتیا یا برای یونانیا میساختن گذاشتن برای قزوینیا یعنی اینا برداشتن دیگه عین همینو مدلشو برداشتن کپی کردن کپی پیست کردن گذاشتن تو اونجا خب اینا رو برداشتم یه مقداری روش کار کردم و نوشتم مطلب نوشتم
این کشکل نبویه در این تو کشکول نبویه بعد ۱۵ تا کتابه که اینا میراث طنز پارسیه
که اینا مربوط به ۱۵ کتاب مهمیه که ما تو ادبیات فارسی داریم که راجع به طنزه مثل مثلاً کلثوم ننه مثل مثلاً معایبرجال که مال بیبی خانم اصدر آبادیه و کار خیلی مهمیه و یکی هم همین دانشنامه تنز پارسیه که این زندگینامه حدود ۶۰۰ تا از طنزنویسی ایرانه که از قبل از اسلام تا حالا وجود داشته و اینا توی هر جلدی به یک شکلی اومده و طنز پارسیه یعنی در واقع هم ایرانه هم به اصطلاح افغانستان هم تاجیکستان که البته یه جلد هم میخوام دربیارم بعداً اگر زندهم معلوم نیست حالا برم ببینم چی میشه اگه مردم بگو مثلاً این آخرین باری که اومد اینو گفته ها این ولی اگه زنده موندم اون یک جلد هم میخوام دربیارم که تمام چیزاشو درآوردم طنزهایی که به وسیله ایرانیان غیر فارسی زبان گفته شده
مثل ترکها گکا که مجموعه عظیمی دارن لورا دارن مثلاً صدهایا دارن مثلاً
که طرفای اصفهان مثلاً کاشونیا ارن شیرازیا دارن اصلاً شیراز خود سمندر البته سمندررو من اینجا تو جلد نهمم اینجا آوردم مثلاً شعرای میکس شعرای شیرازی انگلیسیشو آوردم ولی اونجا به طور خاص میخوام این کار رو هم انجام بدم
آقای نبوی خیلی لطف کردین ممنون از وقتی که گذاشتین
روز جهانی آزادی مطوباتم به شما تبریک میگم
منم روز جهانی آزادی مطبوعاتو به شما و به همه همکارامون تبریک میگم کسایی که در درد مطبوعاتو کشیدن و کسایی که روزهاشون توی دفترهای روزنامه با عصبیت و این چیزها گذشت