جستارگشایی: در آغاز پاییز ۱۳۹۶ خورشیدی، مدیر گرامی یکی از بنیادهای نشر در تهران پیشنهاد کرد برایش مقالهای در بارۀ «روابط متقابل فرزندان و والدین» بنگارم تا در کتابی که با همین موضوع دردست تهیه دارد، چاپ کند. فرمان بردم و این مقاله را نوشتم و به ایشان دادم. از سویی درست نمیدانستم آن را در جایی دیگر منتشر کنم. این روزها که کشورمان سخت گرفتار آدمکشی ناموسی است، به سراغ این نوشتار رفتم و دیدم آن ناشر گرامی هم دیگر اندیشۀ چاپ چنان کتابی را در سر ندارد؛ از این رو، مقاله را گرفتم تا در پایگاههای اینترنتی منتشر میکنم.
تحولات اجتماعی طی چند قرن گذشته، بهویژه از نیمۀ دوم قرن بیستم میلادی شتاب چشمگیری گرفته است. دستاوردهای تکنولوژیکی و دگرگونیهای رفتاری و فرهنگی به موازات هم پیش میروند. از یک سو اندیشۀ پیشرفت و گشایشِ رمز و رازهای هستی و اندیشه و زیست سالم و رفاهطلبانه، بشر را به پدیدآوری فناوریهای نوین کشانده است؛ از سوی دیگر، پیدایش دستاورهای فنی نوین، ادبیات و گفتمان و فرهنگ نوینی به دنبال داشته است. این پیشرفت و دگرگونیها فرمان میدهد همۀ انسانها و همۀ گروههای اجتماعی، نگاهی نو به زندگی و هستی بیفکنند و آداب و رسوم و باورها و آیینها و احساسات خود را بازنگری کنند.
در ساختار نوین اجتماعی، همبستگیها و پیوندهای اعضای خانواده در چهار حوزه شایان بررسی است: فرهنگ، جامعهشناسی، حقوق و اخلاق.
از نظر جامعهشناسی، خانواده یک واحد اجتماعی است و هریک از پدر، مادر و فرزندان در آن، نقش یا نقشهای ویژهای دارند. پدر و مادر برای یکدیگر، نقش همسری دارند و برای فرزندان نقش پدری و مادری. فرزندان در رابطه با پدر و مادر، نقش فرزندی و نسبت با یکدیگر، نقش برادر– خواهری دارند.
کنش در هر یک از نقشهای نامبرده، در خردهفرهنگ هر خانواده و فرهنگ هر جامعهای شکل ویژۀ خود را دارد. جهت و کیفیت ایفای نقش را هنجارها و ارزشهای هر خانواده و هر جامعه، تعیین میکنند؛ از این رو، بایسته است رفتار متقابل اعضای خانواده، نخست در چارچوب خردهفرهنگ خانوادگی و فرهنگ اجتماعی بررسی شود؛ سپس با معیارهای کلان حوزههای دیگر مانند حوزۀ حقوق و اخلاق سنجیده شود. همچنان که میتوان ایفای نقش (رفتارهای) هر فرد، هر خانواده و هر جامعه را با جامعهای دیگر سنجید.
نهاد خانواده، همچنان که خود جداگانه روش و منش پدید میآورد، پیوسته تحت تأثیر تغییرات اجتماعی نیز هست. در این فرایند شایسته است همچنان که اثر خردهفرهنگ خانواده و فرهنگ اجتماعی، در جهتدهی و چگونگی ایفای نقشها در نظر گرفته میشود، زمان و تغییرات و تحولات اجتماعی در فرایند زمان نیز در ایفای نقشها در نظر گرفته شوند.
هنگامی که سخن از احترام پدر و مادر به میان میآید در حقیقت از رابطۀ فرزندان و والدین از چهار چشمانداز فرهنگی، جامعه شناختی، حقوقی و اخلاقی سخن به میان میآید. با تغییرات فرهنگی، روش ایفای نقش اعضا در خانواده و جامعه تغییر میکند. مثبت و منفی بودن یا درست و نادرست بودن ایفای نقش اعضا در خانواده و جامعه به مثبت و منفی بودن تغییرات فرهنگی – اجتماعی بستگی پیدا میکند. هرگاه این تغییرات مثبت باشند، ایفای نقش نیز مثبت خواهد بود و بالعکس اگر تغییرات منفی بود، ایفای نقش هم منفی خواهد بود.
دگرگونی فرهنگی و اجتماعی در یک سدۀ گذشته، شتاب فراوانی گرفته است. این روند از سویی حرکت و رفتار انسان و جهان را تحول بخشیده و از سوی دیگر، دگرگونی مناسبات درونی نهادهای اجتماعی را به دنبال داشته است؛ به گونهای که ساختار انسانی و اجتماعی بشر در قرن بیست و یکم، هم به لحاظ اندیشه و هم به لحاظ ابزار کار و خدمت، شکلی متفاوت از انسان و اجتماع پایان قرن نوزدهم میلادی پیدا کرده، و روابط انسانی و سازمانی درون نهادهای اجتماعی را تغییر داده است. نه جامعۀ امروز قابل مقایسه با جامعۀ گذشته است و نه نهاد خانواده را میتوان با گذشته مقایسه کرد. بررسی دگرگونیهای نهاد خانواده از این چشمانداز روشن میسازد ساختار پدرسالاری – حتی در فرهنگهای سنتی قبیلهای – برافتاده یا در حال برافتادن است، و ساختارهای پیچیده و چندگانۀ فرهنگی و حقوقی جایگزین آن شده است. برای نمونه در گذشته بر پایۀ ساختار پدرسالاری، رابطۀ والدین و فرزندان به صورت عمودی و از بالا به پایین بود و احترام، از پایین به بالا تعریف میشد. سرنوشت فرزند اغلب به دست پدر و احیاناً پدر و مادر تعیین میشد؛ مانند اینکه پدر، فرمان میداد و فرزند باید فرمان میبرد. انتخاب شغل و انتخاب رشتۀ تحصیلی معمولاً از سوی پدر، و انتخاب همسر، معمولاً از سوی مادر یا بهطور مشترک توسط پدر و مادر با هم صورت میگرفت و تربیت و آموزش مهارتهای اجتماعی و شغلی بیشتر به نظام شغلی حاکم بر خانواده بستگی داشت؛ یعنی فرزندان با مشارکت در کارهای کشاورزی، دامداری و شغلهای سنتی پدران، مانند آهنگری، دواتگری، دوزندگی، ریسندگی، بافندگی، بازرگانی و مانند آن، تا دوران بلوغ به مهارتهای اجتماعی و شغلی دست مییافتند. در آن ساختار، نقش فرزندان در چارچوب انجام تکلیف ایفا میشد و حرمت و احترام، اغلب وظیفۀ فرزندان بود و پدر و مادر در احترام به فرزندان وظیفهای نداشتند، بلکه فقط در هر خانواده به فراخور شخصیت و منش خود با فرزندان برخورد میکردند و همۀ تصمیمات و رفتارهای پدر و مادر در بارۀ فرزندان حمل بر صحت و نیک اندیشی میشد. با این حال در آن ساختار، نقشها کاملاً مشخص بود، اما در فرهنگ و ساختار نوین، با آنکه نقشها به گونهای برجا هستند، ولی روابط درونی خانواده، به صورت افقی و نقشها در چارچوب حقوقی ایفا میشود. در ساختار نوین، پدر از یکهسالاری به زیر آمده و کاریزمای تحمیلیاش را از او گرفتهاند، اما منزلت و احترامش را از او نگرفته و نمیگیرند، بلکه در جایگاهی فرهنگی – حقوقی مینشیند. جایگاهش مدیریت خانواده است، اما این بار مدیریت حمایتی و مشاورهای، جایگزین مدیریت مطلق میشود؛ همچنین فرماندهی مادام العمری او تا سن بلوغ حقوقی فرزندان کاهش مییابد و به جای آنکه تا پایان عمر در خدمت فرزندان باشد، با به استقلال رسیدن فرزندان، هر گونه تکلیف مالی نسبت به فرزندان از او برداشته میشود.
این قاعده در بارۀ فرزندان نیز جاری میشود. فرزندان با پشت سر نهادن نوجوانی و بلوغ، همچنان که شهروند مستقل و رسمی میشوند، بیرون از نهاد خانواده وارد بازار کار میشوند و با ایفای نقش اجتماعی و شهروندی، به شخصیت حقیقی مستقل دست مییابند. در این صورت، نقش فرمانبری و تکالیف سنتی خانوادگی از آنان برداشته میشود و نقش عضویت در خانواده را در اَشکال دیگری همچون همبستگی خانوادگی و ارتباطات عاطفی، ایفا میکنند. آنان در این فرایند همچنان که از سلطۀ فرمان خانواده بیرون میروند، انتظار تأمین زندگی از سوی خانواده نیز نمیتوانند داشته باشند.
از زمانی که یک کودک به نوجوانی و جوانی و به سن و مرحلۀ تشخیص میرسد و از خود و محیط اطراف شناخت پیدا میکند و به دنبال پاسخ بایدها و نبایدهای زندگی میرود، در مسیر استقلال فردی قرار میگیرد و میتواند در ادامۀ مسیر زندگی خود تأثیرگذار باشد. مواردی چون انتخاب رشتۀ تحصیلی، انتخاب شغل و تشکیل خانواده، از اولین مواردی است که در ابتدای استقلال و بلوغ فکری با آنها روبهرو میشود.
بیشک عواملی چون والدین و عناصری چون شرایط محیطی میتوانند در تصمیمگیریهای انسان برای آینده تأثیرگذار باشند. این عوامل و عناصر، در بعضی از محیطهای جغرافیایی و در برخی از فرهنگها افراد را جسور و در نقطهای دیگر او را سرخورده و افسرده بار میآورند.
بخش زیادی از شخصیت حقیقی افراد تحت تأثیر همین عوامل شکل میگیرد که ناشی از آموزههای محیطی و خانوادگی و تابعی از آنها است. بسیاری از افراد میتوانند از زمان آغاز بلوغ فکری و استقلال نسبی، شکلگیری شخصیت حقیقی خود را ساماندهی، اصلاح و هدایت کنند.
این وضعیت روشن میسازد انسان امروزی از هویت تکلیفی به هویت حقوقی میرسد و در هویت حقوقی، رفتارها و نقشها پیچیده شده و نهاد خانواده در فردیت بازیابی میشود. در ساختار نوین انسانی، همۀ نقشهای متکثر سنتی تغییر شکل میدهند و هر شهروند، با آنکه در قومیت، خانواده، دیانت، زبان و صنف تعریف میشود، ولی شهروند مستقل به شمار میرود. یکی از ویژگیهای شهروند مدرن، آن است که منابع معرفتیاش متکثر میشود؛ یعنی اگر در گذشته، فقط خانواده و نهادهای سنتی دینی و آموزشی منبع معرفت و آگاهی و اطلاعات او بودند، امروز، او همچنان که در انتخاب شغل و همسر و محل و سبک زندگی آزاد میشود، از وابستگی فکری به خانواده و قوم و قبیله و نهادهای سنتی اجتماعی و ملی و مذهبی و آداب و رسوم گذشتگان رها میشود و با بهرهگیری از ابزارهای اطلاعاتی و ارتباطی نوین، قلمرو ارتباطاط، ساختار اندیشه و شخصیتش را شکل میدهد.
خاستگاه این دگرگونیها اگرچه کشورهای غربی و رهاورد غرب برای انسان است، ولی در کشورها و ملتهای پیشرفتۀ غربی محدود نمانده و به سراسر جهان رسیده است. همۀ نهادهای علمی و فرهنگی و هنری و همۀ نخبگان و بزرگان ملتها و کشورهای جهان، کموبیش این دگرگونیها را پذیرفتهاند. با این حال بخشی از نهادهای سنتی و مردمان در برابر آن مقاومت میکنند. این بخشها اگرچه خود به بیشتر تغییرات و دستاوردهای نوین تن دادهاند، ولی از آنجا که همچنان تعصبات و رسوبات سنتی در آنان برجا مانده، از سویی حسرت ساختار و فرهنگ گذشته را میخورند و از سوی دیگر، نسل نو را به خاطر رو نهادن به مناسبات جدید سرزنش میکنند. برای مثال پدر و مادران سنتی امروزی، فرزندانشان را به خاطر انتخاب شغل، آزادی انتخاب همسر، نقد سنتهای گذشته و گذشتگان و پشت کردن به آیین و آداب پدرانشان سرزنش و گاهی توبیخ میکنند. اینان با مشاهدۀ آسیبهای اجتماعی کنونی، پیوسته گذشته را به صورت نوستالژی (خاطرات و احوال خوش) یاد میکنند و معتقدند رفتارها و آداب و آیین گذشته، درست و سالم بود. این در حالی است که برپایۀ فرهنگ نوین، آیین و آداب گذشته نه تنها بیشتر آسیبزا بوده، بلکه بنیادهای اندیشگی و اجتماعی آن دچار ایستایی بود و پویایی را از انسان و اجتماع میگرفت و جهان جدید هنگامی زاده شد که آن آیین و آداب را نقد کرد و به پشت سر نهاد.
با همۀ تحولاتی که به وجود آمده، بخشهای زیادی از جامعۀ ما هنوز در فرهنگ و بینش پیشامدرن زندگی میکنند. سطح و سبک زندگی خانوادگی متحول شده، ولی نگرشها و برخی رفتارهای بنیادین همچنان سنتی و در چارچوب ساختار پیش از تحول، صورت میگیرد. دانش نوین جایگزین دانشهای سنتی شده، ولی بخش زیادی از دانشگاهها و دانشگاهیان با اندیشه و دانش سنتی به جامعه و علم مینگرند. همینطور است کانونهای آموزش دینی که بیش از دیگر نهادها و سازمانهای اجتماعی در پی بازگشت به گذشته هستند.
در گذشته در میان جمعهای دوستانه، خانوادگی و فامیلی صحبت بزرگان جمع، فصلالخطاب بود، اما نسل جدید حاضر به پیروی از نسل گذشته نیستند. اینگونه ساختار شکنیها تا اندازهای منجر به بروز دگرگونی منفی در رفتار و اخلاق اجتماعی شده است. هرچند باید پذیرفت که نسل نوخاستۀ امروزی، هم شخصیت و هویت تازهای دارد و هم نیازهایش به کلی متفاوت از نیازهای نسلهای گذشته است. نمیتوان بر پایه تعریف سنتی از هویت و شخصیت، برای نسل امروز تعیین تکلیف کرد و آنان را آموزش داد.
در گذشته، بزرگتر به معنی آدم سالمندتر، ریشسفیدتر، باتجربهتر و کدخدامنش گفته میشد، ولی امروز بزرگی و کدخدامنشی به سن و موی سفید نیست. بزرگی به مهارت و هنر ارتباط، دانش حل مسائل و مشکلات و شناخت خواستهها و نیازها و نقشها و موقعیتهای فردی و جمعی است و چنین کاری اغلب از سالمندان نسلهای دور برنمیآید؛ به همین دلیل، نباید انتظار داشت نسلی که با استدلال و علم و اطلاعات پرورش یافته، سخن ناکارآمد کسی را بپذیرد که صرفاً سالمند و ریشسفید است.
نسلهای گذشته، با سرکوب و سرکوفت تربیت میشدند، اما نسل امروز با تشویق و آگاهی و آزادی تربیت میشود؛ از این رو، نمیتوان این دو نسل را همتا و همسان دانست. یکی از دلایل تعارض رفتاری و چالشهای فرهنگی و اجتماعی ما این است که نسل گذشتۀ ما شکاف نسلی خود با نسل جدید را درک نمیکند و برپایۀ فرهنگ نسل خود با نسل بعدی سخن میگوید.
نکتۀ مهمی که در حوزۀ فرهنگ اجتماعی فراموش شده، سرعت دگرگونیها و تحولات اجتماعی است. متولدان دهۀ ۱۳۴۰ خورشیدی در شهرهای بزرگ تا روستاهای دورافتاده، به صورت یکپارچه در ساختار آموزشی آن زمان در چارچوب نظام آموزشی رایج و فرهنگ گفتاری- شنیداری ایرانی آموزش میدیدند، اما دو دهه بعد، یعنی دانشآموزان دهۀ ۱۳۷۰، هم با فرهنگ اجتماعی جدیدی تربیت شدند و هم در نظام آموزشی مبتنی بر رسانههای دیداری، نوشتاری و عمل در فضای دیجیتال آموزش دیدند. به تناسب این دگرگونی بنیادین، ارزشها، رفتارها و شخصیت این نسل هم دگرگون شد. نه آن شخصیت قدیمی بد و ناهنجار بود و نه این شخصیت تازه، ناموزون و ناهنجار است، بلکه باید پذیرفت هر شخصیتی متناسب عصر خود است. باید توجه داشت این هر دو، شخصیت انسانی هستند و قطعاً انسان عصر سنت و انسان مدرن هر دو انسانند و کلیات مشترک انسانی آنها قابل انکار نیست. نسل گذشته یا نظام آموزشی گذشته باید این توانایی را میداشت که این شاخصهای انسانی را بهطور بهینه به نسل بعد منتقل میکرد. به نظر میرسد نسل گذشته، به دلیل وحشت یا هیجانی شدن از وضعیت جدید، نتوانست آن شاخصها و ارزشهای کلی مشترک را به نسل بعدی منتقل کند.
بازنگری در رفتار و اندیشه و منش، ضرورتی است که هم افراد در گروههای گوناگون باید به آن توجه کنند هم سازمانها نهادها و اصناف اجتماعی.
جوان امروز، هم از لحاظ دانش و بینش و هم از لحاظ سطح و سبک زندگی با جوان پنج دهه پیش به کلی متفاوت است؛ از این رو، انتظار میرود با حفظ اصالت انسانی و مقتضیات جوانی، در چارچوب فرهنگ و زندگی نوین رفتار کند؛ همچنان که از ساختار اداری کشور نیز انتظار میرود ساختار حکومت و دولت را بر پایۀ سیاست مدرن شکل دهد. جوان امروز ضمن وجود برخی کاستیها، نسبت به نسلهای گذشته، در بهترین شرایط و امکانات بهداشتی و درمانی به سر میبرد. در یک برهۀ زمانی، یک بیماری ساده مانند آبله، کچلی، سرخک (سرخچه) و غیره به دلیل کمبود امکانات بهداشتی تلفات بسیاری بر جامعه تحمیل میکرد؛ در حالی که در سایۀ پیشرفتهای علمی، اکنون آنها را بیماریهای پیشپاافتاده میدانند و درمان آنها بسیار ساده است، ولی در مقابل، بیماریهای سختدرمان تازهای سربرآوردهاند که نیروها و سرمایههای بسیاری در جهان برای راهیابی به راههای درمان آنها صَرف میشود.
با همۀ تحولات و پیشرفتها و دگرگونیهای به وجود آمده، مطالعات و رفتارهای اجتماعی نشان میدهد امروزه نسل جدید جامعۀ ایرانی، به نوعی سستی و رخوت گرفتار شده است. این نسل با اولین برخوردها یا با کوچکترین سختی و گرفتاری، از حرکت باز میایستد و به جای ایستادگی و پیشروی، یا به ایستایی و رکود تن میدهد و یا از مسیر و راه بیرون میرود و به هیجانات کاذب گرایش پیدا میکند تا سختیها را فراموش کند. در برخورد با این بخش از جامعه باید کارشناسی کرد. باید از این بخش مراقبت کرد تا از دست نروند؛ زیرا این گروهها به لحاظ سنی و فکری و عاطفی در موقعیتی هستند که از نصیحت گریزانند، استدلال نمیپذیرند و بیشتر یا به تواناییها و دانستههای خود مغرورند؛ یا بدون فکر و محاسبه خود را رها میکنند و به دست تقدیر میسپارند. بخش زیادی از اینها حتی حاضر نیستند اشتباه خود را بپذیرند.
آغاز جوانی، دورۀ جوشش احساسات و هیجانات است. نظام آموزشی، ساختار بهداشتی، مدیریت ورزشی کشور و خانوادهها باید با همکاری هم برای پشت سر گذاشتن موفقیتآمیز این دوره، برنامهریزی و هدفگذاری کنند؛ در غیر این صورت، جامعه در آینده مجبور به پرداخت هزینههای سنگینتر خواهد شد. اگر یک نسل یا یک گروه سِنی بزرگ آلوده شد، جامعه (مدیران بخشهای مختلف و خانوادهها) ناچار است سالمسازی کند؛ در حالی که اگر از اول برنامۀ درستی داشت و این مرحله را به خوبی پشت سر میگذاشت، اکنون برای مراحل بالاتر پیشرفت، سرمایهگذاری و برنامهریزی میکرد.
جامعه را باید همواره با روشهای روانشناسانه و جامعهشناسانه ارزیابی کرد. نسل امروز باید بپذیرد نسل فردا مانند او نخواهد بود؛ همچنان که بخش زیادی از باورها و ارزشهای نسلهای آینده با ارزشها و باورهای نسل کنونی متفاوت خواهد بود.
احترام به پدر و مادر و روابط درونی نهاد خانواده باید از این چشمانداز بررسی شود. نگاه به موضوع از این دریچه نشان میدهد بسیاری از رفتارها و تکلیفهایی که به نام احترام در فرهنگهای سنتی رواج داشته، نه تنها احترام و رفتار بهنجار نبوده، بلکه نوعی زورگویی و سلب اختیار از زیردستان در مناسبات نادرست قدرت در نهاد خانواده بوده است. نسل جوان به آن آداب و رسوم، از روی جبر اجتماعی و فرهنگی حاکم تن میداد؛ در حالی که در فرهنگ نوین، مشاوره با پدر، با شناخت از تجربه و کارشناسی او و با احترام و آزادی صورت میگیرد و در کنار آن، راه بهرهگیری از نظریههای کارشناسی دیگر نیز باز است. اما این هنر تربیتی خانواده است که فرزندانش را اهل مشورت بارآورد؛ نیز خانواده باید صلاحیت مشاوره را از خود نشان دهد تا فرزندش نخست او را به عنوان مشاور بپذیرد.
بی شک جوان نیاز به حمایت و مراقبت دارد، نه دخالت! چیزی که معمولاً در خانوادههای ما به تعارض منجر میشود این است که به جای حمایت و مراقبت از فرزندان، در امور آنان دخالت میشود. دخالت بزرگتران در امور فرزندان بالغ، آفتی اجتماعی است که به سلب اعتماد به نفس و بسا به سلب احترام آنان میانجامد.
جهان امروز، متحول شده است. خانوادهها و نهادهای اجتماعی، همچنان که بایسته است متحول شوند باید راه تحول را پیش روی نسل آینده بگشایند. گام نهادن در راه تحول و پیشرفت، راهکارها، راهبردها و شرایطی دارد؛ از جملۀ این شرایط در نظر گرفتن بازۀ زمانی، موقعیت جغرافیایی و مناسبات فرهنگی و ارزشی هر جامعه است. آنچه در جهان توسعه یافته رخ داده، یکروزه به دست نیامده و نیز پیشرفت در هر زمان و مکانی تعریف ویژهای دارد که هر نسل در هر جامعه باید به آن توجه داشته باشد.
محمدحسین شمسایی
جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶